رجزخوانی و ناامیدیهای هاول / در جستجوی روح و معنای زندگی در زندان
بخش اول کتاب «نامههایی به اولگا» شامل نامههایی از واسلاو هاول به همسرش است که پیش از محاکمه و در زندان موقت نوشته شدهاند و رجزخوانی، ناامیدی و جستجوی او برای روح و معنای زندگی نشان میدهند.
بخش اول کتاب «نامههایی به اولگا» شامل نامههایی از واسلاو هاول به همسرش است که پیش از محاکمه و در زندان موقت نوشته شدهاند و رجزخوانی، ناامیدی و جستجوی او برای روح و معنای زندگی نشان میدهند.
خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه: واسلاو هاول متفکر و نمایشنامهنویس چکی که پس از فروپاشی کمونیسم مدتی رئیسجمهور جمهوری چک شد، یکی از سران منشور 77 بود که پیشتر در مقالاتی به آن پرداختهایم. دسامبر سال 1976 زمزمههای شکلگیری منشور 77 (جنبش حقوق بشر چکسلواکی) و اعتراضات عدم رعایت حقوق بشر در چکسلواکی مطرح شد. در اینمنشور که سهسخنگو یا ستون اصلیاش یان پاتوچکا، واسلاو هاول و ییژی هایک بودند، به عدم آزادیهای دینی و اعتقادی هم اعتراض شده بود. چکسلواکی پیش از آن قرارداد هلسینکی (خلعسلاح و امنیت و همکاری اروپا) را امضا کرده بود و یکی از اهداف منشور 77، تذکر پایبندی واقعی به اینقرارداد بود.
پس از انتشار و علنیشدن منشور در سال 1977 شبکههای غربی مانند صدای آمریکا و اروپای آزاد در دشمنی با شوروی و کمونیسم، بهطور مکرر متن آن را منتشر میکردند. اما حکومت کمونیستی چکسلواکی هم اقدام به دستگیری سران منشور و اعضای راس هرم آن کرد. به اینترتیب هاول یکبار در سال 1977 و بار دیگر در سال 1979 به زندان کمونیستها افتاد.
مرتبه دوم دستگیری هاول مربوط به قلعوقمع اعضای «کمیته دفاع از متهمان بیگناه» معروف به وانس در روز 29 مه 1979 توسط پلیس امنیتی چکسلواکی است. وانس یکسال پیشتر بهعنوان نتیجه مستقیم منشور 77 تشکیل شده بود. همانطور که میدانیم چکسلواکی سال 1968 توسط شوروی و اعضای پیمان ورشو اشغال شد و منشور 77 هم سال 1977 منتشر شد. هاول در سال 1975 نامه سرگشادهای به گوستاو هوساک (Husak) رئیسجمهور وقت چکسلواکی نوشته بود که انتظار داشت بهخاطر آن دستگیر شود. بههمیندلیل ساک لوازم ضروری خود را برای رفتن به زندان آماده کرده بود. اما دستگیر نشد. اینشرایط مشکوک یا مصالحه، سال 1977 با انتشار منشور 77 به پایان رسید. هاول هم بهعنوان سخنگوی منشور دستگیر شد. یکی از چالشهای بزرگ زندگی سیاسی هاول، مربوط به همینبرهه و بازداشت اولش است که تقاضای آزادی کرد و ارائه ایندرخواست، موجب تحقیر و عذاب وجدان خود شد. او در اکتبر 1977 به اتهام براندازی به 14 ماه حبس محکوم شد که اینحکم برای سهسال بهطور مشروط تعلیق شد. در آنبرهه هاول با یان پاتوچکا، فیلسوف و دیگر سخنران منشور 77 برای بازجویی به زندان روژینه احضار شدند و در وقت تنفس ظهر در اتاق انتظار زندانیان با یکدیگر درباره فلسفه بحث کردند. این، آخرین برخوردشان با هم بود. چون به فاصله کوتاهی پس از ایندیدار، پاتوچکا در خلال بازجویی درگذشت.
هاول، ژانویه 1978 دوباره دستگیر شد اما اتهاماتش اثبات نشد و مارس همانسال آزاد شد. اواخر آنسال، پلیس چکسلواکی فعالیتهای متمرکزی را برای وادارکردن هاول و چهرههای مشابه، به تسلیم یا مهاجرت شکل داد که با تعقیبمراقبتهای پلیسی مستمر و حضور عدهای مامور لباسشخصی مقابل خانه و محلهای حضورش، تقویت میشد. این شرایط تا 1979 ادامه داشت که هاول در واکنش، دو مقاله جسورانه نوشت و پدیدههای بازداشت و مراقبت در خانه را در آن عنوان کرد. او در اینمقالهها به خلاف درخواست آزادیای که سال 1977 کرده بود، نشان داد قصد تسلیم ندارد. بههمیندلیل همراه دیگر اعضای وانس در اکتبر 1979 محاکمه شد و به زندان افتاد. او در جلسه محاکمه گفت دو ماه پیشتر در هنگام بازداشت، از او پرسیدهاند آماده رفتن به آمریکا هست یا نه؟ و اینکه او در ایندادگاه حضور پیدا کرده، به این دلیل است که پیشنهاد مذکور را با خواست خود رد کرده و همینانتخاب هم نشان میدهد که دشمن کشورش نیست.
