ماجرای طبابت لیسانسههای هندی در ایران / از واکسیناسیون با یخچال نفتی تا حمل زن باردار با تراکتور!
گروه سلامت خبرگزاری فارس - محمد تاجیک: در میان تپههای عباس آباد در شمال تهران و در یک روز سرد زمستانی و سکوت دلنشین آن، در طبقه چهارم ساختمان فرهنگستان علوم پزشکی، میهمان مرد موی سپید و با تجربهای هستیم که 9 سال چهره اول نظام سلامت کشور در دوران اوائل انقلاب اسلامی بوده است.
دکتر علیرضا مرندی، رئیس فرهنگستان علوم پزشکی ایران و استاد ممتاز اسبق دانشگاه علوم پزشکی در رشته نوزادان و کودکان بوده و اکنون، با 83 سال هنوز هم سخت کوشانه مشغول به کار است.
قرار ما نیم تا یک ساعت مصاحبه بود، اما حرفهای شنیدنی این استاد پزشکی و مرد سرد و گرم چشیده حوزه بهداشت و درمان آنچنان شنیندنی بود که پس از پایان صحبت، عقربههای ساعت حکایت از دو ساعت و نیم گپوگفت را نشان داد.
از دوران فعالیتهای دانشجوی و تحصیل در آمریکا تا چگونگی استادی و فعالیت پر ثمر پزشکی در ینگه دنیا و مهمتر از آن گذشتن و جای گذاشتن تمام امکانات رویایی در آمریکا به عشق خدمت به مردم ایران زمین و...
آنچه در ادامه از نظرتان میگذرد، بخش اول این گفتوگوست.
آقای دکتر! ابتدا با توجه به اینکه در ایام الله دهه فجر قرار داریم به عنوان فردی که 9 سال سکاندار اول بهداشت و درمان کشور را در اوائل پیروزی انقلاب و دوران سخت جنگ بر عهده داشتید، شرایط آن زمان بهداشت و درمان ایران را برای مخاطبان ما ترسیم و ارزیابی کنید.
در زمان ابتدای پیروزی انقلاب و دوران دفاع مقدس مردم وضعشان از نظر بهداشت خوب نبود؛ جاده، برق، آب و تلفن نبود. وقتی میخواستیم شبکه بهداشت و درمان درست کنیم یخچال نفتی از خارج خریده بودیم تا واکسن نگهداری کنیم و در خانههای بهداشت روستایی ببریم.
حمل زنان باردار با قاطر و تراکتور!
اکثر اینها را با قاطر میبردیم؛ لذا اگر خانمی دچار بارداری میشد خدا باید نجاتش میداد وگرنه راه و ماشینی وجود نداشت. اگر خیلی شانس داشت و تراکتوری بود با آن این فرد را به مرکز درمانی میبردند و تازه آیا زنده بماند یا خیر.
مامای تحصیلکرده نداشتیم و زایمانهایمان توسط قابله انجام میشد؛ این افراد پیرزنانی بودند که سواد نداشتند و با شرایط خیلی نامناسبی کار وضع حمل خانم باردار را انجام میدادند.
مرگ سالانه 11 هزار نوزاد به علت کزاز
سالی 10 تا 11 هزار نوزادمان چند روز پس از تولد دچار کزار نوزادی میشدند و میمردند؛ مرگ و میر کودکان و مادران فوقالعاده بالا بود. امید به زندگی در ایران در مردها 57 و در زنان 55 سال بود؛ در حالی که در همه جای دنیا زنان طولانی تر زندگی میکردند، اما وضع ما طوری بود که مرگ و میر و امید به زندگی زنان ما کمتر بود؛ در حالی که الان سن امید به زندگی در ایران به 80 سال رسیده است.
مهمترین قاتل بچههای ما اسهال، عفونتهای تنفسی و بیماریهایی بود که واکسن برای آنها وجود داشت اما نمیزدیم؛ یعنی خدمات بهداشتی در کار نبود.
آقای دکتر! در آن زمان وضعیت واکسیناسیون در کشور ما چطور بود؟ با توجه به اینکه بیماریهای عفونی و بیماریهای کودکان به علت شرایط نامناسب بهداشتی زیاد بود؟
بنده دور دوم که در سال 72 وزیر بهداشت شدم اولین کاری که کردم این بود که میخواستم فلج اطفال را در ایران ریشهکن کنم و این کار مشکلی بود. برای اینکه فقط سه کشور در دنیا هنوز فلج اطفال داشتند که شامل افغانستان، پاکستان و هندوستان بود؛ اینها نیز از مرز ما رفت و آمد میکردند و با کشور ما رفت و آمد داشتند؛ لذا این بیماری را انتقال میدادند.
