فیلمنامه «دیدن این فیلم جرم است» سرقتی است!
به خاطر عقبهای که با آنها داشتم حساس شدم و دیدم داستان فیلم، داستان همان سریال «والعصر» با مضامینی همچون گروگانگیری، روایت یک بسیجی و همسرش، عموی فرمانده سپاه کاراکتر بسیجی، درگیریهای اطلاعاتی در خارج از محیط گروگانگیری است.
عصر خبر نوشت: «مرتضی آشوری» شخصیتی حقیقی و مستقل، از تهیهکننده «دیدن این فیلم جرم است»، گلایه هایی داشتند که در این گفتوگو مطرح میشود. اما قبل از انجام گفتوگو اشاره شد که علاقهمند بودند موضوعاتی که در این گفتوگو مطرح میشود را یک رسانه اصولگرا منتشر کند. از طرفی بنا به اظهارات آقای آشوری هیچکدام از رسانههای اصولگرا حاضر به انتشار این گفت و گو نبودند. لازم به ذکر است مواضع مصاحبهشونده، واژهها و تحلیلهایی که ایشان در این گفتوگو بکار میبرند در اغلب موارد با گفتمان «عصر خبر» هیچ تناسبی ندارد، اما به دلیل قائل بودن به گزاره «آزادی بیان» بر اساس مشی رسانههای آزاد مبتنی برحقوق شهروندی، این فرصت برای افرادی که نسبت به این گفتوگو میخواهند پاسخی را منتشر کنند، فراهم خواهد بود.
*رابطه آشنایی شما و آقای شفاه از کجا آغاز شد؟ اولین فیلمنامهای که من نوشتم، سریالی با عنوان «والعصر» بود. فیلمنامه «والعصر» درباره گرونگاگیری در سال 88 است. من این فیلمنامه را به آقای علیرضا پناهیان (واعظ) سپردم. آنزمان «سازمان اوج» مثل الان فعالیت گسترده نداشت. ایشان خودشان فیلمنامه را به اوج در حال شکلگیری فرستادند. آقای صبوری نامی، مسئول فیلم و سریال اوج بود و به ایشان مراجعه کردم. گفت ما علاقهای نداریم که درباره فتنه 88 کار کنیم. چند فیلمنامه دیگر از جمله درباره جنگی که در سوریه بود ارائه دادم. گفتم:" شما چی میخواهید؟"، گفت:" از همین چیزهایی که تلویزیون پخش میکند"، گفتم:" این کارها در اینهمه شبکه تلویزیونی ساخته میشود، اصلا شما را برای چه هدفی تاسیس کردند؟" شما قرار است که کارهایی که روی زمین مانده را انجام دهید. خلاصه نتوانستیم همکاری کنیم و بعد متوجه شدم بدون آنکه مرا در جریان بگذارند فیلمنامه را به «خانه فیلم داستانی» فرستادند که یکی از زیرمجموعههای سازمان اوج است.
