دهقان: بخشی از آثار جنگ، تاریخسازی میکنند نه تاریخنگاری
نویسنده کتاب «من قاتل پسرتان هستم» گفت: تاریخسازی در مورد جنگ دارد اتفاق میافتد یعنی ما بخشی از آن چیزی که داریم میشنویم تاریخ جنگ نیست. مرکز اسناد جنگ، تاریخسازی میکند نه تاریخنگاری.
نویسنده کتاب «من قاتل پسرتان هستم» گفت: تاریخسازی در مورد جنگ دارد اتفاق میافتد یعنی ما بخشی از آن چیزی که داریم میشنویم تاریخ جنگ نیست. مرکز اسناد جنگ، تاریخسازی میکند نه تاریخنگاری.
به گزارش خبرنگار مهر، دهمین رویداد دوزیست با عنوان «جنگ با جنگ کلیشهای» با حضور احمد دهقان، نویسنده و مرتضی قاضی، پژوهشگر دفاع مقدس در خانه اندیشهورزان جوان برگزار شد. کارشناسان در این رویداد، مسئله محوری «روایت رسمی و غیر رسمی از جنگ تحمیلی» را در کتاب «من قاتل پسرتان هستم» و فیلم «موقعیت مهدی» مورد بحث قرار دادند.
در ابتدای نشست احمد دهقان در پاسخ به سوال که «آیا کلیشهزدایی از روایت جنگ به علت فاصله گرفتن از آن اتفاق میافتد؟» گفت: در مورد رمان و ادبیات داستانی درباره جنگ همین طور است و باید مقداری زمان بگذرد تا بتوانیم به روایت جنگ به صورت کامل دست پیدا کنیم. وقتی در روزهای جنگ هستیم، نمیتوانیم واقعیتها را خوب ببینیم یعنی اگر رمان بنویسیم، در حال گزارش دادن از جنگ هستیم و رمان ما تبدیل به گزارش میشود و دیگر رمان نیست.
او با ذکر مثالی افزود: سال 1812 ناپلئون بناپارت به روسیه حمله کرد و جنگ شدید درگرفت. در سال 1869 حدود 57 سال بعد رمان «جنگ و صلح» نوشته شد و رمانی بود که کاملاً جنگ روسها و فرانسویها را به تصویر کشیده بود. این رمان حاصل تهنشین شدن این اتفاقاً در ذهن تولستوی است. او اصلاً آن جنگ را ندیده اما تحقیق کرده و در آن فضا زیست کرده و توانسته رمان را بنویسد. ما باید از حادثه دور شویم تا بتوانیم رمان بنویسیم. برخلاف خاطره که هر قدر از زمان وقوع آن بیشتر بگذرد، تخیلات ذهنی بیشتر در آن وارد میشود. به همین علت است که من امروز بزرگترین مخالف خاطرهنویسی از جنگ در این روزگار هستم چون معتقدم اکثرشان تخیلات است.
دهقان سپس با اشاره به نقش عواملی نظیر فراموشی، مصلحتسنجی و تغییر آبوهوای اجتماعی و فرهنگی در نقل خاطرات ادامه داد: هر قدر زمان بگذرد خاطره دستخوش تغییراتی از این جنس میشود که فرد خاطرهگو، خیلی چیزها را از یاد ببرد، بسیاری چیزها را به خاطر مصلحت نگوید یا تقلیل بدهد یا حتی بیشتر بگوید و پررنگ کند.
او سپس به سراغ نقل تجربه شخصیاش رفت و گفت: یکی از کارهایی که سال 92 به پایان رساندم، «تک آخر» است که هنوز در توقیف مانده و آخرین بار، 50 صفحه از آن را برای اصلاحیه برگردانده بودند. با مثالی این موضوع را توضیح میدهم. بعد از عملیات کربلای 4 فرماندهان در قرارگاه کربلا در گلف برای جلسه بسیار مهمی جمع شدند تا تصمیم بگیرند. چیزی که از آن جلسه منتشر شده و همه جا وجود دارد این است که همه فرماندهان آقای هاشمی رفسنجانی را قانع کردند که باید در شلمچه عملیات کنیم. اما شهید غلامرضا صالحی از فرماندهان درجه یک جنگ، تمام آن روزها را در یادداشتهای روزانه بازتاب داده است. همان شب هم نوشته که چه اتفاقی افتاده است.
