فیلسوفی که به مرگ میخندد
![فیلسوفی که به مرگ میخندد](https://images.khabaronline.ir/images/2014/5/14-5-6-13272817428708.jpg)
ترجمان نوشت: آیا ممکن است هایدگر، آن فیلسوف نازی، به دست سایمون کریچلی دلپذیر شود؟
در دل تاریکی مرگبارِ بهار 2020، وقتی آمار جانباختگان کرونا در نیویورک بیشتر از همه شهرهای دیگر بود، سایمون کریچلی - استاد فلسفه در «مدرسه جدید تحقیقات اجتماعی»- درباره فیلسوف آلمانی، مارتین هایدگر، میاندیشید. خیلی زیاد. معمولاً هایدگر (1976-1889) را در رقابتی تنگاتنگ با تأثیرگذارترین فیلسوف قرن بیستم، یعنی لودویک ویتگنشتاین، میشمارند. بدون هستی و زمان او، آن ژرفایی که در سال 1927 به فلسفه غرب تزریق شد، اصلاً اگزیستانسیالیسم ژانپل سارتر، مفهوم اپیستمه میشل فوکو و واسازی دریدا قابل تصور نبود. به قول یورگن هابرماس، که ابتدا شاگرد هایدگر بود و سپس منتقد او شد، حتی اگر «ضد هایدگر بیندیشید» باز ناگزیرید «در کنار او بیندیشید» (دلایل خوبی هم برای ضدیت با هایدگر وجود دارد و مهمترینِ آنها همدستی او با سوسیالیسم ملی [نازیسم] است، که در ادامه بیشتر خواهم گفت. او که کارت عضویت حزب نازی را داشت هیچوقت از تمجیدهای مرگآفرینَش از «عظمت و حقیقت درونیِ» آن جریان ابراز پشیمانی نکرد). در بیرون از فضای دانشگاهی، هایدگر همچون مثال اعلای فیلسوف آلمانی به حیات خود ادامه میدهد، اندیشمندِ مرگ، اضطراب، و معنای هستی؛ نویسندهای با نثری دشوار، مملو از کلمات مرکب برای مفاهیمِ غریبی چون Seinsvergessenheit (فراموشی هستی) و Bendlichkeit (یافتگی). هایدگر، در سخنرانیای به سال 1961، با صدای بلند میپرسد برای اندیشیدن به راز وجودیِ هستی به کجا باید رفت، و با آن شعف همیشگیاش به سؤال خویش چنین پاسخ میدهد: به قبرستانها. ژرفاندیشیدن به هایدگر از چیزهایی است که کریچلی را بدان میشناسند، کسی که خود را پدیدارشناسِ وجودی میداند و خوش دارد بگوید (به نقل از مونتنی که اندیشه سیسرون راجع به سقراط را بازگو کرده) که «فلسفهورزیدن یعنی چگونه مردن را یادگرفتن». در جریان یک گفتوگوی طولانی در محل کار کریچلی در بنیاد اوناسیس در منهتن، او به من گفت فلسفه یعنی Ars moriendi -«هنر مردن» که با تعلیمِ اینکه چگونه مرگ خوبی داشته باشیم به ما یاد میدهد چگونه زندگی خوبی داشته باشیم. تنها با «پذیرفتنِ» مرگ است - پذیرفتن به همان معنایی که روانشناسان امروزی میگویند - که میتوانیم آن را از ترسی فلجکننده به نیرویی تبدیل کنیم که به زندگیهایمان معنا میبخشد. مرگ، اضطراب، بیگانهگشتگی، ملال، ترسِ با خود تنهابودن، ترسِ بودن در بین جمعیت آلوده: هایدگر اینها را فهمیده بود. اگر زنده بود و هنوز میاندیشید، احتمالاً پادکستی راجع به پیامدِ وجودیِ پاندمی بیرون میداد. در هستی و زمان - که کریچلی میگوید در راه خواندنِ آن باید جان کَند و یکی از زشتترین و ترسناکترین متون آلمانی است که تاکنون نوشته شده، اما بااینحال باز هم خزانهای است از «گنجینههای عظیم»- هایدگر به ما اصرار میکند که با ناگزیریِ «پایانمندی» خویش روبهرو شویم. آنگاه میتوانیم از این آگاهی بهره بگیریم، از این حال که او آن را «بهسوی - مرگ - بودن» مینامد، تا معنای وجودِ [زندگیِ] روزمره را روشن کنیم، یعنی «با اصالت» زندگی کنیم، بهجای اینکه مثل خوابگردها روزهای زندگیمان را طوری سپری کنیم که گویی تا ابد خواهیم زیست - کاری که همیشه میکنیم. در ترم بهار سال 2020، کریچلی کلاسی درباره هستی و زمان داشت و توانست بنیاد اوناسیس را راضی کند که هزینه پادکستی 18قسمتی راجع به این کتاب را تقبل کند (بنیاد اوناسیس مروج فعالیتهای همگانی و دانشگاهی درباره فرهنگ یونانی و تمدن هلنی است، و کریچلی ازجمله مدیران آن است). عنوان پادکست، «هایدگر کاربردی»، بسیار بجاست: کریچلی، با قرائتی استادانه و دقیق از متن، ایدههای هایدگر را بر وضعیت وجودیِ امروز ما اِعمال میکند، همراه با بینشهایی نو و وضوحی استثنایی (کار کمی نیست: مخالفان هایدگر بهتمسخر میگویند که او مخالف ترجمه بود، حتی به آلمانی).
