دوشنبه 5 آذر 1403

سرگذشت سرباز حاج قاسم از کربلای ایران تا دمشق

خبرگزاری مهر مشاهده در مرجع
سرگذشت سرباز حاج قاسم از کربلای ایران تا دمشق

اردبیل - سرهنگ هوشنگ عبدی، ایثارگر اردبیلی است که نیمی از عمر خود را در جبهه و سنگرهای مقاومت بوده و حالا بعد از 41 سال از مکتب شهید سلیمانی می‌گوید.

اردبیل - سرهنگ هوشنگ عبدی، ایثارگر اردبیلی است که نیمی از عمر خود را در جبهه و سنگرهای مقاومت بوده و حالا بعد از 41 سال از مکتب شهید سلیمانی می‌گوید.

خبرگزاری مهر - گروه استان‌ها؛ خدیجه سلمانی: هوشنگ عبدی، جانباز و رزمنده دفاع مقدس و جبهه مقاومت متولد سال 1338 در روستای «ینگجه ملأ محمد حسن» از توابع اردبیل است. همه او را به نام بهرام مطهری می‌شناختند، ولی پدر و مادرش آقا گل صدایش می‌کردند، در مدرسه تربت وظیفه نام داشت و هوشنگ عبدی شناسنامه‌اش شد و با نام ابوالحسن در میدان مبارزه جهاد کرد.

این رزمنده جانباز می‌گوید: شناسنامه مرا دایی ام گرفته بود زمانی که طرح پیکار با بی‌سوادی به روستای ما رسید مرا که 8 سالم بود در شناسنامه 3 ساله نوشته بودند. گفتند سن شما به مدرسه نمی‌خورد، بعد از یک هفته گریه و زاری به خاطر مدرسه و کلاس درس و مشق دل همسایه‌مان به رحم آمد و شناسنامه پسرش را که نمی‌خواست به مدرسه برود برایم داد و به نام او یعنی تربت وظیفه راهی مدرسه شدم.

بعد از چند سال به فکرم رسید بروم سن شناسنامه خودم را اصلاح کنم، یکی را معرفی کردند که گفت: 70 هزار تومان می‌گیرم تا تغییرش دهم. چاره‌ای نبود هر چه شترمرغ پرورش داده بودم فروختم و با پولش برایم یک شناسنامه دادند. ولی به نام اصلی ام یعنی بهرام مطهری نبود. هوشنگ عبدی نامی بود که روزگار برایم انتخاب کرد. وقتی در جبهه مقاومت نامم را ابوالحسن گذاشتند تازه فهمیدم شهید بهترین نامی است که آرزوی داشتنش را دارم و ای کاش به آن نیز برسم.

رزمنده‌ای با 5 اسم متفاوت در آرزوی داشتن نام شهید

این رزمنده دوران دفاع مقدس خود را سرباز سردار دل‌ها شهید سلیمانی و باکری معرفی کرد و گفت: همین که جنگ شروع شد اولین روز آبان ماه با همراهی شهید غریبانه که بازنشسته ارتش بودند به اهواز رفتم. وی مسئول گروه ما بود در تهران پول ما برای رفتن به اهواز کم بود با کمک بازاریان پول سفر عده‌ای از ما تأمین شد اما پول مابقی جا ماند. ما به جنگ‌های نامنظم شهید چمران ملحق شدیم مدتی آنجا ماندیم سپس اسفند سال 1360 به عضویت سپاه درآمدیم.

این رزمنده به دلیل علاقه به تحصیل همزمان با حضور در جبهه درس خواند و وقتی لشکر عاشورا به فرماندهی شهید باکری در سال 1361 تشکیل یافت به طور منظم در جبهه‌های نبرد حق علیه باطل از پیرانشهر گرفته تا جنوب و شلمچه و طلاییه حضور پیدا کرد و به نام هوشنگ افتخار حضور در عملیات‌هایی چون والفجر 1، کربلای 4 و 5 و بیت المقدس 2، پاکسازی محور پیرانشهر را کسب کرد و در خط پدافند شلمچه تا پایان جنگ ماند و سرهنگ عبدی دوران دفاع مقدس نام گرفت.