هاول درباره رفتنش از زندان به بیمارستان، جمله جالبی دارد که در آن گفته در آنزمان دنیا زیباترین صورتش را به او نشان داده است. چون دیگر هیچمسئولیتی نداشت، بلکه فقط حق داشتواسلاو هاول بازه زمانی پیش از محاکمه و کمی پس از آن را در زندان روژینه گذراند. سپس به زندان هرمانتیس در اوستراوا شهر بزرگ معدن و صنایع فولاد در شمال موراویا نزدیک مرز لهستان منتقل شد تا بخش مهمی از دوره محکومیت خود را آنجا طی کند. هاول از سال 1980 تا 1981 را در زندان هرمانتیس گذراند و سپس به پلزن - بوری منتقل شد و تا اواخر سال 1982 را در اینزندان گذراند. در پاییز سال 1982 بازجویان به هاول گفتند فقط یکجمله برای درخواست بخشش بنویسد تا ظرف یکهفته در خانه خود باشد. اما او بهخاطر تجربه درخواست بخشش در سال 1977 در روژینه و بهتعبیر پل ویلسون - مترجم انگلیسی نامههای هاول - شاید فقط از روی همبستگی با آنهایی که هنوز در زندان بودند، اینخواسته را نپذیرفت. او چندمرتبه در طول محکومیت بیمار شد. اواخر ژانویه سال 1982 هم به تب شدید مبتلا شد که اینمرتبه، آثار بیماری شدید بود و بهناچار او را به بیمارستان منتقل کردند. هاول پس از بهبودی نسبی نامهای برای همسرش اولگا نوشت و او را از وضعیت خود آگاه کرد. در نتیجه اولگا هم وضعیت همسرش را به دوستان خارجی هاول اطلاع داد و آنها هم اینخبر را به رسانههای بینالمللی منتقل کردند که بسیاری از چهرههای بینالمللی برای آزادی هاول به فعالیت پرداختند. هاول درباره رفتنش از زندان به بیمارستان، جمله جالبی دارد که در آن گفته در آنزمان دنیا زیباترین صورتش را به او نشان داده است. چون دیگر هیچمسئولیتی نداشت، بلکه فقط حق داشت.
نامههایی که هاول در مدت گذران محکومیتش نوشته، در قالب کتابی با عنوان «نامههایی به اولگا» با ترجمه و مقدمه پل ویلسون منتشر شدهاند که ترجمه فارسی آن بهقلم فروغ پوریاوری سال 1398 توسط نشر ثالث منتشر شد. اینکتاب چهار بخش دارد که بهترتیب عبارتاند از: «نامههای شماره 1-17: بازداشت پیش از محاکمه (زندان روژینه، پراگ ژوئن 1979 تا ژانویه 1980)»، «نامههای شماره 18-86: هرمانیتس: ژانویه 1980 تا اوت 1981»، «نامههای شماره 78- 128: پلزن - بوری (1 اوت 1981 تا 15 مه 1982)» و «نامههای شماره 129-144 پلزن - بوری / مه تا سپتامبر 1982».
پل ویلسون در مقدمه «نامههایی به اولگا» میگوید بسیاری از موضوعاتی که هاول در نامههایش درباره آنها اندیشیده، در آثار بسیاری از روشنفکرهای اروپای مرکزی هم وجود دارند. او معتقد است جایگاه مرکزی هاول در تفکر نوین چک و قدرتش بهعنوان یکنویسنده، بیشتر از سنت ریشه میگیرد تا خلاقیتش. ویلسون، از یژی نمتس (jiri nemek) دوست واسلاو هاول هم نقل قول آورده که گفته نوآوری ادبی هاول در این بود که طوری مینوشت که گویی سانسور وجود ندارد. یعنی اگر نمیخواست راجع به مطلبی بنویسد، نمینوشت و اگر میخواست، همانطور که معتقد بود حقیقت دارد، آن را مینوشت. خود هاول اینویژگی را زیان آشکار ناشی از تولد در خانوادهای ثروتمند و بزرگشدن در رژیمی کمونیستی دانسته که او را بهدلیل سابقهاش بهعمد کیفر میداد. بههرحال سانسور شدیدی که کمونیستها بر چکسلواکی آنروز روا داشتند، موجب شده نامههای هاول به اولگا، مستندات کمی درباره زندگی روزانه هاول در زندان داشته باشند. ویلسون هم میگوید هاول پس از آزادی از زندان در گفتگوها و مصاحبههایش از صحبت درباره اینزندگی پرهیز داشت. گفته میشود هاول در آنبرهه، به رغم ساعات طولانی کار و ناراحتیهای جسمانی، از کار استقبال میکرده و از عقبنشینی و تسلیم امتناع داشته است.