محمدرضا شفاه نخستین مدیر خانه فیلم داستانی از بدو تاسیس
آقای محمدرضا شفاه ریاست این قسمت از سازمان اوج را برعهده داشت. در جلسهای، با حضور آقای شفاه و محمدباقر مفیدیکیا (کارگردان فیلم لکه و کلیپ ما ایستادهایم)، شفاه به من گفت:" من از فیلمنامهات خوشم آمده و میخواهیم بسازیم، قطعا این پانصد صفحه را که نمیتوانیم بسازیم، شما آنرا به من بده ما از آن یک فیلم سینمایی استخراج کنیم." گفتم:" شما که در این عرصه سابقهای ندارید. این سریال فصل دومی هم دارد، آنرا من به شما خواهم داد که بنویسید. " گفتند: نه، یا بده بازنویسی کنیم یا هیچی. با آقای شفاه ارتباطی نداشتیم تا اینکه متوجه شدم فیلم کوتاهی به نام «لکه» ساختند که در جشنواره عمار اکران شد. سریال من شخصیتی دارد که فرزند شهید است و در جریان فتنه به فتنه گران می پیوندد، البته در ابتدای فیلم همراه فتنهگران است اما من او را به مسیر اصلی انقلاب بازگرداندم. من در جلسهای که با شفاه داشتم متوجه شدم، قصدشان این است که نمیخواهند هزینه فیلمنامه را بدهند.*منظورتان هزینه مالی است؟ خیر، شرایط سینمای ما به گونهای است که باید در اثرت دوتا به نظام بزنی، یه نصفه هم به مخالفانش. در جریان اصلی سینمای ایران شما نمیتوانید منتقد باشید. آنزمان اوج جریان فتنه بود، اصلا جرات نمیکرد کسی در سینما حرفی بزند، یا اثری در حمایت از حاکمیت بسازد. «قلادههای طلا» را ساختند که چیزی هم نبود. من اگر جای فتنهگران و هوادارن جنبش سبز بودم، میگفتم:" همین قلادههای طلا پیمان وحدت ما باشد چون فیلم میگوید که در ماجرای فتنه چهارتا همجنسباز بودند، چهار نفر از MI6 آمدند و همه باهم خوب بودیم، همان 4 تا همجنسباز و سرویس مخفی ملکه مملکت را برهم ریختند.«سازمان اوج» جرات نمیکرد پای فیلمی با مضمون فتنه بایستد، منتها شفاه از فیلمنامه خوشش آمده بود، اما نمیخواست هزینهاش را بدهد و البته میخواستند از متن اصلی فیلمنامه من پیام معکوسی را در قالب فیلم بسازنند. بچه شهیدی در فیلمنامه من هست که در میانه راه از مسیر همراهی با فتنهگران بازمیگردد، اما اینها فرزند شهید قصه مرا در نخستین گرته برداری در قالب فیلم «لکه» کشته فتنه گران کردنددر فیلم «دیدن این فیلم جرم است» که باز هم از سریال من برداشته شده، اول علیه سپاه هجمه میکنند و تمامی نهادهای عالی نظام را از دم تیغ میگذرانند. مانیفست فیلم این است که ما قرار نیست از کسی دفاع کنیم، همه را باهم میزنیم، اول به سپاه میزنیم و بعد بقیه را خواهیم زد. چون میدانند اگر فیلم «دیدن این فیلم جرم است» را بدین صورت نمی ساختند، در جریان اصلی سینما بایکوت خواهند شد و کسی در فیلمشان بازی نخواهد کرد. مشکلشان با فیلم من این بود که قالبش را دوست داشتند، اما محتوایش را دوست نداشتند، یعنی نمیخواستند که پای حرف فیلمی که در دفاع از نظام و سپاه نوشته شده بود، بایستند. به بحث فیلم لکه بازگردم. به آقای شفاء مراجعه کردم و گفتم آقای شفاء قضیه فیلم لکه چیست؟ گفت ما فیلمنامه شما را اصلا نخوانده بودیم، فیلمنامه گم شده است. گفتم فیلمنامه 500 صفحهای (سریالی که نوشته بودم) چگونه گم شده است؟ کلا منکر شدند و به جایی رسیدند که به من گفتند اصلا تورا نمیشناسیم. من به آقای پناهیان مراجعه کردم. به پناهیان گفتم با من چه کار کردند؟ گفتم اولا شما مرا به اوج فرستادی، آقای نصیری (نصیری یا صبوری) مسئول فیلم و سریال اوج، از جاننثاران مرحوم هاشمی بود و مجموعه سپاه زیربار ساخت فیلمی علیه فتنه نرفت و بعد فیلمنامه را به خانه فیلم داستانی فرستادند و سرقت سناریو کردند و زیربار هم نمیروند و میگویند فیلمنامهات گم شده و اصلا تو کی هستی؟ نامهای برای آقای پناهیان فرستادم و ایشان نامه را به اوج فرستاد. بعد از پیگیریهای من گفتند که فیلمنامهات پیدا شده، بیا بگیر. من چون احتمال میدادم که اینها بخواهند بازهم از این 500 صفحه سرقت کنند، بعد از کلی کلنجار زیربار رفتند که نامهای به من بدهند که این فیلمنامه را از شما تحویل گرفتیم. تازه همین برگه تحویل را که خواستم بگیرم، وکیلی آورده بودند و از من پرسید که این فیلمنامه را ثبت کردی؟ چون قصدشان این بود که اگر من فیلمنامه را جایی ثبت نکرده باشم، زیر بار این قضیه نروند و من به آنها گفتم این فیلمنامه ثبت شده و نامه تحویل گرفته شدن فیلمنامه را مهر کرده و به من دادند.