باکری‌ها و سلیمانی‌ها همه از جنس اخلاص بودند

سرهنگ عبدی اظهار کرد: در این مدتی که در جنگ بودم نام سردار سلیمانی را بارها می‌شنیدم و به او علاقه زیادی داشتم همچون شهید باکری و صیاد شیرازی و همت و شاپور بزرگر و شهید یسری و دیگر شهدا، چرا که همه آنها از یک جنس بودند، تنها خدا می‌داند تقرب کدام بالاتر است. وقتی شهید سلیمانی همچون شهید باکری مرتب می‌گفت خدایا مرا پاکیزه بپذیر یعنی شبیه همدیگر هستند و عزیز دل‌هایی که راستی و درستی را می‌شناسد.

وقتی بعد از پشت سر گذاشتن سال‌های خدمت در تیپ یک لشکر 31 عاشورا این رزمنده جبهه مقاومت سال 1390 بازنشسته می‌شود، همزمان جریان سوریه آغاز می‌شود و او به فکر مقاومت در کنار شهید سلیمانی می‌افتد.

وقتی بعد از پشت سر گذاشتن سال‌های خدمت در تیپ یک لشکر 31 عاشورا این رزمنده جبهه مقاومت سال 1390 بازنشسته می‌شود، همزمان جریان سوریه آغاز می‌شود و او به فکر مقاومت در کنار شهید سلیمانی می‌افتد.

وی در این باره افزود: یک روز صبح دیدم یک عده نیروی زمینی کنار یک اتوبوس جمع شده اند وقتی جویا شدم گفتند؛ سوریه می‌روند، هر چه اصرار کردم مرا نگذاشتند سوار اتوبوس شوم. مجبور شدم برگردم.

او ادامه داد: یکی از روزهای ماه رمضان گوشی ام زنگ خورد، سردار نوعی اقدم پشت تلفن گفت: می‌خواهی بیایی پیش ما؟ پرسیدم؛ کجایید؟ گفت: پیش خانم هستم. گفتم خوش بگذرد سلام برسانید، خندید، فکر کردم در قم است، گفتم: به حضرت معصومه (س) سلام مرا برسانید، باز هم خندید، به شوخی گفتم: نکند در بارگاه میرزاده خانم خودمان هستید؟ گفت: نه پیش خانمی هستم که پیام آور قیام عاشورا بودند. انگار به من بال پرواز دادند، از خوشحالی گریه کردم. گفت: یک هفته بعد تماس می‌گیرم.

شهید سلیمانی ستون محکم جبهه مقاومت بود

به گفته خود سرهنگ عبدی بعد از تماس سردار نوعی‌اقدم، بالاخره این عاشق جبهه و مقاومت به جمع یاران فاطمیون در سوریه ملحق می‌شود و افتخار سربازی سردار دل‌ها شهید سلیمانی را کسب می‌کند.

وی یادآور شد: وقتی وضیعت سوریه را دیدم برایم پیروزی در این میدان غیر ممکن آمد. با خودم گفتم خدایا سردار ما عجب تصمیم سختی گرفته اند. 85 درصد کشور در دست تکفیری‌ها بود، تنها 15 درصدش مانده بود که آن هم از هر طرف در محاصره دشمن قرار داشت، شهید سلیمانی ولی چنان با قاطعیت جلو می‌رفتند که در دلم به آن همه شجاعت و جرأت و مقاومت ایشان احسنت می‌گفتم.

بدون استثنا همه حاج قاسم را دوست داشتند چرا که همه را در یک چشم می‌دید و چنان جو صمیمی در جبهه ایجاد کرده بود که مرزی بین هیچکس دیده نمی‌شد.