او در ابتدای راه نامهنویسی برای اولگا متوجه شد نامههایی که کاملا مفهوم و مشخص باشند، ارسال نشده و به دست همسرش نمیرسند. در نتیجه به نوشتن جملات طولانی و پیچیده رو آورد. هاول اجازه داشت تنها برای یکنفر نامه بنویسد که آنیکنفر هم اولگا بود که از سال 1964 با او ازدواج کرده بودهمانطور که خواهیم دید و خود هاول هم اشاره کرده، نامهنویسی به اولگا، یکی از مهمترین عوامل دوامآوردن هاول در زندان است. ویلسون هم در مقدمه کتاب به اینمساله اشاره کرده که اینکار بهنوعی معنای زندگی هاول در حبس بوده است. او در بازداشتگاه بلزن - بوری پیشنوشتههای نامهها را در ملافههای کثیف که بهقول خودش میلیونها جنین سقطشده آلودهشان کرده بود، مخفی میکرده است. هاول هم پس از آزادی به اینمساله اشاره کرد که بهدلیل شرایط سخت و عدم اجازه نگهداشتن یکنسخه از نامههایش، نامهها وقفههای بسیار، تکرار و نقایص منطقی دارند. او در ابتدای راه نامهنویسی برای اولگا متوجه شد نامههایی که کاملا مفهوم و مشخص باشند، ارسال نشده و به دست همسرش نمیرسند. در نتیجه به نوشتن جملات طولانی و پیچیده رو آورد. هاول اجازه داشت تنها برای یکنفر نامه بنویسد که آنیکنفر هم اولگا بود که از سال 1964 با او ازدواج کرده بود. او پس از آزادی از زندان گفت با اولگا، تفاوت زیادی دارد. چون اولگا دختری از طبقه کارگر و هاول فرزند طبقه سوم است و همیشه هم یکروشنفکر مردد باقی میماند. هاول به گفته خودش، در آغوش پرمهر و مطمئن مادری مسلط بزرگ شد. بههمیندلیل در کنار خود، به زنی فعال احتیاج داشت که هم بتواند با او مشورت کند، هم نسبت به او ترسی آمیخته به احترام داشته باشد. درنتیجه پس از ازدواج در سراسر زندگی مشترک، برای هر کاری با اولگا مشورت کرد و نخستین کسی هم که نوشتههایش را میخواند، معمولا اولگا بود. هاول گفته در نامههایش به اولگا، جملههای عاطفی خصوصی چندانی وجود ندارد. با اینوجود او فکر میکند اولگا قهرمان اصلی نامههاست.
پل ویلسون در مقدمه خود بر کتاب «نامههایی به اولگا» اشارات کوتاهی هم به مقاطع مختلف زندگی هاول داشته است؛ مثل اینکه در سالهای نخستین دهه 1950 مانع از رفتن او به دبیرستان شدند و بهناچار دیپلم خود را از مدرسه شبانه گرفت. او در آنمقطع برای گذراندن زندگی، در یکآزمایشگاه شیمی کار میکرد. هاول سال 1965 به اتحادیه نویسندگان چک محلق شد. همانزمان، عضو شورای سردبیری مجله کوچک ادبی تواش (Tuas) هم بود. یکی از مبارزات او در زندگی برای حفظ حیات و ادامه انتشار اینمجله است که به شکست انجامید اما بهقول ویلسون، درسهایی برایش داشت. هاول از سال 1960 ابتدا بهعنوان دستیار صحنه و سپس نمایشنامهنویس دائمی تئاتر کوچک و آوانگارد بالوستراد مشغول به کار شد. نمایشنامههای «گاردن پارتی» و «نامه غیررسمی» را هم در بازه سالهای 1963 و 1965 نوشت. یکی از درسهایی که در ایندوره آموخت این بود که هر اقدام در زمینه آگاهی مردم یا خودآگاهی اجتماعی، راه را برای اقدامات اساسیتر باز میکند.
واسلاو هاول در ژوئن سال 1968 پیش از بهار پراگ، بهشدت به فقدان دموکراسی در اتحادیه نویسندگان حمله کرد. سومین نمایشنامه بلندش «مشکل فزاینده تمرکز» هم نخستینبار در آوریل 1968 در تئاتر بالوستراد روی صحنه رفت. هاول در ماههای مه و ژوئن آنسال 6 هفته را در آمریکا به سر برد. سپس مجله تواش برای بار دیگر با ریاست او بر شورای سردبیری منتشر شد و زمانی که در ژوئن 1969 تعطیل شد، 8 شمارهاش به دست مخاطبان رسیده بود. هاول در اوایل 1969 بهدلیل تفاوت نظر با میلان کوندرا، درگیر یکمجادله قلمی درباره سرنوشت کشور و ملت چک و اسلواک شد. او در مارس آنسال یکدستگاه استراق سمع در سقف منزلش پیدا کرد و بهدلیل انتقاداتش از اشغال چکسلواکی توسط شوروی و امضای دادخواست علیه سیاستهای عادیسازی هوساک متهم به براندازی شد.
در ادامه تحولات کمونیستی در چکسلواکی، اتحادیه قدیمی نویسندگان منحل و کتابهای هاول و برخی دیگر از نویسندگان مانند ایوان کلیما، نابههنجار تلقی شدند. درنتیجه اینکتابها از کتابخانههای عمومی جمعآوری و اجرای نمایشنامههای هاول هم ممنوع اعلام شد. در اینشرایط که هاول وقت بیشتری برای نوشتن و فکرکردن داشت، سهنمایشنامه بلند «دسیسهچینان» (conspirators) «اپرای گدایان» (beggars opera) و «هتل کوهستانی» (mountain hotel) را نوشت. او معروفترین نمایشنامههایش یعنی سهگانه وانیک را در دهه 70 نوشت که شخصیت اصلیشان نویسندهای شبیه به هاول است. وانیک نمایشنامهای است که بهعنوان یکفرد معمولی و محافظهکار، درگیر زندگی با مشاغل پست شده است.
