بیابان و انتخابات!
آنها که نمیدانند یا کمتر میدانند و یا خود را به خواب زده اند بدانند هر سال ایران عزیز گواه است که چقدر از زیست بومها با پوششهای گیاهی اش در سکوتی خفت بار نابود میشوند! این اتفاق، دقیقا در مناطقی رخ میدهد که اهل این سرزمین به خاطر سرسبزی و طراوت، دوستش میدارند.
فرارو - محمدجواد لسانی؛ رویدادهای مهمی در ماه سوم سال به ثبت رسیده که متاسفانه عادت بر این شده که چندان اعتنایی به آنها نشود. «مرگ خاموش طبیعت» چیز کمی نیست که بشود مصیبت آن را در یک مقاله گنجاند. چگونه ممکن است به سادگی هر چه تمام و در مدت زمانی نه چندان طولانی، سرسبزی و نشاط، رفته رفته از دست برود و اطراف شهرها و روستاهای زنده ایران از وجود پوششهای گیاهی محروم شود و همه آدمهای ساکن این مناطق و آنها که مسئولیتی بر دوش دارند، بی تفاوت از کنار آن بگذرند؟
تا به حال فکر کردید که این بلیه تا به کی خواهد بود؟ «بی آبی و مرگ درختان» تا چه زمانی ادامه خواهد داشت و این معضل میخواهد تا چه محدودهای خیز بردارد و به جلو بتازد؟ اهمیت این موضوع قطعا از سایر خبرهای روز همچون انتخابات پیش رو بالاتر است و دریغ و درد که در مناظره اول نامزدهای ریاست جمهوری، هیچ کدام از هفت نفر حتی یک دقیقه هم به این معضل بی آبی نپرداختند و برنامه مدونی در مقابله با بیابان زدایی عرضه نکردند!
مناسبتها را بی بهانه در تقویم حک نمیکنند، چون با یادآوری آنها میتوان محل زندگی بهتری ساخت. تجربه ملل دیگر نشان داده که همین تلنگرهای تقویمی میتواند سبب بیداری شوند و محیط زیست را از خطر نابودی نجات دهد!
در اینجا یک مشکل، خودنمایی میکند و شرح دردمندانه آن چنین است؛ مشغول شدن به اخباری که شنیدن یا نشنیدن آنها چندان تفاوتی در کلیت زیست آدمی ندارد اوقات شبانه روز را اشغال کرده است و زشتی اش اینست که بخش اعظم خبرها، شعارهایی توخالی ست و همانها سبب شده تا هشدارهای واقعی از چشم مردم به دور افتد.
از یک منظر میتوان رسانههای جمعی را مقصر ماجرا دانست، زیرا سکوت در برابر حقیقت، به هر بهانه که باشد محکوم است، چون حیات تپنده سرزمین در خطر است! این حرف بی ربطی نیست که اشتغال مخاطبان به مواردی سطحی و تشریفاتی میتواند آنها را از ضروریات زندگی باز دارد. در سالهای پیش رو، تشکیلات خبر رسانی، در باره اهمیت دادن به «روز ملی گل و گیاه» و همچنین 48 ساعت پس ازآن، «روز جهانی بیابان زدایی»، تمایل زیادی نشان نداده اند و در نتیجه اطلاعات به روزی، از عمق فاجعه ارائه نداده اند. نکتههایی که در فعالیت رسانهای میتوانست به عنوان هشدارهای به موقعی باشند تا کشور به این وضعیت نرسد.
آنها که نمیدانند یا کمتر میدانند و یا خود را به خواب زده اند بدانند هر سال ایران عزیز گواه است که چقدر از زیست بومها با پوششهای گیاهی اش در سکوتی خفت بار نابود میشوند! این اتفاق، دقیقا در مناطقی رخ میدهد که اهل این سرزمین به خاطر سرسبزی و طراوت، دوستش میدارند.