بنابراین ما باید میزان واکسیناسیون را در 99 و 100 درصد نگه میداشتیم و بعد در مناطق مرزی سالی یکی دو بار واکسن را اضافه تزریق میکردیم. از صبح تا شب درب منزل همه مردم برویم و به بچههای زیر پنج سال آنها قطره فلج اطفال بدهیم، اما چون تنها 180 هزار کارمند داشتیم با این شرایط امکان شدنی نبود.
این طرح در سال 73 اجرا شد. آن زمان جنگ تمام شده بود و دوران ریاست جمهوری آقای هاشمی بود. بنده با بسیج صحبت کردم و به آیت الله خامنهای گفتم که بسیج را شرکت دهیم و ایشان نیز به بسیج اعلام کردند تا مشارکت کنند؛ در نتیجه تصمیم گرفتیم تمام کشور را واکسینه کنیم.
حلقه شیشه واکسن را هم نداشتیم!
ابتدا به این فکر افتادم که واکسن تزریق کنیم. انستیتو رازی زمان شاه واکسن میساخت اما دیدم تعطیل است و فقط قسمت حیوانیاش فعال بود. ماشین واکسن پُرکنی نداشت و فقط چند ظرف بزرگ واکسن داشتند؛ هیچی درست نمیکردیم و وضعیت صفری داشتیم. باید شیشه واکسن، سرنگ و حلقه در شیشه آن و سر سرنگ و... همگی را از خارج میآوردیم.
شروع واکسیناسیون با 450 هزار نیرو
بالاخره با 450 هزار نیرو و امکانات دیگر، شروع به کار کردیم تا واکسن را در نقاط مختلف به کودکان بدهیم. به بسیجیان گفتیم که ابتدا مناطق را شناسایی کنید و آن مناطق را بشناسید. آنها ابتدا گفتند منطقه را میشناسیم اما وقتی به مناطق رفتند تعجب کردند.
آقای دکتر! واکسیناسیون فلج اطفال در ایران در دهه دوم انقلاب اسلامی کار بسیار بزرگ و ارزشمندی بود؛ درباره اجرای این طرح بیشتر توضیح دهید.
واکسیناسیون 9 میلیون کودک در عرض 12 ساعت!
بالاخره با کمک نیروهای وزارت بهداشت و بسیج و همکاری صداوسیما کار انجام شد؛ به طوری که توانستیم در کمتر از 12 ساعت درِ خانه 12 میلیون خانه ایرانیان برویم و بیش از 9 میلیون کودک زیر پنج سال را واکسن فلج اطفال بدهیم.
بعد از آن براساس تحقیقاتی که انجام شد مشخص شد میزان ید بین افراد کم است و این علائم در کودکان به دلیل اینکه روی رشد مغزی کودکان نیز اثر میگذارد باعث میشد تا کودکان عقبمانده ذهنی شوند که میزان آن از خفیف تا خیلی شدید بود و تعداد زیادی از بین میرفتند؛ در نتیجه تصمیم گرفتیم ید به نمک طعام اضافه کنیم و کار آسانی نبود.
دادن نمک ید دار به 12 میلیون ایرانی!
ما با افرادی که نمک معمولی میفروختند مبارزه میکردیم و اعلام میکردیم باید هزینه نمک یددار را بپردازید تا اینکه بالاخره زمان برد تا از این فرصت واکسیناسیون فلج اطفال بتوانیم استفاده کنیم و یک بسته نمک یددار را به هر 12 میلیون خانوار ایرانی بدهیم.
سازمان جهانی بهداشت ابتدا باور نمیکرد که ما توانسته باشیم ظرف این مدت کوتاه این همه کار را انجام دهیم و چند کارشناس خود را به ایران فرستادند و درِ خانه هر کسی که رفتند مردم اعلام کردند که ما واکسن را دریافت کردهایم.
یک میلیون بشکه نفت صادراتی بی تاثیر بود
البته این کار آسان نبود؛ فقط باید با صادرات نفت این کارها را انجام میدادیم و اگر بندر خارک را صدام میزد نیز دچار وقفه در صادرات و استخراج نفت میشدیم. یک میلیون صادرات نفت هم برای خرج داخل بود و هم برای خرید چیزهای زیادی از جمله دارو، گندم و... صرف میشد.
خرید نفت ایران تنها با 8 دلار!
نفت را هم ارزان کرده بودند؛ با تبانی عربستان و کشورهای دیگر با غربیها، قیمت نفت را هم به 7-8 دلار رساندند. عملا 5 تا 6.5 دلار دستمان را میگرفت. کشور عملا فلج بود. وزارت بهداری که مسؤول سلامت مردم بود باید امکانات مختلف پزشکی را تامین میکرد.
