دریغ از صنار جنم و هوش و ذکاوت و ذرهای عقل و درک و شعور
خانم فرح دیبا حیرتتان را بر نمیانگیزد که میبینید این فرد (رضا پهلوی) در معدن الماس و یاقوت و زمرد مقداری آهن پاره زنگ زده جمع کرده است؟!
خانم فرح دیبا حیرتتان را بر نمیانگیزد که میبینید این فرد (رضا پهلوی) در معدن الماس و یاقوت و زمرد مقداری آهن پاره زنگ زده جمع کرده است؟!
به گزارش خبرنگار مهر، خسرو آذربیگ، دوچرخه سوار، نوازنده، ایرانگرد و جهانگرد، مستندساز و فعال حقوق کودکان است. او در پی یکی از توییتهای رضا پهلوی که در ضمن آنکه از ملت ایران با عنوان «مردم من» یاد کرده بود، یادداشتی را در قالب نامهای خطاب به فرح دیبا (پهلوی) نوشته و برای انتشار به مهر فرستاده است. متن این نامه را در ادامه مطالعه کنید:
سرکار خانم فرح دیبا (پهلوی)
بازارگان شدستی و کالات هیچ نیست در حیرتم که نام تو بازارگان چراست؟ همنیروی چنار نگشته است شاخکی کز هر نسیم بیدصفت قامتش دوتاست
فرزند ارشد شما که از بدو تولد خبرهترین معلمان و کارکشتهترین مربیان و مجربترین اساتید و بهترین امکانات و بی نظیرترین فرصتها را بی هیچ کم و کاستی برای هر نوع فعالیت در اختیار داشت تا کسی شده و سری در میان سرها داشته باشد، اکنون در هوای پادشاهی مانند شاخکی لرزان، بیدصفت در برابر دربار عربها و کاخ یانکیها و قصر جهودها پشت به خدمت دو تا کرده و دل به احسان دربانان بسته و تقاضای زشت قصابان را اجابت میکند «تا بداند مومن و گبر و یهود»، «که ضایع شود تخم در شوره بوم».
نوشتهاند؛ مربیان رضا پهلوی که برای استعداد یابیاش به خدمت گرفته شده بودند گزارش دادهاند که: او از نظر ضریب هوشی و استعداد و توانایی ذهنی و فکری متوسط به پایین محسوب شده و برای ورود به دنیای علم و سیاست و فعالیتهای اجتماعی فردی کند ذهن و کم توان و بی قابلیت است و تنها در زمینه ورزش میتواند رشد کند و لاغیر.
گفتهاند: تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد
نحوه سخن گفتن رضا پهلوی و دایره محدود لغاتی که بکار میبرد و تکرار همواره واژههایی مبنی بر فضل پدر و خود را تنها وارث طبله عطار قلمداد کردن و همخوانی نداشتن باقی ادعاهای او با عملکردش که در برابر چشم است و همچنین اطلاعات سطحی و سخنان نسنجیدهای که در مصاحبهها و نوشتههایش ارائه میدهد، به هزاران زبان عیان میکند که صندوق اندوختههایش چیزی شبیه به طبلکی است که با مواد اولیه نامربوط و نامرغوب ساخته شده و کودکان کهنسال نابالغ و بی هنر آن را به عنوان اسباب بازی در نظر گرفته و هر کدام به دلخواه خویش ضربهای بر آن میزنند و با تولید صداهای روح خراش و ایجاد آلودگی صوتی عالم و آدم را خبردار میکنند که: برای ساخت طبل و دهل، آجر و سنگ و کلوخ بکار نمیآید.
سرکار خانم دیبا
چو گویی که فام خرد توختم همه هرچ بایستم آموختم یکی نغز بازی کند روزگار که بنشاندت پیش آموزگار
چرخ روزگار پس از کوچ دائمی محمدرضا شاه عملا پسر شما را پیش آموزگار نشاند برای امتحان پس دادن. پسری که بنا بود پس از مرگ پدرش پادشاه کشوری با جمعیت چند ده میلیونی شود. پول فراوانی را که از ایران برده بودید، در کشور آمریکا که سرزمین فرصتها نامیدهاند در اختیار جناب ملکه زاده گذاشتید. و شما بهتر از هر کسی میدانید که چه اتفاقی افتاد؟ و اگر خود را به آن راه میزنید که نمیدانید، من در یک جمله خیالتان را راحت کنم که: تمام آن ثروت تبدیل شد به یک مشت حرف مفت و مقداری لاطائلات باطل و مختصری خزعبلات مشمئزکننده.
فرزند ارشد شما که از بدو تولد خبرهترین معلمان و کارکشتهترین مربیان و مجربترین اساتید و بهترین امکانات و بی نظیرترین فرصتها را بی هیچ کم و کاستی برای هر نوع فعالیت در اختیار داشت تا کسی شده و سری در میان سرها داشته باشد، اکنون در هوای پادشاهی مانند شاخکی لرزان، بیدصفت در برابر دربار عربها و کاخ یانکیها و قصر جهودها پشت به خدمت دو تا کرده و دل به احسان دربانان بسته و تقاضای زشت قصابان را اجابت میکندعلیرغم تلاش و تقلاهای فراوان برای خودنمایی، از اینکه او هرگز نتوانست اندک رشدی کرده و موقعیت و اعتباری هر چند ناچیز در میان افراد فرهیخته و باسواد و اندیشمند کسب کند، خود گویای همین واقعیت تلخ است که وقت و انرژی و ثروت بی پایانی که در طول بیش از نیم قرن به پای او ریخته شده، همه به هدر رفته است.