ریچلی، که هایدگر را به زبان اصلی خوانده، سالها آن را تدریس کرده و نوشتههای متعددی درباره آثار او دارد، از چموخم موضوع کاملاً آگاه است. بااینحال، سخنرانیهایش در «هایدگر کاربردی» کاملاً بیتکلف و کمادعاست. او در خانوادهای از طبقه کارگر در هرتفوردشر، شمال لندن، بزرگ شده و، آنطور که در مصاحبهای به سال 2010 گفته است، در دهه 1970 نوازنده بسیار موفقی در سبک پانک بوده، با همان شلوارهای پر از بند و زنجیر، چکمههای دکتر مارتنز و کاپشن چرمی لوئیس، در گروههای موسیقی - مثلاً در گروه Fur Coughs- گیتار مینواخته است (فقط یک لحظه فکرش را بکنید!). بهشدت از فضلفروشی متنفر است، و فضلفروشی برایش یادآورِ آدمهای احمقِ طبقات مرفه در فضای نخبگانیِ آکسبریج است. تدریسها و نوشتههای او بر این باور تزلزلناپذیر بنا شده که «فلسفه اصیل را میتوان ساده و روشن توضیح داد»، اعتقادی راسخ که استادش در دانشگاه اسکس - یعنی فرانک سیوفی که ذرهای هم مبهمگوییهای رازآلود را تحمل نمیکرد - در ذهن او فرو کرده (وقتی کریچلی از سیوفی اجازه خواسته بود که، بهجای گذراندن درس فوکو، درسی راجع به دریدا بردارد سیوفی درخواست او را امضا کرد، اما پای آن نوشت «آدم حسابی! این کارت مثل این است که از چرتوپرت سراغ چرندوپرند بروی»). رفتار خودمانی و جدیتِ ملایم کریچلی موجب شده اپیزودهای پادکست بسیار صمیمانه از آب درآیند. داشتن بیانی قابلفهم و درعینحال عمیق چیزی است که کریچلی را به آن میشناسند و در کارهای او کاملاً مشهود است، ازجمله در آن ستون فلسفه که از سال 2010 تا 2021 به نام The Stone در نیویورک تایمز مینوشت؛ در کتابهایش مانند توهم، بمان! آموزه هملت (2013)، دیوید بووی (2016)، که تأملات فلسفی کریچلی درباره دیوید بووی است، یادداشتهایی درباره خودکشی (2015)، به چه فکر میکنیم وقتی به فوتبال فکر میکنیم (2017)، تراژدی: ما و یونانیان (2019)، و در عنوانهای دانشگاهی مانند اخلاقیات واسازی: دریدا و لویناس (1992). این شفافیت و اینکه کریچلی با شکیبایی حواسش به مخاطبش هست - شاهدش هم وقتهایی که اصطلاحات و جملات کلیدیِ پروژه هایدگر را تکرار میکند و بعد مکث میکند تا بهخوبی برای مخاطب جا بیفتند - موجب میشود پادکست «هایدگر کاربردی» تجربهای استثنایی باشد: انگار کسی که در کافه روی صندلی کناری نشسته هستی و زمان را بهسادگی و ظرافت برایتان توضیح بدهد. کریچلی از شوخطبعی بریتانیایی هم بیبهره نیست. اگر در مداحیِ یک نوحهخوان بدخُلق بر سر مزار چیزی برای خندیدن پیدا کردید، در هستی و زمان هم پیدا میکنید، اما کریچلی توانسته در همین وضع هم باز چیزهای بامزهای پیدا کند: وقتی اپیزود مربوط به مرگ را معرفی میکند، با لحنی جدی و محزون، به ما هشدار میدهد که حالا آماده «هایدگرِ تمام فلزی» باشید! البته در حد کمدیهای مونتی پایتون خندهدار نیست: حین توضیحِ تمایزی که هایدگر بین هراس حاصل از اضطراب وجودی و ترس معمولی میگذارد، کریچلی خاطرنشان میکند که ترس همیشه ترس از چیزی خاص است، مثلاً ترس از «خرگوشی بزرگ با دندانهای بزرگ یا گورکن بزرگی که دم در ظاهر میشود و مرا تهدید میکند». در گفتوگویی با جسی پیرسون، او میگوید «از آن دسته معلمان فلسفه که از قالب کمدی استفاده میکنند و تأثیر شگرفی بر مخاطب میگذارند چیزهای زیادی آموختهام». از نظر کریچلی، فلسفه و کمدی عموزادههای نزدیکِ هماند. هر دو با چونوچراکردن در چیزهای بیچونوچرا و با آشناییزدایی از چیزهای آشنا موجب میشوند مفروضاتی که تجربه ما از خودمان و از جهان را شکل میدهند، ناگهان و بهطرزی شگفتآور، برملا شوند. در مطالعهای که درباره طنز (2002) داشته بیان میکند که طنز «با یکجور پدیدارشناسیِ ضمنیِ زندگی روزمره موجب میشود امر روزمره خودش را برملا کند». در مصاحبهاش با پیرسون میگوید: فلسفه «مثل استندآپ کمدی است»، فقط اینکه «لازم نیست بایستید و خندهدار هم نیست». 6565
کد خبر 1691354