سرکشی دختران سلطنتی علیه پدر به فرار از دبی کشیده شد!
برای اطلاع از جزئیات شاهدختهای فراری دبی با ما در ادامه همراه باشید.
شاهدخت های فراری دبی
برای اطلاع از جزئیات شاهدختهای فراری دبی با ما در ادامه همراه باشید.
علیرغم آن که حاکم امارات در ظاهر از برابری جنسیتی حمایت می کرد چهار زن دربار او زندگی شان را برای فرار از زیر یوغ کننرل او به خطر انداختند.
هایدی بلیک؛ سردبیر تحقیقات جهانی در BuzzFeed News است که بر تیم خبرنگاران برنده چند جایزه در هر دو سوی اقیانوس اطلس نظارت دارد. او برنده بیش از بیست جایزه رسانه ملی و بین المللی شده و تحقیقات تیم تحت هدایت اش در مورد ترورهای حکومت روسیه در غرب به عنوان نامزد نهایی جایزه پولیتزر در سال 2018 میلادی معرفی شد. بلیک پیش از این دستیار سردبیر ساندی تایمز بود جایی که کار تحقیقی اش درباره فساد در فیفا در سقوط "سپ بلاتر" از جایگاه در آن نهاد تاثیرگذار بود. کتاب او با عنوان "بازی کثیف، نقشه قطری برای خرید جام جهانی" با ترجمه "مهدی جوانی" توسط نشر گلگشت به زبان فارسی ترجمه شده است.
به گزارش فرارو به نقل از نیویورکر؛ "شیخه لطیفه بنت محمد آل مکتوم" در فوریه 2018 میلادی در دریای عرب بود. برای او سفر سختی بود. از چند روز پیش از آن با قایق و جت اسکی به راه افتاده و در محاصره امواجی قدرتمند قرار داشت امواجی که وسایل موجود در کوله پشتی اش را خیس می کرد. او پس از ورود به قایق تفریحی ای که برای فرارش در نظر گرفته شده بود چندین روز را با حالت تهوع سپری کرد. با این وجود، در آن شب دریا آرام تر بود. او در آن زمان آزاد و رها بود. لطیفه سی و دو ساله ریزنقش با موی دم اسبی و چشمان تیره بود. در کنار او دوست اش "تینا" مربی فنلاندی هنرهای رزمی قرار داشت که به آماده شدن اش برای فرار کمک کرده بود. شب خنکی بود اما لطیفه و دوست اش روی عرشه خوابیدند. لطیفه برای بیش از نیمی از عمر خود نقشه هایی برای فرار از دست "شیخ محمد بن راشد آل مکتوم" یعنی پدرش رهبر دبی و نخست وزیر امارات متحده عربی کشیده بود. شیخ محمد یکی از متحدان دولت های غربی است که به دلیل تبدیل دبی به یک قدرت مدرن مشهور است. او به طور علنی برابری جنسیتی را در مرکز برنامه خود برای به حرکت درآوردن امارات متحده عربی قرار داده است. او وعده داده بود تمام موانعی را که زنان با آن روبرو هستند از میان بردارد. با این وجود، دبی برای دخترش به مثابه "یک زندان در فضای باز" بود که در آن برای هر نافرمانی ای از فرمان پدرش به طرز وحشیانه ای تحت مجازات قرار می گرفت.
لطیفه در نوجوانی به دلیل سرپیچی از پدرش به شدت مورد ضرب و شتم قرار گرفته بود. در بزرگسالی جلوی خروج او از دبی گرفته شد و تحت نظارت دائمی توسط نگهبانان قرار داشت. لطیفه می دانست که فرار چالشی از "عظمت غیرقابل درک" بود. او نوشته بود:"این بهترین یا آخرین کاری خواهد بود که انحام می دهم. من هرگز آزادی واقعی را نشناختم. برای من این چیزی است که ارزش مُردن را دارد".
شاهزاده پهلوی در حال به قهقرا رفتن!
لطیفه برنامه خود را برای سالیان متمادی مخفی نگه داشته بود. او در حال تهیه مقدمات سفر بود آموختن ورزش های شدید، دریافت پاسپورت جعلی و قاچاق پول نقد به شبکه ای که به او در فرار کمک کردند. او این طرح را تنها برای مربی فنلاندی اش فاش ساخت. او پیش تر یک کاپیتان قایق تفریحی را استخدام کرده بود تا وی را به هند یا سریلانکا رسانده و امیدوار بود بتواند از آنجا به امریکا پرواز کرده و در آنجا درخواست پناهندگی کند. او تنها به کمک نیاز داشت تا به بیست و پنج کیلومتری دور از ساحل در آب های بین المللی برسد.
