پنج‌شنبه 8 آذر 1403

تئاتر شهر زنده می‌ماند؟

وب‌گاه فرارو مشاهده در مرجع
تئاتر شهر زنده می‌ماند؟

مقاومت ما فعالین شهری و شهروندان مخالف طرح، مقاومت برای باقی‌ماندن امکان پویایی، حرکت و تغییرات درون‌زاد با محوریت همه مردم و استفاده آزاد آن‌ها از حق بدیهی‌شان است. محوطه تئاتر شهر از آخرین تکه‌های باقی‌مانده قلب شهر است که اندکی متعلق به شهروندانش باقی مانده و محصور و کنترل نشده است.

مبارکه مرتضوی، پژوهشگر انسان‌شناسی شهری در «شرق» نوشت: بعد از مدتی سکوت و تماشا، می‌گویم: «اینجا نقطه تعادل من بود. گنگ و گیج که می‌شدم، می‌آمدم اینجا. یکی‌دو ساعت نشستن روی پله‌ها بهترم می‌کرد. احساس آرامش می‌کردم». وحید قاسمی به این حالت می‌گفت «قواره‌شدن». می‌گفت اصفهانی‌ها وقتی گم می‌کردند که کی‌اند و چه کار باید بکنند، می‌نشستند در چهارباغ. آنجا یادشان می‌آمد و جایشان را در اصفهان و اصفهانی‌بودن پیدا می‌کردند و قواره می‌شدند.

من در این 10 سال خیلی اینجا زمان گذراندم. مدتی پایان‌نامه کارشناسی‌ام را درباره‌اش انجام دادم و باقی وقت‌ها، اینجا می‌نشستم به تماشای آدم‌های ریزودرشتِ زیر نیم‌دایره بلندقامت و پذیرایی که در چشمم جا گرفته بود. گاهی با آدم‌هایی تصادفی گپ می‌زدم. با جوان‌های عشق نمایش، با زن‌های چای‌فروش و.... تصویر واقعیت را نمی‌شود رتوش کرد.

باید شجاعت داشت و زل زد توی چشم همان چیزی که اطرافت است. پریسا می‌گوید: «من اینجا حس خوبی ندارم. خودم نمیام هیچ‌وقت». روایت من احساس آرامش است، روایت او احساس ترس. آیا این‌ها متناقض‌اند؟ به نظر من نیستند. به نظر من می‌توان روایت‌های متفاوت را شنید و به رسمیت شناخت و یکی‌نبودنشان را باور کرد. یک نفر کامنت گذاشته: «من سال‌هاست برای تمرین‌ها به ساختمون تئاتر شهر رفت‌وآمد دارم. چندساله فضای اطراف واقعا تأسف‌انگیز شده».

یک فضا، چطور تأسف‌انگیز می‌شود؟ بیانیه مجمع حق بر شهر باهمستان را که در اسفندماه 1400 منتشر شده، مرور می‌کنم. متن می‌گوید حصار، در ادامه یک‌طرفه‌سازی خیابان ولیعصر است. در ادامه زیرگذر چهارراه، نرده‌کشی پیاده‌رو‌ها و قطع همه دسترسی‌های آسان به خیابان، پیاده‌رو و محوطه. به پارازیت‌های نامرئی فکر می‌کنم.

به تأثیر سازه‌های فیزیکی که مقابلمان قرار می‌گیرند. به تفاوت اینکه زمینی در راه عبور من باشد، یا پشت نرده‌ها و دور از من. در قطع‌شدگی ارتباط آسان بین شهر و یک محوطه، چه اتفاقی می‌افتد؟ کلمه تأسف‌انگیز را چه کسی و از چه منظری تعریف می‌کند؟ مریم زنی است که از سال‌های جوانی‌اش تعریف می‌کند. می‌گوید: «دانشجوی غریبه‌ای بودم که از شهر دوری آمده بودم به پایتخت. هرجایی که وجود داشت برای وقت‌گذراندن، یا خیلی خانوادگی بود، یا خیلی روشنفکری، یا خیلی لوکس و بازاری. جو خاصی داشت و ما نمی‌توانستیم در آنجا‌ها راحت باشیم. اما تئاتر شهر با همه جای تهران فرق داشت.

همه آدم‌های آن فضا‌های خاص، آنجا با هم مخلوط شده بودند و می‌توانستی با همه آدم‌های شهر آشنا شوی. آنجا دیگر احساس غریبگی نمی‌کردم. با دوستانم چای و ساندویچ ارزان می‌خوردیم و به رایگان ساعت‌ها می‌نشستیم و حرف می‌زدیم و تماشا می‌کردیم. یک جمعیت متنوع فرهنگی و اقتصادی، اطراف ما بود». تنوع، کلیدواژه مهم این صورت‌مسئله است. توی دانشگاه به ما یاد می‌دادند که جامعه از تفاوت به وجود می‌آید؛ که اگر تکثر را از یک جمع بگیری، بده‌وبستان کم می‌شود، پویایی از دست می‌رود و یکدستی ما را روی خطی صاف نگه می‌دارد. فرقی نیست که این جمع یکسان، متعلق به جمعیتی معمولی باشد که بخشی از هنرمندان آن‌ها را تأسف‌انگیز می‌خوانند، یا خود آن هنرمندان.

