جمعه 2 آذر 1403

بی‌تفاوتی به فقدان رئیس‌جمهور و تلقی فانتزی از امر ملی

وب‌گاه الف مشاهده در مرجع
بی‌تفاوتی به فقدان رئیس‌جمهور و تلقی فانتزی از امر ملی

خواانش‌های کمتر ناسیونالیستی یا غیرملی‌گرا (عمدتاً لیبرال و بازارمحور)، امر ملی به‌منزله منافع ملی معادل گرفته شده است؛ در این منافع ملی، اولویت با منافع فردی است. به بیان دیگر، منافع ملی به مثابه صیانت از حقوق و آزادی های فردی، ترجمه می شود. اما این حقوق و آزادی های فردی (منافع فردی)، مشروط است. نه تنها مشروط به حقوق و آزادی دیگران - که در هر جای تاریخ این محدودیت کمابیش وجود داشته است - بلکه مشروط به امنیت و منافع ملی؛ امنیت و منافع ملی به عنوان امر مستقل از منافع فردی و به‌عنوان امری که دولت‌ها نسبت به آن بیش از منافع فردی حساس هستند و دستگاه قضائی و امنیتی با آن برخورد جدی‌تر و شدیدتری دارد. به بیان دیگر، هیچ نقطه‌ای به اندازه امنیت ملی، جای ظهور دولت - ملت و منافع ملی و عمومی نیست. اینجا بستر اهمیت زایدالوصف مفهوم دشمن در سیاست است. شما حتی اگر طرفدار اسرائیل و امریکا باشید، اما به‌عنوان یک شهروند ایرانی ساکن در مرزهای کشور، از جنگ با این دو کشور آسیب خواهید دید. بر این اساس، حمایت برخی افراد معدود از اسرائیل در فضای مجازی، امری خلاف منافع ملی است (کسانی که از نبود امر ملی در مواجهه با فقدان آیت‌الله رئیسی و همراهان دم می‌زنند، در برهه تنش میان ایران و اسرائیل و وطن‌فروشی برخی افراد، سکوت کرده و از افول امر سخن نگفتند).

امر ملی که در آغاز با دولت و ملت (مشخصاً دولت وستفالیا) تولد و تکوین یافته است، هنوز هم بیش از هر چیز به دولت وابسته است.

بر این اساس، جماعت‌گرایان با درافکندن مفهوم جماعت به جای جامعه، صورتی از تکثرگرایی فرهنگی را نظریه‌مند و توضیح دادند که در آن، چندان از امر ملی سخن به میان نمی‌آید. بلکه بر خودانگیختگی و فعالیت خودجوش افراد آن هم در جماعت‌های خودشان (زنان، کارگران، هنرمندان و... و حتی کوچکتر از این، در جمع‌های فکری، اعتقادی و....) معنا می‌یابند. در نظر این خوانش، جامعه و امرملی (به معنای مصطلح و متعارف)، مفاهیمی یکپارچه‌ساز و شبیه‌ساز هستند که تمایز و تفاوت و فردیت (آرمان اصالت یا Authenticity) را از میان می‌برند. با این وصف، چگونه برخی می گویند شادی برخی افراد از فقدان آیت‌الله رئیسی و تیم همراه را سیمپتومی (نشان‌درد) از نبود امر ملی است؟! وقتی امر ملی و جامعه به معنای کلاسیک و مدرن آن، نافی کثرت است، وقتی در دمکراسی کثرت‌گرا و گروه‌مدار، افراد حق دارند از مرگ کسی شاد باشند یا عزادار، چگونه می‌توان شادی آن افراد یا بی‌تفاوتی برخی دیگر را به‌عنوان سند افول امر ملی در نظر گرفت؟(آرزوی دخانچی برای درک همزمان یک زن مسن آمریکایی و کولبر ایرانی، بیشتر به خوانش جماعت‌گراها نزدیک است).

یکی از منتقدان شهید رئیسی نوشته است: «امر ملی یعنی همزمان که هرکدام خود را به عنوان یک شخص منفرد و به دنبال منافع و آرمانهای خود ببینیم خود را قسمتی از جمع نیز تصور کنیم. واضحا در مورد ایران، هر از کدام از ما در عین حال که باید یک شخص با منظرگاه ویژه خودمان باشیم، باید بتوانیم تمام کثرات جامعه را در خود درونی».