خرید امکانات برای انستیتو واکسن سازی با پول شخصی
وقتی خواستیم واکسیناسیون را شروع کنیم از جیب خودمان به کارمندان انستیتو حصارک اضافه کار دادیم و کمک مالی کردیم تا امکانات لازم را تهیه کنند. بعد از ساخت واکسن، باید واکسنها را در سردخانههای سیار و ثابت نگهداری میکردیم، اما این امکانات را نداشتیم و باید میساختیم.
ماشین برای حمل واکسن نداشتیم
با هزار مصیبت این کارها را کردیم؛ یعنی لوازم ساخت واکسن و... را تهیه کردیم و حتی ماشین برای حمل و نقل وسائل و واکسن نداشتیم و تعدادی ماشین میتسو بیشی ژاپن تهیه کردیم. بنده خدمت آیت الله خامنهای رفتم گفتم «مردم از نبود واکسن از بین میروند و کودکان آسیب میبینند؛ بالاخره جنگ بود اما ما مسؤول جانشان هستیم.» ایشان توجیه شدند که بهداشت مهم است و باید امکانات لازم برای آن وجود داشته باشد. هر استانداری که میخواست ماشینهای ما را به منطقه جنگی بفرستد ایشان جلوگیری کردند.
با التماس واکسن میزدیم / اساتید دانشگاه مخالف واکسن زدن به مردم بودند!
حساب کردند 680 ماشین بخریم اما بنده 1400 ماشین خریدم. حتی پول ترخیص از گمرک را نداشتیم تا بالاخره ماشینها رسید و قرار شد واکسیناسیون را در کشور را شروع کنم. بر اساس یک تحقیق در آن زمان حتی 20 درصد فرزندان اساتید واکسن زده بودند و اصلا فرهنگ واکسن زدن وجود نداشت؛ لذا تعدادی از اساتید و متخصصان را دعوت کردیم اما آنها هم به جای موافقت، مخالفت کردند! راجع به سیاه سرفه، واکسن کزاز و سل مخالفت وجود داشت. خلاصه خیلی اذیت شدم تا اساتید را قانع کنم.
آقای دکتر! با توضیحات و شر ح حالی که از وضعیت واکسیناسیون و کم اقبالی و بی میلی بسیاری در مسیر واکسیناسیون عمومی داشتید چطور توانستید شرایط واکسیناسیون را عوض کرده و سرو سامان بدهید و مردم را راضی کنید؛ با توجه به اینکه فرمودید حتی متخصصان نیز با واکسیناسیون عمومی مشکل داشتند.
هجوم مردم برای تزریق واکسن!
خودم در تلویزیون رفتم و با مردم صحبت کردم. تغذیه با شیر مادر و غذای کمکی و منحنی رشد را به مردم و پزشکان معرفی کردیم و خلاصه این موضوعات را تبلیغ کردم. این مطالب را در تلویزیون خوب توضیح دادم و از فردا مردم به حدی استقبال کردند که از بیشتر استانها به من زنگ زدند و شاکی از این بودند که من این مطالب را برای مردم در تلویزیون گفتم!
گفتند مردم هجوم آوردند برای واکسن زدن و شیشههای مراکز را خرد کردند. من خوشحال بودم. نمایندههای مجلس آمده بودند و میگفتند انستیتو پاستور را تعطیل کن.
خلاصه مردم تشنه این موضوعات مانند فلج اطفال و غیره بودند و یک دفعه درصد واکسیناسیون ما به شدت بالا رفت.
تعجب مسؤولان بهداشت جهانی از واکسیناسیون در ایران
مسئوولان بهداشت جهانی به من میگفتند «تو چه کار کردی که واکسیناسیون در کشور ایران به 99 -100 درصد رسیده است! این میزان در آمریکا 46 درصد است و هر کاری میکنیم این میزبان بالا نمیرود.»
البته آنها (در آمریکا) یک سیستم فعال خیلی مراقبتی داشتند؛ به طور مثال اگر در گوشهای فردی از مکانی که آلوده به فلج اطفال بود به مکان دیگر میرفت بلافاصله متوجه میشدند و مانع انتشار بیماریاش میشدند، اما کشور جهان سوم مانند ما که این امکانات را نداشتیم. ما فقط با واکسن جلوی آن را گرفتیم.
در اینجا میخواهم این نکته را بیان کنم که مردم مشکلی ندارند؛ یعنی اگر ما حداقل همکاری مردم را خواستهایم به خوبی انجام شده است، اما مسئولان مدیریت درستی انجام نمیدهند. همه ما میگوییم کمبود بودجه داریم.