رسید خانه فیلم داستانی انقلاب اسلامی زیرمجموعه سازمان اوج به مدیریت وقت محمدرضا شفاه
این نکته را بگویم چون «لکه» در جشنواره عمار رونمایی شد من سراغ «وحید جلیلی» هم رفتم که فیلم در موسسه آنها ساخته شده بود. به ایشان گفتم اما زیربار نرفت. سراغ آقای طالبزاده هم رفتم، گفتم من نمیخواهم این قضیه را رسانهای کنم و رسانهها بنویسند که سر یک فیلم انقلابی چهار تا از بچههای انقلاب باهم درگیر شدند، اما طالبزاده هم توجهی نکرد. این نکته را اضافه کنم در همان سال 1392 در شرایطی که با اوج و خانه فیلم داستانی به نتیجه نرسیدم، یک نسخه از فیلمنامه را بردم به حوزه هنری سازمان تبلیغات تحویل دادم، اما رسیدی دریافت نکردم. در این فاصله محمدرضا شفاه پس از سال 1392 از خانه فیلم داستانی به حوزه رفت و مسئول باشگاه فیلم سوره شد و «دیدن این فیلم جرم است» در حوزه هنری ساخته شد.
ارتباط من با شفاه قطع بود تا اینکه خبر «دیدن این فرم جرم است» را به تهیهکنندگی او خواندم، به خاطر عقبهای که با آنها داشتم حساس شدم و دیدم داستان فیلم، داستان همان سریال «والعصر» با مضامینی همچون گروگانگیری، روایت یک بسیجی و همسرش، عموی فرمانده سپاه کاراکتر بسیجی، درگیریهای اطلاعاتی در خارج از محیط گروگانگیری است. با توجه به گرتهبرداری فیلم «لکه» از سریال «والعصر» احتمال دادم که «دیدن این فیلم جرم است» هم از روی اثر من ساخته شده باشد. من به حوزه هنری مراجعه کردم و یک ماه به آنها فرصت دادم. خانمی از حوزه تماس گرفت و گفت یک نسخه از فیلمنامهات را بیاور و تحویل بده. گفتم: پس فیلمنامهای که برای شما آوردم چه شد؟ گفت:" بانک فیلمنامه خیلی وقت است که جمع شده است و آرشیو را نداریم." من اصلا خبر ندارم و آن موقع اینجا نبودم گفتم: "یک دبستان در یک روستای دورافتاده بایگانی دارد. شما چطور یک بایگانی ندارید؟ از زمان هخامنشیان در این ممکلکت بایگانی هست" و در نهایتمجبور به طرح دعاوی حقوقی شدم. رفتم شکایت کردم و گفتند فلان زمان به شورای حل اختلاف بیایید. رفتیم شورای حل اختلاف و به کل منکر شد که مرا میشناسد. گفت: شاید یکبار ایشان را دیده باشم. گفتم: مرد حسابی! من یک سال و نیم با تو در ارتباط بودم، 14 یا 15 بار سر فیلمنامه «والعصر» ملاقات کردیم و سر این فیلمنامه و محتوای آن بارها دعوا کردیم. منکر شده بود که مرا میشناسد و کارگردانش زهتابچیان گفت: من این فیلمنامه را از سال 1385 میخواستم بسازم و برای صد نفر تعریف کرده بودم و میتوانم شاهد بیارم. به ایشان گفتند ثبت کردی؟ گفت: نه، من فقط برای دیگران تعریف کردم. بعد گفتم: آقای زهتابچیان شما در یکی از مصاحبههایتان گفتید که من با خانه فیلم داستانی از سال 1391 آشنا شدم. گفتم: آقای شفاه الان کیست که میخواست آن موقع باشد! در سال 1391 دو تا فیلمنامه مثل هم به دست آقای شفاه رسیده است؟ آقای شفاه شما که این فیلمنامه را داشتی، چرا اصرار کردی بیا من این فیلمنامه را به آقای مفیدی کیا بدهم و بازنویسی کند. شما که در آنزمان آقای زهتابچیان را داشتی و از سال 1385 برای همه تعریف کرده و سال 1395 به دست شما رسیده است، چرا نساختی؟ در سال 1391 دوتا فیلمنامه عین هم به دست شما رسیده است؟ چرا پس به من گیر داده بودی که این فیلمنامه را بازنویسی کنی. معمولا این طور وقتها سکوت میکند و فرد مقابلش را فقط نگاه میکند. گفتم:" شما برای این فیلمنامه شاهد داری اما برای لکه که شاهدی نداری. آقای شفاه با فیلمنامه من، دو تا فیلم ساخته، یکی لکه و دیگری دیدن این فیلم جرم است. شما که ادعا میکنی فیلمنامه را برای دیگران تعریف کردی و شاهد داری، برای لکه دوتاشاهد داری؟! به من گفتند: برو با حوزه هنری صحبت کن. گفتم: باید به دادسرا برویم من با اینها به نتیجه نمیرسم و به من اصرار کردند بیا با موسسه حوزه هنری صحبت کن، گفتم من به اینها اعتماد ندارم. رفتم با معاون حقوقی آقای ملک ثابت صحبت کنم. به من گفت: "تو کی هستی؟" گفتم: "یعنی چی تو کی هستی؟" گفت: "حراست ما به تو مشکوک شده، تو نکند از آن گروههایی هستی که با ما ضدیت داری و دشمن ماهستی و باید مشخص شود، عقبه تو باید مشخص شود"گفتم: این حرفها دیگر چیست؟ کار ما کارشناسی میشود و قضیه مشخص خواهد شد. کارشناس اگر کارشناس باشد، طلا را از مطلا تشخیص خواهد داد. شما فیلمنامه اصلی را تکه پاره کردهای، از هر تکه چیزی را برداشتی و بهم چسباندهای، مشخص است که برای رد گم کنی کدام قسمتها را از بین بردی. ملک ثابت گفت: "کی گفته اصلا قرار است کار کارشناسی صورت پذیرد"، گفتم: "ببین اگر پشت من کسی بود که جرات نمیکردی با من اینطوری صحبت کنی، شفاه میداند که من آدم تنهایی هستم و این بلاها را بر سر من آوردهاند، شما میدانید من شاکی هستم، دارید بنده را تهدید میکنید." در جلسه شورای حل اختلاف قرار شد دو هفته بعد ما بیاییم، شفاه و زهتابچیان رفتند صحبت کردند و گفتند ما سه هفته دیگر میآییم. حالا نگو برنامهاشان این بوده که فیلم را اکران کنند و من را در عمل انجام شده قرار دهند و اگر یک هفته زودتر میآمدند جلسه رسیدگی قبل از اکران فیلم میافتاد. بالاخره فیلم را اکران کردند با این فرض که دست من به جایی بند نیست. دو سه روز پیش دیدم که قرار اکران گذاشتند و به شورای حل اختلاف مراجعه کردم و گفتم: دوسال طول خواهد کشید که من نتیجه بگیرم و پخش فیلم نیز تمام شد. من سریال نوشتم، طرح و ایده ننوشتم که به سرقت برود. من عمری زحمت کشیدم و به قاضی پرونده هم گفتم: آقای قاضی! آقای شفاه آدمی هست که خودش را در میان جریان انقلاب بر زده است. یک جریان انقلابی در سینما هست به نام اوج، یک بودجه قلنبهای به آن تخصیص دادهاند و آنها هم نمیدانند چکار کنند و هرکس یک قسمت آنرا میکند و میبرد.