در دمکراسی‌های غیراکثریتی و کثرتی یا کثرت‌گرا، امر ملی به‌عنوان آیدوس و جوهر حداقلی و حیاتی، امر همگانی (همه افراد) نیست، حتی امر عمومی (کثرت و اکثریت افراد) هم نیست، بلکه «امر مشترک» است.

در حوادثی نظیر شهادت قاسم سلیمانی هم تعدادی از مردم بی‌تفاوت بودند اما می‌توان این تعداد را به‌عنوان مرگ امر ملی یا نبود آن و حتی تضعیف آن در نظر گرفت؟ آن‌هم با وجود آن جمعیت‌های خیره‌کننده. می‌توان شادپیمایی غدیر و راهپیمایی اربعین، 22 بهمن و... را که در هیچ کجای جهان نظیر ندارد و اگر نظیری هم دارد، برخاسته یا متأثر از انقلاب ملی و دینی مردم ایران (انقلاب اسلامی) بوده است، نادیده گرفت و بر آن به‌عنوان امر ملی صحه ننهاد؟

وی در ادامه مطلب خود نوشته است: «من همزمان که مرد 39 ساله ام باید بتوانم منظر یک نوجوان حزب الهی، یک زن مسن ساکن لس آنجلس، یک کولبر کرد تا یک پیرزن سیستانی و... را در خود درونی کرده باشم، توانایی دیدن شرایط از منظر آنها را داشته باشم و اگر کنش ها و تصمیم های من نتیجه بردار نفع شخصی و جمعی باشد، آنوقت من ملی زیسته ام».

این تعریف او از امر ملی، در واقع تعریف از امر انسانی است، امری که جنبه عاطفی و سپس شناختی دارد. امر ملی پدیده‌ای مدرن و مربوط به دوران جدید است. به‌سختی می‌توان رگه‌هایی از این مفهوم را در دولت‌شهر یونانی یا ایرانشهر دید. تأکید می‌کنیم این مفهوم همزمان با دولت و معاهده وستفالیا ظهور کرده است. حتی نمی‌توان آن را به مگناکارتا (منشور کبیر 1215 میلادی) بازگرداند (ببینید: مگناکارتا: ریشه‌های قرون وسطایی سیاست مدرن، دیوید استارکی، انتشارات دنیای اقتصاد).

وی چنین ادامه داده است: «امر ملی، یعنی زیستن اصل کثرت در وحدت و وحدت در کثرت.». در‌حالی‌که امر ملی در اساس یا عمدتاً، همگون ساز و هماهنگ‌کننده است، بیشتر بر وحدت تکیه دارد تا کثرت. از سویی دیگر، اوج امر ملی در کشورهای فاشیستی بوده است؛ کشورهایی مانند ایتالیا و آلمان که به ترتیب، ستایش کشور و نژاد بدون مردم بوده‌اند. یعنی می‌توان در ستایش نژاد یا کشور، زبان‌گشایی و جهان‌گشایی کرد اما به مردم توجهی نکرد. اینجاست که امر انسانی (اخلاقی) و الهی (دینی) می‌تواند نقش‌آفرینی کند.

روی این ملاحظات، تعریف این منتقد، آن‌هم تعریف تعمیمی او از امر ملی خطا است.

تردیدی نیست که مشارکت سیاسی (حق انتخاب‌شدن و انتخاب‌کردن)، احساس اثرگذاری در سرنوشت، عدالت نسبی و نظیر این، می‌تواند امر ملی را تقویت کند. رضایت مردم از دولت نیز امر ملی را تقویت می‌کند اما دست بر قضا، بعضاً در کشورهایی که از حیث سیاسی کمترتوسعه‌یافته هستند، ملی‌گرایی و ناسیونالیسم جدی‌تر است (روسیه و چین دو نمونه این واقعیت هستند. صحنه‌های گریه‌کردن چینی‌های مهاجر از دیدن پرچم کشورشان آن‌هم در شرایطی که در چین، دمکراسی و کثرت‌گرایی معنایی ندارد، اوجی از امر ملی است. البته در آن سو در آمریکا نیز احترام به پرچم به‌عنوان نمادی از قدرت فردی و شعار «اول امریکا» تلقی می‌شود).