دهقان: فارغ از داستانهای سیاسی که آقای هاشمی که بود، من به عنوان یک تاریخنگار متوجه میشوم که چون یک طرف را دوست نداریم و دیگری را بیشتر دوست داریم، او را کامل از جنگ حذف میکنیم و چیزی جدید را وارد تاریخ میکنیم. این تحریف است. بنابراین خاطرات ممکن است دچار تحریف شوند دهقان سپس بخشی از یادداشتهای روزانه شهید صالحی را از روی متن قرائت کرد: پنجشنبه، 11 دی 1365؛ ساعت 9 صبح جلسه در حضور آقای هاشمی رفسنجانی در گلف ادامه یافت. ابتدا ایشان با لحنی جدی گوشزد کرد که دیگر تحمل بینظمیهای سپاه را ندارد و فرماندهان سپاه موظفند نظم را رعایت کنند و سر ساعت مقرر در جلسه حاضر باشند. سپس بحث درباره منطقه عملیات ادامه یافت هرچند در نظرات فرماندهان تضاد زیادی مشاهده میشد. مجدداً بحث درباره اشکالات و دلایل عقبنشینی عملیات کربلای 4 ادامه یافت. آقای هاشمی با دقت دست روی نکات خاصی میگذاشت که برادران تعدادی از آنها را نیز جوابگو نبودند. این بحث بالا گرفت تا جایی که آقای هاشمی با تندی خطاب به محسن رضایی گفت که چرا شب عملیات کربلای 4 مرا لحظه به لحظه در جریان عملیات قرار نمیدادید و چرا پس از صرف این همه امکانات و تلفات زیاد، جاپاهایی را که گرفته بودید حفظ نکردید و عقبنشینی کردید. در جواب برادر محسن با لحن بسیار هیجانزده، جوابهای بسیار پراکندهای داد. این بحث و بررسی اشکالات و دلایل عقبنشینی عملیات کربلای 4 تا عصر ادامه یافت. {...} پس از توضیحات برادر محسن، آقای هاشمی با لحن جدی و ناراحت جواب داد که شما هیچ گونه اطلاعی از وضع کشور و مشکلاتی که برای مردم به وجود آمده ندارید. مردم در این شرایط سخت تحت فشار هستند. وضع اقتصادی کشور به شدت خراب است. دشمن با بمبارانهای مداوم فشار سختی به مردم و دولت آورده است.
وی افزود: همه این فشارها را ملت مظلوم تحمل کردهاند و در عوض منتظرند شما در جبهه جواب آنها را بدهید اما شما این جا منتظر امکانات نشستهاید و روز به روز زمان عملیات را به تأخیر میاندازید. خیلی پیش قرار بود شما عملیات کنید اما به دلایلی مدام عقب انداختید و حالا هم همین را میگوئید. امام در جلسهای مطلبی را فرمودند که من در این جمع نمیتوانم بگویم ولی فقط همین را بدانید که امام از این وضع راضی نیست. ایشان فرمود که خیلی پیش تاکید کرده بودم که به دشمن فرصت ندهید؛ حتی ایذایی هم که شده، این عملیات کربلای 4 را هم قرار بود یک ماه قبل انجام دهید که نظر من هم بود اما انجام نشد. در این جا برادر محسن گفت که ما پس از این پشت دست خود را داغ میکنیم که منتظر قولها نباشیم و دیگر مثل گذشته به امکانات و تدارکات چشم نبندیم چرا که اگر تأخیری بوده به همین دلیل بوده است. آقای هاشمی در این جا خطاب به برادران فرمود من از این به بعد اجازه نمیدهم این طور پیش برود، خودم شخصاً در کارها دخالت میکنم حالا هم از موضع فرماندهی جنگ علیرغم نظرات متضاد فرماندهان، ابلاغ میکنم که شما باید ظرف یک هفته آینده در شلمچه وارد عملیات شوید و ظرف یک ماه آینده در غرب در کنار برادران ارتش وارد عملیات شوید و به هیچ دلیلی هم تأخیر در آن را نمیپذیرم باید با تمام توان و جدیت خود را آماده سازید. این جلسه با حالتی قاطع پایان یافت.
