دوشنبه 5 آذر 1403

شنبه، 23 مهر؛ چه خبر از خیابان‌های تهران؟

خبرگزاری مهر مشاهده در مرجع
شنبه، 23 مهر؛ چه خبر از خیابان‌های تهران؟

طبق فراخوان‌هایی که از رسانه‌های فارسی‌زبان خارج‌نشین پخش می‌شد، قرار بود شنبه موج چند میلیونی آشوب خیابان‌های تهران را پر کند. به همین دلیل خبرنگار مجله مهر به خیابان رفت تا روایت کند.

طبق فراخوان‌هایی که از رسانه‌های فارسی‌زبان خارج‌نشین پخش می‌شد، قرار بود شنبه موج چند میلیونی آشوب خیابان‌های تهران را پر کند. به همین دلیل خبرنگار مجله مهر به خیابان رفت تا روایت کند.

خبرگزاری مهر؛ گروه مجله - جواد شیخ الاسلامی: دیروز سر ظهر داشتم اخبار روز را می‌خواندم که چشمم به یکی از برنامه‌های شبکه سعودی ایران‌اینترنشنال افتاد که مهمان برنامه می‌گفت «اعتراضات از صد تا دویست هزار نفر شروع شد، بعد در عرض یک هفته به یک میلیون نفر رسید، بعد به زودی سه چهار برابری شد و تا یک هفته دیگر به 40 میلیون نفر خواهد رسید!». من که از ابتدای اعتراضات بارها و بارها به میان شلوغی‌ها رفتم، طبق مشاهداتم جمعیتی بسیار بسیار کمتر از این را در خیابان‌ها دیدم. روزهای اول که گرمای ماجرا بیشتر بود، فقط چهار پنج دسته نوجوان‌ها و جوان‌های بیست سی نفره را شاهد بودیم که از گوشه‌ای حرکت می‌کردند و به گوشه‌ای دیگر می‌رفتند. بیشترین تعداد معترضین نیز در بزرگ‌ترین دسته‌ها به پانصد و هزار نفر نمی‌رسید. حالا اینکه شبکه‌های فارسی‌زبان خارج‌نشین معتقدند در ایران چندین میلیون نفر در خیابان‌ها بوده‌اند هم کمی عجیب است، هم خنده‌دار. ولی این چیزی از وظیفه من کم نمی‌کند که روایت دیده‌ها و شنیده‌هاست. پس ساعت دو بود که بیرون زدم.

ساعت دو و نیم؛ خیابان طالقانی و میدان فلسطین

شنبه قرار بود تهران به قول خودشان قیامت شود. فراخوان‌های زیادی داده بودند که ساعت 12 ظهر میدان‌های شهر را غلغله کنند و نگذارند آتش آشوب سرد شود. با احتساب اینکه اگر اعتراضی شکل بگیرد از حوالی 12 تا 2 شروع می‌شود و ساعت‌ها ادامه خواهد داشت و ساعت به ساعت جو متشنج‌تر خواهد شد، از خبرگزاری بیرون زدم. نجات‌اللهی را به سمت طالقانی پیچیدم و آرام آرام به سمت میدان فلسطین حرکت کردم. مدام چشم می‌چرخاندم تا چیزی را از دست ندهم، اما چه چیزی را؟ هیچ خبری نبود. نه فقط طول خیابان طالقانی خبری نبود، بلکه وقتی به تقاطع طالقانی - ولی‌عصر رسیدم هم هیچ ندیدم. تنها به سیاق روزهای گذشته هفت هشت نیروی انتظامی این طرف چهارراه و همین تعداد آن طرف چهارراه ایستاده بودند. نه خبری از بوق بود، نه جمعیتی که بخواهند شعار بدهند یا شلوغ کنند. همه چیز عادی جریان داشت. از چهارراه رد شدم. به میدان فلسطین رسیدم. اگر قرار بود خبری باشد، اینجا باید کمی اوضاع متفاوت می‌بود، اما باز هم ساکت ساکت. روزهای ابتدایی میدان فلسطین حداقل چندتا شعار و سنگ و... به خودش می‌دید، اما امروز نه. مثل تقاطع طالقانی - ولی‌عصر اینجا هم تعدادی نیروی انتظامی می‌بینم که از فرط خستگی روی زمین نشسته‌اند.