آقای دکتر! برخی برای انجام وظائف و ماموریتهای محوله در سطح کلان و خرد مدام از کمبود اعتبار و پول دم می زنند؛ به عنوان فردی که سالها در سطح کلان وزارت بهداشت بوده اید در این خصوص چه نظری دارید؟
اگر خوب کار نکردم به علت ضعف مدیریتم بود
فشار اقتصادی، جنگ و مشکلات دیگر وجود داشته است. بنده خودم هم گفتهام که در سالهایی که مسئولیت داشتم اگر هر کاری انجام نشده، مربوط به ضعف مدیریت من بوده است. اینکه بگویم پول نداشتیم، پول مشکل ما نبود. مشکل این بود که من مسؤول خوب مدیریت نکردم. امام مدام میگفت «به مستضعفین برسید.» بنده هم معاون بهداشت آقای دکتر منافی وزیر وقت بهداشت بودم و فکر میکردم مسئولیت من در قبال مستضعفین چیست و چه کاری باید انجام دهم؟
به این نتیجه رسیدیم که علت مرگ و میرها در آن زمان مشکلات مربوط به بیماری اسهال، بیماریهای عفونی و عفونتهای تنفسی بود؛ در نتیجه در روستاها لوله کشی انجام میدادیم و به بهورز میگفتیم هر روز به آب آشامیدنی کلر بزند و میزان آن را اندازه گیری کند.
وقتی واکسیناسیون را در روستاها انجام دادیم، شاخصهای سلامت ما در روستاها و معدل واکسن کشور خوب شد و سرعت بهبودیاش خارق العاده بود. این درست که پول وسیلهای برای همه کار هست؛ مثلا میخواستیم واکسن بسازیم، سردخانه سیار و ثابت بسازیم و... همگی به پول نیاز داشت، اما نباید پول سد اولیه ما باشد. اول به شعور خودمان مراجعه کنیم و دنبال کار برویم؛ پول در میآید.
پول آخرین مشکل است
معتقدم پول آخرین مشکل است و اصلا نباید فکر آن را کرد. حقیقتا هم در زمان بنده اگر هر کاری انجام نشده، ضعف مدیریتی من بوده است؛ اگر چیزی به عقلم میرسید از زیر سنگ هم پول فراهم میشد، اما متاسفانه به نظر بنده ما هنوز از این حربه احمقانه دائما استفاده میکنیم و میگوییم اعتبارات نیست؛ خب آنچه هست را استفاده کنیم.
مدیر بهداشت جهانی مُبلغ ایران شده بود
مدیر و رئیس کل بهداشت جهانی و مدیر کل یونیسف که یک آمریکایی بود به ایران آمده بودند. اینها وقتی برگشته بودند برای حمایت از ما تبلیغ کرده و گفته بودند جمهوری اسلامی چه کرده است!
در دفاع مقدس یک مورد بیماری واگیر و عفونی هم نداشتیم
در دوره جنگ همه کشورها بیشترین مرگ و میر مربوط به بیماریهای واگیر را داشتند؛ مثل جنگ جهانی، اما در زمان جنگ در ایران یک مورد بیماری واگیر نبود؛ برای اینکه نه تنها پزشکان ما به خط مقدم رفته و برخی شهید و آزاده شدند بلکه کارمندان بهداشت ما نیز به همه نیروهای حاضر در دفاع مقدس واکسن تزریق میکردند.
مرتب دنبال از بین بردن عوامل احتمالی بودیم؛ مثلا در مناطق جنگی شرایط در برخی مناطق طوری بود که آلودگی محیطی بالا بود. یکبار در خط مقدم برای بازدید به منطقه رفتم و دیدم که نیروهای خط شکن محل زندگی شان روی آب بود و مستقیم با آلودگی ارتباط داشتند؛ لذا برای ضد عفونی کردن منطقه تیم گذاشته بودیم. البته خدا این کارها را هدایت کرد اما حتی یک مورد بیماری عفونی نداشتیم و شاخصها نیز خوب بود.
ما فکر کردیم شبکه بهداشتی را برای کل کشور درست کنیم. از کارشناسان استانها دعوت کردیم و با کمک فکری آنها مشخص میکردیم در کدام روستا خانه بهداشت یا مرکز بهداشت درمانی باشد و این کار برای یک یک استانها انجام و وضعیت مشخص شد.
