خاطره خواندنی شریعتمداری از آخرین دیدار با مرحوم احسان طبری
مدیرمسؤول روزنامه کیهان خاطرهای از آخرین دیدار با مرحوم احسان طبری که سال 68 در روزنامه کیهان منتشر شده بود را به مناسبت سالگرد درگذشت وی روایت میکند.
به گزارش مشرق، مرحوم احسان طبری برجسته ترین تئوریسین مارکسیسم, عضو برجسته آکادمی علوم شوروی سابق و عضو مرکزیت حزب توده بود. برخی از رهبران احزاب کمونیست اروپا, از جمله «روژه گارودی» رهبر حزب کمونیست فرانسه که بعدها به اسلام گروید از شاگردان مرحوم احسان طبری بوده اند. بعد از بازداشت اعضای حزب توده احسان طبری هم با اندکی فاصله بازداشت شد. حضرت امام (ره) اصرار داشتند که با احسان طبری گفت و گو شود. در پی پیشنهاد امام راحل و با اشاره حضرت ایشان افرادی (از جمله حسین شریعتمداری) برای گفتوگو با ایشان انتخاب شدند. مرحوم احسان طبری خیلی زود به آغوش اسلام بازگشت و به گفته شریعتمداری, در بازگشت او شخصیت ملکوتی حضرت امام خمینی (ره) اصلیترین نقش را داشت.
احسان طبری روز 9 اردیبهشت 1368 دارفانی را وداع گفت. همان روزها خاطره آخرین دیدار حسین شریعتمداری با مرحوم احسان طبری در روزنامه کیهان به چاپ رسید.
یادداشت آن روز شریعتمداری حاوی نکاتی است که باز نشر آن را برای آگاهی نسل جوان کشورمان ضروری می داند. متن یادداشت از نظرتان میگذرد:
فردای آن روزی که خبر بیماری او را شنیدم، برای عیادتش به بیمارستان رفتم. وقتی وارد اطاق شدم روی صندلی چرخدار نشسته بود و پرستار سعی میکرد با کمک یکی از برادران همراه جسم نحیف و رنجورش را با آرامی و احتیاط از صندلی چرخدار به تخت خواب منتقل کند. ساکت ماندم تا درتخت آرام گرفت، سلام کردم، چشمهایش را که به پنجره دوخته بود برگرداند و از دیدنم با شادی کودکانهای ابراز خرسندی کرد، کنارش نشستم و گونهاش را بوسیدم از قطرههای اشک نمناک بود، پیش از این هم گریستن آرام و بیصدایش را دیده بودم، اما این دفعه با دفعات قبل تفاوتی محسوس داشت. انگار دلشورهای به دل داشت. با دستمال اشکهائی را که کنار چشمانش به گونه دویده بود پاک کردم و در حالی که خجالت میکشیدم موهای سپیدش را نوازش کردم. باز هم گریست ولی دیگر اصراری نداشت کهگریهاش بیصدا باشد، گفت؛ مدتهاست که منتظر بوده است. با اشاره به بیاطلاعی از بیمار بودنش عذرخواهی کردم. با دستهای نحیف و لاغرش به نشانه اینکه عذرم را پذیرفته است، دستم را فشرد....
گفت: هیئتی از طرف آقای میرحسین موسوی به عیادتم آمده بود و از قول ایشان میگفتند که میتوانم برای معالجه به هر کجا که خودم مایل باشم اعزام شوم... گفتم: شما چه نظری دارید؟ گفت: «دلم میخواهد در میان شما باشم».... سرم را به سوی برادر دیگری که در اطاق بود برگرداندم تا اشکم را نبیند، آن برادر نیز سرش را به طرف پنجره برگردانده بود و مخفیانه قطرات اشکی را که به چشمانش دویده بود پاک میکرد.
گفت: «من درختی بودم که در ظلمت روئیدم و در تاریکی ریشه دوانیدم، تازه شاخهای به سوی نور کشیده بودم، ولی... الحمدلله» و بعد چنانکه گوئی سؤالی به خاطرش رسیده باشد، پرسید: «راستی؛ فکر میکنی خداوند توبه مرا پذیرفته است؟» گفتم: «اوخود فرموده است که توبهپذیر است» چیزی زیرلب زمزمه کرد، فکر میکنم کلمات بریده بریده و منقطعی از این آیه بود «قل لعبادیالذین اسرفوا علی انفسهم لاتقنطوا من رحمهالله» و آرام گریست... اشکهایش را پاک کردم، برپیشانیاش بوسه زدم، گفت: «بعضی وقتها از خداوند چیزی میخواهم ولی با یادآوری گذشته تاریک و ظلمت زدهام، خجالت میکشم».... و نگفت که چه چیزی از خدا خواسته است...