از چهار فرزند شما دو تن خودکشی کردند و آن دو تن دیگر هم به تعبیر احمد شاملو: «در هیئت زندگان مردگانند» که این خود به غیر از اینکه نشانگر ناتوانی شماست در عمل به وظیفه مادری و حتی عجز در ایفای نقش یک دایه و یا پرستار؛ (و ما فعلا از این میگذرم) جوهره و خمیره جناب اعلیحضرت زاده را نیز در میدان عمل به چالش کشیده و برملا کرد که: خشک ابری بود ز آب تهی ناید از وی صفت آب دهی چون ز هستیش نباشد اثری چون به هستی رسد از وی دگری؟
جنبه مضحک و دردآور قضیه اینجاست که همین آدم که توان ایجاد یک رابطه سالم خانوادگی در بین نزدیکترین کسانش را نداشته و نتوانسته با تکیه بر دلبستگیهای عاطفی عزیزانش را از درد و رنج و اندوه برهاند، ژست پهلوانی بخود گرفته و میلافد و گزافه میبافد و پیام از موضع بالا میدهد که: «مردم من» شما از خیابانها به خانه برنگردید و هر چه هست را ویران کرده و کشور را شخم بزنید، من با قدرتهای این ور آب هماهنگم برای برگشتن و بر تخت سلطنت جلوس اجلال فرمودن.
بقول پروین: زاغکی شامگهی دعوی طاوسی کرد صبحدم فاش شد این راز ز رفتاری چند
اطرافیان تیزمغز و ناصالح و همنشینان کج اندیش و ناباب و فرومایگان کوتاه قد و مگس خو از ساده لوحی پسرتان سوءاستفاده کرده و برایش توهم آفریدهاند که با استفاده از ثروت بی زحمت بدست آمده، اگر پوشاک گرانقیمت به تن کرده و ادعای طاووسی کند و با خودشیفتگی و جد و جهد مصرانه خود را به آب و آتش بزند، میتواند به مخلوق بباوراند ظاهر زیبای او ارتباطی به خم رنگرزی ندارد و اگر رنگ و لعاب و آرایشش غیرطبیعی مینماید ایراد از چشم آنهایی است که میپرسند: «این تکبر از کجا آوردهای؟»
تمام رفتار و کردار و کبر پنهان در کلام و ژست گرفتنهای جناب شهبانوزاده در برابر دوربین بیانگر این است که او عطش سیری ناپذیری دارد در دیده شدن و سخنرانی کردن و ایفای نقش پادشاه و همه این اعمال نشان میدهد که او همواره از داشتن دوستان عاقل و خردمند و اهل اندیشه محروم بوده و هرگز کتابی نخوانده که تلنگری به ذهنش بزند و اندیشهای را بجنباند.
پیشنهاد میدهم که این گفتههای پر مغز مولوی را هر شب بصورت لالایی در گوش او بخوانید تا بخواب رود: ای که در معنی ز شب خامشتری گفت خود را چند جویی مشتری؟ چند هنگامه نهی بر راه عام؟ گام خستی بر نیامد هیچ کام انصتوا را گوش کن خاموش باش چون زبان حق نگشتی گوش باش
و هر صبح این پند حکیمانه اقبال لاهوری را برایش تکرار کنید تا شاید بیدار شده و از تکرار برهد که: زندگانی بر مراد دیگران جاودان مرگ است، نی خواب گران ای ترا هر لحظه فکر آب و گل از حضور حق طلب یک زنده دل ای «پسر» دامان او محکم بگیر در غلامی زادهای، آزاد میر
سرکار خانم دیبا،
به سبب کشاورز زادگیام با همین چشم سر دیدهام که در زمینی حاصلخیز و در انبوه درختان پر بار و بر و در میان شاخههای سایهور، بار آمدن درختی خشک و خار آور و از درون پوسیده، برای یک باغبان چقدر آزاردهنده و روح خراش و جانکاه است، اما پروردن فرزندی بی بنیه و عاجز و درمانده در اقیانوسی از ثروت و قدرت و شوکت و جواهر و جاه و جلال و جبروت چقدر میتواند موجب شکنجه روحی روانی مادری باشد، را به دلیل مادر نبودن و نداشتن حس زنانگی نمیتوانم درک کنم.
راستی؛ حیرتتان را بر نمیانگیزد که میبینید این فرد در معدن الماس و یاقوت و زمرد مقداری آهن پاره زنگ زده جمع کرده است؟! دریغ و افسوس خواب شبانه را از چشمانتان نمیرباید این همه رکود و جمود و درجا زدن و پوک و پوچ قد کشیدن؟!
