دوشنبه 5 آذر 1403

بلاتکلیفی سیل زدگان زاچ داربست از چله زمستان تا تابستان

خبرگزاری میزان مشاهده در مرجع
بلاتکلیفی سیل زدگان زاچ داربست از چله زمستان تا تابستان

حدود 5 ماه اندی از زندگی سخت سیل زدگان 136 خانوار که متشکل از سه روستا زاچ، داربست و ده تنکول در این کمپ می‌گذرد که گرما و نبود امکانات اولیه زندگی را بر این اهالی سخت کرده و فقط گروه‌های جهادی و مردمی از سیریک و جاسک به داد این‌ها رسیده اند.

خبرگزاری میزان - حدود 5 ماه اندی از زندگی سخت سیل زدگان 136 خانوار که متشکل از سه روستا زاچ، داربست و ده تنکول در این کمپ می‌گذرد که گرما و نبود امکانات اولیه زندگی را بر این اهالی سخت کرده و فقط گروه‌های جهادی و مردمی از سیریک و جاسک به داد این‌ها رسیده اند. عابد قاسمی می‌گوید از بیست و دوم دی ماه به اینجا آمدیم آن موقع چله زمستان بود و پناه گاه مان همین چادر‌ها بود که شب هنگام برایمان حکم فریزر داشت و حالا هم چله تابستان و گرما و چادر‌هایی که به پناه شان آمده ایم حکم تنور را دارند این‌ها را بی بی سکینه می‌گویند که از اهالی روستای داربست است که با نوه و فرزندان اش در چادر سفید رنگ هلال احمر نشسته اند. حالا که گرم صحبت می‌شویم می‌گویم چرا به اینجا آمدید همانجا که بهتر بود لااقل در آن خانه‌های نصفه خرابه یا زیر نخل یا جایی همانجا در اون روستای سابق می‌ماندید صحبت که تموم نشده بود بی بی سکینه شروع به گریه می‌کند و می‌گوید ما داغ فرزند و خواهر را در این بی راهی داده ایم و دیگر نمی‌خواهم کسی دیگر را قربانی این راه بندان شود. بی بی می‌گوید روستاهایمان در اثر هر بارندگی راه شان بسته می‌شود و امکان عبور و مرور با ماشین وجود ندارد و در هر بار بارندگی تا باز گشایی جاده یک یا دو یا سه ماه طول می‌کشد که در این زمان اگر در روستا هر کس دچار عقرب و مارگزدیدگی یا مادری سرزایمان باشد راه بردن به دکتر و بیمارستان وجود ندارد و باید منتظر تقدیر تلخ شد و بی بی با آهی از ته دل می‌گوید خواهرم اون زمان خدود 35 سال داشت که سرزایمان هم خودش فوت شد و هم بچه اش، حالا کم کم معنی گریه هایش را می‌دانم و به دنبال فرار از این موقعیت سخت که در دم این چادر گیر کرده ام هستم که از پشت سر پیرمردی صدایم می‌زند آهای خبرنگار بیا این بچه من را نگاه کن که چه بلایی بر سرمان آمده، به عقب بر می‌گردیم پیرمردی حدود 60 ساله با صورتی بسیار سوخته از آفتاب تند اینجا که بلافاصله پیراهن پسربچه‌ای حدود 9 ساله که دستش را گرفته و بالا می‌آورد از شکم تا زیر گلو این پسر دانه‌های تاول زده و زخم شده را نشان می‌دهد و می‌گوید این سند مظلومیت ما را ثبت کن ببین گرما با ما چه می‌کند، دیگران او را محمد صباحی صدا می‌کنند که محمد صباحی بگو دخترکمان نیز همین بلا به سرشان آمده است. از روبرو دخترکی 5 ساله در حال آمدن است صد ایش می‌زنند فایزه بیا فایزه که می‌آید مچ دستانش تا سر انگشت هایش پوست انداخته اند.