تفاوت شما با آثاری که نام بردید در چیست؟ فیلمنامه من گروگانگیری دارد، اما در پایان مردم را به آرامش دعوت میکند، «دیدن این فیلم جرم است»، مردم را دعوت به شورش میکند، قالب فیلمنامه مرا برداشتند و معکوس کردند. فیلمنامه من مبتنی بر این بود که برخی نهادها همچنان قابل اعتماد و مقدساند، آقای شفاه آمده و تمام مصادیق را معکوس کرده ا و همه نهادهای مهم حاکمیتی را مورد هجمه قرار داده که خودش را عزیز 4 تا سلبریتی و جریان اصلی در سینما بکند و ادعا کند که ما نظام را زدیم، بعد شناخته شود و مثل همه کسانی شود که در سینما کار میکنند و در مسیر جریان اصلی قرار گیرد.*بازنویسی که از شما میخواستند در چه حوزههایی بود؟ من از ابتدا به آقای مفیدیکیا (کارگردان فیلم لکه) گفتم شما اگر نویسندهای و میخواهی بازنویسی کنی، بنده با آن مشکلی ندارم. خانه فیلم داستانی دو تا اتاق داشت. من به آنها گفتم از همینجا میتوانیم یک جریانی را در سینمای انقلاب اسلامی آغاز کنیم. من تک خور نیستم، شما نویسندهای قبول، این فیلمنامه فصل دومی دارد و من طرح فصل دوم را به شما میدهم، شما آنرا بنویس، خودم و چند نفر از بچههایی که مستعد هستند را خبر کن در کنار هم فصل دوم را بنویسیم، هدف من این بود یک جمعیتی در جبهه فرهنگی انقلاب درست کنم. گفتم: من طرح زیاد دارم و قصد کار کردن دارم، خواهش میکنم گنجشک روزی نباش، به خاطر یک فیلم کوتاه خودت را خراب نکن. بیا فیلمنامه را به صورت سریال بسازیم. من گشنه یک طرح نیستم، بیا صد تا طرح به تو میدهم. ولی این فیلمنامه سریال را تبدیل به فیلم کوتاه کنی خرابش خواهی کرد. من حدس میزنم با محتوای همسوی من مشکلی داشت و آخر هم همین شد، در فیلم لکه و دیدن این فیلم جرم است، همان شد که انتظار نداشتم، قالب فیلمنامه مرا استفاده کردند و محتوای فیلم را 180 درجه تغییر دادند که بودجهاشان را از نهادهای انقلابی بگیرند، اما برای جریان مقابلشان خودشان را عزیز کنند.*شخصیت مشابهی که استفاده کردند در فیلمنامه را میتوانید نام ببرید. در لکه فرزند شهید را به عنوان کاراکتر غایب استفاده کردند، در دیدن این فیلم جرم است، بسیجیها گروگانگیری میکنند و همسرش آگاهانه شهید میشود. گروگانگیری در فیلمنامه من از صفحه 142 فیلمنامه آغاز میشود. ما حاضرم این فیلمنامه را به صورت کامل در اختیار اهالی رسانه قرار دهم. عموی سردار این نیروی بسیجی که از نیروهای اطلاعاتی هست، در قصه ما بود وداستان موازی پشت این گروگانگیری که تقابلهای امنیتی و اطلاعاتی هست و بیرون از محل گروگانگیری در جریان است، از روایتهای است که از سریال بنده برداشته شده است. دعوای من با «وحید جلیلی» در مورد لکه همین بود و به او گفتم: شما خودت را خیلی مدیر فرهنگی میدانی و همه را نصیحت میکنی، مرد حسابی! نمیدانم تو چگونه فکر میکنی؟! نظامی که پس از سی سال نتواند بچه کسی که پدرش