چهارشنبه 7 آذر 1403

دروازه‌بانی که شعبده‌باز تئاتر شد

خبرگزاری ایسنا مشاهده در مرجع

واقعیتش این است که برای این نوجوان یازده ساله، فوتبال آنقدرها هم مهم نبود. او عاشق حرکات آن دروازه‌بان اصفهانی بود؛ ژست‌هایش با آن شیرجه‌ها و پیچ و تابی که برای گرفتن توپ به تنش می‌داد، پسرک را مسحور می‌کرد...

حالا دیگر چه اهمیتی داشت که آن 21 بازیکن دیگر در میانه میدان چه می‌کردند! مهم این بود که حرکات «کارلو»، دروازه‌بان ارمنی تیم اصفهان مثل باله بود؛ تماشایی!

علی رفیعی از همان کودکی عاشق زیبایی بود و زیبایی برایش دیدنی بود و بخت هم یارش بود و گرچه کودکی چندان راحتی نداشت، زندگی برای او و البته برای تماشاگران ایرانی، هدیه‌ای به نام «تئاتر» را به ارمغان آورد.

اما اینکه چه شد که دروازه‌بان تیم شاهین از دنیای نمایش سردرآورد، حکایت شگفتی است که ایسنا به بهانه‌ی دی ماه سپری شده که هشتاد و یکمین سالروز تولد این هنرمند، با بهره‌گیری از گفتگوی امید روحانی در مجله «صحنه» که بیست سال پیش منتشر شده است، مروری کوتاه بر آن دارد.

***

کودکی دشواری داشت با پدری که ورشکستگی، همراه همیشگی‌اش بود، چاره‌ای جز کار کردن نداشت اما در همان زمان هم که در مسجد شاه اصفهان بلال و شلغم می‌فروخت، خوش لباس بود و بلندپرواز.

در یازده سالگی تصمیمش را گرفت، دروازه‌بانی انتخاب کرد. آنقدر با یک توپ پارچه‌ای حرکات «کارلو» را در خانه تمرین کرد تا شد دروازه‌بان تیم جوان شاهین اصفهان. از تنها امکانش برای درس خواندن بهره برد و در دانشسرای تربیت بدنی ادامه تحصیل داد اما غایت آرزوهای این جوان بلندپرواز، بسیار بیش از این بود. بعد از اینکه شاگرد اول شد، توانست با بهره‌گیری از کمک‌هزینه تحصیل وارد دانشگاه تهران شود.

همراه با یکی از دوستانش که هر دو علاقه‌مند به سینما بودند، از کلاس فرار می‌کردند و به تماشای فیلم‌های روی پرده می‌رفتند. عصر آن روز عصر هم چنین قصدی داشتند؛ از کلاس فرار کرده بودند، روزنامه‌شان را خریده بودند و فیلم مورد نظرشان را هم انتخاب کرده بودند. بهترین فرصت بود که در بستنی فروشی، کام خود را شیرین کنند تا زمان نمایش فیلم برسد اما دیدن یک اعلان در صفحه اول روزنامه، همه چیز را تغییر داد؛ «تعدادی از جوانان ورزشکار بعد از پذیرش در یک کنکور، برای ادامه تحصیل به خارج از کشور اعزام می‌شوند...»

بستنی، فیلم و رفیقش را رها کرد، شبانه به اصفهان بازگشت، مدارک لازم را برداشت و در آزمون ثبت نام کرد و پذیرفته شد. بین چند کشور حق انتخاب داشت و فرانسه را برگزید. زبان فرانسوی نمی‌دانست ولی چند تصویر زیبا از پاریس و خواندن چند رمان فرانسوی مانند «بینوایان» و «مردی که می‌خندد» و... کفه انتخاب را به نفع شهر زیبای اروپا سنگین کرد.

***

دو سالی بود که در پاریس زندگی می‌کرد و در تمام این مدت با خودش کلنجار می‌رفت که اینجا چه می‌کنی؟! نهایت بلند پروازی‌هایت شد مربی تربیت بدنی؟! این بود همه رویاهایت؟! اما چاره چه بود؟! مگر می‌توانست انصراف بدهد؟! آن هم با آن همه ضمانت که از خودش و دیگران گرفته بودند؟! کشمکش‌های درونی ادامه داشت تا اینکه آن اتفاق جادویی افتاد؛ در زمستان در کوه‌های آلپ و به هنگام امتحان پایانی اسکی. پایش شکست آن هم از چند جا. پزشک تا یک سال از هر گونه حرکتی، پرهیزش داد و... تمام شد! دیگر به درد رشته تربیت بدنی نمی‌خورد! اما خب دیگر هم نمی‌توانست از بورس بهره‌مند شود. همه وسایلش را در یک ساک چپاند و با چوب زیر بغلش در بلوار سن میشل سرگردان شد. دیدن اتفاقی دو دانشجوی ایرانی، راه دیگری پیش رویش گشود.