در مجموعه مطالبی که در ادامه منتشر خواهند شد، به نقد و بررسی نامههای هاول در کتاب «نامههایی به اولگا» میپردازیم. پل ویلسون میگوید نامههای هاول به اولگا در مارپیچ دراماتیک تفکر اصیلی آمیخته به تجربه مذهبی نسبتا شدید، به اوج میرسند. ایننامهها خلاف بیشتر نوشتههای غیرتئاتری هاول به قصد برانگیختن بحث درباره وضعیت خاص فرهنگی و سیاسی نوشته نشدهاند.
پیش از آغاز بررسی بخش اول ایننامهها که در بازداشت موقت نوشته شدهاند، بد نیست نام کتابهایی را که هاول در اینبازه زمانی مطالعه کرده، بهترتیب تاریخ مطالعه، مرور کنیم:
«پیروزی؛ نگاهی به پشت صحنه سیاست خارجی آمریکا»، «پندارهای گمشده»، «اسناد پیک و یک (pickwich papers)»، «کشتن مرغ مقلد»، «زندگینامه ویلون»، «هفته مقدس» اثر آراگون، «چهل روز موسی داق» اثر ورفل نمایشنامهنویس اتریشی، «اورهلی» (Aurelien) اثر آراگون، «شمشیر و حقیقت» (درباره مجازات اعدام) اثر نویسنده چک یاروسلاو ماری»، یک کتاب جالب اثر بیرد (Byrd) سیاحی که ششماه تنها در قطب جنوب زندگی کرده است، «درباره انزوا»، «آرپی» و «خاطرات یک پزشک» اثر دوما.
* نامههای شماره 1-17: بازداشت پیش از محاکمه (زندان روژینه، پراگ ژوئن 1979 تا ژانویه 1980)
هاول در نامه اول که چهار ژوئن 1979 نوشته شده، با قوت قلب به همسرش میگوید باید بتواند یکزندگی عادی را بهخوبی اداره کند؛ گویی هاول به یکسفر رفته باشد. او میگوید خیلیچیزها که پیشتر پریشانش میکردند، دیگر نه موجب تعجبش میشوند نه آشفتهاش میکنند. هاول ادامه نامه را روز پنجم ژوئن نوشته و در آن به اولگا گفته همیشه وقتی برای او نامه مینویسد که حالش خوب باشد و افسردگی را برای خودش نگه میدارد. همچنین از اینکه دوباره [مانند زندان مرتبه پیش] نتوانسته در فاصله بین دو زندان، نمایشنامهای بنویسد، اظهار تاسف میکند. هاول در ایننامه میگوید زندان سد نویسندهشدن نیست و او هنوز از نوشتن لذت میبرد. همچنین، نمایشنامه «هتل کوهستانی»اش فقط برای گروه خاصی جالب است و سعی دارد تا وقتی در زندان است، «فاوست» گوته را تمام کرده و زبان انگلیسی بخواند. اینقوت قلب همانطور که خواهیم دید، بهمرور از بین رفته و جای خود را به پریشانی و درد دل خواهد داد.
در دومیننامه که مربوط به 19 ژوئن 1979 است، هاول میگوید قضاوقدری شده و با مساله زندان طوری برخورد میکند که گویی از خیلیوقتپیش تقدیرش چنینبوده که به گذراندن ایندوره در زندان محکوم شود. در نامه سوم بهتاریخ 24 ژوئن 1979، هاول، این را که کاملا آرام است و درگیر پریشانی نشده، پدیدهای جالب میبیند. او در نامه چهارم که 8 ژوئیه 1979 نوشته شده، میگوید مشغول مطالعه مختصر زبان انگلیسی، تمرین یوگا و شطرنجبازیکردن است و سعی میکند طوری با فقدان نور در طول روز و نبودن تاریکی در شب کنار بیاید. او در ایننامه خود را یککلهشق مودب معرفی میکند که به حقانیت خودش اعتقاد دارد و از بابت هیچکدام از کردههایش متاسف نیست.
