شهیدی که بعد از 8 سال به وطن بازگشت / سردار «عبدالله اسکندری» که بود؟
به گزارش خبرنگار گروه سیاسی خبرگزاری فارس، روابط عمومی کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی صبح امروز در اطلاعیه ای از شناسایی هویت پیکرهای مطهر پنج شهید مدافع حرم محور خان طومان خبر داد.
در بخشی از این بیانیه آمده است: «در راستای پیگیری دستور سردار سرافراز سپاه اسلام، شهید حاج قاسم سلیمانی مبنی بر پیگیری ویژه مفقودین محور خان طومان، با عنایات الهی و تلاش های مستمر و شبانه روزی گروه تفحص، هویت پیکر مطهر پنج شهید مدافع حرم از استان های مازندران، البرز و فارس با نامهای سردار شهید "عبدالله اسکندری"، سردار شهید "رحیم کابلی"، شهید والامقام "مصطفی تاش موسی"، شهید والامقام "محمد امین کریمیان" و شهید والامقام "عباس آسمیه"، از طریق تطبیق نمونه DNA در مرکز ژنتیک سپاه شناسایی و تایید گردید و پیکرهای مطهر این شهدای والامقام به میهن اسلامی بازگشت.»
در میان اسامی شهدای تازه شناسایی شده، نام سردار شهید عبدالله اسکندری، رئیس سابق بنیاد شهید استان فارس نیز وجود دارد؛ شهیدی که در سال 1393 به دست تروریستهای «اجناد الشام» به شهادت رسیده بود و ابوجعفر نامی که از فرماندهان این گروهک تروریستی بود، پس از شهادت سر از پیکر بیجاناش جدا کرده بود و تصاویر آن را در فضای مجازی منتشر ساخت. هرچند که اندکی پس از شهادت سردار اسکندری، وعده خدا محقق شد و ابوجعفر نامی به درک واصل شد اما داغ این شهید بزرگوار در دلهای دوستداران و ارادتمندانش تازه مانده است.
در همین باره خانم اعظم سالاری، همسر سردار شهید عبدالله اسکندری صبح امروز و پس از منتشر شدن این خبر، در گفتوگو با خبرنگار فارس گفت: از خرداد سال 93 که همسرم شهید شد، در همه این چند سال چشم انتظاری، همیشه دلم را سپردم به خدا و گفتم هر چه او بخواهد من هم میخواهم. با اینکه نبود همسرم بسیار سخت بود. اما چند روزی بیتاب عبدالله بودم. حس میکردم قرار است اتفاقی بیفتد؛ خصوصا در روزهایی که به محرم نزدیکتر میشدیم.
همسر شهید اسکندری در سال 1394 نیز در گفتوگویی با روزنامه جوان به نکات جالبی درباره زندگینامه و نحوه شهادت این سردار اسلام اشاره کرده بود که بخشهایی از آن را در زیر میخوانید:
«شهید در سال 1358 وارد سپاه شدند و در کردستان و مریوان حاضر بودند. اولین حضور ایشان در جبهه سوسنگرد بود. همسرم همرزم سردار جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان بودند. سردار اسکندری در مدت حضورشان در جبههها تکتیرانداز، تیربارچی، نیروی اطلاعات شناسایی و... بودند. در عملیات خیبر فرمانده سپاه لار بودند. در عملیات بدر جانشین فرمانده گردان، در والفجر 8 جانشین رئیس ستاد تیپ الهادی بودند و در عملیاتهای کربلای 1، 3، 4، 5 و 8 رئیس ستاد تیپ الهادی بود. شهید در عملیات والفجر 10 جانشین تیپ مهندسی و در عملیات بیتالمقدس4 فرماندهی تیپ مهندسی را بر عهده داشتند. از دیگر مسئولیتهای ایشان، فرماندهی مهندسی رزمی 46 امام هادی (ع)، فرماندهی تیپ 46 امام هادی (ع)، فرماندهی مهندسی رزمی قرارگاه مدینه منوره، فرماندهی مهندسی تیپ 42 قدر و فرماندهی مهندسی رزمی جبهه مقاومت بود. همسرم در عرصههای سازندگی هم فعالیت داشتند که در احداث سد کرخه احداث جاده نیریز در استان فارس، طرح توسعه نیشکر، اجرای طرحهای سد و بسیاری دیگر از فعالیتهای جهادی سهیم بودند. طی سالهای جنگ نیز کمتر فرصت میکرد به ما سربزند و مرتب در مناطق عملیاتی بودند.
