مصدق باید هدفش را به مردم می گفت
اقتصادنیوز: قاسم تبریزی که از مورخان سرآمد انقلاب اسلامی است، می گوید: «مصدق باید به مردم می گفت که می خواهد چه کار کند.»
به گزارش اقتصادنیوز به نقل از همشهری آنلاین، قاسم تبریزی از مورخان و تاریخپژوهان دلبسته به انقلاب اسلامی است. او عملکرد محمد مصدق را برخلاف بسیاری از تاریخپژوهانی افراطی تخطئه نمیکند و میگوید: «موضوع نقد بر مصدق هیچ ربطی به دخالت امریکا و انگلیس ندارد و یک دعوای خودی برای ما ایرانیها و تاریخپژوهان است. اما در عین حال مصدق باید به مردم میگفت که چه کار میخواهد بکند.» گفتوگوی ما با تبریزی به مناسبت هفتاد و چهارمین سالگرد کودتای 28 مرداد است.
امروز اگر بخواهیم بزرگترین پیام کودتای 28 مرداد را لابهلای برگههای تاریخ بررسی کنیم، آن پیام چیست؟
مهمترین پیام، دشمنشناسی است. در نهضت ملی شدن صنعت نفت، آنچه به عنوان محور اصلی باعث انحراف و شکست شد، دشمن بود. این دشمن هم امریکا و انگلیساند. دوم اینکه از کودتای 28 مرداد باید درس گرفت که نفوذیهای دشمن را به درستی شناسایی کنیم. آنها در درون کشور وجود داشتند و اسناد هم این را نشان میدهد. از خانه سدا و لانه جاسوسی گرفته تا جاهای دیگر. مثلاً شاپور بختیار از 1331 با امریکاییها در ارتباط بود. پیش از آن در 1329 در آبادان با انگلیسها ارتباط داشت. موضوع سوم نقش ویرانگر احزاب و مطبوعات در کودتا پیش کشیده میشود. احزاب به جای اینکه در مسیر وحدت، وفاق و اقتدار ملی حرکت کنند، در ایجاد اغتشاش، اختلاف و شقاق جامعه سعی و تلاش کردند. بعضی احزاب مانند حزب توده به عنوان مأموریت، وابسته به شوروی بود. حزب سومکا و پانایرانیسم وابسته به انگلیسیان بود و عموماً در جامعه اغتشاش ایجاد میکردند. موضوع بعد نقش برخی شخصیتهاست که بیش از احزاب جایگاه داشتند. اشخاصی مانند اسدالله علم، اردشیر زاهدی که یا به امریکا متصل بودند یا به انگلیس. این شخصیتها گاه به صورت خاندان خودشان را نمایان میکردند. مثل خاندان فرمان فرما. خوشبختانه مجموعه اسناد «برادران رشیدیان» در 3 جلد منتشر شده و مبین گوشههای پنهان کودتای 28 مرداد است. همچنین صاحبان مطبوعات در این بین دخالت میکردند. مصطفی الموتی، روزنامهنگار، فرماسون و وابسته به سیاست انگلیس، نشان میدهد که نقش مطبوعات را در کنار احزاب میتوان در کودتای 28 مرداد سال 1332 بررسی کرد. موضوع آخر که در حواشی باید مورد بحث قرار گیرد، غفلت یا نداشتن شم سیاسی برخی رجال است. برخی از رجال ما نسبت به استعمار جدیدی که به میدان آمده بود، یعنی امریکا خوشبین بودند. مثلاً شوروی را به حق متجاوز و استعمارگر میدانستند. همینطور انگلستان. اما چنین تصوری درباره امریکا نداشتند و حتی نوعی شیفتگی و شیدایی در حزب ایران در جبهه ملی نسبت به امریکاییها وجود داشت. آنها حتی یک گام جلوتر برداشتند و در درگیری ما و انگلستان، امریکا را بازی دادند. به طور مرتب هم سفیر امریکا دولتمردان را تحقیر یا به آنها تحکم میکرد که شما باید منافع انگلستان را در نظر داشته باشید. وارد کردن آنها به موضوع، خود خطایی دیگر به شمار میرفت. حتی پس از کودتا هم این شیفتگی و شیدایی را در برخی رجال میدیدیم که سیاست صبر و انتظار را به بحث میگذاشتند و اینکه باید ببنیم در امریکا دموکراتها روی کار میآیند یا جمهوریخواهان. میگفتند که دموکراتها سالماند و از منافع ما دفاع میکنند و جمهوریخواهان جنگطلباند. در حالی که هر دو یکیاند و در نهاد تفاوتی با یکدیگر ندارند.
