دوشنبه 5 آذر 1403

عقب‌نشینی بعثی‌ها در عملیات «فرمانده کل قوا، خمینی روح خدا»

خبرگزاری مهر مشاهده در مرجع
عقب‌نشینی بعثی‌ها در عملیات «فرمانده کل قوا، خمینی روح خدا»

دشمن همزمان 200 گلوله کاتیوشا روی ما می‌ریخت. توپخانه دشمن یک لحظه قطع نمی‌شد. از جناح راست، یعنی از قسمت غرب کارون، پشت سر نیروهای ما بود و 7 بار پاتک کرد.

دشمن همزمان 200 گلوله کاتیوشا روی ما می‌ریخت. توپخانه دشمن یک لحظه قطع نمی‌شد. از جناح راست، یعنی از قسمت غرب کارون، پشت سر نیروهای ما بود و 7 بار پاتک کرد.

به گزارش خبرگزاری مهر، 20 خرداد 1360 خبر حکم امام خمینی (ره) به ستاد مشترک ارتش در خصوص «عزل بنی‌صدر از فرماندهی کل قوا» در رادیو اعلام شد. همزمان با اعلام عدم کفایت سیاسی ابوالحسن بنی صدر اولین رئیس جمهور ایران از فرماندهی کل قوا عملیاتی مشترک توسط نیروهای سپاه و ارتش با نام «فرمانده کل قوا، خمینی روح خدا» اجرایی شد.

در این عملیات دشمن حدود 3 کیلومتر عقب‌نشینی کرد و سه گردانش کاملاً منهدم شد. کشته و زخمی شدن بیش از 200 نفر و به اسارت درآمدن 298 نفر تلفات انسانی عراقی‌ها بود. 12 دستگاه تانک و3 دستگاه نفربر منهدم شد. 20 دستگاه تانک و نفربر به غنیمت نیروهای خودی درآمد.

سرلشکر رحیم صفوی در کتاب تاریخ شفاهی خود با عنوان «از سنندج تا خرمشهر» درباره عملیات «فرمانده کل قوا، خمینی روح خدا» می‌گوید: عملیات فرمانده کل قوا، خمینی روح خدا در محور دارخوین در شمال آبادان، در کنار روستای سلمانیه و روستای محمدیه به سمت آبادان انجام شد.

طرح‌ریزی این عملیات را ستاد عملیات جنوب انجام داد. فرماندهی عملیات هم بر عهده ستاد عملیات جنوب و به‌طور خاص بنده و سردار حسن باقری بود.

عملیات را نیروهای تابع فرماندهی حسین خرازی که در خط شیر بودند، انجام دادند. زمان عملیات 21 خرداد سال 60 و ساعت شروع آن 4 صبح بود. شاید سوال کنید چرا 4 صبح؟ برای اینکه نیروهای اطلاعاتی ما بعد از ماه‌ها کار روی مواضع دشمن، به نتیجه رسیده بودند که عراقی‌ها ساعت چهار صبح می‌خوابند و ما زمانی را انتخاب کرده بودیم که عراقی‌ها خواب باشند و آمادگی مقابله با ما را نداشته باشند.

هدف عملیات این بود که تا خاکریز دوم عراقی‌ها پیشروی کنیم و آن را تثبیت کنیم. برای تثبیت خاکریز دوم، تا خاکریز سوم باید حدود 3 کیلومتر پیشروی می‌کردیم و خودمان هم یک خاکریز می‌زدیم.

من مهندس طرحچی را توی خط مقدم دیدم که با لباس بسیجی و کلاه آهنی بود. 10 صبح (21 خرداد، چند ساعت بعد از شروع عملیات و پیشروی نیروها) خاکریز را تحویل داد و خب بچه‌هایی که مانده بودند، آمدند پشت خاکریز مستقر شدند.

جهت خاکریز از شرق به غرب بود. چون دشت باز است، ما گفتیم نیروها پشت خاکریز بروند که هم انسجام آن‌ها حفظ بشود و هم وقتی عراقی‌ها حمله می‌کنند، بتوانند جواب پاتک‌ها را بدهند.

دشمن 8 شبانه‌روز با لشکر 3 زرهی، به‌اضافه یک تیپ پیاده نیروی مخصوص حمله کرد که منطقه را پس بگیرد. من خودم پشت خاکریز می‌جنگیدم. واقعاً عراقی‌ها تا خاکریز رسیدند و نیروهای ما ضامن نارنجک را می‌کشیدند و آن را پشت خاکریز می‌انداختند. این‌جور سینه‌به‌سینه می‌جنگیدند.

حسن باقری می‌جنگید. من هم می‌جنگیدم. یک منظره‌ای را به شما عرض کنم. من خودم دیدم ترکش، کاسه سر یکی از نیروها را برد و این رزمنده پا شد؛ چند قدم هم راه رفت و بعد زمین خورد.

از 340 نفر حدود 100 نفر شهید و 60 نفر مفقودالاثر داشتیم. همچنین بیشتر از 100 نفر هم زخمی شده بودند. اگر روز هشتم و نهم از پادگان 15 خرداد اصفهان نیرو نمی‌آمد، کار سخت می‌شد.

عراقی‌ها هرچقدر حمله کردند نتوانستند خاکریز ما را بگیرند و ما 246 نفر از دشمن اسیر گرفتیم. این تعداد اسیر در آن زمان و در اولین عملیات خیلی بود.

