نمایشنامه خوانی؛ بین خواندن و دیدن / خیلی زود عادت میکنیم!
جای دریغ است که نمایشنامهنویسی چون همین وحید جباری باشد و اثر او را در جشنواره برگزینند اما تنها گروهی کوچک و از رو بخوانند
عصر ایران؛ مهرداد خدیر - به لطف و دعوت مدیر پایگاه خبری شاهنامه مجال تماشای نمایش نامه «خیلی زود عادت میکنیم» در پردیس «شهرزاد» فراهم آمد.
نمایشنامه را البته باید خواند یا دیگری بخواند و بشنوی و کارگردان به نمایش تبدیل کند و نمایش نامه را نمیتوان دید حال آن که لفظ «تماشا» را به کار بردم چرا که دانستم شِق سومی هم هست و آن هم اینکه میتوان به تماشای نمایشنامه خوانی نشست.
نمایشنامه خوانی، قرائت یک متن دراماتیک است در حضور مخاطبان و به این خاطر ابتدا در اروپا شکل گرفت که نمایشنامههایی نوشته شده بود اما امکان یا علاقه یا انگیزه برای تبدیل به نمایش و اجرا در شکل مطلوب تئاتر نبوده و تصمیم می گیرند همان نمایشنامه را برای مخاطبان بخوانند تا چنانچه علاقه مند یا سرمایه گذار یافت شد به روی صحنه ببرند اما به مرور خود نمایش نامه خوانی به شکلی از نمایش اما در نوع ساده و کم هزینه بدل شد و «خیلی زود عادت می کنیم» از این سنخ است.
اثری از وحید جباری که در سیودومین جشنواره بین المللی تئاتر فجر به عنوان متن برگزیده معرفی شد و حالا روی صحنه می خوانند منتها نه یک نفر که یک گروه 4 نفری با دو نوازنده.
هر چند صحنهخوان اصلی روژان حاتمی است اما چهار بازیگر (عباس هنرور، مهلا طهماسبی، عارفه بیننده و پوریا جوراسفند) هم میخوانند و گاه به شکل تئاتر بازی هم میکنند تا یک نواخت و خستهکننده نباشد.
طبیعتا از دکور و نور و لباس خبری نیست و اتکای اصلی به متن است و از این رو کتاب را در دست دارند و کاش آن یک نفر هم به جای صفحه موبایل از روی کتاب بخواند!
به اعتبار تلفیق کار نمایشی با نمایشنامهخوانی است که کار، تهیهکننده و کارگردان هم دارد و همین یعنی نمایشنامه دیگر تنها در کتاب و روی کاغذ نیست و روی صحنه آمده و هر چند برق شادی را در چشمان نویسنده دیدم اما حدس میزنم ترجیح میداد به جای خواندن واقعا اجرا میشد.
در روزگار عسرت و غربت کتاب و کتابخوانی دوست دارند نمایش را روی صحنه یا در قالب فیلم ببینند و گمان میکنم نویسنده به قصد اجرا نوشته باشد هرچند نمایشنامهخوانی ایدهای است که چنانچه اشاره شد سابقه دارد و نوشته نمایش را از لابه لای سطور کتاب به در میآورد و به هر رو روی سن میبرد.
اگر نگاه حاکمان بر مدیران فرهنگ و هنر این دیار خاصه کار به دستان بعد 1400 تنها از زاویه ایدیولوژی و تعهد سیاسی و حکومتی نبود و ترویج فرهنگ و هنر ناب را وظیفه و خویش کاری خود میدانستند یکی باید پیدا میشد و بودجهای اختصاص میداد تا به نمایش بدل شود و شهرداری هم سالنهای متعدد میساخت تا این همه جوان بتوانند کارهای خود را روی صحنه ببرند یا سالنهای آمفیتئاتر ادارات به جای همایشهای بیحاصل برای شنیدن ادعاها و آمارهای ثابت نشده وقف هنر میشد.
جای دریغ است که نمایشنامهنویسی چون همین وحید جباری باشد و اثر او را در جشنواره برگزینند اما تنها گروهی کوچک و از رو بخوانند و به جای تماشاگرانی که پول بلیت داده باشند امثال این نویسنده به تماشا بنشینیم! اگرچه خود همین همین هم یک ژانر است و همت بنیاد شاهنامه و میزبانی پردیس شهرزاد ستودنی و مغتنم است اما تصور کنید به یک تئاتر واقعی با بازیگران حرفهای اگر بدل شود به نویسنده و کارگردان نیرو و انگیزه بیشتر نمیبخشد؟
در چنان نمایشی میتوان از همین گروه فعلی استعداد بهترینشان - عیاس هنرور - را هم شکوفاتر دید تا به نقش پژمان بیشتر جان بدهد. چون پیدا بود روخوانی دست و پای او را بسته و تا فرصت میبافت به روح تئاتر واقعی نزدیکتر میشد.
میتوانستم و شاید اخلاقیتر بود که به تشکر و توفیق بسنده کنم ولی این متن بیشتر به دریغ بدل شد هرچند باید شکرگزار بود که نه کرونا و نه تفوق رویکردهای ایدیولوژیک بر فرهنگ و هنر تئاتر را از پا نینداخته و چراغ نمایش روشن است.
اگرچه روح نمایشنامه این است که «خیلی زود عادت میکنیم» اما هیچگاه نباید به فقدان نمایش و هنر عادت کنیم چندان که در دوران سیاه کرونا هم عادت نکردیم:
در پایان چند سطر هم از نمایش نامه:
«کتی: این که چیز غیرقابل درکی نیست آقای دکتر! من هم اوایل که می اومدم سمت خونه شما دلم میگرفت... یعنی نه غرب، هرجا غیر از محل خودمون دلگیرم میکرد. ولی حالا که مجبور شدم کلا بیام غرب تهران، دیگه عادت کردم.
شما که بهتر میدونین، این یه مسأله روانی یه، آدم تو هر محلهای زندگی کنه بهش یه حس تعلق داره اما وقتی مجبور بشه... به جای جدید عادت می کنه. [مکث] من بعضی وقتا به گذشته م که فکر میکنم می بینم نود درصدشو در حال عادت کردن بودم. [مکث] عادت به پیازداغ، عادت به یقه اسکی... می خواستم موسیقی بخونم، بابام نذاشت! دامپزشکی خوندم! اولش خیلی سخت بود اما بعد عاشقش شدم... ولی وقتی خوب فکرشو می کنم میبینم بهش عادت کردم!»
تماشاخانه