چه کتابهایی را در حوزه تاریخشناسی 28 مرداد به مخاطبان پیشنهاد میکنید؟ ارتباط شاپور بختیار با امریکاییها کجا ذکر شده؟
ارتباط شاپور بختیار با امریکاییها در اسناد لانه جاسوسی هست. کتاب «تاریخ تحولات سیاسی ایران» نوشته دکتر موسی نجفی و دکتر موسی حقانی کتاب مفیدی است. «ایران در دو دهه واپسین» نوشته دکتر حسین آبادیان جزو کتابهای شاخص درباره کودتای 28 مرداد است. به شکل موردی درباره بحث استعمار آثار دکتر جواد منصوری در این حوزه قابل مطالعه است. «روزشمار 28 مرداد تا 57» نوشته دکتر جواد منصوری است که واقعاً به خواندنش میارزد. اما در عین حال درباره 28 مرداد آثاری به صورت پراکنده چاپ شده و یک کار جامع که به شکل مستقل به موضوع بپردازد و هم سیاست امریکا و انگلیس را دربرگیرد و هم عملیات آژاکس و نقش «میس لمبتون» به عنوان جاسوس انگلیس را بررسی کند، نداریم.
شاخصترین انگلوفیلها و روسوفیلها در کودتای 28 مردا چه کسانی بودند؟
کل حزب توده را میتوان به عنوان عضو مهمی از روسوفیلها به شمار آورد. گرچه شوروی منهای اعضای حزب، بعضی عناصر هم در ارتش داشت. مثل سرلشگر علیاکبر درخشان که او از سالهای 1320 به کا. گ. ب وابسته بود. او فرمانده شمال غرب ایران بود و پادگانها را او تحویل پیشهوری داد. البته مستندسازیهایی کرد که اگر من این کار را نکنم، ممکن است قتل عام صورت گیرد و منطقه به خاک و خون کشیده شود. او رزمآرا را متعقاعد کرد و اتفاقاً زمانی که به تهران آمد، رکن دو او را محاکمه کرد اما چیزی از او عایدش نشد. او تا سال 1357 برای اتحاد جماهیر شوروی جاسوسی میکرد. سال 1357 گشت ساواک از همان محلهشان رد میشد که دید خودرو سفارت شوروی آنجاست. پیرمردی چیزی به اعضای خانه سپرد و رفت. سریع با ستاد ساواک تماس میگیرند که ببینند آن پیرمرد کیست و بیاورندش. رفتند و دیدند سرلشگر علیاکبر درخشان است. ایشان گفت خبری بود که من به آنها دادم. یک کاست به آنها سپردم. کاغذی به دستش دادند و گفتند محتوای آن فایل صوتی را بنویس. او نیم صفحه نوشت و فوت کرد. ما هنوز علت فوتش را نمیدانیم. اینکه آیا او قرصی خورد، ترسید و سکته کرد یا موضوعی دگر در میان بود. همان نیم صفحه از او باقی ماند. بلافاصله رفتند و منزل او را بررسی کردند. همسرش اتاق کارش را به ساواک نشان داد که کسی را هم به آنجا راه نمیداد. وقتی وارد اتاقش شدند، دیدند یک رادیو ضبط آنجاست که هم گیرنده دارد و هم فرستنده اما چیزی دورنش نیست. مساله مسکوت ماند.