ساعت سه؛ خیابان انقلاب

دو سه کوچه دیگر طالقانی را ادامه می‌دهم و بعد از فریمان می‌پیچم به سمت خیابان انقلاب. با یکی دو تا میان‌بر رسیدم به انقلاب. حواسم نیست که ببینم سر از کدام چهارراه درآورده‌ام، ولی مهم نیست. آنچه مهم است این است که می‌بینم اینجا هم همه چیز خیلی روان در حال حرکت است. توی چهارراه بازهم تعدادی مأمور با لباس‌های مختلف می‌بینم. به اضافه چندتا لباس شخصی که مشخص است بسیجی هستند. از دیدن لباس شخصی‌ها که با لباس‌های منزل و سر کار و مهمانی‌شان سر چهارراه ایستاده‌اند و ناشیانه باتوم و سپر و... در دست گرفته‌اند خوشم نمی‌آید. به نظرم جلوه خوبی ندارد که یک عده با لباس شخصی سر چهارراه بایستند و باتوم و گاز اشک‌آور و... در دست بگیرند. اگر هم قرار است از بسیج استفاده شود، می‌شود حداقل لباس مناسب به آنها بدهند تا این احساس در رهگذران شکل نگیرد که مردم در مقابل مردم ایستاده‌اند. لباس شخصی اگر هم باشد، باید به عنوان مأمور امنیتی باشد؛ نه به عنوان کسی که با لباسی شبیه به مردم سر چهارراه‌ها ایستاده است. نمی‌دانم؛ من یکی خوشم نمی‌آید و فکر می‌کنم می‌شد تدبیر بهتری کرد.

ساعت سه؛ تئاتر شهر

سر چهارراه یک کیوسک است. برای تشبه بیشتر به کسانی که در اعتراضات هستند، یک بسته بهمن می‌گیرم. تجربیات روزهای قبلم نشان می‌دهد اگر اشک‌آور خوردم باید هم خودم را با یک نخ سیگار آرام کنم، هم به دیگران خدمات دودی بدهم! سیگار را می‌گیرم و راه می‌افتم. هنوز هم چشم‌هایم حریص‌اند و آرام و قرار ندارند. تا چهارراه ولی‌عصر و تئاتر شهر همینطور آرام قدم می‌زنم و باز هم خبری نیست. تنها تفاوت محسوس این است که شاید عده‌ای از دخترها و پسرها را می‌بینی که راه می‌روند تا خودی نشان بدهند. اینجا هم خبری نیست. دو سه ساعت پیش، یعنی ساعت 12 که زمان فراخوان اصلی بود نیز خبری نبوده است. حدس می‌زدم به مرور شلوغ می‌شود ولی انگار نه. اطراف تئاتر شهر هم مثل روزهای گذشته تعدادی نیروی پلیس و سپاه و بسیج و... ایستاده‌اند. من که از روی لباس‌ها نمی‌توانم تشخیص بدهم چه کسی متعلق به چه نیرویی است. از جلویشان رد می‌شوم و می‌روم آن طرف چهارراه. به مرور می‌رسم جلوی سردر پنجاه تومانی دانشگاه تهران! یادم است روزهای اول اینجا کمی شلوغ شده بود، اما حالا نه. حتی هیچ مأموری نیست که جلوی آن ایستاده باشد. دقت که می‌کنم خبری از بوق بوق زدن‌های ماشین‌ها و موتورهای رهگذر هم نیست. کم کم یقین پیدا می‌کنم که کسی از فراخوان‌های شبکه‌های مجازی استقبالی نکرده.