کاش این خبر نامبارک علنیتر میشد که چه مساحتهای فراوانی در این خاک، به فنا میرود، زیرا با اقدامات مجرمانهای که رخ میدهد درختان فلک آسایش بریده میشود و جنگل هایش به دلیل خالی شدن از حمایت لازم با دلایل سیاه دیگری، چون آتش سوزی از جغرافیا محو میشود.
این سرزمین رنجور، چنان بی دفاع رها شده است که دست دزدان طبیعت را باز گذاشته تا با یک توصیه شوم در کاغذ پارهای یا تماسی از سر رابطه، هجومی بی رحم آغاز کنند و مام میهن با غارت بی حد و حصر آنان به تلی از خاک بدل شود! این رویداد تلخ، در میان انبوه دروغهای که گاه به گاه پمپاژ میشود حقیقتی معصوم است که هر روز قسمتی از این سرزمین از حالت آرام و طبیعی خودش خارج میشود تا با زور به تکهای از بیابان خشک تبدیل شود. به عبارتی ملموس، جامه سبز و شاداب او را به اکراه از تنش بیرون میکنند و جامه عزا به او میپوشانند.
بارانهای رحمت، هر سال بر این خاک میبارد، اما فقدان آدمهای آگاه در مصدر کار و نداشتن برنامه علمی، سبب چنان بی توجهی میشود که آن رویداد فرخنده به سیلابهای ویران گر بدل میشود و شرم آور آنکه نبود مسیلهای لازم در مسیر راه ها، تمامی آبها که از آسمان نازل میشود را به هدر میبرد.
بی تعارف باید گفت که دلیل عریان مصیبتهای بی آبی اینست که بودجه لازم برای زیستگاههای آبی، در مکانهای تصویب لوایح، به جاهای دیگری اختصاص مییابد تا دهانهایی پر طمع را پر کند، اما دهانههای خاک در سیستان و بلوچستان، تشنه و محروم، رها شود. در حالیکه با یک تدبیر علمی، میشد از محل بارش ها، آب حیات به سفرههای زیر زمینی هدایت شود و لایههای خاک را مشروب کند و سبب شادی کشاورزان و اهالی روستاها شود.
به این خبر هم، به طور نمونه توجه کنید که متاسفانه در اثر همین بی کفایتیهای مسئولان امر، در طول سال رخ میدهد؛ مدیرکل محیط زیست سیستان و بلوچستان میگوید همه قربانیان تمساحها کودکانی هستند که در فصل گرما مجبورند بخاطر آب به زیستگاه آنها نزدیک شوند. یک معلم بلوچ گفته است تمساح شاگردش را زیر آب خفه کرده است.
هموطن روزنامه نگاری، به سراغ قربانیان تمساح در سیستان و بلوچستان رفته است و در گزارشی مفصل، سرنوشت قربانیان خردسال بلوچ را چنین شرح داده؛ کودکانی هستند که بنا به خواست خانواده به سبب بحران آب، آنها را به زیستگاه گاندوها (تمساحهای پوزهکوتاه بومی) میکشاند و سبب بروز حوادث ناگواری میشود.
به طور مثال، دختربچهای به نام حوا که 10 سال بیشتر ندارد از روستای خودش، مولا آباد کشتاری، واقع در شهرستان سرباز از آشیان خویش به جای دور و پر خطری میرود، زیرا نیاز به آوردن آب به خانه، سن وسال نمیشناسد. او در اثر تماس با همین گاتدوها برای همیشه دست راستاش را از دست میدهد.
امید که مسئولان امر روزهای پیش روی کشور را دریابند و به یادآوریهای حیاتی بها دهند تا یک پیچ اساسی در مسیر توسعه آب اتفاق افتد. سرزمین تن خسته، منتظر اقدامات بزرگی است که بدون نگاه علمی و کمی دلسوزی، هرگز به دست نمیآید.