شهید شده را اقناع کند، یعنی فاتحه. واسه همین به شفاه گفتم: آقای شفاه! چاقو دست قصاب هست، دست جراح هم هست، تو پای این کار ننشستی، فکر میکنی، فقط آمدهای که ببری و به باقی چیزها فکر نکردی. من هم میتوانستم در قصه خودم فرزند شهید را در فتنه 88 بکشم، اما من این کار را در قصهام نکردم، چون نظامی که نتواند فرزند شهیدی را در مورد یک انتخابات اقناع کند، دیگر چه کسی را میخواهد اقناع کند؟! حق و حقوق من سر این فیلمنامه پایمال شد، اما من میخواهم به خاطر این حرف بزنم که آقای شفاه میخواهد با زدن سپاه خودش را پیش سلبریتیها و جریان اصلی سینما عزیز کند. به راحتی بسیج و سپاه را در «دیدن این فیلم جرم است» زیر اخیه میبرد اما در فیلمنامه 500 صفحهای من، همه پازلها را کنار هم چیدم که در پایان داستان احاطه نهادهای امنیتی را تصویر کنم و بگویم مملکت هرکی هر کی نیست. من تمام زد و خوردها را در فیلمنامهام چیدم که در انتها به این برسم که امید در این نظام وجود دارد و هنوز نهادهایی در این نظام هستند که بتوان به آنان اعتماد کرد. فیلمنامه من ضد شورش است، اما فیلم دیدن این فیلم جرم است، تشویق به شورش است و آقا شفاه فیلمنامه مرا معکوس ارائه کرد. حالا میفهمم که چرا گیر داده بود این فیلمنامه را به من بده تا بازنویسی کنم که خط صحیح فیلمنامه را تغییر دهد. آقای شفاه قالب را دوست داشت، اما پای فیلمی در حمایت از نظام نمیخواست بایستد. نمیخواست هزینهاش را بدهد، میخواست فیلمی بسازد که به تدریج خودش را هل بدهد وسط سینما، مثل کسانی که انقلابی بودند و وارد سینما شدند و به تدریج شنا کردند در جریان اصلی و یادشان رفت چی بودند. فرمول خوبی است و همان مسیر را دارد قشنگ پیش میروند. چهار تا لگد با فیلمت به نظام بزنی، بودجهات را هم از نهادهای وابسته به نظام بگیری، در نهایت ادعا کنی فیلم انتقادی ساختم. به حضرت علی (ع) گفتند معاویه چه آدم سیاستمداری است، ایشان فرمود من این سیاستها را بلدم. به آقای شفاه میگفتم: من هم اگر بخواهم مثل تو اینکارها را بکنم از تو خیلی بهتر بلدم و باید کار دهم سینماییام را ساخته باشم. من خودم را فیلمساز جریان انقلاب میدانم ولو چنین جریانی واقعا وجود ندارد. چرا وجود ندارد؟ من پیش هرکسی که ادعایی داشت، رفتم. من این فیلمنامه ابتدا برای آقای حسن عباسی بردم، از بدبختی ما هم این است که گیر این افراد افتادیم. گفتم: شما که خیلی سریال تحلیل میکنی و آثار خارجی را تماشا میکنی، بیا چهارتا بچه انقلابی که مثل من هستند را حمایت کن. در همان «کلبه کرامت» سر مسائل عقیدنی که مطرح میکرد باهم بحث کردیم. گیر داده بود که فلسفه کفرآمیز است و حکمت متعالی است و فلان و...