فوتبال و سیاست
اگرچه از ابتدای تاسیس فیفا همواره مدیران آن بر غیرسیاسی بودن این بازی پرحاشیه تاکید کرده اند، اما هیچ ناظر بی طرفی نتوانسته است خط واضحی را بین فوتبال و سیاست ترسیم کند. یکی از سیاسی ترین بازی های تاریخ جامجهانی در هنگام حکومت فاشیست های ایتالیایی در جامجهانی 1938 اتفاق افتاد.
در بازی افتتاحیه، ایتالیا در برابر نروژ قرار گرفت. آبیپوشان این روزهای فوتبال جهان در آن بازی با لباس کاملا مشکی به زمین رفتند و به سبک خاص آن زمان به موسولینی ادای احترام کردند. سرمربی تیم آنقدر به ادای احترام خود ادامه داد که تماشاگران شروع به اعتراض کردند. لاجوردیپوشان پیروز بازی افتتاحیه شدند و در فینال آن مسابقات جام قهرمانی را بالای سر بردند. این قهرمانی شاید آخرین شادی ایتالیایی ها بود و پس از آن 12 سال مردم سیاهپوش شدند.
در جامجهانی 1986 دو تیم فوتبال انگلستان و آرژانتین در شرایطی رودرروی هم قرار گرفتند که بریتانیایی ها موفق شده بودند در یک حمله برقآسا جزایر فالکلند (مالویناس) را به خاک خود الحاق کنند. دو تیم آنگونه در مقابل یکدیگر صفآرایی کرده بودند که گویی قرار است تصویر جدیدی از جنگ را در مستطیل سبز به نمایش بگذارند. مارادونا با گل معروف به دست خدا، آرژانتین را پیروز میدان کرد. گلی که گویی ضربه آخر در جنگ فالکلند (مالویناس) بود و توانست اعتماد به نفس از دست رفته آرژانتینی ها را پس از شکست نظامی به آنان بازگرداند.
در جام جهانی 98 در حالی که تیم ملی پس از 20 سال به مسابقات بازگشته بود، هیچکس باور نمی کرد که ایران و آمریکا قرار است نه در میدان سیاست، بلکه در زمین فوتبال رویاروی هم قرار بگیرند. بسیاری از رسانه های بین المللی از آن به نام سیاسی ترین بازی قرن یاد کردند. نخستین پیروزی تاریخ فوتبال ایران در جام جهانی با برد در مقابل آمریکا رقم خورد و حتی گل اول حمید استیلی به عنوان گل قرن نام گرفت.
در بازی های باشگاهی هم مصادیق بسیاری از آمیخته شدن فوتبال و سیاست به چشم می خورد. تیم «افسی دینامو» 10 سال متوالی قبل از فروپاشی دیوار برلین قهرمان بلامنازع لیگ آلمان شرقی بود. جالب آنکه مدیر اشتازی(پلیس مخفی آلمان شرقی) با حفظ سمت مدیریت این باشگاه را برعهده داشت. حتی اگر این تیم جذاب ترین بازی ها را ارائه می کرد، مردم عادی از آن تنفر داشتند. جالب آنکه وقتی در لیگ اروپا بازی می کرد، تماشاگران به جای تیم خودی، رقبای اروپایی آن را تشویق می کردند. نتیجه آن شد که اشتازی دستور داد بلیت استادیوم فقط به اعضای حزب کمونیست فروخته شود. ولی از آنجا که آنان علاقه ای به فوتبال نداشتند، بلیت ها در بازار سیاه فروخته می شد و یک بار دیگر تشویق تیم های میهمان آغاز شد. در تمام دوران جنگ سرد، فقط یک بازی رسمی بین آلمان شرقی و آلمان غربی انجام شد که در آن آلمان شرقی با نتیجه یکبرصفر برنده شد. جالب آنکه مهاجم زننده گل پس از مدتی به غرب پناهنده شد.