روسها یک مأمور دیگر به نام عباس صابر داشتند که در فرانسه گالری فرش داشت. او بیشتر کارش نفوذ در وزارت امور خارجه بود. او هم از دهه 20 وابسته به شوروی بود. با آقای اویسی 2، 3 مصاحبه داشتیم که از تودهایها و خواهرزاده عباس صابری بود. او قدری در این باره توضیح داد. در خاطرات سرلشگر منوچهر هاشمی در کتابی چاپ لندن که سال 1372 منتشر شده. حتی دختر عباس صابر جاسوس کا. گ. ب در وزارت امور خارجه بود.
کشور ایالات متحد امریکا با دخالت در امور ایران و مهندسی کودتای 28 مرداد چه اهدافی به دست آورد؟
در واقع موفقترین کشور بود. آنها از زمان محمدشاه به عنوان میسیونرهای مذهبی به ایران میآمدند که البته میسیونرهای مذهبی چه انگلیسی و امریکایی همه جاسوس بودند. در واقع آنها برای مسیحیت به اینجا نمیآمدند چرا که ما پیشتر در ایران مسیحیت داشتیم. به هر حال آنها در مدارس شروع به نیروسازی کردند. انگلیسها و روسها تا جنگ جهانی اول امکان ورود به قدرت را به امریکاییها نمیدادند. اما پس از فروپاشی تزار و روی کار آمدن اتحاد جماهیر شوروی، انگلستان یکهتاز میدان شد و باز تا 1320 به امریکاییها امکان ورود به قدرت ندادند. پس از 1320، در نخستین سال، یعنی 1321، امریکاییها مستشارنشان را به ارتش ارسال کردند. بین 1320 تا 1330 شروع کردند به جذب افراد تحت عنوان بررسی کشاورزی، اصل 3 ترومن و... در حال حاضر هم اسنادی داریم که مشخص میکند آنها در حال شناسایی ایراناند. از اعضای آنها میتوان به کسانی مانند جمشید آموزگار، اردشیر زاهدی اشاره کرد که در واقع از نسل انگلیسیها فرزندانشان را جذب کردند. رئیس آنها وارن بود که از ایران به کره جنوبی رفت. آنها تا سال 1330 به جذب نیرو پرداختند و تشکیلات فرماسونری هم توسط جواهری در سال 1329 تحت عنوان لوژ پهلوی که بعدها به لوژ همایون تغییر نام داد، زمینهساز شد. در موضوع نهضت نفت، وقتی در مجلس تصویب شد، امریکا و انگلیس نه به عنوان دو رقیب بلکه به عنوان دو همکار در این نهضت برنامهریزی کردند. یعنی از اواخر سال 1329. در این دوره شروع به برنامهریزی کردند و عملیات کودتا را انگلیس و امریکا انجام داد. پس از آن امریکاییها بلافاصله دست به نهادسازی زدند. موسسه فرانکلین را درست کردند که به عنوانی فرهنگی، کتابهای درسی، دانشگاهی به چاپ میرساند و فرهنگ جامعه و مدیریت چند ناشر را بر عهده گرفت. امریکاییها در این دوره تشکیلات فراماسونریشان را گسترش دادند. گروه صلح را به ایران فرستادند و به این نام جاسوسانی در ایران فعالیت داشتند. ایران به پادگان و پایگاهی برای امریکاییها تبدیل شد. سال 1338 و 1339 کانون مترقی را ساختند که انگلیسیها در برابر آنها کانون ترقیخواه را علم کردند. کانون مترقی بعداً به همین حزب ایران نوین تبدیل شد که