دخانچی از سویی به‌نحو ضمنی دعوت به دمکراسی (به‌رسمیت‌شناختن یا شناسایی تفاوت‌ها) می‌کند اما از سویی دیگر دعوت به یکپارچگی آن‌هم در برابر دشمن خارجی می‌کند. او فکر نکرده همین تنوع مواجهه نسبت به فقدان رئیس‌جمهور و همراهان خود نشانه‌ای از تکثر و آزادی و فردگرایی است که او احتمالاً دل در گرو آن دارد؟

اگر باید به نحو جماعت‌گرایانه، مذاهب، گروه‌ها و اقشار مختلف را درک کنیم (سیاست شناسایی) دیگر چگونه می‌توان از یکپارچگی دفاع کرد؟ او چگونه ناراحت‌نبودن خود از اتفاق مذکور را با قیاس‌به‌نفس و تعمیم ناروا، دلیل افول امر ملی تلقی کرده است؟

دین؛ آغاز فردگرایی و دمکراسی

فردگرایی، درک خویشتن و درک دیگران به‌عنوان جمع از ابتدا توسط نهاد دین بنیان گذاشته شده است نه توسط رنسانس. لری سیدنتاپ در کتاب «ابداع فرد» به‌درستی نشان می‌دهد که رنسانس هرچند دعوی بازگشت به دوران باستان داشت اما در فردگرایی وام‌دار مسیحیت بوده است. در واقع این مسیحیت بود که در دنیای غرب، علیه برده‌داری و نظام طبقاتی ایستاد و به این ترتیب، آغاز فردگرایی و دمکراسی بود. به معنای دیگر، لیبرالیسم فرزند نامشروع کلیسا و مسیحیت است.

در دوران باستان، در بیشتر موارد شاهد آن هستیم که منافع اقلیت بر اکثریت اولویت دارد. هرچند بهتر است بگوییم منافع و هویت اکثریت نادیده گرفته می‌شود یا مورد نفی قرار می‌گیرد. در دوره باستان شاهد پدیده امر ملی بدون امر جامعوی (جامعه‌بنیاد) هستیم.

در دوره مدرن (مشخصاً دولت - ملت مدرن) منافع اکثریت است که منافع اقلیت را می‌بلعد؛ هرچند همچنان نظام طبقاتی و اولویت طبقات حاکم را شاهد هستیم. در این دوره هم بعضا امر ملی بدون امر جامعوی را می‌توان دید؛ اوج این پدیده در دولت‌های نازیستی و فاشیستی است (رنسانس و در ادامه سرمایه‌داری در احیای نگاه طبقاتی، وامدار جهان باستان است نه مسیحیت. هرچند این مسیحیت بود که در غرب حاکمیت و ویژگی‌های دولت مدرن را ابداع کرد؛ ویژگی‌هایی که در ادامه تاریخ، دولت مدرن آن را از کلیسا تصاحب کرد).

در نظامات کمونیستی مانند چین، امر ملی به‌گونه‌ای است که نه تنها آزادی، که عدالت هم مورد بی‌اعتنایی قرار گرفته یا درجه دوم شده است. مردم حاضرند به بهای منافع ملی و پیشرفت، بی‌عدالتی را نادیده گرفته و حتی بپذیرند.

با این اوصاف، چگونه می‌توان درک انواع اقشار و گروه‌های کوچک مانند کولبران و حتی زنان مسن ساکن لس‌آنجلس را به عنوان امر ملی در نظر گرفت؟ در شرایطی که این نحو درک‌کردن‌های اخلاقی آن هم با این کثرت و بُعد جهانی، خاستگاه دینی دارد (همچنانکه در خصوص مسیحیت دیدیم).

نمی‌توان درک‌های مشابه درک فوق را به امر ملی تقلیل داد. در این نحو درک، تقدم تاریخی با دین است و تقدم فلسفی با اخلاق. سپس امر ملی مبتنی بر اخلاق است که می‌تواند توضیح‌دهنده ادراک مذکور باشد.