سه‌شنبه 6 آذر 1403

شوخی‌های خطرناک در مسجدالنبی / بهت مطلقم!

خبرگزاری مهر مشاهده در مرجع
شوخی‌های خطرناک در مسجدالنبی / بهت مطلقم!

مهر تربت آوردن توی مسجدالنبی یک شوخی خطرناک است؛ ولی دلمان هم نیست پیشانی برفرش بگذاریم. یک جوری توی صف‌ها می‌ایستیم که پیشانی‌هایمان روی مرمرهای کف مسجد بیفتد، نه روی فرشها.

مهر تربت آوردن توی مسجدالنبی یک شوخی خطرناک است؛ ولی دلمان هم نیست پیشانی برفرش بگذاریم. یک جوری توی صف‌ها می‌ایستیم که پیشانی‌هایمان روی مرمرهای کف مسجد بیفتد، نه روی فرشها.

به گزارش خبرگزاری مهر، کتاب «خال سیاه عربی» نوشته حامد عسکری حاوی سفرنامه حج تمتع این شاعر و نویسنده است که توسط انتشارات امیر کبیر منتشر شده است. عسکری برخلاف تصور خواننده از همان ابتدا داستانش را به نحوی خاص و جدید شروع می‌کند، چنان که خواننده انتظار دارد داستان از ورود نویسنده به حجاز آغاز شود اما عسکری با خاطرات دوران کودکی اش و تصوراتش از خدا شروع به نوشتن می‌کند و ابتدا نویسنده را با ذهنیات و تصورات خودش آشنا می‌کند. عسکری در حادثه‌ی دلخراش زلزله‌ی بم بسیاری از نزدیکان خود را از دست داده و پس از آن برای ادامه تحصیل به تهران رفت و شاید به همین دلیل باشد که خانواده و به خصوص مادر در داستانش نقش پر رنگی دارند همچنین که می‌توان نشانه‌های زیادی را در این کتاب پیدا کرد که حاکی از تعلق خاطر نویسنده به شهر مادری اش یعنی بم است.

بنا بر اظهارات خود نویسنده در مصاحبه‌ای که با یک شبکه خبری انجام داده بود، وی سعی داشته که تنها تجربیات شخصی خود را از یک اتفاق بزرگ بنویسد و مطالب به دور از هرگونه پیش داوری و یا تعصبی باشد. این کتاب تنها یک ماه پس از چاپ نخست توانست به چاپ پنجم هم برسد. انتشارات امیرکبیر این سفرنامه را در 244 صفحه منتشر کرده است.

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:

نمی دانم چرا؛ ولی هنوز بخشی از روحم توی همان ترمینال تهران با اسم عجیبش جامانده. من در مدینه، در خیابانی که انتهایش به حرم عزیز خدا می‌رسد، دارم به تهران فکر می‌کنم هنوز؛ به همان فرودگاه سلام.

توی فرودگاهم؛ فرودگاه سلام. مگر نه که سفر یعنی رفتن؟ و مگر نه که رفتن یعنی خداحافظ؟ پس سلام چرا؟ سلام به که و کجا؟ حالا می‌فهمم. همان پیرمرد پیرزن‌های خوشمزه الآن توی این گرما چه می‌کنند؟ این هزار و سیصد کیلومتر را برای چه آمده‌اند؟ چه کار دارند؟ مگر نه که آمده‌اند سلام بدهند؟

مانده‌ام! این ذوات مقدس این مکان‌های شریف، چه مغناطیسی دارند که پیرمردِ هندوانه کاری از روستای یزد را می‌نشاند توی پرواز و می‌آورد به مدینه که «سلام» بدهد! عقلم تیر می‌کشد، دندان عقلم نیز.

توی همین فکروخیال، گنبد سبزش دلبری می‌کند. کمر تا می‌کنم به تمنا و تماشا. گلدسته‌ها قدم به قدم قد می‌کشند و نرده‌های بقیع پدیدار می‌شوند.

صدو ده دانه تسبیح صلوات تا پشت درهای مسجدالنبی راه است. می‌رسم به باب جبرئیل. خنکای شبستان به پیشواز می‌آید؛ آمیخته به عطر شکوفه‌های سنجد و بوته‌های سبز حنا.

چشم‌هایمان خیس است. شوخی نیست آمده‌ایم مسجد النبی؛ جایی که محمد آخرین پیغمبر خدا آنجا زیسته، نفس کشیده، راه رفته، خندیده و حرف زده.

روایت می‌گوید زیارت نبی در حیات و مماتش یکسان است.

روایت می‌گوید هیچگاه کسی نتوانست در سلام برمحمد مصطفی پیشی بگیرد.

روایت معتبر و متواتر است. یک ورِ ذهنم می‌گوید: «سلام داده»، ور دیگر ذهنم می‌گوید: «شأنش اجل است.»

همان ور اول ذهنم می‌گوید: «بدبخت! گوش‌هایت پر است از صداهای دنیایی. توقع داری بشنوی؟»

حالا درست است سلامش را نشنیدم؛ ولی قطعاً سلام داد و جواب سلام واجب است.

