ما و ملکه!
انگلیس در نگاه ایرانیان روباه مکار است اما الیزابت دوم بیشتر شبیه مادربزرگهای مهربان بود تا روباه و شغال و به خاطر همین صدا و سیما در مستند "رمز و راز ملکه" درصدد تبیین این مهم برآمده تا یک وقت خدای ناکرده گول نخوریم.
عصر ایران؛ مهرداد خدیر - هر قدر هم تلویزیون فارسی بیبیسی بگوید «بریتانیا»، باز هم مردم ما میگویند «اینگیلیس» و نه حتی انگلستان یا شکل درست نوشتاری آن انگلیس و هر چه هم بگویند ملکه الیزابت دوم که پنج شنبه 17 شهریور درگذشت، عالیترین مقام بریتانیا و 15 کشور مشترکالمنافع (همسود / کامنولث) بوده باز برای ما ملکه اینگلیس است و خیلی که خودمان را جمع و جور کنیم اتگلیس.
انگلیس در نگاه ایرانیان روباه مکار است اما الیزابت دوم بیشتر شبیه مادربزرگهای مهربان و در عین حال شیکوپیک بود تا روباه و شغال و به خاطر همین صدا و سیمای جمهوری اسلامی در مستند "رمز و راز ملکه" درصدد تبیین این امر مهم برآمده تا یک وقت خدای ناکرده گول نخوریم. مستندی بسیار خوشساخت و نقطه مقابل فیلم های تبلیغانی بیبیسی و البته با استفاده از فیلمهای تبلیغاتی خود آنها که با این جمله ویلیام شکسپیر به پایان میرسد: اهریمن این نیرو را دارد که خوشایند در نظر آید و آشکار و روشن درصدد القای دو نکته بود:
نخست این که ادعای اطلاع و دخالت نداشتن ملکه در اتفاقاتی چون کودتا در ایران یا حمله به مصر در سال های دور و عراق در نزدیک درست نیست و همه راه ها به او ختم می شده و فرمان در دست او بوده اما در نهان.
دوم این که تا امضا نکند خیلی از امور رسمیت نمییابد و البته نگفت که امضاهایی در این گونه ساختارها در پایان یک فرآیند قانونی و الزامی است مثل هنگامی که سندی را در دفترخانه ثبت می کنیم و محضر دار نمیتواند استنکاف کند.
اصلا هر وقت صدای ناصر طهماسب را روی یک مستند شنیدید بدانید برنامه حساب و کتاب دارد و از آب گذشته است و در راستای مبارزه با تهاجم فرهنگی ساخته شده ولو صدای او همواره ما را یاد هارولدلوید کمدین بینندازد.
ملکه الیزابت دوم پس از 70 سال و 214 روز سلطنت و کسب رکورد پادشاهی در طول هزار سال تاریخ پادشاهی بریتانیا در 96 سالگی درگذشت و مجریان بیبیسی سیاه پوش شدند و ما ماندهایم و ملکه!
جدای اینگیلیس دانستن بریتانیا خیلی از مردم ما ملکه را به معنی همسر پادشاه میدانند و همین چندی پیش که همسر او مرحوم فیلیپ در 99 سالگی درگذشت برخی زیر لب میگفتند چه مردی بود که همه کارها را به زنش سپرده بود چون در فرهنگ ما ملکه بیشتر به معنی زنِ پادشاه است تا پادشاهِ زن!
اگر کار، کار انگلیس است و روباهی است مکار و این قدر که ما آنها را جدی میگیریم چرا بقیه چنین نگاهی ندارند و به انگلستان به چشم یک کشور اروپایی نگاه میکنند که از اسب افتاده اگرچه از اصل نیفتاده. از اسب امپراتورییی که آفتاب در آن غروب نمیکرد. یاد محمود خودمان به خیر که در نگاه او انگلستان جزیرهای بود در آفریقا و تازه در اروپا هم نبود!
اگر بخواهی بنویسی ملکه تشریفاتی است و کارهای نیست این پرسش قابل طرح میشود که پس چرا می گفتند "دولتِ علیاحضرت ملکه" و چرا استوارنامه سفیران تسلیم او میشود؟ این تلقی فراگیر است که ملکه اختیاری ندارد ولی واقعیت این است که خیلی از کارها را "میتواند" انجام دهد اما "نمیتواند".