تکنوکراتهای امریکایی در آن مجتمع شدند. دولتها از اواخر 1342 در دست امریکاییها بود. در این دوره طبق آمار خود امریکاییها در لانه جاسوسی، 35 هزار مستشار داشتند. البته ما 60 هزار و برخی تا 100 هزار ذکر میکنند اما من چون میخواهم مستند از خود آنها باشد 35 هزار را عنوان کردم. مثلاً ساواک را آنها تأسیس کردند. اداره کل هشتم که ضد جاسوسی بود بین 1335 تا 1342 کاملاً در اختیار امریکاییها افتاد. این موضوع را باز سرلشگر منوچهر هاشمی که سال 1342 مدیر کل ساواک میشود، در خاطراتش مطرح میکند. او در خاطراتش میگوید که آنجا را 3 امریکایی میگرداندند و نقل گزارشها همه به زبان انگلیسی بود. بعدها هم حساسیتها روی مجموعه کشورهای بلوک شرق و اتحاد جماهیر شوروی بیشتر بود. چون آنها دو نظام اطلاعاتی در چالوس و نوشهر داشتند که هواپیماهای روسی و تلفنهای کاخ کرملین را شنود میکردند و نزدیکی پیروزی انقلاب آن دستگاهها را دستکاری کردند و نهایتاً از کار افتاد. در واقع حکومت در اختیار آنها بود. ارتش و وزارت کشاورزی را هم در اختیار گرفتند و روزی 6 میلیون بشکه نفت از ایران میبردند. طوری مملکت ما را اداره میکردند که سال 1355 فقط مواد غذایی برای 33 روز داشتیم و بقیه وارد میشد. اعم از جوجه، تخممرغ و پرتقال از اسرائیل میآمد. گوشت یخزده از استرالیا میآمد که برخیشان متعلق به کشتار 15 تا 20 سال قبل بود. گوشت تازه از فرانسه وارد میشد. گندم را از امریکا وارد میکردند. 5 و نیم میلیارد دلار فقط مواد غذایی وارد میکردیم. مثلاً قند را از بلژیک وارد ایران میکردند. معادن ما هم عموماً در اختیار آنها قرار گرفت. البته اسرائیلیها هم در این موضوع بینصیب نبودند. هم در ساواک آموزشهایی به بازجویان میدادند و هم با ضد جاسوسان و جاسوسان همکاری همه جانیه داشتند که بخشی از اسنادش منتشر شده و امیدواریم بخش دیگرش انتشار یابد. انگلیسها در ارتباط با ساواک تحلیل آموزشی میدادند. یک سند داریم که ساواک به مسئول سرویس انگلستان میگوید ما میخواهیم یک زندان خاص بسازیم و الگو میخواهیم. رئیس سرویس انگلستان میگوید ما یک زندان مخفی در 90 کیلومتری لندن داریم. شما افرادی را بفرستید که بررسی کنند و همان الگوی مناسبی است. آذر 1357 ناصر مقدم، رئیس ساواک به خوفی، رئیس موساد میگوید تعدادی از نیروهای اطلاعاتیتان در اختیار ما بگذارید تا ما به این وضع رسیدگی کنیم. وضع در کشور چنین بود و امریکاییها هم یکهتاز عرصه سیاست و اقتصاد شدند. باشگاه لاینز و روتاری که اسناد این دو خوشبختانه منتشر شده، زیر نظر امریکاییها اداره میشد. فقط دو دوره اختلافی بین فراماسونرهای امریکایی و انگلیسی به وجود آمد. یکبار 1336 تا 1339 و یکبار هم 1347 تا 1348 که باز هم انگلیسیها به نفع امریکاییها عقبنشینی کردند.