لطیفه پیش از آغاز حرکت به آپارتمان مربی فنلاندی اش رفت تا جلوی یک دستگاه ضبط ویدئو پیامی را قرائت کند. او تقریبا چهل دقیقه شهادت را ضبط کرد. او در آن ویدئو گفته بود که پدرش یک جنایتکار بزرگ است و مسئول شکنجه و زندانی شدن بسیاری از زنانی بوده که از او نافرمانی می کردند. او گفت که عمه اش به دلیل نافرمانی کشته شد و خواهر بزرگترش که هجده سال پیش از او در تلاش برای فرار بوده در اسارت به سر می برد. او گفت به جایی می رود که مجبور به سکوت نباشد.
او گفته بود:"من می خواهم به جایی بروم که هر روز صبح پس از بیدار شدن از خواب فکر کنم امروز هر کاری که بخواهم می توانم انجام دهم و می توانم به هر کجا که بخواهم بروم".
وکلای شیخ محمد از پاسخ دادن به اتهامات مطرح شده توسط لطیفه علیه پدرش خودداری ورزیدند.
با این وجود، یک هفته پس از سفر کاپیتان قایق کشتی دیگری را دید که ظاهرا در حال دنبال کردن آنان بود و یک هواپیمای کوچک بالای سرشان می چرخید. آنان حدود 48 کیلومتر از سواحل هند فاصله داشتند و سوخت قایق رو به اتمام بود. لطیفه در تاریخ 3 مارس برای یکی از دوستان اش با این مضمون پیامک فرستاد:"آنان من را به قتل خواهند رساند". روز بعد هواپیمای دیگری بر فراز آنان پرواز کرد. به زودی دود همه جا را فرا گرفته و تجهیزات روشنایی در شب به داخل قایق سرازیر شدند.
لیزر تفنگ های تهاجمی آرامش شب را برهم زدند. مردان نقابدار لطیفه و همراهان اش را گرفتند. آنان کاپیتان و خدمه آن را کتک زدند. زمین مملو از خون بود. دست های لطیفه را از پشت بسته بودند و او را پایین انداختند اما او در برابر لگد و جیغ زدن مقاومت می کرد. او فریاد می زد:"اینجا به من شلیک کنید"!
سال ها پیش شیخ محمد به دنبال مقابله با تصویر ایجاد شده از امارات متحده عربی در افکار عمومی بود تصویر یک کشور خودکامه و سرکوبگر. دولت امارات قانونی را تصویب کرد که حقوق برابر زنان برای کار برابر را تضمین می کرد و 9 رهبر زن را در کابینه قرار داد. او سال گذشته در پیامی بمناسبت روز زن در امارات زنان را "روح کشور" خوانده بود. با این وجود، زنان اماراتی کماکان تحت سرپرستی مردان زندگی می کنند و قادر به کار یا ازدواج بدون اجازه نیستند. مردان می توانند با چند زن ازدواج کنند و زنان خود را یک طرفه طلاق دهند اما زنان برای فسخ نکاح نیاز به حکم دادگاه دارند. مردانی که زنان را به قتل می رسانند هنوز می توانند توسط خویشاوندان قربانی مورد عفو قرار گیرند امری که باعث می شود قتل های ناموسی بدون مجازات باقی بماند زیرا در چنین مواردی قربانی و مجرم اغلب با یکدیگر خویشاوند هستند.
در خاندان حاکم دبی زنان نقش دوگانه ای دارند: آنان به عنوان نمادی از پیشرفت زنان مورد تجلیل قرار می گیرند در حالی که در محافل خصوصی موظف به "حمل افتخار" و "شرافت" برای سلسله و خاندان شان هستند. شیخ محمد دست کم با شش زن ازدواج کرده و ده ها فرزند از آنان دارد. نافرمانی زنان در حلقه امیر باعث ایجاد یک پرسش از نظر سیاسی خطرناک در امارات شده است: واقعا چگونه می توانید به ما بگویید که چه کنیم وقتی نمی توانید اعضای خانواده خود را کننرل کنید؟ شیخ محمد در پاسخ به این پرسش یک منطق داشت: سرکوب. او با سرکوب این پیام را منتقل کرد:"می خواهید ببینید من خانواده ام را چگونه کنترل می کنم؟ بفرمایید ببینید".
لطیفه دهه اول زندگی خود را سپری کرد بی آن که بداند خواهری دارد. "حوریه لامارا" مادر او یک زن زیبای الجزایری بود که با شیخ محمد ازدواج کرد و از او چهار فرزند به دنیا آورد. با این وجود، لطیفه با خانوادهاش بزرگ نشد. او و برادر کوچکترش را در کودکی بردند و به عنوان هدیه به خواهر بی فرزند پدرشان دادند.