او مینویسد پس از تجربیات پیشین، میتواند هرچیزی را متفکرانه تجربه کرده و با دیدی دقیق به خود نگاه کند. بنابراین بر ایننظر است که در معرض خطر تسلیمشدن به هیچیک از اشکال مختلف اختلالهای مغزی ناشی از حضور در زندان نیست. او در بخشی از ادامه ایننامه که سهشنبه 14 اوت نوشته شده، از همسرش درخواست میکند به او فکر، و برایش دعا کند!پنجمیننامه هاول به اولگا در بازه زمانی بازداشت پیش از محاکمه، مربوط به 21 ژوئیه 1979 است که در آن میگوید نامه، تنها چیزی است که آدم در زندان دارد و هرنامه را دهدوازدهبار میخواند. او زندان را حفرهای تاریک و خالی میبیند و میگوید در چنینمحیطهای یکبعدیای، کنارآمدن با آنچه در ذهن دارد، مشکل است. البته در همیننامه با رجزخوانی دوباره، میگوید از اینکه خود را از نظر ذهنی برای بدترین پیامدها آماده کرده، خوشحال است. همچنین میگوید چسبیدن به یکامید مبهم خیلی بد است و فقط آدم را ناامیدتر میکند. هاول میگوید هر از گاهی ایناحساس عجیب را دارد که واقعا دلش نمیخواهد زندان را ترک کند چون در اینمکان دچار حال و هوایی میشود که تاحدی شبیه خواب زمستانی است. واسلاو هاول در ایننامه اشاره میکند که کتاب «پیروزی؛ نگاهی به پشت صحنه سیاست خارجی آمریکا» را بهعنوان اولینکتاب زبان انگلیسی، از اول تا آخر خوانده است. او ضمن اینکه میگوید «چقدر پاییز را دوست دارم» به اینمساله هم اشاره کرده که متوجه یکنکته عجیب و غریب شده؛ اینکه «حقیقت در ایندنیا (زندان) به مراتب بیشتر از دنیای بیرون است.» (صفحه 49)
واسلاو هاول در هفتمیننامهاش که مربوط به تاریخ 11 اوت 1979 است، به سانسور و اینکه روی یکسوم متن یکی از نامههایش قلم سیاه کشیدهاند، اشاره میکند. او میگوید هیچمنطقی پشت اینحذفها و پاککردنها وجود ندارد. اما درباره درونیات و تفکراتش، هاول به مساله درونگرایی شخصیتیاش اشاره کرده و میگوید درونگراتر از پیش شده؛ چون همبند تازهای پیدا کرده که نمیتواند مانند همبند پیشین، با او صحبت کند. او مینویسد پس از تجربیات پیشین، میتواند هرچیزی را متفکرانه تجربه کرده و با دیدی دقیق به خود نگاه کند. بنابراین بر ایننظر است که در معرض خطر تسلیمشدن به هیچیک از اشکال مختلف اختلالهای مغزی ناشی از حضور در زندان نیست. او در بخشی از ادامه ایننامه که سهشنبه 14 اوت نوشته شده، از همسرش درخواست میکند به او فکر، و برایش دعا کند!
نامه نهم هم مانند برخیدیگر از نامهها، طی چندروز نوشته شده است. ابتدای نامه، مربوط به روز شنبه 8 سپتامبر 1979 است و بخش دیگرش یکشنبه. هاول در روز یکشنبه درباره گردنبندی صحبت کرده که با خمیر نان برای اولگا ساخته است. او در همینبخش از نامه، برای بار دیگر به تاثیر سودمندی که دیدار اولگا بر او داشته، مینویسد و میگوید ایندیدار باعث شده فضای زندان، برایش تحملپذیرتر شود. او در «بعدالتحریر» ایننامه نوشته: «همبندهایم به دلیل خونسردیام در قبال اجازه خروج پیشنهادی، فکر میکنند دیوانه هستم.» (صفحه 59) دهمیننامهای که هاول در زندان روژینه شهر پراگ برای همسرش نوشته، مربوط به شنبه 22 سپتامبر است که البته نگارش آن، روزهای دوشنبه و سهشنبه هم ادامه پیدا کرده است. آنچه هاول در ابتدای ایننامه مطرح میکند، فکرکردن به اردوگاه کار و چگونگی کنارآمدن با آن است. از همینسطور است که بهمرور میتوان کلافگی هاول از بلاتکلیفی و مبهمبودن سرنوشتش برای رفتن به اردوگاه کار را مشاهده کرد. او ضمن اینکه در بخش اول نامه گفته برای همسرش، یکنوع گردنآویز ساخته، میگوید در تولد چهلوسهسالگیاش، چهارماه و یکهفته از اقامت در زندان روژینه را پشت سر گذاشته و اینمدت، دقیقا مساوی با مدت زندانی پیشین او در سال 1977 است. بخش بعدی نامه هم مربوط به صبح دوشنبه است که در آن با حالتی کلافه میگوید زینتآلاتی که برای اولگا درست کرده، حوصلهاش را سر بردهاند و اگر اولگا از آنها خوشش نمیآید، میتواند یا آنها را به کسی ببخشد و یا دورشان بیاندازد! آخرینبخش ایننامه هم سهشنبه شب نوشته شده که هاول در آن، از همسرش میخواهد در روز تولد هاول، سر ساعت 7 شب، به او فکر کند. چون هاول هم بنا دارد در همانزمان به او فکر کند.
پس از برگزاری جلسه محاکمه، هاول نامه دوازدهم را نوشته که بدون تاریخ است و مهر اداره پست روی آن، تاریخ 13 نوامبر 1979 را نشان میدهد. او در ایننامه گفته تا اینمقطع برای رسیدن محاکمه، انتظار زیادی کشیده و حالا از تمامشدن محاکمه خوشحال است و قصد خودکشی هم ندارد! او چندجمله دیگر را در بخش بعدی ایننامه (چهارشنبه صبح) آورده و در حالیکه مشخص است از اتفاقات رخداده دلشکسته و شاید ناامید شده، به همسرش مینویسد فکر میکند اولگا از گردنبندهایی که هاول در زندان درست کرده، خوشش نیامده چون آنها را روز محاکمه به گردن خود نیاویخته بوده است. هاول به همسرش مینویسد اگر چنین است، گردنبندها را به فردی ببخشد. او در سطور پایانی ایننامه، جمله جالبی دارد: «شاید پروردگار دارد مرا بهدلیل غرورم مجازات میکند و در عین حال آزمایشم میکند.»