دکتر منافی وزیر وقت بهداشت همراه بود و هرچه میخواستیم حمایت میکرد؛ مثلا دستور داد منشیهای ماشین نویس در خدمت این طرح قرار گیرند. بالاخره طرح این شبکه را برای دریافت بودجه از دولت به دولت بردیم اما دولت وقت یعنی ریاست جمهوری آقای خامنهای تصویب نکرد؛ البته نه اینکه ضد بهداشت باشند، اما در زمان جنگ بود و پول نبود.
ما دست به دامن مجلس برای دریافت بودجه شدیم؛ آن جا کار سخت تر بود؛ چون تعداد نمایندگان زیاد تر بود، بالاخره سماجت به خرج دادیم و گفتیم یک شهر در هر استان را به ما بدهید تا ما این طرح را اجرا کنیم؛ چند ماه بعد ارزیابی کنید و اگر راضی بودید سال بعد هم این اعتبار را بدهید.
12 تا 14 هزار پزشک داشتیم. عمده پزشکان ما پاکستانی، هندی و بنگلادشی بودند و اصلا زبان فارسی نمیدانستند و تازه پزشک هم نبودند؛ بلکه لیسانس پزشکی داشتند
خلاصه، نمایندگان در روز آخر بودجه قبول کردند یک شهرستان در هر استان بدهند و ما نیز بلافاصله کار را شروع کردیم. وقتی نمایندگان دیدند که این طرح چیز خوبی از کار در میآید سال بعد که ما درخواست یک شهرستان دیگر در هر استان کردیم آنها دو شهرستان به ما دادند و به همین ترتیب سال بعد آن طرح تکمیل شد.
وقتی به جای دکتر زرگر در وزارت بهداری، دکتر منافی آمد، من را هم معاون درمان کرد و اوضاع پیش میرفت. زمان جنگ بود و فشار زیادی روی من بود؛ برای اینکه جبههها امکانات میخواستند و سپاه تازه تشکیل شده بود. سران ارتش آن زمان چون معدوم شده بودند در آن زمان نظم خوبی برقرار نبود؛ بنابراین در جبهه آنها خیلی موثر نبودند و ما که جوابگوی مردم هم نبودیم تازه باید به سپاه و ارتش هم میرسیدیم.
آقای دکتر! در دورانی ابتدایی پیروزی انقلاب اسلامی وضعیت پزشکی و درمانی ما چگونه بود؟
فعالیت پزشکان لیسانسه هندی در ایران!
12 تا 14 هزار پزشک داشتیم. عمده پزشکان ما پاکستانی، هندی و بنگلادشی بودند و اصلا زبان فارسی نمیدانستند و تازه پزشک هم نبودند؛ بلکه لیسانس پزشکی داشتند و دوره انترنی را نگذرانده بودند. البته تعدادی از آنها متخصص بودند و در مجموع اینها اوضاع درمان کشور را اداره میکردند. جبهه هم پزشک و دارو میخواست و دائم به من زنگ میزدند؛ من هم غصه میخوردم و هشتمان گره نُه مان بود!
در این وضعیت، فشار خیلی زیادی به من وارد میشد و دچار سکته قلبی شده و بستری شدم. پزشکان گفتند «یک عروق عمده قلب شما کلا بسته شده است.» مجبور شدم از وزارت بهداری استعفا کنم و برای تدریس به دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی بروم.
در سالهای 61 تا 63 که زمان جنگ بود، حتی چراغ ماشین را هم سیاه میکردیم تا نور تو خیابان نیفتد! بعضی وقتها شبها برای درمان بیماران مجبور بودم به بیمارستان طالقانی بروم. بعد از دو سال دکتر منافی وزیر بهداری وقت قصد کرد من را معاون بهداشت کند، اما من گفتم من به همین سمت در دانشگاه و بیمارستان طالقانی راضی هستم.
دکتر منافی دست از سرم بر نمیداشت؛ نهایتا من این سمت را پذیرفتم. ساعت یازده شب حکمم را دادند. ابتدا نسبت به موضوع بهداشت آنقدر بیگانه بودم که به یکی از همکلاسهای سابقم زنگ زدم و گفتم «من را با این موضوع آشنا کن!»
کلاس خصوصی بهداشت برای معاون بهداشت!
خلاصه از ساعت 4.5 صبح قبل از تشکیل جلسه در وزارت بهداشت، مطالبی را آموزش دیدم و از آن موقع معاون بهداشت شدم. حالا بنده کشور را از این زمان شناختم؛ چون معاون درمان که بودم، مدام جبهه میرفتم و معاون آموزش هم که بودم در دانشگاهها بودم؛ اما در این زمان که معاون بهداشت شدم مناطق مختلف محروم و روستایی را شناختم.
پایان پیام /