وقتی محوطه‌ای، نام عمومی را روی خودش دارد و متعلق به شهروندان است، آیا گروهی می‌توانند این شهروندان را سوا و جدا کنند، خوب و بد کنند، به برخی اجازه استفاده‌کردن بدهند، و به برخی نه؟ شاید بتوانند، اما این قدرت و توانستن، نفس تعدی آن‌ها به حقوق شهروندان دیگر را تغییر نمی‌دهد. به کلمه تأسف‌انگیز برمی‌گردم. به معنایی که این کلمه برای گوینده‌اش دارد. منِ دارنده منظر تحلیلی، می‌توانم آن را به «از تعادل خارج‌شده» تعبیر کنم.

یک فضا وقتی از تعادل خارج می‌شود که تکثر از آن گرفته شود و تکثر وقتی گرفته می‌شود، که موانعی بر سر راه استفاده همگانی گذاشته شوند. می‌توان سازه‌های حائل را به یاد آورد. نرده‌های بی‌شمار را. مسیر‌هایی که چیده شده‌اند و ما را در روزمره‌مان هدایت می‌کنند. اگر در یک فضای شهری همه مردم آرامش و توان حضور را داشته باشند، آنجا را به تعادل می‌رسانند. با یکدیگر ارتباط برقرار می‌کنند، بده و بستان دارند، امنیت بالا می‌رود و خود جمع، هر عملی را که برایش مضر و خطرآور باشد، دفع می‌کند.

مطالعات و تجربه‌های شهری نشان داده‌اند که امنیت، جز با حضور به وجود نمی‌آید. این حضور یا باید حضور نیرو‌های رسمی امنیت‌آور باشد، یا حضور خود مردم، با تفاوت‌ها و رنگارنگی‌شان. در دهه گذشته عوامل زیادی تأثیرگذار بودند در اینکه تئاتر شهر خلوت شود و فضایش تغییر کند. جابه‌جا‌یی دانشگاه‌ها از منطقه، رکود دوران کرونا و رشد سالن‌های خصوصی تئاتر از سال 90 که تجمع فرهنگی و مرکزبودن تئاتر شهر را آرام‌آرام تغییر داد.

مقاومت ما در برابر این طرح، مقاومت برای حفظ وضع موجود نیست. اما وقتی از اقداماتی حمایت می‌کنیم که بخشی از مردم را طرد می‌کنند، باید از خود بپرسیم، در پس این طرد، جا برای چه کسانی باز خواهد شد؟ لازم است تأمل کنیم که وقتی کنترلگری و دفع را حمایت می‌کنیم، اجرایش منحصر به افرادی که ما دوستشان نداریم خواهد ماند، یا دامن خود مای هنرمند و فرهیخته را هم خواهد گرفت؟

مقاومت ما فعالین شهری و شهروندان مخالف طرح، مقاومت برای باقی‌ماندن امکان پویایی، حرکت و تغییرات درون‌زاد با محوریت همه مردم و استفاده آزاد آن‌ها از حق بدیهی‌شان است. محوطه تئاتر شهر از آخرین تکه‌های باقی‌مانده قلب شهر است که اندکی متعلق به شهروندانش باقی مانده و محصور و کنترل نشده است.

تعلق، کلیدواژه مهم روایت شخصی من است. سارا را به یاد می‌آورم که همه بچگی‌اش با گلفروشی اینجا گذشته بود و می‌گفت برایش مثل خانه است. یک شهر تا وقتی زنده می‌ماند که آدم‌هایش بتوانند آن را متعلق به خودشان بدانند؛ که بتوانند خاطرات زندگی‌شان را آنجا مرور کنند و هویتشان را به یاد بیاورند؛ که احساس کنند نه فقط متعلق به یک فضا که متعلق به جمع بزرگ‌تری هستند. لوفوِر، نظریه‌پرداز شهری می‌گوید «شهر یک تولید مادی ساده نیست.

شهر فضای بازتولید روابط اجتماعی است و در نتیجه، فضای تولید انسان برای انسان است». در تکه‌ای از شهر اگر رأی به طرد و جدایی افراد با دیوار باشد، بر سر جامعه بزرگ‌ترش، چه خواهد آمد و انسان برای انسان، چه مسیری را پیش خواهد گرفت؟ مژگان را به خاطر می‌آورم که برایم در صفحه چت نوشته بود: «تئاتر شهر یک ساختمان نیست. این را به یقین می‌توانم بگویم. تئاتر شهر برای ما که یله می‌شویم روی سکو‌های سرد و سفتش، پناهی است برای آرام‌گرفتن درست میانه شلوغی شهر».

از میان اخبار

زیر پوست خودکشی دو کارگر پتروشیمی؛ چرا «کارگران» سنگ زیرین آسیاب شده‌اند؟

معمای خودکشی دانش‌آموزان آبدانان