زندگی برگ دیگری برایش رو کرده بود! به دعوت بهروز نیک‌بین دانشجوی پزشکی به خانه اجاره‌ای او رفت و قرار شد یک شب مهمانش باشد. صاحبخانه که پیرزنی مقرراتی بود، آوردن مهمان را ممنوع کرده بود و با وجود دعوا و مرافعه با مستاجر جوانش، دلش به حال این دانشجوی پای شکسته که بورسیه‌اش هم لغو شده بود، سوخت و قرار شد چند روزی را آنجا سر کند تا خانه‌ای پیدا کند اما خانه‌ای پیدا نشد که نشد و پیرزن به ناچار در اتاق شوهر مرحومش را به روی این جوان گشود و در این اتاق ماندگار شد تا ده سال بعد چراکه حالا دیگر نوعی رابطه مادر و فرزندی میان آنان شکل گرفته بود.

***

بتدریج در رشته جامعه شناسی دانشگاه سوربن مشغول به تحصیل شد و شغلی هم به عنوان نگهبان شب برای خودش دست و پا کرد تا اینکه ستاره بختش این بار در کافه‌ای چشمک زد. همراه با دوستش در کافه‌ای نشسته بودند که گارسن کارتی به او داد. صاحب کارت که چند میز آن طرف‌تر نشسته بود، او را به میزش دعوت کرده بود. فکر می‌کنید دعوت کننده که بود؟! داریل زانوک مدیر کمپانی فوکس قرن بیستم!

برای بازی در نقش شاهزاده‌ای ایرانی در فیلم «شب‌نشینی کنت دورژل» دعوتش کرده بود ولی او که هیچ به فکر بازیگری نبود، پیشنهاد را رد کرد با این حال چند روز بعد به اصرار دوستش با گروه سازنده تماس گرفت و این سرآغاز حضورش در دنیای هنر بود.

ساخت آن فیلم به تعویق افتاد و در این فاصله بعد از شرکت در یک امتحان ورودی، به مدرسه بازیگری تئاتر ملی فرانسه راه پیدا کرد.

یک اعلان دیگر او را به دنیای نمایش کشاند؛ تئاتر ملی فرانسه تعدادی سیاهی لشگر می‌خواست. بازیگری را در سینما، تلویزیون و تئاتر تجربه کرد اما این حرفه، ارضایش نمی‌کرد. او خواهان کارگردانی بود و بتدریج به عنوان دستیار سوم کارگردان کارش را آغاز کرد. دکترای جامعه شناسی را رها کرد و بعد از سال‌ها تجربه عملی در تئاتر، بار دیگر وارد دانشگاه شد و این بار انتخابش، تئاتر بود و تحصیلش را در این رشته تا دکترا ادامه داد. پس از فارغ‌التحصیلی برای تدریس در دانشگاه میشیگان دعوت شد اما وابستگی‌های خانوادگی و عاطفی، او را دوباره به ایران کشاند. سال 1353 به دعوت دکتر نهاوندی به ایران آمد و به عنوان استادیار دانشگاه کار خود را آغاز کرد.

«آنتیگون» اولین نمایشی بود که در ایران با گروهی از دانشجویانش در تالار مولوی روی صحنه برد و بعد از آن هم «خاطرات و کابوس‌های جامه‌دار از زندگی و قتل میرزا تقی خان فراهانی» را در تئاتر شهر اجرا کرد. در زمانی که مدیریت این مجموعه را به او سپرده بودند تا آن را به تئاتری ملی تبدیل کند.

***

با انقلاب فرهنگی و بسته شدن دانشگاه‌ها دوباره به فرانسه بازگشت و اوایل دهه هفتاد بار دیگر به ایران آمد.