ساعت سه و چهل و پنج؛ میدان انقلاب

از دانشگاه تهران رد شده‌ام. حالا میدان انقلابم. دیگر باید مطمئن شد که امروز همه چیز آرام بوده است. میدان انقلاب به جز حضور تعدادی نیرو با لباس‌های مختلف، دیگر خبری نیست. میدان را دور می‌زنم و از آن سمت خیابان آرام آرام دوباره مسیر را برمی‌گردم. در بین مسیر کسانی را می‌بینم که روسری را پایین انداخته‌اند و خیلی آزادانه راه می‌روند! در بعضی متن‌ها می‌خوانم که اوضاع فاجعه است و همه دارند روسری را کنار می‌گذارند، اما حقیقت این است که این چندنفر بیشتر به چشم می‌آیند، وگرنه اکثر رهگذران باحجاب هستند؛ چادری، مانتویی، و با درجه‌های مختلفی از حجاب. ولی عموم حجاب دارند. بگذریم. انقلاب را برمی‌گردم به سمت تئاتر شهر و میدان فردوسی. این طرف خیابان هم چیز خاصی دستگیرم نمی‌شود. در عرض پیاده‌رو همه چیز خیلی طبیعی در جریان است. حتی یک دسته پنج نفره هم نمی‌بینم که جایی تجمع کرده باشند یا شعاری بدهند. یکی یکی خیابان‌ها و چهارراه را رد می‌کنم تا خیلی زود می‌رسم به میدان فردوسی. این بین سر هر چهارراه عادت کردم که چند تا نیروی ناجا ببینم. بعضی‌هایشان با خستگی یک گوشه لم داده‌اند، بعضی‌ها دارند با یک گوشی ساده احوال خانواده را می‌پرسند و احتمالاً می‌گویند خبری نیست نگران نباشید، بعضی‌هایشان دارند هندوانه می‌خورند، بعضی نماز می‌خوانند و... وسط میدان فردوسی می‌بینم تعدادی پیرمرد پنجاه شصت ساله تجمع کرده‌اند. یکی دو پرچم ایران و یازهرا (س) و... هم در دست گرفته‌اند و همینطور توی هوا تکان می‌دهند. کمی عقب‌تر هم دیدم که سر یکی از چهارراه‌ها تعدادی پیرمردِ احتمالاً اهل جنگ یا بازنشسته سپاه دور هم جمع شده‌اند و پرچم دست‌شان گرفته‌اند. هیچ‌جوره حکمت‌اش را نفهمیدم. واقعاً حضور تعدادی پیرمرد با لباس‌های رنگارنگ و شخصی سر چهارراه و وسط میدان، چه کمکی به کم شدن شکاف‌ها و سرد شدن ماجرا می‌کند؟ مثلاً این‌طوری می‌خواهیم گفتگوی ملی ایجاد کنیم؟ من که از دیدن این پیرمردها خنده‌ام گرفت. دیدم دیگران هم با تعجب نگاه‌شان می‌کردند و رد می‌شدند. هنوز که فکر می‌کنم دلیل و اثر حضورشان را متوجه نمی‌شوم. اگر هم قرار است کسی تجمع کند، آن هم وقتی که دیگر تجمع‌ها جمع شده‌اند، جوان‌ها هستند، نه پیرمردهای بازنشسته سپاه و بسیج...

ساعت چهار و نیم؛ دوباره میدان فردوسی

ساعت تازه شده چهار و نیم. با خودم می‌گویم شاید منتظرند هوا تاریک شود و بیرون بریزند. تصمیم می‌گیرم از میدان فردوسی دوباره دور بزنم و بروم میدان انقلاب. آرام آرام راه می‌روم. سعی می‌کنم کوچک‌ترین چیزها را ببینم، ولی دیگر چیزی برای دیدن نیست. خبری نیست. یکی یکی خیابان‌ها و چهارراه‌ها را رد می‌کنم و دوباره به انقلاب می‌رسم. هیچ چیزی عوض نشده. هیچکس اضافه نشده. هیچ دسته و گروهی نیست که بخواهند شعار بدهند یا شلوغ کنند. در دلم به حال شبکه‌های فارسی‌زبان خارج‌نشین می‌سوزد و به حالشان می‌خندم. در خیالات آنها الآن چهل میلیون نفر از مردم با آشوب‌گران همراه هستند و دارند پاسگاه‌ها را می‌گیرند و میدان‌های شهر را آزاد می‌کنند و چیزی نمانده که انقلاب شود. ولی در عمل، همه چیز آرام است و کشور به روزهای آرام خودش برگشته. همان دسته‌های پراکنده معترضین و آشوبگران هم دیگر در میدان نیستند. ممکن است و حتماً هم همینطور است که اگر دلخوری بوده، محو نشده، هنوز هست، و باید رفع شود، اما حداقل در کف خیابان نیست. آن دلخوری خودش را به عرصه‌های دیگر مثل فضای مجازی و جریانات اجتماعی و فرهنگی کشیده است و باید حتماً برای رفع آن برنامه داشته باشیم. اما مهم این است که مردم خیلی زود می‌فهمند که آشوب کشور را به کجا می‌برد و به همین دلیل همراهی نمی‌کنند.