خنکای نرمه نسیمی از داخل شبستان، آغشته به عطری زلال هوریز می‌کند توی ریه‌هایم. آخ! نفس می کشم. شبستان هوش ربایی دارد. با ستون‌هایی بی شمار و سرستون‌هایی درخشان‌تر از خورشید.

بُهت مطلقم!

من؟ مسجدالنبی؟ لبم را گاز می‌گیرم. پهلویم را نیشگون، پایم می‌خورد به پایه جای قرآن‌ها. هرسه درد دارد و این یعنی خواب نمی بی نم.

قدم، کوتاه می‌کنم. هر پایم به سنگینی ستون مسجد است. بوی عطری ملیح هوا را بغل کرده، قطره‌ای کوچکم در اقیانوس عاشقانش. دست بلند می‌کنم به عرض ارادت. به سلام دادن، که این‌گونه عرض ارادت عادت بیابانی مردم است.

مستأجر وادی حیرتم. چه کنم؟ عقل می‌گوید بنشین و دم مزن. تو را چه به عرض تمنا؟ دل می‌گوید راه برو. قدم بزن. ننشین. همه بچه‌های فاطمه‌اش یک بار آمده‌اند اینجا.

یک بار کف پایت مماسِ آنجا شود که کف پای امام رضا (ع) متصل شده، کافی است.

راه می‌روم. از کنار مضجع شریفش رد می‌شوم؛ از کنار مزارش؛ بی بوس و کنار. نه که نخواهم، نمی‌شود. دلیلش هم که واضح است. چند شرطه وهابی نمی‌گذارند. کفر و شرکش می‌دانند. می‌گذرم.

دلم را می‌گذارم توی منجنیق خیال پرت می‌کنم کربلا

شیخ عباس صراف یادم داده هرجا قفل کردی، روضه بخوان؛ روضه پسرش که غریب بود، که تشنه بود که.... ثوابش را هم نخواه و آش را با جایش بده به خودشان و بگو یک بار هم از زمین به آسمان ببارد، نقلی نیست.

از عربستان دلم را می‌گذارم توی منجنیق خیال پرت می‌کنم چندصد کیلومتر آن ورتر خاورمیانه: عراق، کربلا، محتشم می‌خواند: این کشته فتاده به هامون حسین توست... دلم حسینیه است. اکبر ناظم می‌شود: همه جا کربلاست، همه جا نینواست. بعد ادامه می‌دهم: سری به نیزه بلند است در برابر زینب. خدا کند که نباشد.... بعد به غلط کردن می افتم. مادرش همین دوروبر است. بشنود، بُنَیَ بگوید چه؟

اصلاً توی مسجدالنبی بعد از آمدن اینها کسی روضه خوانده؟

یاد حرفهای آقا می‌افتم: پشت سرشان نماز بخوانید

می‌رسم به اذان. چه هوش‌ربا و لاکردار است این اذان‌هایشان؛ ولی دریغ که زیباترین جای اذان را نمی‌خوانند. توی دلم زمزمه‌اش می‌کنم.

یاد حرفهای آقا می‌افتم: پشت سرشان نماز بخوانید. وحدت داشته باشید.

حالا توی نماز جماعتم. کجا؟ توی مسجدالنبی. توی مدینه. باورکردنی نیست؛ اینکه بایستم و پشت سر امام جماعت مسجدالنبی و نزدیک محرابی که قبلاً حبیب خدا در آن ایستاده، نماز بخوانم.

یا خوانده‌اید یا شنیده‌اید؛ اینجا پنج وعده نماز می‌خوانند. بعد از هر نماز تابوتهای اموات را می‌آورند و بلافاصله نماز میت خوانده می‌شود. صفوفشان بسیار به هم چسبیده و منظم است و سیستم صوت بی نظیری دارد.

مهر تربت آوردن توی مسجدالنبی یک شوخی خطرناک است؛ ولی دلمان هم نیست پیشانی برفرش بگذاریم. یک جوری توی صف‌ها می‌ایستیم که پیشانی‌هایمان روی مرمرهای کف مسجد بیفتد، نه روی فرشها.

کلاً آداب خاصی دارند و در رعایت کردن این آداب هم خیلی جسورند.

موقع نماز نباید مهر بگذارید. وقتی نماز می‌خوانند، نباید از جلویشان رد شوید. قرآن را به هیچ وجه نباید روی زمین بگذارید. کفشها را به هیچ وجه روی فرش نباید قرار دهید. پا که روی پا می‌اندازید، کف پایتان نباید سمت یک عرب سعودی باشد. همه این کارها آتش زدن فتیله‌ای است که روشن کردنش با شماست و خاموش کردنش کار حضرت فیل.

تلاوت‌های قرآنِ نمازشان بی نظیر است. این لحن حجازی بیداد می‌کند. حمد را می‌خوانند و بعدش همه با هم می‌گویند آمین و بعد بدون بسم الله شروع می‌کنند.

به خواندن آیه‌هایی از جاهای مختلف کلام الله. بدا به من که دارم نماز می‌خوانم و توی نماز به این چیزها فکر می‌کنم. ولی این مکان آن قدری عظمت دارد که همین نماز نصفه نیمه‌ام هم تأثیر خودش را داشته باشد.

از مسجد النبی می زنم بیرون.