کودتاچیان در ایران، یعنی ایرانیان میدانستند که دست امریکا پشت این موضوع است؟
بله. اردشیر زاهدی و برخی اشخاص در ردههای مختلف ارتش یا مسئولان وزارت امور خارجه میدانستند. چون ساختار، ساختار امریکایی انگلیسی بود. مشکل اصلی ما در دو دوره پهلوی اول و دوم وابستگی ساختار نظام به انگلیس و امریکا است. به عنوان نمونه در جنگ جهانی اول ما ارتش نوین نداشتیم. به نوعی میتوان گفت که اصلاً ارتش وجود نداشت. فقط یک ژاندارمری داشتیم اما وقتی ایران اشغال شد هم در جنوب و هم در شمال مقاومت در برابر روس و انگلیس آغاز شد. نهضت جنگل و شیخ محمد خیابانی در شمال و در جنوب سید عبدالحسین لاری، رئیسعلی دلواری علیه انگلستان مقاومت کردند. در دورهای که رضاخان روی کار میآید ارتش نوین شکل میگیرد که واقعاً هم ما به ارتش نوین نیاز داشتیم. شهید مدرس هم اشاره میکند که ما به تأسیس ارتش نیاز داشتیم. بودجه هنگفتی صرف خرید سلاح و اسلحهسازی شد. نیرو گرفتند اما در جنگ جهانی دوم چرا ارتش یک ربع هم مقاومت نکرد؟ چون در اختیار انگلیسها بود و عجیب اینکه مردم هم مقاومت نکردند. این از نظر تاریخی نیاز به تحلیل دارد. همان مردمی که در جنگ جهانی اول کشته و شهید دادند: مردم دشتستان، بوشهر، لارستان از جنوب تا به شیراز برسیم. مردم در برابر اشغالگران ایستادند. همچنین در مازندران، گیلان و شهرهای لاهیجان و حتی تبریز برابر تجاوز روسها ایستادگی کردند. ما در جنگ جهانی دوم هیچ شخصی را سراغ نداریم که مقابل اشغالگران بایستد. سه موضوع اینجا بررسی میشود. یک اینکه ارتش در اختیار انگلیسها بود. امرای ارتش تحت فرمان انگلیس بودند. نخستوزیر هم که استاد اعظم لژبیداری بود و مملکت را دو دستی تقدیم متجاوزان روس، انگلیس و امریکا کرد. دوم، آن که به او لقب سردار ملی داده بودند، پا به فرار گذاشت و با زلت، حقارت و خفت انگلیسها اول او را به عنوان اینکه به بمبئی میبرند، کلی جواهر به همراهش حمل کردند اما دست آخر با یک کشتی باربری او را به جزیرهای در افریقای جنوبی فرستادند. سوم اینکه ملت حرکت نکرد. در دوره رضاخان چه به روز مردم آمد که رغبت دفاع نداشتند؟ در هیچ جا سراغ نداریم که مردم ایستادگی از خود نشان دهند. فقط در مرز زنوز دو سرباز مانع از عبور روسها شدند که آن دو را هم به گلوله بستند کردند. به هیچ وجه شاهد مقاومت در هیچ جای ایران نیستیم. امرای ارتش با آن همه امکانات فرار کردند. در خاطرات هست که سربازان هر چه دستشان میرسید، برمیداشتند و به سمت روستای خودشان حرکت میکردند و پادگانها به کلی خالی شد.
با تمام دستاورهایی که محمد مصدق برای ایران داشت، انتقادی به شخص مصدق وارد است؟ رهبر انقلاب میگوید تنها اشتباه مصدق این بود که به امریکاییها اعتماد کرد. شیفتگی در برابر امریکا که به آن اشاره کردید، به چه دلیل بود؟
خوشبینی و حسنظن آنها این بود که امریکا را استعماگر نمیدانستند. این عده اطلاعی از جنایات امریکا در امریکای لاتین و سرخپوستان و سیاهپوستان درون و بیرون امریکا نداشتند. امریکا در منظقه جهان اسلام و کشورهای دیگر حرکت استعماری نداشت اما روس و انگلیس خیر. اما نفوذیها را نباید نادیده گرفت. درباره آقای مصدق سه چهار موضوع باید مطرح شود که این به معنای تبرئه جنایت و خیانت امریکا و انگلیس نیست. این موضوع یک دعوای درونی بین خودمان است. اشتباه آقای مصدق این بود که پس از نخستوزیری با جریان اسلامی مقابله کرد. فدائیان اسلام که مبانی ملی صنعتی شدن نفت، در مقابل هژیز در انتخابات و رزمآرا که در مجلس گفت مملکی که نمیتواند لوله آفتابه بسازد چگونه میخواهد پالایشگاه اداره کند، پشتیبانی میکرد. وقتی حسین اعلاء را که از اعضای لژبیداری محسوب میشد، به عنوان نخستوزیر معرفی کردند، نواب صفوی پیامی دو سطری به او داد و نوشت: جایگاه صدارت بر جامعه اسلامی در خور تو نیست. اگر کنار نروی به سرنوشت آن دو نفر گرفتار میشوی.
