نئومحافظهکاری چیست؟
عبارت "محافظهکاری جدید" در واقع در اشاره به محافظهکارانی در جامعه آمریکا به کار میرود که از نیمه دوم قرن بیستم به این سو، وارد تالار تاریخ شدهاند. ابتدا چپگرایان واژه "جدید" را برای تحقیر این گروه به کار میبردند، ولی عملا این واژه، آنها را از محافظهکاران واقعی متمایز کرد.
عصر ایران - محافظهکاری جدید (Neo-Conservatism) عبارت است از جنبش سیاسی و روشنفکرانه طرفدار محافظهکاری اجتماعی، اقتصادی و سیاسی که در دهه 1950 در آمریکا برای مقابله با لیبرالیسم ایجاد شد.
محافظهکاران جدید آمریکا در دهه 1960 به عنوان یک جناح منشعب از حزب دموکرات این کشور شروع به فعالیت کردند و طی دهههای 1960 و 1970 و 1980 میلادی در دل حزب جمهوریخواه آمریکا رشد کردند و به مناصب بالا رسیدند.
نئومحافظهکاران در بین فیلسوفان کلاسیک، عمدتا تحت تاثیر توماس هابز و ماکیاولی هستند و در بین فیلسوفان معاصر بیش از همه متاثر از لئو اشتراوس هستند. البته بسیاری در اینکه اشتراوس پدر فکری نئومحافظهکاران آمریکایی باشد، تردید دارند چراکه اشتراوس اهل پرداختن به مسائل روز نبود، ولی برخی از شاگردان او معلم برخی از نئومحافظهکاران بودند.
به هر حال محافظهکاران جدید در سال 2000 میلادی، زمام وزارت خارجه و وزارت دفاع دولت ایالات متحده آمریکا را به دست گرفتند و علاوه بر این، جورج دبلیو بوش و دیک چنی را هم به عنوان رئیس جمهور و معاون رئیس جمهور، در راس ساختار سیاسی آمریکا داشتند.
محافظهکاران جدید بر اهمیت رژیم سیاسی دموکراتیک، مخالفت با کمونیسم، لیبرالیزاسیون اجتماعی، کاهش خصوصیسازی، ستایش شبه دینی ارزشهای آمریکایی، حمایت از اسرائیل، تضمین هژمونی آمریکا بر جهان و مخالفت با جباریت تاکید میکنند.
در واقع آنها منتقد لیبرالیسم آمریکاییاند و به همین دلیل با حزب دموکرات آمریکا مشکل پیدا کردند ولی این به این معنا نیست که به کلی مخالف لیبرالیسماند. همچنین محافظهکاری آنها با محافظهکاری کلاسیک افرادی نظیر ادموند برک تفاوت دارد. به همین دلیل محافظهکار جدید خوانده میشوند و با محافظهکاران بریتانیایی نیز تفاوت دارند.
جریان راست نو در پنج دهه اخیر در جهان غرب، محل تلاقی نئولیبرالیسم و نئومحافظهکاری بوده است. یعنی دو گرایشی که ملاحظات خاص خودشان را نسبت به لیبرالدموکراسی دارند. در واقع لیبرالدموکراسی از زمان ظهور ریگان و تاچر تا حدی تعدیل شد و این روند با ظهور جرج دبلیو بوش و دیک چنی و سایر نئومحافظهکاران به شکل دیگری دنبال شد.
سیاست خارجی تهاجمی، محافظهکاران جدید را از محافظهکاران کلاسیک متمایز میکند. از این حیث، نئومحافظهکاران حتی نسبت به نئولیبرالها نیز سیاست خارجی تهاجمیتری داشتهاند چراکه اعتقاد به کاربرد زور در مواجهه با رژیمهای غیردموکراتیک، نزد نئومحافظهکاران بیش از نئولیبرالها است.
همچنین نئومحافظهکاران بیش از نئولیبرالها بر دفاع از ارزشهای سنتی مربوط به خانواده و مسائل جنسی، پافشاری میکنند. مثلا مخالفت نئومحافظهکاران با ازدواج همجنسگرایان یا سقط جنین، آشکارتر از مخالفت نئولیبرالها با این امور است.