لطیفه به یاد می آورد که زندگی در قصر عمه اش به طرز وحشتناکی خفه کننده بود. او همراه با ده ها کودک دیگر نگهداری می شد و مجبور به حفظ قرآن شده بود و سختی اجازه می یافت از اتاق اش خارج شود. لطیفه نوشت:"به یاد دارم که در کودکی همواره پشت پنجره بودم و مردم را از بیرون تماشا می کردم". او به خاطر میآورد که هر از گاهی عکاسان ظاهر می شدند و او را "مانند یک عروسک با جواهرات، لباس ها و آرایش" می پوشاندند. او بعدا متوجه شد این عکس ها برای مادرش فرستاده می شدند. با این وجود، پس از عکاسی او را به اتاق باز می گرداندند. لطیفه را سالی یکبار به دیدار حوریه می بردند. زمانی که لطیفه ده ساله بود حقیقت را متوجه شد. یکی از خواهران اش وارد کاخ عمه شد و خواست تا خواهر و برادر کوچک ترش نزد مادرشان بروند.
خواهران و برادران را نزد مادرشان بازگرداندند و شیخ محمد هر از گاهی به ملاقات شان می رفت. "شمسا" خواهر لطیفه وقتی به سن بلوغ رسید در برابر محدودیت های زنانه دربار شورش کرد. او می خواست رانندگی و سفر کند و از پوشیدن عبایه سنتی متنفر بود.
لطیفه نوشته است:"ما هر دو سرکش بودیم". شمسا با پدرش برای رفتن به دانشگاه درگیر شد. او به خودکشی فکر کرده بود. او نوشته بود:" تنها چیزی که مرا می ترساند این است که خود را پیر تصور کنم و پشیمان باشم که در 18 سالگی تلاش نکردم".
در اوایل سال 2000 میلادی بلافاصله پس از ارسال نامه شمسا در اتاق خواب لطیفه ظاهر شد و به او گفت که او در حال رفتن است. او از لطیفه پرسید:"آیا با من می آیی؟"
در طول تابستان زمانی که دبی به شدت گرم می شد شیخ محمد چند همسر و فرزندان مورد علاقه خود را به انگلستان می برد. در سال 2000 میلادی علیرغم سرکشی شمسا به او اجازه داده شده به بریتانیا برود. آنجا مکان مورد علاقه او بود. او هم چنین نقطه ضعفی برای پدرش داشت: او به یکی از نگهبانان بریتانیایی به نام "گرانت آزبورن" نزدیک شده بود. تدابیر امنیتی در لانگ کراس در بریتانیا محل اقامت آنان شدید بود و املاک شیخ توسط دوربین های مدار بسته تحت نظارت قرار داشت.
شمسا از میان تاریکی بیرون رفت به سوار یک خودروی رنج روور مشکی رنگ شد. اگرچه گواهینامه رانندگی نداشت موفق شد خودرو را روشن کرده و حرکت کند. زمانی که به دیوار بیرونی ملک رسید خودرو را رها کرد و با پای پیاده از دروازه عبور کرد. شیخ محمد صبح روز بعد از مقر سوارکاری خود در نیومارکت وارد بالگرد شد تا دخترش را بیابد. با این وجود، تنها چیزی که پیدا شد گوشی تلفن همراه شمسا بود که بیرون دروازه رها شده بود. هیچ کس در لانگ کراس نتوانست هیچ سرنخی از محل اختفای او ارائه دهد اما لطیفه در دبی می دانست چه بر سر خواهرش آمده است.
شمسا یک گوشی جدید تهیه کرده بود و در خوابگاهی در جنوب شرقی لندن اقامت داشت و در فکر برنامه ریزی برای حرکت بعدی خود بود. او در تاریخ 21 ژوئن با وکیلی به نام "پل سیمون" که دفترش را از طریق روزنامه پیدا کرده بود تماس گرفت. او گفت که از خاندان سلطنتی دبی بوده و فرار کرده و قصد دارد درخواست پناهندگی کند. سیمون تاکنون با چنین درخواست عجیبی مواجه نشده بود. او به شمسا توصیه کرد که منصرف شود چرا که تقریبا به طور قطع پرونده را به خصوص با توجه به روابط دوستانه میان دو دولت بریتانیا و امارات متحده عربی شکست خورده می دانست. با این وجود، آنان یک هفته بعد چند بار دیگر با یکدیگر ملاقات کردند. شمسا به لطیفه گفت گزینه هایش به اتمام رسیده چرا که پدرشان با یکی از دوستان اش در امارات ملاقات کرده و در ازای کمک برای ارائه سرنخی از دخترش به او وعده مالی داده است.