ساعت شش؛ دوباره انقلاب و دوباره فردوسی!

از انقلاب دوباره دور می‌زنم و به سمت میدان فردوسی حرکت می‌کنم. تا برسم به فردوسی، ساعت شده 6. اذان را گفته‌اند و هوا برای دقایق زیادی است که تاریک شده. با خودم فکر می‌کردم با تاریک شدن هوا دسته‌های اعتراضی شکل بگیرد. شاید اگر هوا تاریک شود، کسانی که در پستوها قائم شده‌اند بیرون بریزند. اما اینها هم خیالاتی خام بیشتر نیست. خیابان انقلاب آرام آرام است. حتی یکبار شاهد شعار و اعتراض و دسته و گروهی نبودم. تعداد بوق‌ها هم تقریباً به صفر رسیده است. از آن هیجان روزهای ابتدایی دیگر چیزی نمانده. همه چیز رو به آرامی می‌رود، اما بیشتر از 25 شهید تقدیم امنیت مردم و کشور شد، و بیشتر از هزار نفر از عوامل انتظامی و امنیتی در تهران و سایر شهرها مجروح و مصدوم شدند.

ساعت هفت؛ گشتم نبود، نگرد نیست...

آنقدر راه رفته‌ام که پاهایم دارد می‌شکند. خیلی خسته‌ام. خودم را هرطوری هست به خیابان طالقانی می‌رسانم. تقاطع طالقانی - ولی‌عصر را رد می‌کنم و یک گوشه می‌ایستم برای گرفتن ماشین. هیچکس نمی‌ایستد. واقعاً بی حوصله‌ام. چند دقیقه معطل شده‌ام و خبری نیست. ناگهان می‌بینم که یک نفر دستش را به پشتم می‌زند و می‌گوید جواد جواد! نگاه می‌کنم؛ دوست شاعر و نویسنده و مجری و کارشناسم! عین. سین است! از دیدنش خوشحال می‌شوم. وقتی می‌بیند گوشه خیابان اسیر شده‌ام، می‌ایستد تا سوارم کند. توی ماشین حال و احوال می‌کنیم و درباره وضعیت جاری حرف می‌زنیم. علیرضا می‌گوید «دیروز عکس جلد یکی از روزنامه‌ها را دیدم که تصویر 25 تا از شهدای اخیر را کار کرده بودند. نمی‌دانم چرا اینقدر مماشات می‌کنند. 25 شهید واقعاً زیاد است. در هیچ کشوری هم این‌طوری نیست که یک عده بچه بیرون بریزند و اینقدر خشن برخورد کنند که 25 نفر از عوامل امنیتی و انتظامی شهید شوند». او معتقد است پلیس تا الآن خیلی با معترضین و آشوبگران مماشات کرده. من می‌گویم پلیس خیلی تحت فشار است، ولی او معتقد است اگر این‌طوری ادامه بدهیم خشونت این آدم‌ها بیشتر می‌شود و دیگر نمی‌شود جمعش کرد. من معتقدم... واقعاً حوصله نوشتنش را دیگر ندارم. خسته‌ام و پاهایم دارد می‌شکند. تنها چیزی که می‌توانم بگویم این است که الآن ساعت 7 شب است و من در این چرخ‌زنی چندساعته هیچ اعتراض و اغتشاش و آشوب و سر و صدایی در میدان‌های اصلی تهران ندیدم. حالا شبکه‌های خارج‌نشین هرچقدر دلشان می‌خواهد بگویند در ایران انقلاب شده...