دهقان سپس ادامه داد: ایشان از فرماندهان سپاه است که همان شب، اتفاقات روز را گزارش داده و نوشته است. من باز هم دیشب منابع موجود را چک کردم و همه گفته بودند که آقای هاشمی آمد حرفهایی زد و ما او را متقاعد کردیم که عملیات باید انجام شود. فارغ از داستانهای سیاسی که آقای هاشمی که بود، من به عنوان یک تاریخنگار متوجه میشوم که چون یک طرف را دوست نداریم و دیگری را بیشتر دوست داریم، او را کامل از جنگ حذف میکنیم و چیزی جدید را وارد تاریخ میکنیم. این تحریف است. بنابراین خاطرات ممکن است دچار تحریف شوند. جالب این که چند وقت پیش مقالهای میخواندم درباره خانمی که درباره او گفته میشد که میتواند خاطراتش را پس از 30 سال به خوبی یادآوری کند. یعنی از این اتفاق، به صورت یک اتفاق بسیار نادر یاد شده بود. اما الان به وفور کتابهای خاطراتی را میبینیم که لحظه به لحظه جنگ در 40 سال پیش را ثبت کردهاند. روایتهایی که پرطرفدار شوند لاجرم مشابهشان زیاد خواهد شد. جنسی که خریدار داشته باشد، فیک آن هم بازار را پر میکند و به نظر من خاطرات فیک جنگ بیش از خاطرات اورجینال آن شدهاند.
مرتضی قاضی مهمان دیگر این نشست، در پاسخ به این سوال که «آیا دوگانه روایت رسمی و غیررسمی اساساً وجود دارد یا نه؟» گفتند: به نظر میآید روایت غیررسمی از دل روایت رسمی بیرون میآید. وقتی فردی، به سفارش مراکز رسمی، مطلب مینویسد به عنوان یک روایت غیررسمی مطرح میشود. در حین تحقیقات، به روایتهایی برخورد میکند که یا خود به ضرورت کار سفارشدهنده، و یا با دستور آنها آن را سانسور میکند. و او به تدریج، با چیزهایی مواجه میشود و میبیند روایاتی که دائم گفته میشود و در جامعه به آن ضریب داده میشود، آن مساله به عنوان روایت غالب کافی نیست. کمکم تبدیل میشود به یک مجمعالروایات غیرقابل پخش. و همه از هم میپرسند که مثلاً مگر فرماندهان جنگ اشتباه هم میکردند؟ و با خواندن اینها، پلاسکو ذهن افراد در ظرف چند دقیقه فرو میریزد و به همه چیز شک میکند. مسألهای که امروز هم با آن روبهرو هستیم هم مشابه این اتفاق است و ما در حقیقت میدان روایت را باختهایم و کارهایی را خراب کردیم که الان هرچه بگوییم، میگویند از کجا باور کنم که راست میگوئید؟ در عرصه روایت جنگ هم روایات غیررسمی برای اعتراض به آن و اینکه بگوید چیزهای دیگری هم وجود داشته و باید گفته شود، به وجود میآید. روایتهای غیررسمی هم با تمام محدودیتهایش مجوز میگیرد و منتشر میشود، چون حاکمیت به این نتیجه رسیده که روایتها باید گفته شود. حکومتها به روایتها احتیاج دارند.
