برای برادرم سید محسن شفیعی
یادداشتی از: غلامعلی رجایی
به گزارش «تابناک» به نقل از پایگاه خبری جماران: چند ساعت است مهمان خاک شدهای تو؟ عجب! توحالا حالاها فصل درخشیدنت بود. خاک را با تو چه کار؟
بنا بود امشب در ساعت تحویل سال در کنار تربت شهدای شهرت اهواز مراسم داشته باشی و با مردم سخن بگویی. میبینی دست تقدیر چه کارها که نمیکند؟
کمتر پس از شهادت برادرم حاج قاسم در مرگ کسی گریسته ام، اما امروز در آخرین ساعات پایانی سال و قرن چشمهایم در مرثیه تو بارانی شد. بگمانم این اشک حالاحالا مهمان دیدگان من خواهد بود. تردید ندارم شوق آن طرفیها تورا بسمت خودکشید و بی اختیار برد. والا حالا چه وقت پر کشیدن تو بود. از افسوسهای من یکی این خواهد بود که نتوانستم در بدرقه ات به آخرت به اهواز بیایم و با تو باشم هرچند امروز دل بی تاب و شکسته و بارها ترک خورده ام پیش تو در اهواز بود لحظه به لحظه که نه آن به. آنچه تشییعی همشهریهای من و تو در اهواز از تو کردند تا مرقد علی بن مهزیار اهوازی؛ و حق تو مگر جز این تشییع بشکوه و باشکوه بود.
خوشابه حال خاک علی بن مهزیار و اهواز که تو را تنگ در آغوش کشید.
راستش به خاک اهواز غبطه میخورم. آخر یک خاک و این همه گوهر؟ و حالا هم که در شاهواری، چون تو سید محسن شفیعی را از آن خود کرد.
آه محسن. چقدر اشک امروز از چشمها گرفتی اخر این همه گلاب را اهواز در این آستانه تحویل سال چکار میخواهدبکند؟
هرچه فکر میکنم و فکر میکنم در این رفاقت چهل ساله با تو و پدرت جز حسن و خوبی و خیر و خوش رویی و مردم داری و تعهد و دردمندی و پاکی و صفا و فروتنی و اخلاص ندیدم و نمیبینم اینها اگر در تو نبود این همه جمعیت دراین روزتعطیل آخرسال دربدرقه ات چکارمی کردند؟
صبح تلفنی به دوست طلبه ام دکتر مهدی بهداروند در قم گفتم تردید ندارم تشییع محسن یکی از نادرترین تشییعهای اهواز خواهد بود و شد. تشییعی که تصاویر نشان میدهد در حد یک مرجعیت و بالاتر از تشییع بعضی شهدا از تو شد و حق تو بود. تشییعی غبطه آور برای فرزند عزیز اهواز و اهوازیهای مهربان و دوست داشتنی.
یک آدم و این همه صفات خوب؟ گوهری اینقدر درخشنده و قیمتی و دلربا؟
راستش را بخواهی به صفا و اخلاص و گمنامی ات غبطهها میخورند و میخورم.
آه محسن با دل من چه کردی که در نوشتن این سطور که کلماتش به من التماس میکنند نذر تو بشوند و بر صفحه بیایند اشک امان مرا بریده است؟
کمتر نوشتهای مثل نوشته ام در ساعات پس از شهادت قاسم اینگونه با اشک و بغض و دلشکستگی همراه بوده است. محسن میبینی
کلمات اختیار از من برده اند و کسی جز قطرات اشکی که الان بر صفحه ریخت و میریزد بداد من نمیرسد و چه بهتر بگذار مرا از پا در آورند.
کمتر پیش آمده در نوشتن درباره کسی احساس ناتوانی بکنم تاجایی که وقتی پر کشیدی به خود گفتم درباره ات چیزی نخواهم نوشت اماحریف دلم نشدم.
جعفرآقا بیگدلی هم که از تشییع باشکوهت برگشته بود تلفنی گفت منتظر نوشتهای دلی از من درباره تو است و من بی اختیار تسلیم شدم. چه بنویسم محسن؟
بحر را میتوان در کوزه کشید؟ حکایت چهل سال دل دادگی را میشود در قالب کلمات ریخت؟ هان؟ میشود. معلوم است که نمیشود.
در فکر آن سجاده مسجد صاحب الزمانم که از دیشب دیگر با تو نماز عشق نمیخواند؛ و مردم نمازگزاری که دیگر تبسمهایت را و کلام شیرینت را نخواهند دید و شنید و دفترت در دانشگاه که مامن جوانان درماندهای بود که به توپناه میاوردند و حاجت روا برمی گشتند.
یک مرد و این همه صبر و تحمل و امیدبخشی در برابر مشکلات دانشجویانی که بمثابه فرزندت بودند؟ بی نظیر است دیدنت راحت بود و دستت گره گشا
کمتر طلبه جوانی که بگمانم تا مرز اجتهاد رسیده بود را این همه، چون تو خوشرو و فروتن و ساده دیده بودم. در آخرین تلفن طولانی م به تو که سفارش کردم کمک کنی خاطرات والد معظمت را از عراق و ایران جمع و منتشر کنی و پذیرفتی ماهها میگذرد و افسوس ندانستم که این آخرین گفتگوی من و توست و دیدارمان به قیامت خواهد افتاد... در تلفن قبلی با چه شوقی برایم توضیح میدادی که داری تمام جلدهای صحیفه امام خمینی را بدقت میخوانی و فیش برداری میکنی. نمیدانم کار بکجا رسید.
یادم هست به نکاتی اشاره میکردی که حتی از چشم من مدقق در سیره امام دور مانده بودند.
تصویرت را در سیل چندسال پیش خوزستان دیدم و به وجد آمدم که با قبا و شالی به کمر مثل یک کارگر در کامیون بیل میزدی و خاکها را به پایین میریختی بی اعتنا به دوربین و عکس یادگاری با توجیهات مسخره بعضی در پوشاندن ریاکاری شان مثل جهت بهره برداری در گزارش کار و دادن انگیزه به دیگران و..!
نمیدانم پدر پیر مجتهدت با فراقت چه میکند. شنیدن به رغم آن همه کار هر روز به او سر میزدی. بگمانم نمونه پدر داری تو چیزی شبیه پدرداری سید احمد خمینی نسبت به امام بود. این درد فراق پدرت را از پادرخواهد آورد و خدا کند دعا کنی این زهرکشنده که از دیروز درد جان و دل شکسته اش درد فراق شهیدش سید مرتضی را تازه کرد اثر نکند.
بی تاب مغربم که برسد و برایت که نه برای تسکین دل خودم نماز شب اول قبر بخوانم. تردید ندارم سزای آنهمه جهاد و اجتهاد و خدمت و خلوص و صفا و یکرنگی و طهارت وجود که از تو چیزی در حد شهیدی زنده ساخته بود جز بهشت الهی نیست و نخواهد دیگر اینقدر از اوضاع خلقت که بی خبر نیستم.
ساده است تصور و تصدیقش.
تردید ندارم رسول خدا که از سلاله او بودی به وجود، چون تویی خواهد بالید. زین پس و از امروز آه محسن گفتنهای توام با اشکم در خلوتهای مکرر و بی شمارم به آه قاسم گفتنها افزوده خواهد شدو به گمانم بتدریج مرا ازپا درخواهد آورد.
آه محسنجان. وای بر اهواز آمدن بی تو.
یاد هراف لک من خلیل
پایان این کلمات پایان صبر و تاب من درفراق کشنده تو است.