محمد صباحی ول کنم نیست و همین جور از وعده‌های توخالی مسئولین می‌گوید اون زمان قرار بود که ابتدا اینجا آمدیم در عرض 72 ساعت مشکلات حل شود و آب و برق موقت برایمان بدهند و تعیین تکلیف شویم که اکنون پس از حدود 5 ماه نیز هیچ کاری دولت برای ما نکرده است که فقط بنیاد مسکن هرمزگان هر روز گیر داده که به جایی برویم از طرفی ما اینجا به نخلستان هایمان که دیم هستند فاصله چندانی نداریم و هم به دام هایمان که بز و گوسفند هستند چراگاه وجود دارد. این مساله ما را در اینجا ماندگار کرده است. محمد صباحی می‌گوید اون زمان که اومدیم سرما امان مان را بریده بود، ولی اکنون در گرما کباب می‌شویم که اداره برق پس از 4 ماه آمده است و برای ما یک انشعاب برق داده که 136 خانواده از اون استفاده کنیم که آن هم به نماز خانه‌ای که بچه‌های جهادی برایمان ساخته اند وصل شده است که فقط برای هر چادر یک لامپ کم مصرف برای روشنایی جواب می‌دهد و محمد صباحی ادامه می‌دهد که کاش این روشنایی برای مان نمی‌آوردند که این نور محدود لامپ‌ها سبب هجوم عقرب‌ها به داخل چادر شده و شبی نیست که 4 تا 5 نفر از زن و مرد و بزرگ و کوچک عقرب نیش شان نزند و هر کس اینجا عقرب نیش اش بزند باید سریع به دکتر برسد و گرنه سم این‌ها کشنده هست. در گرما گرم صحبت با محمد صباحی پیرمردی دیگر جلو می‌آید و می‌گوید حالا این‌ها چیزی نیست و ما به اول به امید خدا و بعد به ایمد مسدولین به اینجا آمدیم که از اون بی راهی در داربست رها شویم که در همین حین پسرکی برایم آب آورده است که با این اوضاع کرونا و بیماری در گرفتن یا نگرفتن لیوان آب مردد می‌شوم و به ذهنم می‌رسد که اگر استریلیزه شدن دربیاورم در این بیابان تلف می‌شود و دل به دریا می‌زنم و لیوان آب را سر می‌کشم که در میان گویا این پیرمرد که بعدا فهیمدم علی حسین بهش می‌گویند از شک و تردید کرونا و این مسائل را فهمیده بود که بی محابا گفت اینجا حدود 750 نفر هستیم و زنده بودن یا مردن تو هم همراه ما. از دولت وام و خانه سازی نمی‌خواهیم علی حسین می‌گوید ما نمی‌خواهیم دولت برای ما خانه بسازد یا وام برایمان بدهد بلکه فقط برایمان برق بدهد و جا برای ما مشخص کند که خودمان خانه بسازیم که اکنون توانایی ساختن اتاق بلوکی و سیمانی را نداریم که بلکه در کپر می‌سازیم و زندگی می‌کنیم تا کمی دست و بال مان باز شود و خدا کمک مان کند. حالا جوانی که خودش را علی معرفی می‌کند می‌گوید ما پای کار هستیم در اینجا زندگی ما مدیون سه گروه جهادی که از سیریک و جاسک و گروهی دیگر که از تهران آمدند که از ساخت سرویس بهداشتی و حمام و تا ساخت یک اب سردکن برای این مردم انجام دادند و علی ادامه می‌دهد که بسیج سازندگی سپاه جاسک و دهیاری روستا از یک چشمه تا اینجا که حدود 17 کیلومتر است برای مان لوله آوردند ما تمام جوانان اینجا پای کار امدند و توانستیم در عرض 3 روز آب را از چشمه به داخل کمپ وصل کنیم. حالا دیگر جمع مان جمع شده و یکی از اهالی به جمع مان اضافه می‌شود که یکی از جوانان روستا می‌گوید مشکل اصلی اینجا بلا تکیفی است که از لحاظ موقعیت جغرافیایی است که این مکان معلوم نیست زیر نظر کدام شهرستان از سیریک، جاسک، بشاگرد است و به هر شهرستان که مراجعه می‌کنیم کار را بر سر فرمانداری شهرستان دیگر می‌اندازد و این مساله با این مشکلات موجود که هست سبب بوجود آمدن این شرایط شده است. حسین زارعی دهیار داربست می‌گوید در این رابطه 6 الی 7 جلسه در استانداری برگزار شده است که نتیجه‌ای