اواخر همان تابستان شمسا از آزبورن افسر امنیتی درخواست کمک کرد. آزبورن به گرمی پاسخ داد و قرار گذاشت که او را به کمبریج ببرد جایی که اتاقی را برای دو شب رزرو کرده بودند. در تاریخ 19 آگوست تصویر شمسا و آزبورن توسط دوربین مدار بسته در حال خروج از هتل و سوار شدن در خودرو ضبط شد. شمسا مست بود و آزبورن در خودرو رانندگی می کرد. او شمسا را به سمت پل برد و سپس پیاده شد. این یک تله بود. چهار مرد اماراتی سوار خودرو شدند و خودرو به سرعت دور شد. شمسا را ملک پدرش در انگلستان بردند. شش ماه پس از ربوده شدن سیمون ایمیلی دریافت کرد که حاوی پیامی از شمسا بود:"من همیشه تحت نظر هستم بنابراین مستقیما به سر اصل مطلب می روم. من گرفتار شدم. پل، من این افراد را می شناسم. آنان پول و قدرت دارند. آنان فکر می کنند که می توانند هر کاری انجام دهند".
شمسا در محوطه کاخ در دبی نگهداری می شد جایی که او گفت که نگهبانان پدرش سعی می کردند او را به وحشت بیاندازند شمسا از سیمون خواست تا به مقام های بریتانیایی اطلاع دهد.
سیمون نزد پلیس رفت و و پیام شمسا را به او رساند: او برخلاف میل خود از کشور خارج شده است برخلاف قوانین بریتانیا در مورد آدم ربایی. بررسیهای بیش تر تاییدی بر روایت شمسا بود.
یک افسر گمرک توضیح داد که در حوالی نیمه شب در تاریخ ربوده شدن شمسا یک خلبان بالگرد شیخ محمد تماس گرفته بود. او صبح روز بعد در حال اعلام پرواز به سوی فرانسه بود. به گفته خلبان دیگری او اعتراف کرده بود که این سفر باید با احتیاط انجام شود زیرا خانواده "نمیخواستند کسی در بریتانیا درگیر شود". در پشت صحنه دفتر شیخ در حال لابی کردن با دولت بریتانیا بر سر این تحقیق بود. در پایان سال اخبار مربوط به تحقیقات به بیرون درز کرد. آن روزنامه گزارش داد که شمسا از طریق تماس تلفنی گزارشی از ربوده شدن اش به کارآگاهان داده بود. شمسا بلافاصله پس از آن ارتباط خود را با جهان خارج از دست داد.
شمسا سه سال پس از لطیفه از زندان به خانه آمد. شمسا سه بار اقدام به خودکشی کرده بود: از بریدن مچ از بریدن دست گرفته تا تلاش برای آتش زدن سلول اش. او پس از اعتصاب غذا آزاد شده بود. حالا به او مُسکن و داروهای ضد افسردگی داده شد بود که باعث شد شبیه یک "زامبی" شود.
اکنون پرستاری که به مدت دو سال در تیم مراقبان شمسا خدمت کرده به "نیویورکر" می گوید لطیفه در خانه خود در حال زندگی است و در اطراف دبی بدون پوشیدن عبایه (چادر عربی) رانندگی می کند. او افزوده بود:"من فکر می کنم او در حال اداره زندگی اش در محدوده ای قابل مدیریت است". او می گوید گمانه زنی کرده که این مرزها شامل "خصوصی نگهداشتن تجارت خانوادگی" است. آن پرستار نیز مانند بسیاری از افرادی که "نیویورکر" با آنان صحبت کرده بود نمی داند چه اتفاقی برای شمسا رخ داده است. او لطیفه را "زنی باهوش" می دانست اما معتقد بود که باعث شده برای خود دردسر ایجاد کند. او می گوید:"در هر خانواده ای اگر قوانین فرهنگی تان را زیرپا بگذارید تجربه خوبی نخواهد بود".
فارغ از آزار و اذیت صورت گرفته خوب است به روابط شیخ محمد بپردازیم. یک محافظ سابق که با شیخ محمد سفر کرده بود می گوید که تقریبا هر شب هر جا که می ماند گروههایی از زنان را به سوئیت هتلی می آوردند که حاکم با همراهان اش در آنجا اوقات خود را می گذراند. یک منبع نزدیک به خانواده سلطنتی در دبی به یاد می آورد که شیخ محمد را در اتاق شخصی خود در کاخ زعبیل در حالی که با بیست زن جوان دراز کشیده بود دیده بود. با این وجود، برخی تمایلات شیخ محمد را در مقایسه با برادر بزرگترش معتدل می دانستند. به گفته چند تن از رانندگان زمانی که شیخ مکتوم با جت شخصی خود به بریتانیا سفر کرد دختران زیر سن قانونی را با خود آورد. همه رانندگان می دانستند که این دختران نابالغ بودند.