قاضی با اشاره به بعضی روایتهای ناگفته از جنگ و توضیح اینکه بیان روایتهای غیررسمی چقدر میتواند ضرورت داشته باشد، اضافه کرد: با دوستی که در حوزه تبلیغات جنگ فعالیت میکرد صحبت میکردیم میگفتند گاهی ما از شکستها پیروزی میساختیم، بچههای ما در عملیات مسلم رفته بودند روی تپههای مندلی در شهری مرزی، و بعد خبر میرفت که سربازان ما در آستانه فتح بغداد قرار دارند! در خلال عملیات کربلای چهار همین طور، شما تیتر روزنامهها بعد از عملیات را ببینید و سخنرانی آقای هاشمی در نماز جمعه را گوش کنید که ایشان چطور از عملیاتی که الان میدانیم رسماً شکستخورده است صحبت میکنند. صفحهای دارم به نام دستخطهای ماندگار، که در آن دستخطهای راویان جنگ را برای مخاطبان بارگذاری میکنم. گاهی از دفترچه 150 صفحهای یک صفحه هم نمیتوانم بگذارم. جنگ، جنگ است و آدمها آدمند با تمام فراز و فرودهایشان و مسائل آنقدرها هم که ما فکر میکنیم پاستوریزه نبوده است.
قاضی: روایت غیررسمی از دل روایت رسمی بیرون میآید. وقتی فردی، به سفارش مراکز رسمی، مطلب مینویسد به عنوان یک روایت غیررسمی مطرح میشود. در حین تحقیقات، به روایتهایی برخورد میکند که یا خود به ضرورت کار سفارشدهنده، و یا با دستور آنها آن را سانسور میکند دهقان با تأیید نکات قاضی ادامه داد: روایت غیررسمی باید وجود داشته باشد چرا که اگر نباشد، روایت رسمی هم از بین خواهد رفت. ما باید سمت کلیشهزدایی برویم و اگر این کار را نکنیم، ادبیات جنگ به حاشیه میرود.
او در جواب به اینکه «در انتشار کتاب من قاتل پسرتان هستم تا چه اندازه با موانع روبهرو شدید؟ و آیا مخاطب واکنش مثبتی نشان داد؟» گفت: حوزه عقیدتی خاص وجود دارند که مخاطب کتابهای خاطرات دفاع مقدس هستند. نمیتوان گفت که این کتابها را همه مردم ایران میخوانند بلکه مخاطب خاص دارد. به عنوان مثال کتاب «دا» 400 هزار جلد و شاید هم بیشتر چاپ شده، ولی مردم این کتاب را نخواندند. اما کتاب من قاتل پسرتان هستم خارج از تخاطب این حوزه عقیدتی بود و مخاطب عامتری داشت.
دهقان ادبیات غیررسمی را حیاتی و لازم شمرد و با خاطرهای به توضیح بیشتر این نوع روایت پرداخت: در عملیات نصر 7، که در ارتفاعات دوپازا انجام شد. بوالفتح1 و بوالفتح2 به دست سربازان ما آزاد شد و صدها نیروی عراقی کشته و معدوم شدند. این عملیات دو روز بعد از کشتار مکه بود و در رسانهها گفتند در انتقام از رژیم منحوس آل سعود عملیات انجام شد. من در عملیات آزادسازی دوپازا بودم، قبل از عملیات قرار شد به شناسایی برویم. از ساعت 9 شب حرکت کردیم تا ساعت 2 نیمهشب به قله رسیدیم. و باید برای شناسایی پشت سنگر عراقیها میرفتیم. عملیات شناسایی و شب بعد از آن خود عملیات به سختی انجام شد و 12 شهید دادیم. چند سال پیش که بعد از سالها دوباره به ارتفاعات دوپازا سفر کردم، پیش خودم گفتم یعنی به خاطر این تپه، 12 شهید دادیم؟ دوازدهمین شهید، دوست همسنگرم بود که ترکش به صورتش خورده بود و شناساییاش سخت بود. او را از روی نوشته روی پیرهنش شناسایی کردیم که نوشته بود: «مولا مپسند که لوتیان خوار شوند.» دوستان آمدند و گفتند این اسدالله اسدی است. عبارت رسمی جنگ میگفت: رزمندگان اسلام، در عملیات نصر 7، موفق شدند ارتفاعات دوپازا را فتح کنند. بعد از سالها که آن تپه را دیدم یاد حرف بابانظر افتادم که بعد از عملیات کربلای 5 با 6 هزار شهید، کنار پیکر رفقای شهیدش گفت تمام این خاکی که گرفتید به یک موی شریفی و ابراهیمی نمیارزید. من هم کنار تپه گفتم تمام این خاکی که گرفتید به یک موی اسدالله اسدی نمیارزید.