که سبب تغییر وضعیت این مردم شود حاصل نشده است و امیدواریم که اوضاع این کمپ با این جلسات این هفته در استانداری هرمزگان کار را یکسره کنندو مشکلات مردم حل شود. بلند می‌گوید حالا دیر شده حالا چرا آماده‌ای کجا بوده‌ای و آمده‌ای مثل دیگران عکس یادگاری بگیری و بروی نزدیک‌تر که می‌آید اهالی آرام اش می‌کنند او را مراد زارعی احمد می‌نامند نزدیک‌تر که می‌آید مچ دستم را محکم می‌گیرد و می‌برد دم چادر ش می‌گوید این همسر من است که ما داغ دیده ایم و حدود یک ماه است که طفل مان را بر اثر گرما از دست داده ایم. حالا دیگر مراد مچ دستم را ول کرده و من جلوی چادر نشسته ام و مراد و همسرش زهرا در چادر با مقداری خرت و پرت مختصر نشسته اند می‌فهم که مرا آورده تا آنچه سبب از دست دادن طفل اش شده است برایم بگوید و می‌خواهد که همسرش زهرا کمک اش کند، اما مادر بچه هایش فقط سکوت می‌کند و اصلا صحبت نمی‌کند مراد می‌گوید همسرم باردار بود که ما 4 بچه داریم که یک بچه‌ی مان در زمان کودکی در داربست بر اثر عقرب گزیدگی فوت کرد و حالا منتظر این بچه بودیم که بعد از به دنیا آمدن کودک مان در بیمارستان جاسک به اینجا آمدیم که تا سه روز اول مشکل خاصی نداشت، اما از روز چهارم کمی گریه می‌کرد حرف که تا به اینجا می‌رسد زهرا به حرف می‌آید و می‌گوید گریه هایش زیاد بود و هرچه می‌کردیم آرام نمی‌شد گهواره اش در همین چادر بود که اینجا هستیم باد که داخل چادر نمی‌آید و هوای داخل چادر هم عین قابلمه روی آتش هست که آدم بزرگ تحمل نداردکجا به طفل؟ زهرا اینجوری ادامه دادکه روز چهارم به بعد کودک مان گریه اش کم شد و فکر کردیم خوب شده که بعد از دو روز متاسفانه آن چیزی که نباید اتفاق بیفتند افتاد و بدن تمام کودک ما سرخ سرخ شد و هم گریه اش شدید شد او را به درمانگاه روستای گوان جاسک بردیم بعد از چند ساعت با آمبولانس به بیمارستان سیریک و از آنجا همان شب به بیمارستان میناب اعزام مان کردند در میناب که رسیدم پزشک با دیدن کودک فهمید که این کودک گرما زده شده و آنجا بود که دکتر هر چه بود بارم کرد و گفت چرا این طفل را با گرما سوزانده اید و چرا‌های دیگر و من بدبخت هر چه می‌گفتم که سیل زده هستیم و در چادر زندگی می‌کنیم گرمای چادر بزرگ و کوچک و طفل و کودک حالی اش نمی‌شودو این گونه بود که بعد از ساعاتی در نیمه‌های شب در بیمارستان میناب کودکمان که اسمش را عاطفه گذاشتیم از دست مان رفت. علی زارعی که جوانی حدود 34 ساله است می‌گوید برخی از مسئولان اینجا را آمده اند و دیده اند و اوضاع ما را که یکی از این افراد سلحشور مدیرکل روستایی استان است و تنها کسی است که در استانداری به طور جد پیگیر مسایل ما هست، ولی ما از بنیاد مسکن که هیچ کمکی به ما نکرده هیچ فقط به دنبال راه‌هایی است که به این مردم خدمات نرسدکه ما از مسئولانی که صدای ما را می‌شنوند لااقل بیانند این مسائل را ببیندند و که اینگونه با کسی که دام و کشاورزی و خانه اش در اثر سیل از دست داده اینگونه رفتار می‌شود. با این توضیحات فکرم به ساختمان لاکچری و با ویوی ساحل بندرعباس می‌رود که اگر برق چند ساعت استانداری هرمزگان قطع شود چه اتفاقی می‌افتد در اینجا تمام کودکان گرمایی زده اند گرمایی به دانه‌های ریزی که بر اثر گرما در زیر پوست در می‌آیند و در با کوچک‌ترین رطوبت و ترشح عرق پوست و اون ناحیه آتش می‌گیرد. حالا دل خوشی این مردم کمپ سیل زدگان در این چند ساعت همین من بودم که گویا امیدوار بودند لااقل صدایشان به جایی می‌رسد.