یعنی به نوعی تهدیدش کردند. او برکنار شد و مصدق نخستوزیر شد. کمتر از یک ماه مصدق نواب صفوی را دستگیر کرد و به زندان فرستاد. در دوران مصدق او 20 ماه را در زندان سپری کرد. وقتی به او اعتراض کردند، ظاهراً بهانهاش این بود که ایشان در سال 1328 در ساری یک مشروبفروشی را تعطیل کرده. بعد هم که جمعی بیش از 50 نفری از فدائیان اسلام اعتراض میکنند، در زندان قصر همه را ضرب و شتم میکنند و برخی مانند شهید عراقی 6 ماه در زندان میمانند. آیتالله محمد تهرانی را در ماه مبارک رمضان در خردادماه از منبر پایین میکشند و زندانی میکنند. در همین دوره به قدری آیتالله کاشانی توهین میشود که 5 تن از مراجع تقلید نجف بیانیه دادند که در ایران چه میگذرد. چرا با یک مجتهد جامعالشرایط چنین رفتاری میشود. این جریان یک بخشش تفکر جدایی دین از سیاست بود. بخشی از آن هم روحیه ناسیونالیسم و ایدئولوژی ناسیونالیسم بود اما نقش نفوذیها را باز نباید در این بین نادیده گرفت. مساله بعدی فزون خواهی مصدق برخلاف قانون اساسی و مجلس شورای ملی است. او از دولت تقاضای 6 ماه اختیار میکند که در دولت خودش قانون تصویب کند و به اجرا بگذارد. این یعنی تعطیلی مجلس. آیتالله کاشانی به عنوان رئیس مجلس با این موضوع مخالفت میکند و میگوید شما لوایحتان را بدهید تا ما در اسرع وقت به آنها رسیدگی میکنیم. مضاف بر اینکه مجلس هفدهم در همان دوران مصدق انتخاباتش را پشت سر گذاشته و اکثراً فراکسیون جبهه ملی و جریان حامی غرب در آن فعالاند. وقتی ایشان مخالفت میکند، مطبوعات جبهه ملی مطرح میکنند که کاشانی عامل انگلیس و ضد مصدق و ضد نهضت ملی شدن صنعت نفت است. اگر آیتالله کاشانی پذیرفته بود ما امروز او را نقد میکردیم. باید پرسید که چرا مصدق مجلس شورای ملی را تعطیل کرد و چه حقی داشت که دولت اجازه دهد که قانون تصویب کند. دولت مجری قانون است و تصویب قانون هم کار مجلس است. همین موضوع شقاق عظیمی در مجلس ایجاد کرد که بخشی از مجلسیها علیه دکتر مصدق موضع گرفتند. موضوع بعد طرح انحلال مجلس بود. ما که نه حقوق میدانیم و نه سیاست را درک میکنیم، میدانیم که دولت برگزیده مجلس است. باید زیرنظر مجلس باشد. دولت چگونه به خودش اجازه میدهد مجلس را منحل کند؟ آن هم مجلسی که در دوره خودش انتخابات برگزار کرده. مضاف بر اینکه در 1328 که مجلس موسسان تأسیس شد، در آن مجلس مصوب شد که در نبود مجلس شورای ملی، شاه حق دارد نخستوزیر انتخاب کند. همین موضوع باعث شد آیتالله کاشانی با اینکه تبعید بود از لبنان بیانیه مفصل صادر کند با این مفهوم و محتوا که دیکتاتوری گذشته در حال احیا شدن است و مگر میتوان روی سرنیزه نشست!