در حقیقت این عملیات، فتح الباب شکستن حصر آبادان است. ما سه کیلومتر پیشروی کردیم. عراقی‌ها به‌هیچ‌وجه تصور این عملیات را نداشتند.

شهید حمید معینیان از رزمندگان شهید دوران دفاع مقدس در سخنانی به مناسبت نخستین ساگرد شهادت حسن باقری، روایت کرده است: «در عملیات «خمینی روح خدا، فرمانده کل قوا»، برادر حسن باقری در کنار برادر رحیم صفوی و برادر غلامعلی رشید بود. برادر رحیم علاوه بر فرماندهی، به‌عنوان یک رزمنده توی خط می‌روند، آرپی‌جی می‌گیرند و شلیک می‌کنند. تا این‌که تیر به سرشان می‌خورد و از منطقه عملیاتی خارج می‌شوند. در این هنگام هدایت نیروها را به برادرمان حسن باقری واگذار می‌کند. خاطرم هست آن موقع فشار دشمن چنان بود که بعضی از نیروها و از جمله برادران ارتشی اصرار به عقب‌نشینی داشتند. دشمن هفت پاتک انجام داده بود. برادران ارتش می‌گفتند: «اگر بایستیم، دشمن ما را دور می‌زند و تمام نیروهای ما اسیر یا شهید می‌شوند و برای جلوگیری از تلفات، بهتر است عقب‌نشینی تاکتیکی بکنیم.»

برادر رحیم برای عمل جراحی در بیمارستان بود. برادران ارتش به من گفتند که ما باید عقب‌نشینی کنیم. من گفتم: «نیروهای ما الان حدود 3 کیلومتر پیشروی کرده‌اند. کلی اسیر گرفته و غنیمت به‌دست آورده‌اند و تعدادی شهید شده‌اند. ما اگر مقاومت بکنیم، هر چه‌قدر هم دشمن پاتک کند می‌توانیم این‌جا را نگه داریم.»

آن‌ها گفتند باید برادر رحیم دستور بدهند نیروها عقب‌نشینی کنند. با هلی‌کوپتر به بیمارستان رفتیم. وضعیت برادر رحیم خیلی خراب بود. آن‌ها با برادر رحیم صحبت کردند و ایشان را تقریباً تحت فشار قرار دادند که اگر شما عقب‌نشینی نکنید ما نمی‌توانیم نیروی ارتش را آن‌جا نگه داریم. نیروهای ارتش فقط شامل یک گروهان تانک ام 47و تعدادی از نیروهای ژاندارمری بود. تقریباً 100 درصد نیروهای پیاده، برادران بسیج و سپاه بودند.

خلاصه، برادر رحیم را برای عقب‌نشینی متقاعد کردند. ایشان به من دستور دادند شما بروید و به برادران بگویید که این دستور نظامی است و اطاعت کنید. من با برادر باقری تماس گرفتم و دستور برادر رحیم را اعلام کردم. او گفت به ایشان بگویید الان ما در موقعیتی هستیم که می‌توانیم مواضع‌مان را نگه داریم. برادر رحیم با همان وضعیت و سر پانسمان شده به قرارگاه آمد، مسأله را بررسی کرد و تصمیم گرفت که بماند.

یادم هست دشمن همزمان 200 گلوله کاتیوشا روی ما می‌ریخت. توپخانه دشمن یک لحظه قطع نمی‌شد. از جناح راست، یعنی از قسمت غرب کارون، پشت سر نیروهای ما بود و 7 بار پاتک کرد. ولی با این همه فشار، برادر حسن توانست نیروها را هدایت کند و آن‌جا را بگیرد.»

شهیدی که آدرس مفودیتش را به پدر داد

در این عملیات، رضا رضایی (فرمانده جناح راست عملیات) به خط سوم دشمن رسیده بود که آنجا با نیروهایش به محاصره افتاد. محور کنار رودخانه محاصره شد.

آخرین پیامی که داد این بود که گفت سلام مرا به امام برسانید و دیگر تماس قطع شد. ایشان و تعدادی از دوستانش شهید شدند و حتی بعد از شکستن حصر آبادان هم نتوانستیم اجساد آن‌ها را پیدا کنیم.

پدر رضا رضایی که روستایی است، خواب پسرش را می‌بیند که به او می‌گوید؛ بابا ببین، من اینجا هستم. این درخت را نگاه کن. این تپه خاک را نگاه کن. صبح که می‌شود پدر به پایگاه بسیج توی روستایشان می‌رود و می‌گوید من جای پسرم را توی خواب دیدم. برویم آنجا.

می‌گویند برو پیرمرد، خواب دیدی خیر باشد. این پیرمرد با شلوار مشکی گشاد که اصفهانی‌ها به آن شلوار دبیت می‌گویند، به سپاه اصفهان می‌آید و خواب خود را می‌گوید.

بعد از شکستن حصر آبادان به منطقه می‌آید. این عملیات خردادماه سال 60 است و شکستن حصر آبادان مهرماه سال 60 است.

می‌آیند با این پدر می‌روند و می‌گردند. یک‌دفعه چشمش به آن درخت که توی خواب‌دیده بود و آن تل خاک و آن تپه خاک می‌افتد و می‌گوید آنجاست. می‌روند آنجا را می‌کنند و شهید رضا رضایی و بقیه‌شان را پیدا می‌کنند.

الآن برایشان در جنوب سلمانیه بنای یادبود ساخته‌اند و حتی سپاه یک اردوگاه راهیان نور هم در همین محل ساخته است.