"میتواند" چون در قانون مکانیسمهایی پیشبینی شده که در مواقع خاص او به اضافه نخستوزیر و چند مقام دیگر حتی پارلمان را بتوانند منحل کنند. پس میتواند و مترسک و نمادین نیست. در عین حال "نمیتواند". چون جامعه مدنی چنین اجازهای نمیدهد و دموکراسی نهادینه شده و به قانون نیاز دارد و قانون در مجلس دموکراتیک به تصویب می رسد و مجلس از رقابت احزاب با نظارت رسانه ها فراهم میشود. قدری پیچیده است. بله و به خاطر همین حس دوگانهای داریم.
تا بخواهی در عزای ملکه الیزابت سوگوار شوی و خیال کنی مادربزرگی مهربان را از دست دادهای به یاد می آوری که آغاز سلطنت او با کودتای 28 مرداد 1332 و سرنگونی دولت دکتر مصدق هم زمان بود و تلگراف وزیر خارجه وقت از روی کشتی ملکه الیزابت مخابره شد هر چند نام کشتی ملکه الیزابت بود نه آن که او فرمان داده باشد.
در مستند تلویزیون ایران بر این نکته بسیار تأکید شد اما نگفتند چرا فداییان اسلام دکتر فاطمی مخالف انگلستان را ترور کردند و چرا رهبر آنان اگرچه روز کودتا در ایران نبود اما پیام شبه تبریک فرستاد و رابطه سید ضیاء انگلیسی با فداییان اسلام چه بود؟
بخواهی مته به خشخاش بگذاری میتوانی بپرسی در روزهایی که بابی سندز ایرالندی در اعتصاب غذا بود چرا مهربانی ملکه گل نکرد و اگر بخواهی داستان پرنسس دایانا را به یادآوری که میانهاش با ملکه شکرآب شده بود خویشتنداری فوقالعاده او هم به خاطر میآید که خود صاحب عزا شد و از تبدیل امواج احساسات انسانی علیه سلطنت و شخص پادشاه جلوگیری و بلکه همه را به نفع خود مصادره کرد. هر چند در مستند سیما مرگ دایانا یک قتل سازماندهی شده توصیف می شود که به دست یک مأمور ام آی سیکس در پوشش عکاس پاپاراتزی رخ داد. چرا؟ چون عروس سابق با مرد مسلمان ازدواج کرده و احتمالا باردار بوده و نمی خواستند نوه های ملکه برادر یا خواهر ناتنی مسلمان داشته باشند. اینها البته ادعای این مستند بود و نویسنده این سطور به نتیجه خاصی نرسیده است.
مشخص نیست خانم الیزابت یک نمایه بود یا چنانچه مستند در پی آن است واقعا خود او هم کارگردانی میکرد. اما در کشوری که با نخستوزیرانی چون وینستون چرچیل و مارگارت تاچر شناخته میشود به قاعده باید هم خاطر پادشاه مرد یا زن از امور مملکت آسوده باشد و به امور تشریفاتی و دربار و اسبان و سگان خود بپردازند.
در این میان پیام تسلیت فرزند آخرین پادشاه ایران هم در نوع خود جالب است. 43 سال است که انقلاب 57 را ساخته و پرداخته انگلیس میدانند و به خاطر این که به شاه در دوران آوارگی پناه ندادند و در مراسم تشییع جنازه او در قاهره هم سفیر خود در مصر را نفرستادند و یک مأمور دونپایه در آن شرکت کرد از انگلیسیها کینه به دل دارند و از طرف دیگر سوگوار اویند و این شیوه سلطنت را با دنیای امروز هم سازگار میدانند.
هوشنگ نهاوندی البته در زندگینامهای که برای محمد رضا شاه نوشته مدعی است که شاه در دوران آوارگی و در باهاماس باخبر می شود که سر دنیس رایت سفیر پیشین بریتانیای کبیر در ایران از لندن به باهاماس آمده و در یک میهمانسرا با نام مستعار ادوارد ویلسون اقامت گزیده تا با او ملاقات کند و شاه او را 48 ساعت منتظر نگاه میدارد تا بیاید و بگوید: «دولت علیاحضرت ملکه نمیتواند به اعلیحضرت پناهندگی سیاسی بدهد و امیدوار است درک کنند.»