دهقان در ادامه اضافه کرد: روایت غیررسمی و رماننویس مغز جنگ را میگوید. روایت رسمی سطح را میگوید. و این سطحگویی به درد نسلی میخورد که به وسیله آن خاطراتی را زنده میکند. ولی نسل دهه 70 و 80 و مخاطبان امروزی جنگ را راضی نمیکند. خود جنگ از طرفی و از طرف دیگر، عملکرد نیروهای خودی ممکن است بر مخاطب اثری منفی بگذارد. آیا نویسنده باید نگران این تأثیر منفی باشد؟ آیا مسئولیتی متوجه نویسنده است؟
قاضی گفت: نویسنده در نسبت با جنگ، یک هدف و رسالتی را بر خود تعریف میکند. احساس میکند چیزی در جنگ اتفاق افتاده و آدمهایی در آن رشد کردهاند و جنگ با شخصیت آنها، ملیت آنها و غیرت آنها و یا حتی اعتقادات و ایدئولوژی آنها گره خورده. حضور آنها در صحنه جنگ، قابهایی را ایجاد کرده از انسانهایی که حضورشان در شرایط سخت شخصیتی از آنها را بروز داده که در دیگر شرایط بروز نمیداده. وجهی از خود که شاید برای خودش هم عجیب بوده. من نویسنده احساس میکنم این را باید بازنمایی کنم و این به جوان ما هویت میدهد. در این بازنمایی تا جایی که میتوانم باید آئینه باشم، سانسور نکنم، جزئیات را ببینم و در سطح نمانم. ما موظفیم در این مسائل آئینه تخت و بدون لک باشیم، هر آنچه که بوده را بیان کنیم. من به عنوان نویسنده ترسی از این ندارم که حقایق را بگویم، چیزی که حدود چهل سال بین ما و خواننده فاصله افتاده و البته میدانم راه سختی در پیش دارم.
قاضی با اشاره به کتابی که در مورد برادر شهیدش بر اساس دستنوشتههای او نوشته است ادامه داد: در عملیات والفجر8 در امالرساس که نوعی عملیات فریب بوده، حرکت نیروها جوری طراحی شده بود که عراق فکر کند ما قصد داریم بصره را بگیریم و ما در مقابل توانستیم فاو را بگیریم. برادر من با تیپ امام رضا (ع) همراه با سردار قاآنی، در آن عملیات بوده که شبی که بر میگردند خاطراتش را در 100 صفحه نوشته است. یک صحنهای در میان آن خاطرات هست مربوط به ماجرای شهادت اوستا باقر بنا که برادرم به شخصیت و زهد او علاقه زیادی پیدا کرده بود. او مینویسد در شب عملیات بعد از اصابت ترکش به سر اوستا باقر او به حالت کما میرود. در منطقه امالرساس که پر از گل و شل بوده تصمیم میگیرند تا او را به عقب برگردانند. اما کسی حاضر نمیشود که این کار را انجام دهد. برادرم داوطلب میشود اما نفر دیگری هم لازم بود تا همراهی کند و او کسی نبود جز یکی از سربازها که از صبح میخواست به بهانه دلپیچه به عقب برگردد. از ترس کپ کرده بود و نمیخواست در عملیات بماند. فرمانده هم به او اجازه عقب رفتن نمیداد و حالا اگر صحنه عقب بردن اوستا بنا را بخواهیم از دید دانای کل ببینیم، یک نفر در ذهنش میخواهد دوستش را به عقب ببرد تا زنده نگه دارد و دیگری نیتش آن است که فقط از این خراب شده برود! بعد از عملیات، تمام رزمندهها فکر میکنند شکست خوردند، اما میبینند مارش پیروزی میزنند و آنجا متوجه میشوند که عملیات فریب در جریان بوده و فاو سقوط کرده. من میتوانستم این روایت را در کتابم نیاورم و میدانستم که روایت پذیرفتهشدهای نیست، اما این را هم میدانستم با نوشتنش به مخاطبم خدمت میکنم و او را با اصل جنگ مواجه میکنم و نه با سانسور کردنش.