همانطور که میبینیم، هاول هنوز مشغول رجزخوانی و حفظ امید خود با اینترفند است. او با وجود اشاره به آمادگی ذهنیاش برای محکومشدن و همینطور تسلیمنشدنش، در جایی از همیننامه سیزدهم میگوید ناگهان به نظرش رسیده، همه نمایشنامهنوشتنهایش مفهوم خود را از دست دادهاندسیزدهمیننامه هاول به اولگا، تاریخ سوم نوامبر 1979 (روز شنبه) را بر خود دارد و درباره مساله محکومیت در دادگاه است که در آن میگوید از نظر ذهنی آماده چنیناتفاقی بوده و بهخاطرش، نه تعجب کرده و نه سپر انداخته است. همانطور که میبینیم، هاول هنوز مشغول رجزخوانی و حفظ امید خود با اینترفند است. او با وجود اشاره به آمادگی ذهنیاش برای محکومشدن و همینطور تسلیمنشدنش، در جایی از همیننامه سیزدهم میگوید ناگهان به نظرش رسیده، همه نمایشنامهنوشتنهایش مفهوم خود را از دست دادهاند. به اینترتیب با تلاش برای اخذ موضعی نسبتا متعادل و میانه، میگوید اولینکاری که باید انجام دهد، نحوه زندگی در وضعیت کاملا جدیدش (زندگی بهعنوان یکمحکوم) است. او در اینمقطع به چهارسال و نیم زندان محکوم شد.
هاول در بخشهایی از نامه سیزدهم خود به اولگا، مقاومت را کنار گذاشته و دست به اعتراف میزند. یکی از ایناعترافات از اینقرار است که شرایط، ناگزیرش میکند از خود بپرسد آیا مرتکب اشتباهی شده یا نه؟ هاول میگوید نمیخواهد خود را تغییر دهد، میخواهد خودش باشد اما بهتر از قبل. اینمساله را هم کمی شبیه به امیدی میبیند که قهرمانان داستانهای داستایوسکی با آن راهی زندان میشوند. او میگوید بههرحال درباره خودش، امیدها نه آنقدر دراماتیک هستند نه آنقدر نامعقول و نه آنقدر انگیزه مذهبی دارند. او به همسرش مینویسد به نظر میرسد او هم برای مدتی طولانی تنها خواهد بود. بنابراین باید برای نحوه گذراندن ایندوره زمانی فکری کند. چون از جهاتی، تحمل نگرانیهای ایندوره برای اولگا سختتر خواهد بود. در ادامه نامه هم که مربوط به روز دوشنبه 5 نوامبر است سفارش میکند «معاشرتی باش!» که اینسفارش و تذکر، چندمرتبه دیگر هم در نامههای دیگر تکرار شده است. واسلاو هاول، یکی از وظایف خود را در دوره طولانی اقامت در زندان، داشتن استحکام میداند و یکی از جملات مهمش در اینباره به اینترتیب است: «اشتغال ذهنی دائم به خویشتننگری انتقادآمیز، روی دیگر کودنی است.» (صفحه 72) او به اولگا هم میگوید باید برای دل هاول هم که شده، درباره عقاید شوهرش فکر کند. هاول به همسرش مینویسد «به من بیندیش اما به تلخیهایم نه. همینقدر که من به آنها میپردازم کافی است.» در فراز دیگری هم از ایننامه به اولگا میگوید درباره او، با محبت فکر کند!
هاول در ایننامه یکی از ویژگیهای شخصیتی خود را هم بیان میکند؛ اینکه طبیعتش اینگونه است که وقتی قصد میکند کاری را انجام دهد، باید کاملا درگیر آن شود.
شنبه 17 نوامبر 1979، تاریخ آغاز نوشتن نامه چهاردهم هاول به اولگا است که نوشتناش تا سهشنبه 20 نوامبر ادامه پیدا کرده است. هاول در ابتدای ایننامه میگوید بستههای ارسالی اولگا بینهایت برایش مهماند و تنها چیزی هستند که به زندگی او در زندان، نور میتابانند. او در ایننامه درباره موضوعاتی چون تئاتر، امید و بستههای ارسالی همسرش نوشته است. درباره تئاتر، هاول میگوید برای او، نوشتن یکنمایشنامه مانند متولدشدن و به زبان ساده، زاییدن است و او مانند بیشتر همپالکیهایش نمیتواند به راحتی بنویسد. درباره امید هم در بخش بعدی نامه در دوشنبه 19 نوامبر 1979 به اینمساله اشاره کرده که امید، یکی از بعدهای روح است و نه در بیرون، که در درون انسان جا دارد. وقتی هم کسی آن را از دست بدهد، میتواند بار دیگر آن را در درون خود یا در درون آدمهای پیرامونش پیدا کند؛ «نه در اشیا یا حتی حوادث» (صفحه 85) در همینبخش نامه که روز دوشنبه نوشته شده، هاول میگوید بستههای ارسالی اولگا نرسیدهاند و اینقضیه او را دیوانه میکند. نکته جالب این است که هاول میگوید چنینمسائل جزئی و کوچکی (نرسیدن بستهها)، بیش از رای هیئت منصفه عذابش میدهند.
