جمعه 2 آذر 1403

تا 25 ماه اجازه ملاقات با خانواده‌ام را نداشتم / روز شهادت آقایان رئیسی و امیرعبداللهیان بدترین روز عمرم بود + فیلم

خبرگزاری دانشجو مشاهده در مرجع
تا 25 ماه اجازه ملاقات با خانواده‌ام را نداشتم / روز شهادت آقایان رئیسی و امیرعبداللهیان بدترین روز عمرم بود + فیلم

گروه بین‌الملل خبرگزاری دانشجو_ رئوف توکلی: حمید نوری، شهروند ایرانی که اخیراً از زندان سوئد آزاد شده است، در گفت‌وگویی با خبرگزاری دانشجو، به تشریح ماجرای خود و تجارب تلخش در دوران حبس پرداخت. او با بازگو کردن رویدادهایی که منجر به دستگیری‌اش شد، به بیان جزئیات زندگی در زندان سوئد و شکنجه‌هایی که متحمل شده است، پرداخت. گفت‌وگوی حمید نوری با دانشجو نمایانگر مسیر پرمشقتی است که وی در...

گروه بین‌الملل خبرگزاری دانشجو_ رئوف توکلی: حمید نوری، شهروند ایرانی که اخیراً از زندان سوئد آزاد شده است، در گفت‌وگویی با خبرگزاری دانشجو، به تشریح ماجرای خود و تجارب تلخش در دوران حبس پرداخت. او با بازگو کردن رویدادهایی که منجر به دستگیری‌اش شد، به بیان جزئیات زندگی در زندان سوئد و شکنجه‌هایی که متحمل شده است، پرداخت. گفت‌وگوی حمید نوری با دانشجو نمایانگر مسیر پرمشقتی است که وی در سال‌های اخیر طی کرده است. از کمک به خانواده‌ای در ایران تا دستگیری و شکنجه در سوئد، نوری داستانی پر از پیچیدگی‌ها و دردها را بازگو می‌کند. اما در نهایت، او با عشقی که به وطن و نظام خود دارد، امیدوار به آینده است و از تجربیات خود برای روشن کردن راه دیگران استفاده می‌کند. در ادامه مشروح گفت وگوی حمید نوری با خبرگزاری دانشجو آمده است

متشکرم که وقت گذاشتید و پذیرفتید در این گفتگو شرکت کنید. سوالات زیادی داریم. لطفاً از آغاز فعالیت خود در دادستانی انقلاب اسلامی تهران برایمان بگویید. نوری: سلام. بله، حتماً. سال 61 به دادستانی انقلاب اسلامی تهران رفتم. همان‌جا بلافاصله من را به بند فرستادند و نگهبان بند زندان اوین شدم. در آن زمان، زندانیان عمدتاً از گروهک منافقین و تروریست‌ها بودند که اقدام به قیام مسلحانه کرده و بسیاری از مردم ایران را به شهادت رسانده بودند. همچنین، گروهک‌های کمونیستی و امثالهم نیز آنجا حضور داشتند. حدود یک سال و چند ماه در این نقش بودم.

 پس از این دوره، فعالیت‌های شما در دادستانی چگونه ادامه پیدا کرد؟ نوری: بعد از آن، یک سال در قسمت حسابداری کار کردم و سپس به بخشی به نام دادیاری زندان منتقل شدم. در این نقش به عنوان یک کارمند و منشی معمولی مشغول به کار بودم. اولین قاضی‌مان در سال 64 آقای حداد بود. همان سال 64 به زندان گوهردشت رفتم، که اسم اصلی آن "رجایی شهر" است. در بخش دادگری زندان تا سال 1370، یعنی حدوداً 6 سال مشغول به کار بودم. وظایف من شامل کار‌های رفاهی و حل مشکلات زندانیان مانند مرخصی، کار‌های بهداری، ملاقات‌های حضوری و وکالت دادن بود. در سال 67، اواخر سال، حاج آقای ناصریان که همان جناب آقای قاضی مقیسه هستند، آمدند. حدوداً سال 70 شخص دیگری به نام آقای شیخ‌پور آمد. من سال 70 استعفا دادم و با استعفایم موافقت شد. ولی به من گفتند هفته‌ای یک یا دو روز بیا و کارهایت را انجام بده. تا سال 72 تقریباً هفته‌ای یک یا دو روز می‌رفتم کارهایم را انجام می‌دادم. از سال 72 منفک شدم و دیگر به دادستانی و زندان نرفتم. پس از آن به چه کاری مشغول بودید؟ نوری: تا سال 76 معدن شن و ماسه داشتم. سال 76 معدن شن و ماسه‌ام را فروختم. از آن به بعد تا سال 98 که به اسارت درآمدم و من را به گروگان گرفتند یا به تعبیری من را دزدیدند و آدم‌ربایی کردند، کار‌های مختلفی انجام دادم. کار‌های ساختمانی، در بازار کار پارچه می‌کردم، کار‌های پیمانکاری. اگر شما ریز آن را خواستید، خدمت شما عرض کنم.

حالا بپردازیم به موضوع دستگیری شما. نامی مطرح می‌شود: آقای هروش صادق ایوبی. بفرمایید چه ارتباطی با ایشان داشتید؟ نوری: صادق ایوبی اسم و فامیلی اصلی اوست، ولی به نام آرین در سوئد شناخته می‌شود. من در دادگاه هم همین صحبت‌ها را کردم. من شخصیتی دارم که ذاتاً هر کاری از دستم بر بیاید برای هر کسی انجام می‌دهم. فرق نمی‌کند خانواده، دوست، آشنا. معروفم به کار‌های خیر. یک خانواده‌ای را من به دلایل ساختمان‌سازی با آن‌ها آشنا شدم. پدرشان در سال 77 فوت کرد. مادری داشت با 4 دختر خانم. به من اعتماد کردند. من هر کاری از دستم بر می‌آمد برای این خانواده انجام می‌دادم. از این خانواده‌ها در کشور ما، مخصوصاً تهران، چند تایی بودند که من مشاوره‌های مختلفی به آن‌ها می‌دادم و هر کاری از دستم بر می‌آمد برایشان انجام می‌دادم. پس شما به نوعی حمایتگر آن خانواده بودید. این دخترخانم نسبت سببی با شما داشتند؟ نوری: نه، دخترخوانده‌ام نبودند. در کشور ما به کسی که قابل احترام باشد، می‌گویند پدر یا حاجی. من هم همینطور. این دخترخانم‌ها به من پدر می‌گفتند. من هیچ نسبت سببی یا نسبی با آن‌ها نداشتم. پدرشان که سرطان داشت، فوت کرد. این خانم با همسر اولش اختلاف داشت. همسرشان اختلاس کرده بود و به زندان افتادند. دختر به صورت غیابی طلاق گرفت. چندین سال بعد دوباره ازدواج کرد و از او نیز جدا شد که من دیگر در جریان بودم و کار‌های او را انجام می‌دادم. یکی از خواستگاران او به نام آرین، همان آقای هرش صادق ایوبی، بود که 30 سال در سوئد زندگی می‌کرد.

تا 25 ماه اجازه ملاقات با خانواده‌ام را نداشتم / روز شهادت آقایان رئیسی و امیرعبداللهیان بدترین روز عمرم بود + فیلم 2