و شاه را از این کار برحذر میکند اما موضوع دیگر تصویب شده بود و کار از کار گذشته بود. آیا محمد مصدق که خودش حقوقدان بود این موضوع را نمیدانست؟ این به مساله تبدیل شد و متأسفانه مجلس را به رغم اینکه اعضای جبهه ملی در آن حضور داشتند، علیه مصدق موضع گرفتند. خلیل ملکی عنوان کرد «این راهی که شما انتخاب کردهاید، به جهنم میرود اما من با تو تا جهنم میآیم!» مساله آخر طرح رفراندوم است. حکومتی که برسر کار است که نیاز به رفراندوم ندارد. موقعی رفراندوم میکنند که بخواهند نظامی را تغییر دهند. مصدق که خودش مشروطهخواه است و مدافع سلطنت. حتی جبهه ملی سال 1357 که رژیم در حال سقوط کامل بود میگفتند شاه سلطنت کند و حکومت نکند. پس چرا او به مردم نگفت که میخواهد چه کار کند. ایرادی نداشت اگر به مردم میگفت ما میخواهیم این شاه را برکنار کنیم و سلطنت هم از بین ببریم و جمهوری ایجاد کنیم. مثلاً یک جمهوری دموکراتیک یا اصلاً من خودم میخواهم پادشاه شوم. یا مثلاً آقای فلان را میخواهم پادشاه کنم. او طرح رفراندوم را مطرح کرد. جملگی این عوامل در داخل تفرقه ایجاد کرد. احزاب جبهه ملی و مطبوعات هم، علاوه بر مطبوعات کشوری در ایجاد اختلاف نقش عمدهای داشتند.
شیفتگی و شیدایی و سادهاندیشی و نامش را هرچه بگذاریم درباره امریکاییها به هر حال وجود داشت. این خصیصه در وجود همه اعضای جبهه ملی بود. حتی پس از کودتا در سال 1339 و 1340 این روند ادامه داشت. اسناد آقای اللهیار صالح چاپ شده و افراد میتوانند به آن رجوع کنند. یک کتاب هم با عنوان «جبهه ملی به روایت اسناد ساواک» و کتابی دیگر با نام «شاپور بختیار به روایت اسناد ساواک» از درون جبهه ملی خبر میدهند و دیدگاه آنها را دستکم درباره امریکا نشان میدهد. آنها معتقد بودند که سرنوشت ما در امریکا رقم میخورد و اگر دموکراتها بیایند موفقیم و اگر جمهوریخواهان بیایند باید صبر کنیم.
همه مطالبی که مطرح کردیم در واقع به عنوان تجربهآموزی و عبرتگیری از کودتای 28 مرداد است. منظورمان صرفاً این نیست که بگوییم فلان نکته خوب است و فلان آدم بد است. اولین مساله شناخت دشمن است که امریکا و انگلیس و عموماً غرب دشمن منافع ملی، اقتدار، وحدت و امنیت ملی ما هستند. علیه اسلام بودنشان هم که دیگر علنیتر از اینهاست که بخواهیم دربارهاش صحبت کنیم. موضوع دوم شناخت نفوذیهاست. هم در رده مسئولان و هم سیستم اطلاعاتی امنیتی، ارتش و هم نیروهای نظامی و انتظامی که مسئولیت دارند و درون حاکمیت و نهادهای دولتی باید این نفوذیها را شناسایی کرد. به هر حال کارشکنیها و برخی حرکتها تکرار همان یک مساله سابق است. موضوع دیگر برای احزاب ما و مطبوعات ما درس باشد که همواره ذیل قانون حرکت کنند. عبور از قانون خیانت است و ایجاد ناامنی، اغتشاش میکند و نوعی انحطاط سیاسی به بارمیآورد. متأسفانه احزاب ما به چیزی به نام قانون متکی نیستند. این دوران البته به هیچ وجه قابل مقایسه با قبل از انقلاب نیست. اما تا حدی همین مقدار کم هم جای نگرانی دارد که چرا احزاب در انتخابات، سیاست و موضعگیری ذیل قانون حرکت نمیکنند. در کشورهای دیگر هم مطبوعات و احزاب ذیل قانوناند. موضوع آخر آموزشهای تاریخی به عنوان تجربهآموزی و عبرتگیری و الگوپذیری است. تاریخ را باید به عنوان راهنما قرار داد. شهید مدرس میگوید رجال سیاسی اگر تاریخ نداند ناکارآمدند. مورخ اگر سیاست نداند، نمیتواند تاریخ بنویسد.
تاریخ و علوم سیاسی لازم و ملزوم یکدیگرند. امیدواریم تاریخنگاری ما هم به صورت مستقل و منهای تحت تأثیرقرار گفتن مراکز شرقشناسی غرب به حرکت خود ادامه دهند.
کد خبر 781120
منبع: همشهری آنلاین
همچنین بخوانید