در نامه پانزدهم که شنبه اول دسامبر 1979 نوشته شده، هاول در فهرست درخواستهایی که برای اولگا نوشته تا برایش به زندان بفرستد، درخواست یکجلد انجیل هم کرده و نوشته ساعت هفت بعدازظهر، درست پیش از خاموشی چراغها به اولگا فکر خواهد کرد. او هدیه عالی اولگا برای کریسمس را یکنامه طولانی میداند و اینسوال را از همسرش میپرسد که آیا توقع زیادی است که اولگا، از جزئیات بیشتری برایش بنویسد؟ هاول در ابتدای ایننامه دوباره رجزخواندن را از سر گرفته و میگوید برای گذراندن دوره زندانش، نقشههایی دارد که یکی از آنها، پیشرفت در یادگیری زبان انگلیسی است و البته دوست دارد آلمانی هم بیاموزد. او به مطالعه کامل انجیل اشاره میکند و میگوید در نهایت، کارهای موردنظرش را فهرست میکند تا سالهای حضورش در زندان هدر نروند. در بخش سوم نامه هم که مربوط به سهشنبه 20 نوامبر است، با رجزخوانی دوباره میگوید از کار در اردوگاه استقبال میکند. چون حداقل باعث تنوع میشود و در اینصورت تحرک بیشتری خواهد داشت و آدمهای بیشتری را خواهد دید. هاول میگوید اردوگاه کار مسلما سختی و مشقت دارد اما دستکم متفاوت است و به زندگی موقتیاش در بازداشتگاه زندان روژینه پایان خواهد داد. او اشاره کوچکی هم به ایننکته کرده که «هیچچیز موقتی خوب نیست.»
در ایننامه، هاول همسرش را «غرغروی عزیزم» خطاب میکند و انتقادش از کمبودن تعداد و حجم نامههایش را به مرور آغاز میکند. خود هاول که همسرش را غرغرو میخواند، به کرات در ایننامهها غرغر کرده و اصطلاحا به جان اولگا، نق میزند. او در نامه چهاردهم میگوید با مهربانی اینواقعیت را پذیرفته که اولگا برایش نامه نمینویسد.
در نامه پانزدهم که شنبه اول دسامبر 1979 نوشته شده، هاول در فهرست درخواستهایی که برای اولگا نوشته تا برایش به زندان بفرستد، درخواست یکجلد انجیل هم کرده و نوشته ساعت هفت بعدازظهر، درست پیش از خاموشی چراغها به اولگا فکر خواهد کرد. او هدیه عالی اولگا برای کریسمس را یکنامه طولانی میداند و اینسوال را از همسرش میپرسد که آیا توقع زیادی است که اولگا، از جزئیات بیشتری برایش بنویسد؟ ایننامه بخش دیگری هم دارد که دو روز بعد در شام سهشنبه نوشته شده و در آن هاول خطاب به اولگا گفته: «غرغرو، بهترین آرزوها را برایت دارم. در طول کریسمس خوشبرخورد و معاشرتی باش؛ به من هم فکر کن اما ناراحت نباش! وقتی برایت نامه مینویسم، احساس میکنم خیلی به تو نزدیک هستم. برایم نامه بنویس...» (صفحه 90)
در نامهای که 15 دسامبر 1979 نوشته شده و شانزدهمیننامه هاول به اولگا از زندان روژینه محسوب میشود، مانند نامههای دیگر نگرانی از رفتن به اردوگاه کار اجباری مشهود است. ایننگرانی باعث شده هاول در ایننامه نوشتههای نامه پیشین را بهخاطر سرزنش اولگا درباره نامهننوشتن، بیانصافی بداند. او در ایننامه میگوید هروقت دستخوش ناامیدی میشود، تمرین یوگا میکند که موثر است. همچنین دوباره به مساله جزئیات بیاهمیت اشاره میکند که باعث افسردگیاش میشوند. هاول میگوید اینجزئیات بیاهمیتاند که موجب افسردگیاش میشوند نه شرایط و وضعیت کلی. او چندروز پیش از نوشتن ایننامه بهفکر بودجه سال آینده خود در زندان بوده و ضمن اینکه در پایان نامه همسرش را «غرغروی عزیزم» خطاب میکند، میگوید برایش فقط اینمساله اهمیت دارد که خودش را نه با کندی و اکراه، با شرایطی (زندان) که بیتغییر خواهد بود، تطبیق بدهد.
همانطور که خواهیم دید، صحبت درباره کارکردن یا کارنکردن روی نمایشنامهها، و دلودماغ داشتن برای اینکار، یکی از موضوعات ثابت نامههای هاول به اولگاست. او در ایننامه شانزدهم هم به اینمساله اشاره کرده و نکته جالبی را در خلال ایناشاره آورده است؛ اینکه دارد یاد میگیرد از خلال آنچه نوشته شده، نانوشتهها را دریابد. او دوباره به مساله ذهن و درونیات انسان اشاره کرده و میگوید اگر ذهن از هرآنچه در اطراف ما وجود دارد منزوی شود، رشد نمیکند. پس از مساله ذهن و درون انسان هم، نوبت به مقوله روح میرسد که یکی از دغدغههای مهم فکری هاول در زندان بوده است: «روح به دنیا نیاز دارد و بدون آن بیبار و بیمعنی میشود. همبندهایم مرا آدم درونگرایی میدانند که مدام میخواند، فکر میکند یا چیز مینویسد، اما من ذاتا اینگونه نیستم. آنچه به من الهام میبخشد تجربیات دنیا و انسانهاست، نه هستی درونی خودم.» (صفحه 93)
شب سال نوی 1979 به 1980، هاول هفدهمیننامه را از زندان موقتش در روژینه برای اولگا نوشت که در آن به اینمساله اشاره کرده که بهمرور بهطور ناسالمی به او وابسته میشود. هاول در ادامه نکته جالبی را ضمن دلجویی از همسرش مطرح کرده است. او در دیداری که با اولگا داشته، از پذیرش هدیه همسرش که یکطلسم بوده، خودداری میکند و در نامه علت اینخودداری را توضیح داده است: «امیدوارم از این که طلسم را قبول نکردم ناراحت نشده باشی به این دلیل نیست که به آن اهمیت نمیدادم بلکه نمیخواستم به آن وابسته شوم. گرایش به خرافات در من وجود دارد.» اما نکته مهم دیگری که هاول در ابتدای ایننامه به آن پرداخته، این است که رهایی موقتی اولگا از سلطه او، یکفرصت است که اولگا میتواند با استفاده از آن، هویت خویش را پرورش دهد. بزرگترین خوشحالی هاول هم این است که اولگا دارد بهجای او زندگی و عمل میکند.
