دوشنبه 5 آذر 1403

سخن سنجیده و ماندگارِ فرزدقِ شاعر درباره کوفیان

خبرگزاری مهر مشاهده در مرجع
سخن سنجیده و ماندگارِ فرزدقِ شاعر درباره کوفیان

فرزدقِ شاعر کاروان امام حسین را که از مکه بیرون می‌آمد، دید و چند کلمه‌ای با امام گفت‌وگو کرد. در اثنای محاوره امام از وضع مردم کوفه پرسش کرد و فرزدق پاسخ گفت: قلوبهم معک و سیوفهم علیک.

فرزدقِ شاعر کاروان امام حسین را که از مکه بیرون می‌آمد، دید و چند کلمه‌ای با امام گفت‌وگو کرد. در اثنای محاوره امام از وضع مردم کوفه پرسش کرد و فرزدق پاسخ گفت: قلوبهم معک و سیوفهم علیک.

خبرگزار مهر، گروه فرهنگ و اندیشه: محمد زارع شیرین کندی، به مناسبت ماه محرم و ایام عزاداری حضرت سیدالشهدا (ع) یادداشتی را برای مهر ارسال کرده است. زارع دکترای فلسفه از دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران دارد. به قلم او کتاب‌هایی چون «تفسیر هایدگر از فلسفه هگل»، «هایدگر و مکتب فرانکفورت» و «پدیدارشناسی نخستین مراحل خودآگاهی فلسفی ما: مقالاتی درباره برخی اندیشمندان و روشنفکران کنونی ایران» منتشر شده‌اند.

او همچنین مترجم کتاب‌هایی چون «لوکاچ و هایدگر: به سوی فلسفه‌ای جدید» اثر لوسین گلدمن و «نظریه اجتماعی و عمل سیاسی: بررسی رویکردهای پوزیتیویستی، تفسیری و انتقادی» نوشته برایان فی است.

مشروح این یادداشت را در ادامه بخوانید:

در هر رویداد عظیم تاریخی، علاوه بر اصل موضوع، جزئیات و فرعیات فراوانی هست که در جایِ خود تأمل انگیز و تفکرانگیزند. منقولی است سخت مشهور، که فرزدقِ شاعر کاروان امام حسین را که شتابان از مکه بیرون می‌آمده، دیده و چند کلمه‌ای با امام گفت‌وگو کرده است. گویا در اثنای محاوره امام از وضع و حال مردم کوفه پرسش کرده و فرزدق پاسخ گفته است: «قلوبهم معک و سیوفهم علیک». این سخنِ شاعر حاوی برخی نکات انسان شناسانه آموزنده‌ای است.

علی الظاهر تنها انسان است که می‌تواند چنین نقشی در نمایشنامه بزرگ هستی داشته باشد که هم ریاکار و نیرنگ باز و دورو و هفت خط باشد و هم یکدل و یکرنگ و راستگو و درست کردار. اما پرسش اصلی آن است که در کدام موقعیت و موضع ممکن است قلب انسان با کسی باشد و شمشیرش بر او؟ زیرا علی الظاهر بعید است که انسان در وضعِ خودتنهایی چنین موضعی را اتخاذ کند مگر این که بالفطره مشکل روانی یا اعوجاج وجودی داشته باشد. مقصود از وضع خودتنهایی تقریباً مشابه وضع «حی بن یقظان» و «رابینسون کروزوئه» است که انسان به دور از شهر (مدینه) و اجتماع است. انسان در شهر و روستا و میان خیل آدمیان دیگر است که ریاکار و حقه باز و آب زیرکاه و بوقلمون صفت و خیانت کار و جنایت پیشه به بار می‌آید در عین حال که ممکن است سالم و صادق و راست کردار و نیک گفتار و نوعدوست و فداکار و بخشنده گردد.

تا زمانی که زندگی انسان جمعی و مدنی است هر آن احتمال دارد که اخلاق او به مقتضای موقعیت‌ها و رخدادها تغییر کند زیرا او در عین حال موجودی ضعیف و عجول و جهول و طماع و مکار و مغرور نیز است. امروز و همواره کوفیانی که دل‌هایشان با حسین بود و تیغ‌هایشان بر او، بی وفا قلمداد شده‌اند؛ مردمانی که بر اثرِ تهدید و تطمیع و تشویق بر خواستِ دلشان پا گذشتند و به روی شخصیتی که در قلبشان محبوب و محترم بود شمشیر کشیدند. اما نه این بی وفایی خاصِ کوفیان است و نه این قربانیِ ناسازگاری و بی ثباتیِ اخلاقی و ترس و طمع و نیرنگ و دروغ شدن، خاصِ حسین. توده انسان‌ها که می‌توان آنان را «همج رعاع»، به تعبیر علی، نیز خواند و «گله» به زعم نیچه و «فرد منتشر» به تعبیر هیدگر، معمولاً با خودشان سازگار نیستند، از خویشتن بیگانه‌اند و واجد دو شخصیت و بل چندین شخصیتِ گاه متعارض و متضاد.