گفت: «گذشته حر تاریک نبود» گفتم «به هر حال به جنگ با حسین بن علی علیهالسلام آمده و راه را برحضرت بسته بود» چشمانش را به سقف دوخت وسپس تعمدا آنها را فروبست، شاید نمیخواست از این دریچه که همواره راهی به دل دارد متوجه اضطراب و غوغای درونش شوم، بعد آهسته زمزمه کرد «قیاس معالفارق است»... گفتم «ماجرای مرحوم طبرسی، صاحب تفسیر مجمعالبیان را شنیدهاید؟» گفت: «آنهم قیاسمعالفارق است» و فهمیدم که به این ماجرا فکر کرده است ولی ادامه دادم: «مقصود من مقایسه نظیر به نظیر نیست، فقط میخواهم از لطف خداوند تبارک وتعالی سخن گفته باشم»...
گفت: «راستی، نوشتهام درباره چهار نظریهپرداز خودفروخته و خودخواه ناتمام مانده است»، ساکت ماندم. ادامه داد: «کسروی دینساز، هدایت نیستگرا، آدمیت توجیهگر و تقیزاده غربپرست. درباره سه نفر اول مطالبی نوشتهام ولی بیماری اخیر فرصت پرداختن به تقیزاده غربپرست را نداد.»
گفتم: «انشاءالله شفا پیدا میکنید و این ناتمام را تمام خواهید کرد.» گفت: «انشاءالله»...
از چاپ آثاری که طی چند سال اخیر و به قول خود او «پس از خروج از ظلمت و ورود به نور» نوشته است سؤال کرد و از اینکه به زودی منتشر خواهد شد با رضایت لبخند زد. برای اینکه فضای بحث تغییر کرده و با یادآوری «گذشته نزدیکش» اندوهش کاهش پیدا کند گفتم: «راستی، آقای طبری یادتان هست وقتی علیه مارکسیسم گفتی و نوشتی هم روسها و هم غربیها که چنین انتظاری نداشتند با دستپاچگی اعلام کردند: «این سخنان به دلیل آمپولهایی است که به طبری تزریق کردهاند؟»... لبخندی زد و گفت: «بیچارهها خیلی احمق هستند» و من به خاطر آوردم که در آن روزها نیز پس از شنیدن این خبر به اتفاق احسان طبری کلی خندیده بودیم و احسان طبری گفته بود «اولا: این آمپولهای پیشرفته و تکنولوژیک کجا بودهاند که فقط جمهوری اسلامی ایران دراختیار دارد و صاحبان علوم و تکنولوژی در شرق و غرب از داشتن آن محروم هستند؟ ثانیا: اگر آنها هم چنین آمپولهایی دراختیار دارند چرا با وجود نیاز مبرم و شدید خود از این آمپولهای معجزهگر! استفاده نمیکنند؟ ثالثا: پس چرا جمهوری اسلامی ایران را عقب مانده مینامند؟ و بالاخره برفرض که سخنان من ناشی از تزریق این آمپولها باشد، درباره استدلالها چه میگویند؟ آیا بهتر نبود بهجای این لاطائلات خندهدار به استدلالها پاسخ میدادند؟»
و به یادآوردم که از او پرسیده بودم ظاهرا غربیها بایستی از سخنان و نوشتههای شما علیه مارکسیسم استقبال کنند چرا که آنها هم دستپاچه و عصبانی هستند؟ و او گفته بود: «به قول استاد شهید، مرتضی مطهری که طبری او را نابغهای بزرگ میدانست شرق و غرب دولبه یک قیچی هستند که در پی بریدن ریشه اسلام میباشند» و اصرار داشت که: «انقلاب اسلامی پرده تزویر و فریب را از چهره زشت شرق و غرب بهطور توام و همزمان کنار زده است و به همین دلیل است که برای مقابله با انقلاب اسلامی هردو قطب متفقالقول والفعل هستند» احسان طبری بارها تاکید میکرد که «در راه دشمنی با اسلام و خصوصا اسلام نابی که امام خمینی منادی آن است کالکتیویستهای شرقی با اندیویژوآلیستهای غربی اختلافی ندارند، آنها دراین راستا جنگ زرگری فیمابین را کنار گذاردهاند» و تشبیه میکرد که «جنگ زرگری شرق و غرب شبیه جنگ «عمرو» و «زید» است و طبعا وقتی پای دشمن اصلی هردوی آنها یعنی انقلاب اسلامی در میان است دیگر صلاح نیست بهخاطر یک «واو» اضافی با هم درآویزند»...