او در ایننامه به همسرش میگوید نیمهشب (لحظه تعویض سال) به او فکر خواهد کرد و اولگا هم فراموش نکند برای او درباره چگونگی گذراندن سال نو و کریسمس بهطور مفصل بنویسد. بخش بعدی ایننامه مربوط به زمانی است که سال تحویل شده و از نیمهشب گذشته است. هاول در اینبخش نامه مینویسد تصمیم گرفته پس از آزادی، تمام شبهای سال نو به آنهایی فکر کند که در زندان هستندهاول در ایننامه میگوید حالا که محکوم شده، زیاد میخوابد و بهمحض اینکه سرش را زمین میگذارد، به خواب عمیق فرو میرود و تا خود صبح هم خروپف میکند. گاهی هم در طول روز چرت میزند. او در نامه هفدهم از ضمیر خودآگاه و ناخودآگاه صحبت کرده و با کنایه به وضع معیشتی مرفه خانوادگی خود، میگوید هنوز هم خوابهای تجملی میبیند؛ مثلا خواب دیده با میلوش فورمن در آمریکا فیلم میسازد. هاول وضعیت فعلیاش را تا حدودی ناشی از موقتیبودن شرایطاش میداند و میگوید با هر نوع دلسوزی به حالش بیگانه است. هر نوع برخورد پیرزنانه هم با شرایط زندان را تحملناپذیر میخواند. همینمساله موقتیبودن شرایط است که ظاهرا اعصاب هاول را در اینمقطع موقتی پیش از شروع زندانش تحریک کرده تا اینگونه بنویسد که به زندان بهعنوان یکتجربه حقیقتا مزخرف نگاه میکند؛ تجربهای که از نظر او، خواننده موشکاف آثار کافکا باید به خوبی درک کند. هاول میگوید احساس آزادی نمیکند و بدون ایناحساس، کاری پیش نمیرود. او همچنین به یکی از ویژگیهای شخصیتی دیگرش هم اشاره کرده که دیگران هم به آن اشاره کردهاند؛ اینکه ذاتا شخصیت خجولی دارد. درباره باور به خرافه هم به اولگا مینویسد بهمرور نسبت به ستارهشناسی و پیشبینی بدبین میشود.
در زمینه نمایشنامهنویسی، هاول در نامه هفدهم خود به اولگا میگوید تصور اولیه فاوستی را رها کرده و فقط مضمون اصلی این اثر گوته را حفظ کرده است. با توجه به توضیحاتی که هاول در اینزمینه دارد، به نظر میرسد در اینبرهه مشغول نوشتن نمایشنامه «وسوسه» یا پیشنویس آن بوده باشد. بههرحال مساله وسوسه در زندان را میتوان در اینفراز از ایننامه هفدهم مشاهده کرد: «از محیط زندان فقط باید به عنوان استعاره موقعیت کلی بشر (وضعیت پرتابشدگی به اعماق دنیا، معنی هستی در گذشته، خاطره، و در باب آینده، رشتن امیدها؛ مضمون انزوا و امید کاذب، کشف ارزشهای عریان و غیره) استفاده شود. این یک کمدی به سبک بکت درباره زندگی خواهد بود؛ یگانه چیزی که از فاوست باقی میماند مضمون وسوسه نفس است.» (صفحه 98 به 99) هاول میگوید از نظر فنی، نوشتن درباره زندان، از درون زندان برایش مشکل است. او همچنین از اینکه تا آنمقطع، فقط نمایشنامههای تکبازیگرش روی صحنه اجرا شدهاند، اظهار ناراحتی میکند چون اینمساله به زعم او، اینتصور دروغین را به وجود میآورد که او فقط یکجور و درباره یکموضوع مینویسد. بهاینترتیب هاول میگوید باید مترجمی پیدا شود که نمایشنامه «اپرای گدایان» او را به درستی با درک صحیح ترجمه کند. او معتقد است «اپرای گدایان» فقط باید کشف شود. در اینصورت اوضاع به خودی خود درست میشود.
همانطور که گفتیم، نامه هفدهم هاول به اولگا، شب سال نوی میلادی نوشته شده است. او در ایننامه به همسرش میگوید نیمهشب (لحظه تعویض سال) به او فکر خواهد کرد و اولگا هم فراموش نکند برای او درباره چگونگی گذراندن سال نو و کریسمس بهطور مفصل بنویسد. بخش بعدی ایننامه مربوط به زمانی است که سال تحویل شده و از نیمهشب گذشته است. هاول در اینبخش نامه مینویسد تصمیم گرفته پس از آزادی، تمام شبهای سال نو به آنهایی فکر کند که در زندان هستند.