علی رفیعی در سال‌های بعد با اجرای نمایش‌های «یک روز خاطره انگیز از زندگی دانشمند بزرگ وو»، «یادگار سال‌های شن»،«کلفت‌ها»، «عروسی خون»،«در مصر برف نمی‌بارد»، «شکار روباه»، «یرما»، «خانه برناردا آلبا» و... در کنار دو فیلم «ماهی‌ها هم عاشق می‌شوند» و «آقا یوسف»، شماری از آثار تاثیرگذار و تماشایی را پیش روی تماشاگران گذاشته است. آثارش گرچه چندان پرشمار نیست اما با همین چند نمایش و البته پرورش چند نسل از بازیگران نامدار تئاتر و سینما، تاثیری شگفت بر هنر ما نهاد.

او در هشتمین دهه زندگی‌اش همچنان پر ایده و خلاق است. قامت بلندش گرچه خمیده شده اما همچنان با صلابت است با چهره‌ای که از جوانی پرشکوهی حکایت دارد.

شعبده باز صحنه

به بهانه‌ی تولد علی رفیعی که در دی ماه بود از رضا کیانیان می‌خواهیم به عنوان بازیگری که در چند اثر از علی رفیعی بازی داشته است، از ویژگی‌های همکاری با این هنرمند بگوید.

کیانیان که علاوه بر بازیگری در زمینه طراحی صحنه هم تجربه دارد و به هنرهای تجسمی بی‌اعتنا نبوده است، در آغاز از علی رفیعی به عنوان یک طراح صحنه زیبایی‌شناس سخن می‌گوید.

او روزهایی را یادآوری می‌کند که علی رفیعی جوان بعد از تحصیل در فرانسه به ایران بازگشته بود: «بیش از 40 سال از زمانی که علی رفیعی جوان به ایران بازگشت، می‌گذرد اما بعد از این همه سال، او همچنان بهترین طراح صحنه تئاتر ماست. هر زمان نمایشی را اجرا می‌کند، می‌دانیم حتما با یک شعبده بازی در طراحی صحنه‌اش رو به رو خواهیم شد. این ویژگی کار اوست که طراحی صحنه را جدای از نمایش نمی‌بیند و طراحی برایش همانند یکی از پرسوناژهاست و به همین دلیل طراحی‌هایش همیشه جاندار هستند و مانند بازیگر، بازی می‌کنند.

بسیاری از کارگردان‌های ما طراحی را از میزانسن جدا می‌بینند و متوجه نیستند که طراحی صحنه فقط مکان اجرای نمایش نیست بلکه زیبایی‌شناسی‌ایی که این بخش ایجاد می‌کند، عنصر بسیار مهمی در نمایش است. علی رفیعی اما از همان آغاز که به نمایشی فکر می‌کند، به طراحی صحنه آن می‌اندیشد و بعد از آن به بازی‌ها و میزانسن می‌رسد.

کیانیان که با نمایش‌های «یادگار سال‌هاشن»،«یک روز خاطره انگیز از زندگی دانشمند بزرگ وو» و فیلم «ماهی‌ها هم عاشق می‌شوند» تجربه همکاری با رفیعی را داشته است، از بازیگری در آثار این هنرمند هم می‌گوید: «نوع بازی‌ایی که علی رفیعی از بازیگرانش می‌خواهد، بسیار مورد پسند من است چراکه او هرگز به بازیگرش نمی‌گوید چنین و چنان کن بلکه آنچه را نمی‌خواهد، از بازی بازیگر حذف می‌کند و این فرصتی است برای بازیگران خلاق تا بتوانند در نمایش او قدرت آفرینشگری خود را به کار گیرند و اثرگذار باشند اما اگر بازیگری خلاقیت نداشته باشد و مدام منتظر باشد تا کارگردان برایش تعیین تکلیف کند، در آثار او به یک شئ جاندار روی صحنه تبدیل می‌شود. به هر حال مجموعه این عوامل، همکاری با علی رفیعی را لذت‌بخش می‌کند.»

علی رفیعی که با اجرای نمایش‌های چشم‌نواز و تربیت شاگردان تاثیرگذار، از ستون‌های مهم تئاتر ماست، سال گذشته نمایش‌نامه «خانه برناردا آلبا» نوشته فدریکو گارسیا لورکا را در تالار وحدت روی صحنه برد. او در هشتمین دهه زندگی خود همچنان ایده‌های بی‌شماری برای ساخت فیلم و اجرای تئاتر دارد و به نظر می‌رسد در حال حاضر، ساخت یک فیلم تازه برایش در اولویت است.

انتهای پیام