با خویشتن ناسازگاربودن بزرگترین نقص و بیماریی است که بیشتر نظام‌های اخلاقی تاکنون در پی مداوایش گشته‌اند. انسانی که با خویشتن در صلح نیست با هیچ موجود دیگری نمی‌سازد. شاید گزاف نباشد که گفته شود تمام هدف دلسوزان و عالمان و فیلسوفان اخلاق، رهنمون کردن مخاطبانشان به سوی سازگاری با خویشتن بوده است. به قول مولوی، از خود بیگانگان هیچگاه کار خود را نمی‌کنند بل بی آن که بدانند در زمین دیگران کار بیگانگان را می‌کنند. این جمع غفیر و خیل کثیر چندان اهل اندیشیدن و سنجیدنِ اقوال و افعال و کارها و امور خویش نیستند، صرفاً در پیِ جلب نفع و درصدد دفع ضررند و حیات طبیعی شأن جز این نیست. آنان معمولاً به مرتبه فرد و شخص نرسیده‌اند بل انباشته و توده (جمع) اند؛ بی اصالت و عمدتاً عاری از فرهنگ و تشخص و تعین و تفردند. قول و وفایشان حد و مرزی مشخص دارد و آن حفظِ جان و صیانتِ ذات شأن است. به محض احساس خطر، زود پشیمان می‌شوند، رنگ عوض می‌کنند، تغییر موضع می‌دهند، موافق جریان غالب و قوی شنا می‌کنند، یعنی سخن می‌گویند و عمل می‌کنند. این معنا و مصداق به زمان و مکان خاصی محدود و منحصر نیست بل در زمان اوج پیشرفت علم و اندیشه و تکنیک نیز به وفور دیده می‌شود.

ملت‌ها و قوم‌ها و دسته‌ها و گروه‌هایی که از برایِ اهداف و مقاصد ایدئولوژیک و به فرمانِ پیشوا در جبهه‌های جنگ بر ضد همنوعان شأن می‌جنگند، پیشوا را چون بت می‌پرستند، برایش هورا می‌کشند، سخنان‌اش را فصل الخطاب و وحی منزل می‌پندارند از خود بیگانه‌اند دقیقاً به همان سان که کوفیان سال 61 هجری با خودشان هماهنگ نبودند. جماعتی که چشم شأن به باد است به هر طرف وزید به آن سو متمایل می‌شوند، با چرخش قدرت و ثروت آنان نیز می‌چرخند، با تعویض حاکمان و رؤسا آنان نیز عوض می‌شوند بی تردید اخلاق بندگان دارند و اصالت و اراده و خودینگی شأن را سرکوب کرده‌اند و تابع و مقلدی بیش نیستند. «فرومایگانی رونده به چپ و راست که درهم آمیزند، و پی هر بانگی را گیرند و با هر باد به سویی خیزند. نه از روشنی دانش فروغی یافتند و نه به سوی پناهگاهی استوار شتافتند» (نهج البلاغه، ترجمه جعفر شهیدی، کلمات قصار، ش 147).

اما در این باب از مردی دیگر (مجمع بن عبید عامری) نیز سخنی نقل شده است مشابه گفته فرزدق: «به اشراف شأن رشوه فراوان داده شده و خورجین‌هایشان پراست ازینرو همگی یکدست بر ضد تو هستند. بقیه مردم نیز دل‌هایشان به تو مایل است و شمشیرهایشان فردا علیه تو کشیده خواهد شد» (حماسه حسینی، ج 3، ص 145). در این کلام دیگر، اشراف و اعیان از «بس بسیاران»، به تعبیر نیچه، متمایز شده‌اند زیرا آنان به سهولت تسلیم قدرت و زور نمی‌شده‌اند بل به ازایِ مکابره با منطق خودشان و مبارزه با دل‌هایشان پول و ثروت و مال خواسته‌اند و حاکمیت مجبور بوده است به خواسته‌های آنان تن بدهد. از این مطلب برمی‌آید که در چنین حوادث و وقایعی مال و منال و جاه و مقام نیز به سران زیرک و سیاسان سالوس گر رسیده است، و چه بسا «بس بسیاران» که در طول تاریخ جوهر انسانیت خویش را به رایگان فروخته‌اند و با قلب و عقل شأن جنگیده‌اند اما حتی به اندک مال و منصبی نیز نائل نگشته‌اند. بیچاره! چه جاندار بدبختی است.

مردان بزرگ، متفکران، قهرمانان و دانایان هستند که اصیل‌اند و با خویشتن سازگار. عمدتاً همین شیرمردان / زنان تاریخ که متفردند و نامکرر، قربانی تصمیماتِ گاه منفعت طلبانه و گاه نیرنگ بازانه و گاه احمقانه «بس بسیاران» شده‌اند و می‌شوند. اصالت و عظمت شخصیت‌های کم نظیر، علی الاغلب، در راه اصلاح و تغییرِ حکومت‌ها و جامعه‌ها فدا شده و می‌شود، فدای همان گروه‌هایی که میانمایه‌اند و فرومایه و لرزان و ترسان و سودطلب و طمع ورز. بزرگان نامکرر تاریخ بشر، علی الاغلب، به دست توده‌های چماق به دست و فریب خورده و متوهم سرکوب شده‌اند تا فرمانفرمایان در آن بالا غریو شادی و پیروزی برآورند؛ توده‌هایی که هرگز با خودشان سازگار نبوده‌اند و هیچگاه به ذهن شأن خطور نکرده و نیندیشیده‌اند که خویشتن را بیابند و از بردگی و رقیت دیگری رها شوند. پس شاید بتوان گفت که سخن فرزدقِ شاعر که قلوب کوفیان با توست و شمشیرهایشان بر تو، یعنی گرایشِ راستین دل با منافع و مصالح و امیال کنونی سازگار نیست، به همه تاریخ بشر تاب شمول دارد. «بس بسیاران» که ذات شأن با حرام و کذب و خدعه و خیانت شکل گرفته است نااصیل‌اند و دروغین. همواره نوادر و اندک شماران را که ذات شأن حقیقی است و اصیل، همین «بس بسیاران» می‌کشند اما بنا به خواست و دستور دیگری، بیگانه‌ای که در درون و بیرون آنان می‌زید.