این رزمنده و جانباز جبهه مقاومت سردار سلیمانی را ستون و عمود محکم برای روحیه جبهه مقاومت معرفی و تصریح کرد: بدون استثنا همه او را دوست داشتند چرا که همه را در یک چشم می‌دید و چنان جو صمیمی در جبهه ایجاد کرده بود که مرزی بین هیچکس دیده نمی‌شد، افغانی یمنی و سوری و عراقی و ایرانی همه را چنان با هم یکدست کرده بود که قابل توصیف نیست.

امثال حاج قاسم معلم مکتب سیدالشهدا است

عبدی با بیان اینکه ما خودمان را سرباز سردار سلیمانی می‌دیدیم و سعی می‌کردیم به نحو احسنت به وظایف خود عمل کنیم، عنوان کرد: احساس می‌کردیم ما وارد مکتب درس حضرت سیدالشهدا شده ایم و معلم و مربی این مکتب شهید سلیمانی است همچنان که در دوران دفاع مقدس نیز چنین بود و در کلاس درس شهدای دیگر شرکت داشتیم.

این رزمنده دوران دفاع مقدس و جبهه ادامه داد: برای شناخت شهدایی چون سلیمانی نیازی به تعریف ما نیست باید نیروی درونی هر کسی بیدار شود و به این حقیقت برسد. باید بدانیم در این عصر وظیفه ما عمل به خواسته‌های شهدا و پیروی از ولایت و رهبری است.

به گفته سرهنگ عبدی تمام مشکلات ما ناشی از ناخالصی‌های خودمان است اگر به آموزه‌های دینی خود توجه کنیم و بدانیم شهید سلیمانی و هم قطاران او کار حسینی کردند و باید راهشان را ادامه دهیم رفع کردن مشکلات آسان می‌شود. شهید گرانقدر غرور و طمع نداشتند، حق مأموریت دریافت نمی‌کردند عاشق کارشان بودند.

این رزمنده جبهه مقاومت با بیان خاطره‌ای بین خود و شهید سلیمانی نیز گفت: یک روز زمان اذان ظهر من وضو می‌گرفتم از طرفی هم حاج قاسم وضو گرفته می‌آمدند من چون پایم قبلا در منطقه شکسته بود اعصاب پایم مشکل داشت و می‌لنگیدم. من لنگان لنگان راه افتادم به من نزدیک شد و با شوخی گفت: پیرمرد با این پای لنگت اینجا چیکار می‌کنی؟ بعد با هم خندیدیم.

او خاطره‌ای هم از شهید جبهه مقاومت مصطفی صدرزاده تعریف کرد و افزود: این شهید اهل شوشتر ساکن کرج بود با جعل کارت به نام افغانی به جبهه مقاومت ملحق شده بود با فهمیدن موضوع از طرف حفاظت سپاه می‌خواستند او را به ایران برگردانند. یک روز در تماس خط‌ها صدای او را حاج قاسم می‌شنود و می‌پرسد او کیست؟ قضیه را می‌گویند، ولی شهید سلیمانی می‌گوید: بگذارید بماند جوان نترس و شجاعی است. این نوع شناسایی تنها از روی یک بی سیم واقعا تجربه و بصیرت می‌خواهد. با شهید صدرزاده کنار هم می‌جنگیدیم حتی یک بار فکر کردم مجروح شده است ولی این طور نبود تا اینکه او تاسوعای سال 1394 شجاعانه مقاومت کرد و به مقام شهادت رسید.

به گفته سرهنگ عبدی ما هر چه قدر در زندگی مان شهدا را الگوی خود قرار دهیم و به فکر مردم و سربلندی وطن خود باشیم آزاد هستیم و قادر به حل مشکلات خود خواهیم بود و به قول شهید سلیمانی خدایا ما را پاکیزه بپذیر و روی خون ناقابل ما حساب کن.

سرگذشت سرباز حاج قاسم از کربلای ایران تا دمشق 2
سرگذشت سرباز حاج قاسم از کربلای ایران تا دمشق 3