، گفتم: در فلسفه چیز کفرآمیزی نداریم، فلسفه هم یک دانش است، مثل ریاضی، مثل فیزیک، مثل هر علمی، حکمت روش فهم آن است. تو اگر ریاضی و فیزیک را خوب فهمیدی، حکیمانه با آن کار کردی، محصولش انرژی صلح آمیز هستهای خواهد بود، اما فیزیکدان غیرحکیم با آن بمب اتم میسازد، حکمت روش فهم خواهد بود. مثلا در معماری، حکیم، مسجد میسازد و غیرحکیم، میخانه. تفاوت حکیم و غیر حکیم در یاد گرفتن علوم پایه است، شما توی این مفاهیم ساده ماندهای. نمیدانید چه بساطی شد و به من بند کرد و فیلمنامه مرا پس داد. شما ادعای کرسی آزاداندیشی میکنی، خب این آزاداندیشی! دو کلمه با او حرف حساب زدم فیلمنامه را به خودم پس داد. بحثم این بود که جریان سینمای انقلاب فکر نکنید وجود دارد، اوج را ساختند افتاد دست محسن تنابنده. همان زمان که صبوری (نصیری یا صبوری) در اوج به من گفت مثل تلویزیون فیلم و سریال بسازیم، به آنها گفتم به هیچ کجا نخواهید رسید. خداوکیلی سازمان اوج به جایی رسید، فقط بودجهها را سوزاندند رفت. حوزه هنری؟ هیچی. یک موسسه کاملا متروکه، چیزی به عنوان جریان سینمای انقلاب وجود ندارد، یک عده هستند که فقط بودجههایی را مصرف میکنند. هر نظام و کشوری یک بودجههایی را به فرهنگ تخصیص میدهد تا از مواضع سیاسی خود صیانت کند. اینجا یکسری جایگاهها و بودجههایی را تخصیص دادهاند، اما چون این جریان واقعی نیست، کسانی که این نظام را ظاهرا قبول دارند وبیاستعدادترند، این بودجهها را در دست گرفتند و استفاده میکنند. من طرفدار این سیستم هستم و خودم را انقلابی میدانم، کجا باید اثرم را ارائه بدهم؟ انقلابی بودن هم در این دوره زمانه هیچ مزیتی ندارد جز توسری خوردن. آوارگی دارد اما مزیتی ندارد، من با حرف امثال عباسی که طرفدار انقلاب نشدم.*ای کاش که آقای عباسی و طالبزاده آنقدر که برای کیمیایی وقت میگذاشتند برای شما هم وقت میگذاشتند. نکته جالب اینجاست. کسی که با دست امام حسین (ع) بیعت نکرد مجبور هستی به پای عبیدالله بیفتد. آقای عباسی در زمینههای مختلف پای هیچکدام از بچههای انقلابی نمیایستد، خودتان را چنان جمع کردی که نم پس ندهید.*ایشان درباره پروژه ملت سازی پس از 1400 طرح ارائه میدهند، ادعای هنرمند بودن و هنرمند ساختن را هم دارند، اما هیچ برنامهای ندارند. به ایشان یک مسئولیت دادند و داور جشنواره فیلم در سال 1389 شدند، آقای عباسی و همراهانشان خودش را خرج بچههای انقلاب نکرد. خودش تعریف میکرد که آن سال میخواستند به فیلم «33 روز» با موضوع مقاومت جایزه بدهند، ایشان هزارتا قشنگ بازی درآورد که آقای اصغر فرهادی جایزه بگیرد. به ایشان گفتم جایزه را به اصغر فرهادی دادید و این جایزه تبدیل به اسکار خواهد شد، یعنی پاس گل را دادید و الان فرهادی به نماد سینمایی ایران تبدیل شده است. الان همه میخواهند در میان هنرمندان انقلابی اصغر فرهادی شوند؟ چرا؟ چون حمایت ایشان از اصغر فرهادی در بیست و نهمین جشنواره فیلم فجر الگو شد. در هیات داوران آن سال کسی نمیخواست به این فیلم جایزه بدهد اما این آدم سینه سپر کرد که فیلم فرهادی را رای بیاورد. بچهها در کلاس سئوال میکردند چرا به این فیلم جایزه دادید؟ گفتم: آقای عباسی اول انقلاب فیلمهایی ساخته بودند و چون انقلاب شده بود، قابل نمایش نبود. یکسری فیلمهای قبل از انقلاب روی دستشان مانده بود، وسط هر فیلمی که میخواست اکران شود یک اللهاکبر اضافه میکردند و مسجد نمایش میدادند. آخر این فیلم (جدایی) چه پیامی به مخاطب منتقل میشد، این مملکت به درد نمیخورد و از آن بروید و این پیام فیلم «دیدن این فیلم جرم است» هم هست. آقای عباسی که ادعای استراتژیاش میشود پیام اصلی فیلم اصغر فرهادی را نفهمید. نکته جالب در مورد فیلم «جرم» (کیمیایی)، فیلم حاضر در جشنوارهای که ایشان داورش بودند بسیار مهم است، آقای عباسی و گروه همراهشان در آن جشنواره به موسیقی فیلم جرم جایزه دادند که کپی شده از موسیقی فیلم کامفوریست برناردو برتولچی است. کپی سازی در این مملکت کنتر ندارد. روزگار با اینها چه کار کرد؟ آقای عباسی الان کجاست؟ خدا برکت را از اینها گرفته است، چون امثال مرا له کردند. ده سال قبل اگر کسی مثل من میتوانست در جبهه انقلاب کار کند تا الان یک جریانی ساخته بودیم و بیست تا آدم تربیت کرده بودیم، اما امثال ما را له کردند. در مورد قضیه آقای شفاه که تعریف کردی بیشترین گلهات چیست؟ شاکله سریالی که با مشقت نوشتم را تغییر داده و حالا فیلمی ساخته که به تضاد و تعارض بسیج و سپاه میپردازد و نیروی انتظامی را تخریب میکند، اما در فیلمنامه من معکوس چیزی را خواهید خواند که در «دیدن این فیلم جرم است» وجود دارد. 500 صفحه نوشتم که نشان دهم هر تنشی در این کشور ما را به وحدت میرساند. کسی چنین چیزی نمیسازد، از حاتمی کیا گرفته تا بقیه، موقعیت دستشان برسد لگدی به نظام خواهند زد.
طرف در میدان جنگ گفت: من 100 تا اسیر گرفتم، گفتند برو اسرا را بیاور. نیاورد، به او گفتند تو اسیر شدی، اسیر نگرفتی. اسیر شدن امثال حاتمیکیا کجا بیرون میزند؟ آنجا که در ایام فتنه جرات نمیکند در شب انتخابات از کاندیدای انقلابی حمایت کند. سینمای ما دقیقا مثل فرقههاست. در فرقهها اگر بر اساس خواسته رهبران آن فرقه فعالیت نکنی، ارتقا پیدا نخواهید کرد. کسی در این میان باشد و سئوال کند و ساز ناکوک بزند، حذف میشود. طبق خطوط ترسیمی حرکت نکنی حذف میشوی. جهانبخش سلطانی الان کجاست؟ بزرگترین آیکن دفاع مقدس! هر کسی در اینستاگرامش بیشتر فحش بدهد، بیشتر کار میکند و بیشتر جایزه میگیرد و بیشتر در پروژههای انقلاب حضور دارد. در جامعهای که 70 الی 80 درصد آن مردم مذهبی هستند، چرا در سینمایش یک درصد آدم مذهبی پیدا نمیکنید. آقایان انقلابی! شما گزینش نکردید و آنها در سینما به خوبی گزینش کردند. پول و بودجه را از شما میگیرند و هر چی خودشان بخواهند میسازنند. شفاه از کجا آمد؟ آقای شفاه سه تا فیلم ساخته، دوتایش از فیلمنامههای من ساخته شده است.