من در طول سفرهایم در داخل ایران، طی سالهای گذشته در روستاها و شهرهای کوچک و بزرگ به افرادی برخوردهام که همسن و سال رضا پهلوی بوده و در فقر شدید مالی بزرگ شدهاند که اغلب به کار چوپانی و کشاورزی و رفتگری و یا کارهایی از این دست مشغول بوده و هستندتعجب نمیکنید از مشاهده دانه اسپندی بر آتش «که بر هر دامنی چون خار میپیچد» برای مجاب کردن و متقاعد کردن و دعوت به قهقرا؟ اما سادهترین اصل و قاعده و پیش پا افتاده ترین شرط برای رسیدن به آن هدف را که داشتن فن بلاغت و فصاحت و مهارت خطابه خوانی است، نمیتواند بدست آورد؟!
آیا ناتوانی این فرد در کسب اصول اولیه آن مهارت در طول نزدیک به شصت سال برایتان شگفتی زا نیست؟!
در آب و هوایی مساعد و در زمینی حاصلخیز هیمهای بی جان شدن باعث بیرون زدن چشمانتان از حدقه نمیشود؟!
چقدر حیرت آور است که این فرد طی دههها زیستن در ناز و نعمت، نه تنها نتوانسته توانایی نوشتن یک مطلب ساده ده پانزده خطی را کسب کند، بلکه توانایی روخوانی بدون غلط انشائی را که دیگران برایش مینویسند، نیز ندارد و تمام آنچه را که از جیب مردم ایران توسط پدرش و شما (و همچنین از جیب مردم عربستان توسط بن سلمان) برداشته شده و در اختیار او قرار داده شده و میشود، تخم در شوره زار پاشیدن بوده و بذر در نمکزار افشاندن است و بی توجهی به این ضرب المثل که: «خوشا چاهی که آب از خود برآرد.»
ذرهای خمیرهی سخنوری و استعداد یادگیری و حتی سر سوزنی پشتکار و عزم و اراده بدون خمیره و استعداد در این شخص اگر وجود داشت، در طول بیش از چهل سال حضور در مجامع مختلف به راحتی میتوانست به یک خطیب توانا و ادیب خوش بیان و دانشمند نامی تبدیل شود و یا اگر از مثقالی فهم و فراست برخوردار بود دست کم به عنوان یک فرد عامی اما عاقل سکوت اختیار کرده و میفهمید که:
زبان بریده به کنجی نشسته صم بکم به از کسی که نباشد زبانش اندر حکم
ولی دریغ از صنار جنم و هوش و ذکاوت و ذرهای عقل و درک و شعور.
اگر درصد بسیار ناچیزی از آن ثروتها و امکانات و فرصتهایی که در اختیار پسر شما بوده و هست، در اختیار یک فرد با بهره هوشی متوسط میبود، به جرات میتوان گفت که این فرد الان یکی از افراد تاثیرگذار و مطرح و صاحب نام در دنیا بود و با توجه استعداد ذاتی و کشش درونی و ذوق و سلیقه فردی میتوانست در دنیای علم و دانش و سیاست و هنر و فرهنگ و یا هر موضوع مورد علاقه خود درخششی کم نظیر را به نمایش بگذارد.
چه بسیار میتوان در گوشه و کنار ایران افراد فقیر و نداری را سراغ گرفت که بعد از فوت پدرشان با احساس مسئولیت خواهران و برادران کوچکتر از خود را زیر بال و پر خود گرفته و به سر منزل مقصود میرسانند.
من در طول سفرهایم در داخل ایران، طی سالهای گذشته در روستاها و شهرهای کوچک و بزرگ به افرادی برخوردهام که همسن و سال رضا پهلوی بوده و در فقر شدید مالی بزرگ شدهاند که اغلب به کار چوپانی و کشاورزی و رفتگری و یا کارهایی از این دست مشغول بوده و هستند. بعضی از اینها یا خردمندانه سخن میگویند و یا عاقلانه سکوت میکنند، درست برخلاف پسر شما که همواره با سخنان سخیف و کلمات ارزانی که به ارزنی نمیارزند و تنها برای فریب عوام کم دانش و کم تشخیص بکار میآید، جلوهگری کرده و با تلاشهای بی ثمرش برای رونق دادن به بازار بنجل فروشی خود همواره یادآوری میکند که این سخن حافظ به او یادآوری شود که:
ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست عرض خود میبری و زحمت ما میداری
و مخلص کلام اینکه:
هرگاه صحبتهای سطحی و بی مغز و ورز نخوردهاش را در مصاحبههایش میشنوم یاد این حکایت گلستان میافتم که:
یکی از وزرا را پسری کودن بود، پیش یکی از دانشمندان فرستاد که مرین را تربیتی میکن مگر که عاقل شود. روزگاری تعلیم کردش و موثر نبود، پیش پدرش کس فرستاد که این عاقل نمیشود مرا دیوانه کرد.
چون بود اصل گوهری قابل تربیت را در او اثر باشد هیچ صیقل نکو نداند کرد آهنی را که بد گهر باشد خر عیسی گرش به مکه برند چون بیاید هنوز خر باشد
خسرو آذربیگ تهران دی ماه نود و هشت