به خاطر آوردم که از طبری پرسیده بودم «چرا حزب توده قبل از دستگیری اعضای آن و در آن هنگام که آزادانه فعالیت داشت تبلیغ میکرد که عناصر انجمن حجتیه در نظام جمهوری اسلام نقش خطدهنده دارند؟» و او گفته بود «به همان دلیل که غربیها تبلیغ میکردند که عناصر حزب توده در نظام جمهوری اسلامی ایران خط دهنده هستند» و هنگامی که توضیح بیشتری خواسته بودم، گفته بود، «سالهای متمادی غربیها تبلیغ کرده بودند که اسلام با امپریالیزم منافاتی نداشته و سرجنگ و ستیز ندارد تا از این طریق بعد غربستیزی اسلام را از فرهنگ ملتهای مسلمان دور کنند و از سوی دیگر مارکسیستها نیز سالها تبلیغ کرده بودند که مبارزه با امپریالیزم تنها از طریق مارکسیسم امکانپذیر است و این بهطور اعم و اسلام بهطور اخص نه تنها توان ایستادگی در برابر امپریالیزم را ندارد بلکه افیون و تخدیرکننده تودههاست، ولی انقلاب اسلامی که فقط بر اسلام تکیه داشت از یک طرف با سرسختی و مقاومت اعجابانگیزی علیه آمریکا به مقابله برخاسته بود و در همان حال درماندگی مارکسیسم را نیز چه در عمل و چه در تئوری به نمایش گذارده بود. بنابراین، غربیها بایستی برای جلوگیری از سرایت این مکتب به سایر مناطق مسلماننشین چنین وانمود کنند که غربستیزی جمهوری اسلامی ایران بهخاطر «اسلام» نیست بلکه این خصیصه از القائات مارکسیستهایی است که در نظام جمهوری اسلامی نفوذ کردهاند.
لذا برای قابل قبول نشان دادن این نظریه فریبکارانه تبلیغ میکردند که تودهایها به نظام خط میدهند تا با بهرهبرداری از نفرت مسلمانان نسبت به مارکسیستها بُعد غربستیزی اسلام را از دید و نظر سایر ملتهای مسلمان پنهان نگاهدارند و اما از طرف دیگر بُعد شرقستیزی ا نقلاب اسلامی اندک آبروی ظاهری مارکسیسم را نیز برباد داده بود بنابراین بایستی این بعد از اسلام توسط داعیان ایدئولوژی مارکسیسم مخدوش میگردید. برای این منظور حزب توده تبلیغ میکرد که مخالفت جمهوری اسلامی ایران با مارکسیسم بدلیل نفوذ عناصر انجمن حجتیه است زیرا عقاید انحرافی و ضدانقلابی انجمن حجتیه و همسویی آن با قدرتهای استعماری غرب بر کسی پوشیده نبود و حزب توده امیدوار بود با القاء این تصویر موهوم که شرقستیزی انقلاب اسلامی از عناصر نفوذی انجمن حجتیه ناشی شده است و نه از اسلام، تاثیر ویرانکننده انقلاب اسلامی بر مارکسیسم را خنثی نماید و توضیح میداد که: «انجمن حجتیه و حزب توده دو زائده از همان دولبه قیچی بودهاند که تفاوت ظاهری آنها مانع از پیوند واقعی آن دو نیست»... و چه تعبیر واقعگرایانهای داشت که میگفت: تودهایهای وابسته به شرق در این بازی آلت دست غرب بودند و انجمن حجتیه دستپرورده غرب عملا و علیرغم آنچه ظاهرا نشان میداد در خدمت مارکسیسم بود».
احسان طبری آب خواست و در حالیکه پرستار برای آوردن آب از اطاق بیرون میرفت به یادم آمد که ملاقات بیمار نبایستی طولانی باشد لذا علیرغم میل باطنیام خداحافظی کردم و او به امید دیدار زود به زود، به رفتنم رضایت داد... و دیدار بعدی هرگز اتفاق نیفتاد... رحمت و مغفرت خداوند تبارک و تعالی بر او باد.