کمی قبل از اعزامشان به سوریه به من گفتند که احتمالاً سفری به لبنان داشته باشند. من هم ساک ایشان را آماده کرده بودم. مأموریتهای ایشان همیشگی بود اما این بار همه چیز رنگ و شکلی دیگر داشت. کمی بعد یعنی نزدیک مراسم اعتکاف بود که به من گفتند دوست دارند در این اعتکاف شرکت کنند و بعد راهی شوند. هنوز دستور اعزام ایشان صادر نشده بود که شهید به مراسم اعتکاف رفتند. روز دوازدهم ماه رجب سال 1393 بود، خیلی خوشحال بود که میتواند در اعتکاف شرکت کند. زمانی که در اعتکاف بودند، دلتنگشان میشدم و چند باری گوشی را بر داشتم تا زنگ بزنم، اما پشیمان شدم گفتم مزاحم نشوم.
بعد از بازگشت به من گفتند که سفر ایشان به لبنان نیست. بلکه ایشان باید راهی سوریه شوند. من هیچ حرفی به نشانه اعتراض نزدم. چون اصولاً هرگز روی حرفها و تصمیمات ایشان حرفی نمیزدم. من همسرم را کامل قبول داشتم و هر تصمیمی که در طول 33سال زندگی گرفته بودند من هم همراهیشان میکردم. دو سه روز بعد از اعتکاف بود که صبح زود از خانه خارج شدند. یک ساعت بعد تماس گرفتند و به من گفتند: ساک من را آماده کن میخواهم به تهران بروم. به خانه آمدند ساکشان را برداشتند من هم همراهشان تا فرودگاه رفتم. بچهها هم همراه ما بودند. در مسیر تا فرودگاه دائم ذکر میگفتند و من میخواستم حرف بزنم اما ایشان در حال ذکر بودند نگاهشان میکردم و دیدم در حال و هوای خودشان هستند. برای همین حرفی نزدم. زمان خداحافظی در فرودگاه به ایشان گفتم: کی بر میگردید؟ گفتند: دو ماه دیگر. گفتم: نه، من تاب نمیآورم؛ شما دو هفته دیگر یک سری به من بزنید بعد بروید، گفتند: ببینم خدا چه میخواهد. به ایشان گفتم: اگر بگویم هرروز با من تماس بگیرید برایتان مشکل خواهد بود اما از شما خواهش میکنم یک روز در میان با من تماس بگیرید. گفتند: حتماً.
میدانستم این رفتن با همه رفتنهای این چند ساله تفاوت دارد. دل من هم با او رفت. خاطرات زمان جنگ یادم میآمد و... اما خودم را دلداری میدادم که اتفاقی نمیافتد... رفتند و ساعت 4 و 20 دقیقه همان روز پیام دادند «با توکل بر خدا من پریدم.»
طبق وعده یک روز درمیان با من حرف زدند. درست شب قبل شهادت زنگ زدند و با تک تک بچهها صحبت کردند. فردای آن روز که با من صحبت کردند گفتند من سوریه هستم، به خانوادهام هم بگویید. روزی که خبر شهادت ایشان را به ما دادند خواهرها و برادرهایش نمیدانستند که ایشان کجا رفتهاند.
آخرین جمله ایشان را همیشه به یاد دارم، در همان تماس آخر به من گفت تصدقت شوم برایم دعا کن، اتفاقاً همرزمانش هم خندیدند. من با خنده گفتم: دوستانت میخندند! گفت اشکال ندارد بگذار بخندند. آخرین جمله ایشان به من همین بود؛(تصدقت شوم برایم دعا کن.)»
انتهای پیام /