مارگارت تاچر در انگلستان به قدرت رسیده بود و این سفر برای آن بود که وعده قبلی در مقام رهبر اقلیت به اردشیر زاهدی را باطل کنند. سردنیس رایت از شاه پرسید: "موضع دولت بریتانیا را قبول دارید؟" و شاه پاسخ داد: "علت این پرسش را نمی فهمم و کار دیگری هم نمیتوانم انجام دهم".
با این حال آن قدر که در جمهوری اسلامی انگلستان در هیأت شیطان توصیف شده در دوران سلطنت چنین نبود و تنها نگران بودند که کار دست شان بدهند و شاه خیال می کرد باید با مهره های آمریکا و انگلیس باید بازی کند. مدتی به نخستوزیر مورد نظر آمریکا میدان بدهد (علی امینی) و یک چند به نخست وزیر مورد وثوق انگلیسی ها (اسدالله علم) و اواخر هم خیال می کرد کار، کار انگلیسی هاست و دست به دامن جعفر شریف امامی شد که شهره خاص و عام بود در عضویت در فراماسونری.
امیر اصلان افشار ریس تشریفات دربار در خاطرات خود نوشته سردنیس رایت مرد شماره دو دیپلماسی بریتانیا بود و برای آن که شناخته نشود ریش و سبیل مصنوعی هم گذاشته بود هر چند در ملاقات با شاه با این قیافه نرفت.
خود انگلیسیها اما از این که ایرانیها آنان را همچنان خیلی جدی میگیرند در شگفتاند. بریتانیا نزد ایرانیان در هر گرایش نماد شیطان و روباه پیر است. منتها مهربانی و وقار ملکه درگذشته و سیاست ورزی چرچیل را میستایند و تازگی ها همکار خوش قلم ما حتی دکتر مصدق را نکوهش کرده بود که حیف نبود مصدق لیبرال با چرچیل لیبرال درافتد؟ با این افسوس که تقابل چرچیل با مصدق کاش رخ نمی داد.
در نگاه صدا و سیمای جمهوری اسلامی البته بریتانیا اهریمنی است که در هیأت زنی تکیه زده بر تحت پادشاهی فرشته آسا جلوه می کند.
این در حالی است که لحن مقامات در قبال اعضای خائدان سلطنتی غالبا محترمانه بوده و کلیت انگلیس و سابقه 200 ساله استعماری آن نکوهیده شده و بهترین گواه هم این که بعد از زلزله بم که در 5 دی 1382 رخ داد شاهزاده چارلز که حالا شاه شده در قالب یک نهاد خیریه به ایران سفر کرد و دیدار و گفتوگوی گرمی هم با رییس جمهور خاتمی داشت و هیچ یک از رسانههای اصولگرا خاتمی را شماتت نکرد که چرا با شیطان نشست و برخاست کرده چون کارهای نبود ظاهرا. یا شاید چون رقیب خاتمی در آن محافظه کاران کهنه کاری بودند که با رابطه با انگلستان مشکل نداشتند و کار به دست نواصول گرایانی نیفتاد که روزی هوس کردند در باغ ملکه در تهران قدم بزنند. همان اتفاقی که احمدی نژاد آن را توطئه ای برای تحریم بانک مرکزی و ساقط کردن دولت او می دانند. احتمالی که به خاطر سخنان دو هفته قبل شهردار وقت تهران قابل توجه است که ناگهان به فکر درختان باغ قلهک و تعلق آن به ایران افتاده بود.
راستش را بخواهید تکلیف ما با ملکه روشن نیست. درست است که مرا یاد مادربزرگم میاندازد که البته از او زبیاتر بود در حالی که این همه کلاه نداشت ولی زیر آن چادرهای رنگی و مشکی لباس های متنوع میپوشید و سیاستمدار هم بود اما اگر قرار به تشبیه باشد در سیاستورزی چرچیل در یاران ضربالمثل است نه ملکه.