اعتراضات سیاسی اخیر در ایران و همزمان شدن آن با بازی های جام جهانی قطر و بالاخص همگروه شدن با دو تیم آمریکا و انگلستان، حاشیه سیاست را بار دیگر از متن فوتبال پررنگ تر کرده است. به نظر می رسد تیمی که همیشه فارغ از ملاحظات سیاسی در قلب ایرانیان داخل و خارج کشور جا گرفته بود، اکنون با بی اعتنایی و گاه نفرت برخی مردم از تیم ملی همراه شده است. امری که برای من که از دوران طفولیت با عشق، بازی های تیم ملی را دنبال می کرده ام، بسیار آزار دهنده است.
هیچ ناظر بی طرفی نمی تواند انکار کند که این تیم گلچینی از بهترین بازیکنان فعلی ایرانی در اقصی نقاط جهان است. بازیکنانی که همواره اثبات کرده اند بدون هیچ انگیزه مادی سر و جان خود را برای تیم ملی می دهند. بازیکنانی همچون علی دایی که با سری شکسته و خونآلود همچنان در کمین باز کردن دروازه حریف بود تا علیرضا بیرانوند که با دماغ شکسته در بازی انگلستان تمام تلاش خود را کرد تا همچنان سنگربانی مطمئن برای دروازه تیم ایران باشد. جالب است که در جامجهانی آرژانتین در خرداد 57 که خشم مردم نسبت به رژیم سابق و مظاهر آن در حال فزونی گرفتن بود، تیم ملی همچنان در قلب همه ایرانیان جا داشت و مربیان و بازیکنان اسطوره ای آن تیم همچون حشمت مهاجرانی، ناصرحجازی، علی پروین و حسن روشن محبوب میلیون ها ایرانی بودند.اگرچه می توان اعتراض را حق همه ایرانیان در تمامی حوزه ها دانست، اما آنچه ضروری است، مشخص کردن حوزه مسوولیت هاست و گرنه همه معترضان به تیم ملی بار دیگر در نقش قاضی دادگاه بلخ ظاهر خواهند شد. هرچند مشکلات فراوان سیاسی، اقتصادی و اجتماعی کشور غیر قابل انکار است، اما باید مشخص کرد که مسوولیت بازیکنان تیم ملی در پیدایش این بحران ها چیست و اساسا بازیکنانی که تخصص حرفه ای آنها بازی در مستطیل سبز است، چه نقش اجرایی و موثری می توانند در عبور از بحران فعلی ایفا کنند. همان گونه که ما اکنون برای بزرگان ادبی خود همچون سعدی، حافظ و فردوسی به عنوان یک سرمایه ملی فارغ از آنکه در چه عصری می زیسته اند و در آن هنگام دارای کنش سیاسی بوده اند، یا نبوده اند، احترام قائلیم، باید همین احترام را نیز برای سرمایه های ورزشی خود قائل باشیم.
در روزی که بازی ایران و انگلیس در جریان بود، با تعجب بسیار شاهد شادی غیرقابل باور برخی ایرانیان برای گل هایی بودم که در تور دروازه ایران جای می گرفت. یک ضربالمثل قدیمی در ایران نقل می شود که بعضی مادرشوهرها برای نفرین عروس، آرزو می کنند که او بیوه شود، غافل از آنکه بیوه شدن وی، جگرگوشهاش را از وی می گیرد.
بهتر است سرمایه های ملی و جگرگوشههایمان را بر هر امر سیاسی مقدم بداریم و تلاش کنیم تا مطالبات سیاسی خود را در میدان سیاست و نه در مستطیل سبز پیگیری کنیم. پاشیدن بذر نفرت در تیم ملی که نماد انسجام و همدلی ایرانیان در همه جهان است، نه فقط کمکی به حل مشکلات موجود کشور نمی کند، بلکه گرهی بر گره های کور جامعه ایران می افزاید.
منبع: دنیای اقتصاد
همچنین بخوانید