قاضی به کتاب خانم فاطمه جوشی اشاره کرد و افزود: خانم جوشی فرمانده بسیج خواهران آبادان بوده در جریان محاصره آبادان. در کتابی که ایشان نوشته، اولین بار روایت انحلال سپاه آبادان را بیان میکند که قبل از آن حرفهای یواشکی درباره آن بود. این از روایتهای غیررسمی بود و مرکز اسناد دفاع مقدس جرأت و جسارت کرد و آن را چاپ کرد.
قاضی: در این بازنمایی تا جایی که میتوانم باید آئینه باشم، سانسور نکنم، جزئیات را ببینم و در سطح نمانم. ما موظفیم در این مسائل آئینه تخت و بدون لک باشیم، هر آنچه که بوده را بیان کنیم. من به عنوان نویسنده ترسی از این ندارم که حقایق را بگویم، چیزی که حدود چهل سال بین ما و خواننده فاصله افتاده و البته میدانم راه سختی در پیش دارم دهقان در پاسخ به این سوال که «آیا پشت نوشته شدن کتاب من قاتل پسرتان هستم، خشمی از جانب نویسنده وجود داشته؟» گفت: نه خشمی وجود نداشته بلکه فکر میکردم باید بخشهای ناگفته جنگ را روایت کنم. تاریخسازی در مورد جنگ به وضوح دارد اتفاق میافتد یعنی ما آن چیزی که داریم میشنویم تاریخ جنگ نیست. مرکز اسناد جنگ دارد تاریخسازی میکند، تاریخنویسی نمیکند. چند وقت پیش یکی از فرماندهان جنگ ما گفتند یک درصد از وقایع جنگ ممکن است گفته نشده باشد و 99 درصد گفته شده. من میگویم قلب هم 3 درصد از بدن ما را تشکیل میدهد اما مهمترین عضو بدن است.
او در ادامه گفت: شما وقتی میشنوید 2500 کیلومتر از خاک ایران در زمان امضای قطعنامه در اشغال عراق بوده و تا به حال گفته نشده، خشمگین میشوید اما باید بدانید که چرا نگفتند؟ تا 27 فروردین سال 1367 بسیاری از نیروهای ایرانی در خاک عراق بودند در 27 فروردین 67 ارتش عراق به فاو حمله کرد و موفق شد ظرف 36 ساعت آن را بگیرد. و فرماندهان جنگ از این حمله بیاطلاع بودند. و از رادیو عراق متوجه حمله شدند. بعد از آن عراق مجنون، شلمچه، فاو و... را گرفت و هیچ کدام از اینها گفته نشده. عراق در روز 26 تیر 67 یازدههزار نفر از رزمندههای ما را در فکه و شرهانی اسیر کرد و بدون ماشین با پای پیاده نیروهای ما را سمت الانباره برد. و بسیاری از این اسرا وسط راه از تشنگی شهید شدند. همه آن 2500 کیلومتر را در این چند روز دادیم و اگر میخواستیم بگوییم چرا؟ نمیشد. جنگ تحریف شده و سانسور شده است. ما آنچه که میگوئیم از فتحهاست. بزرگترین خطر، تهدید تاریخ جنگ است. هر چقدر این فنر روایت بسته رسمی بیشتر فشرده شود، وقتی که رها بشود تا انتها میرود. اگر الان از تاریخ جنگ نگوییم، این اتفاق میافتد.