راز این همه توجه به نهاد سلطنت و شخص ملکه فقید را باید در اهمیت جایگاه سنت در بریتانیا دانست. با همین نمادهاست که ارتباط کشورهای بزرگی چون کانادا و استرالیا را با خود حفظ کردهاند و آدم حیران میماند که چگونه در قرن 21 مردم کانادا و استرالیا حاضرند پادشاه بریتانیا مقام عالی آنان باشد و ماندهام اگر مستعمرهاند پس چرا تا این حد توسعه یافته و در رفاه و به عنوان دولت مستقل فعالیت میکنند و اگر نیستند تصویر ملکه بالای سرشان چه میکرد؟
چند هفته قبل تلویزیون فارسی بیبیسی به مناسبت سالگرد بازگشت طالبان به قدرت در افغانستان گزارش افشاگرانهای پخش کرد که نشان میداد نیروهای ویژه همین استرالیا چگونه کشتن افغانها با ادعای ارتباط با طالبان آن هم در خانه و بعضا حین خواب را به تفریحی شبانه برای خود بدل کرده بودند. گزارشی بسیار تکاندهنده بود و عینا از تلویزیون ایران قابل پخش است و این پرسش را برمیانگیخت که چطور چنین گزارشی که احساسات مخاطب را علیه آنان برمیانگیزاند از بیبیسی پخش میشود؟
یک گزارش فوقالعاده حرفهای که خواب را از چشمانم ربود و مدام به افغانهای بیچارهای فکر میکردم که قربانی استرالیاییهایی میشدند که دستبند می زدند و میکشتند و فردا در گزارش خود میگفتند مقتولان مسلح بودند و تروریست. در آخر گزارش اما تصریح شد پلیس سلطنتی بریتانیا از این اتفاقات بیخبر بوده و پیگیر است. به عبارت دیگر یا از ابتدا هدف شان تطهیر نهاد سلطنت بوده یا برای امکان پخش این جمله را اضافه کرده بودند. در هر حالت باز نشان میداد چه جایگاه نمادینی برای نهاد سلطنت تعریف کردهاند.
مرگ ملکه البته به مخالفان سلطنت در بریتانیا مجال اظهار وجود بیشتر میدهد چون فرزند او چارلز فاقد کاریزمای مادر است و گاهی از او سبکسریهایی هم سر میزند و بعید است مثل پدر و مادر به 99 و 96 سالگی برسد و اگر بمیرد تاج سلطنت بر سر فرزند او مینشیند که یادگار پرنسس دایاناست و بازی روزگار را ببین که رابطه دایانا و ملکه شکرآب شده بود ولی اندک زمانی بعدتر فرزند او وارث تاج و تخت خواهد شد.
ملکه فقید را چه فرشته بدانیم چه شیطان در این واقعیت تردیدی نیست که انگلیسیها از هنر تأمل و مدارا و سازگاری برخوردارند. همین که یک نهاد کاملا ارتجاعی به نام سلطنت را در دنیای مدرن حفظ کردهاند و در دل آن یک دموکراسی حزبی کامل را سامان دادهاند تا جهان کشورشان را با نخستوزیر بشناسد و نهاد را نماد معرفی میکنند کاری زیرکانه است.
محمد مصدق را به ستیز با انگلیسیها میشناسیم اما او به الگوی حکمرانی آنها باور داشت و خیر شاه را میخواست و به او گفت شما سلطنت کنید نه حکومت. شاه اما به این توصیه گوش نکرد و کل سلطنت را بر باد داد و خیال کرد اگر نخستوزیر را به رییس دفتر تبدیل کند و خود همهکاره باشد سلطنت حفظ میشود.
پادشاه جدید بریتانیا اگر مسیر مادر را ادامه دهد می تواند به بقای نهاد سلطنت امیدوار باشد و اگر بخواهد ذرهای عدول کند این ساختار کهنه را بیش از این نمیتوانند بزک کنند.
حالا ما چه کار کنیم با ملکه؟ هیچ! مراسم را تماشا کنیم. حداقل حُسنِ حفظِ نهاد سنت در آنجا این است که قلعههای قدیمی را حفظ و به کاخ تبدیل کردهاند و گرنه اگر جای دیگری بود بعید نبود بکوبند و جای آن برج بسازند!
نهاد سلطنت در آنجا به هیچ دردی نخورد دست کم باغ و درخت و وال و اسب را حفظ کرده و اجازه نداده یک سر تسلیم مدرنیسم سرمایه سالار شوند. کافی است پارلمان آنها را با آن همه قدمت و در نهایت سادگی با مجلس خودمان مقایسه کنید که برای هر نمانده یک مونیتور و میکروفون جدا گذاشتهاند. هر قدر نهاد سلطنت در بریتانیا ارتجاعی و کهنه باشد پارلمانتاریسم آن مدرن و نو شونده است و همین توازن ایجاد می کند. بقا در توازن است.
تماشاخانه