با این حال در این نکته تردیدی نیست که مرزهای نئومحافظهکاری و نئولیبرالیسم تا حد زیادی در هم رفتهاند. ولی یکی از تفاوتهای اساسی این دو جریان سیاسی - اجتماعی، قطعا این است که نئولیبرالها موافق خصوصیسازی حداکثریاند اما نئومحافظهکاران لزوما چنین دیدگاهی ندارند.
محافظهکاران مدافع "سیاست متکی به قدرت" هستند نه "سیاست مبتنی بر گفتوگو و اقناع". آنها صراحت اخلاقی را به ظرافت دیپلماتیک و رویارویی را به تعقیب آرام منافع ترجیح میدهند.
محافظهکاران جدید همچنین به نهادهای بینالمللیای مثل سازمان ملل متحد بدبیناند چراکه معتقدند این سازمان قدرت و نفوذ آمریکا را محدود میکند. بنابراین ترجیح میدهند به جای تکیه بر متحدان قدیمی، بر فرصتها و تهدیدهای جدید تاکید کنند.
حادثه 11 سپتامبر، نفوذ محافظهکاران جدید را در آمریکا و جهان به مراتب بیشتر کرد و راه را باز کرد تا آنها ایده تغییر جهان از طریق جنگ را تا حدی بیازمایند.
به نظر محافظهکاران جدید، برای آینده جهان انتخابهای متعددی وجود ندارد. یعنی یا برتری آمریکا را باید پذیرفت یا وحشت و بینظمی را. به همین دلیل محافظهکاران جدید به شدت با جهان چندقطبی مخالفاند چراکه معتقدند قطبهای بالقوهای مثل چین و روسیه، سرشت توتالیتر یا اتوریتر دارند و در مجموع در مسیر سیهروزی بشریت حرکت میکنند.
از نظر محافظهکاران جدید، ملت آمریکا ملتی استثنایی است و رهبری خیراندیشانه جهان را بر عهده دارد و باید برای براندازی رژیمهای شر از جهان، برتری و توان تسلیحاتی خود را حفظ و تقویت کند.
عبارت "محافظهکاری جدید" در واقع در اشاره به محافظهکارانی در جامعه آمریکا به کار میرود که از نیمه دوم قرن بیستم به این سو، وارد تالار تاریخ شدهاند. ابتدا چپگرایان واژه "جدید" را برای تحقیر این گروه به کار میبردند، ولی عملا این واژه، آنها را از محافظهکاران واقعی متمایز کرد.
بنابراین در مجموع باید گفت نئومحافظهکاری یا محافظهکاری جدید، پدیدهای آمریکایی است و وصف مناسبی برای محافظهکاران اروپایی نیست.
نکته نهایی اینکه، همان طور که مرزهای نئومحافظهکاری و نئولیبرالیسم تا حد زیادی مخدوش شدهاند، مرزهای نئومحافظهکاری و راستگرایی افراطی (یا نئوفاشیسم) نیز در اثر ظهور ترامپ پس از جرج دبلیو بوش (به عنوان دو رئیس جمهور برآمده از حزب جمهوریخواه) نیز تا حدی مخدوش شدهاند.
شاید مهمترین تفاوت بوش به عنوان یک نئومحافظهکار و ترامپ به عنوان یک راستگرای افراطی (یا نئوفاشیست)، پایبندی بوش به منافع آمریکا باشد. در حالی که ترامپ منافع خودش را مهمتر از منافع آمریکا میدید. دلیل این تفاوت هم احتمالا چیزی جز این نیست که بوش پسر از دل ساختار سیاسی ایالات متحده به مقام ریاست جمهوری رسیده بود ولی ترامپ از خارج آن ساختار به ریاست جمهوری رسید.
به همین دلیل دیک چنی به عنوان یکی از مهمترین چهرههای سیاسی محافظهکاری جدید در آمریکا، ترامپ را بزرگترین تهدید علیه آمریکا دانسته است.
دیک چنی با اشاره به حمله به ساختمان کنگره آمریکا در تاریخ 6 ژانویه 2021، پس از اعلام شکست ترامپ در انتخابات ریاست جمهوری، گفت: «در انتخابات 2020، آمریکاییها ترامپ را رد کردند اما او سعی داشت انتخابات را با خشونت و دروغ زیر سوال ببرد. در تاریخ 236 ساله ایالات متحده تاکنون، هیچ خطری بزرگتر از دونالد ترامپ برای مردم این کشور وجود نداشته است.»
تماشاخانه