یک‌شنبه 4 آذر 1403

نگاهی به رمان «سرب داغ برای این‌خانم‌ها»

خبرگزاری مهر مشاهده در مرجع
نگاهی به رمان «سرب داغ برای این‌خانم‌ها»

برخی از فرازهای داستان و اتفاقاتی که برای راوی رخ می‌دهند، در فرازهایی، خوش‌اقبالی‌های خیالی به نظر می‌آیند. چون جورشدن در و تخته‌ها با هم تا این‌حد، با واقعیت عالم خارج همخوانی ندارد.

«سرب داغ برای این‌خانم‌ها» پنج زن دارد که شخصیت اصلی قصه به‌عنوان یک‌مرد با آن‌ها درگیر است و زن پنجم که پیرزن است و جذابیت‌های چهارتای دیگر را ندارد باعث گرفتارشدنش در دام پلیس می‌شود.

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ صادق وفایی: ترجمه عباس آگاهی از رمان پلیسی «سرب داغ برای این‌خانم» نوشته فردریک دار اردیبهشت‌ماه 1402 توسط انتشارات جهان کتاب به بازار نشر عرضه شد. اولین‌چاپ نسخه اصلی و فرانسوی این‌رمان سال 1974 عرضه شد.

رمان‌های پلیسی دار درباره زندگی مردم عادی و اقشار مختلف جامعه هستند و این‌نویسنده گاهی از ملیت‌های مختلفی جز فرانسوی هم برای ساخت و پرداخت شخصیت‌هایش بهره می‌برد. مطالبی که از سال 1393 تاکنون در نقد و بررسی و تحلیل آثار فردریک دار در قالب پرونده «کارآگاه» در خبرگزاری مهر منتشر کرده‌ایم، در پیوندهای زیر قابل دسترسی و مطالعه‌اند؛

* «مرگی که حرفش را می‌زدی / ماکیاولیسمی که به تراژدی ختم می‌شود»

* «فراغت و جنایتی و گوشه چمنی!»

* «آستانه تحمل جوامع بسته به جو موجود است / آدم‌های خوشبخت قصه ندارند»

* «روانکاوی فردریک دار در «قتل عمد؟» / جنایتکاران تنها می‌مانند؟»

* «تقابل طبقات فرودست‌وبورژوا و عشق‌وتنفر در "دفتر حضوروغیاب"»

* «جنایت‌ومکافات و مکبث‌وارگی مرد مشت‌زن»

* «تراژدی پلیس شوریده و عشق ناکام به زن قاتل»

* «دنیا برای آدمکش‌ها کوچک است / نگاهی به "قرار ملاقات با یک‌نامرد"»

* «آدمها چطور قاتل می‌شوند؟/ ترکیب جذاب‌وکشنده مرد ترسو و زن سیطره‌جو»

پس از این‌مطالب، رمان «سرب داغ برای این‌خانم» را در 6 شاخه اصلی نقد و بررسی می‌کنیم؛ شاخه اول مربوط به روش فردریک دار در ساختن قصه است. شاخه‌های دوم و سوم هم مربوط به فضاسازی و قالب داستان که یک‌گزارش و اعترافنامه است هستند. چهارمین شاخه این‌نقد مربوط به اصل و اساس و ذات رمان‌های پلیسی مدرن است که در آن‌ها یک‌شخصیت معمولی و غیرپلیس، نقش کارآگاه را ایفا می‌کند. شاخه پنجم هم درباره شیوه ثابت فردریک دار در غافلگیر کردن خواننده کتاب است. ششمین‌شاخه موضوعی مطلب پیش‌رو هم درباره مساله مکر زنان است که به‌عنوان یکی از موضوعات محوری در آثار دار با آن مواجه هستیم.

در ادامه مشروح این‌مطلب را می‌خوانیم؛

* روش نویسنده در طرح قصه

رویکرد و روش دار در نوشتن این‌رمان هم مانند خیلی از رمان‌های دیگرش تریلر گونه است و اصل ماجرا در همان‌ابتدا گفته می‌شود؛ این‌که زن جوانی به‌نام گلوریا در اتاق هتل ماژستیک در شیکاگو کشته شده و مردی که نقش راوی قصه را دارد و خود را به‌عنوان شوهر یا دوست زن معرفی می‌کند، باید برای پاک‌کردن ننگ اتهام قتل از دامن خود و نجات از صندلی الکتریکی اعدام تلاش کند. چنین‌اطلاعاتی در همان‌صفحات آغازین داستان پیش روی مخاطب قرار می‌گیرند: «گلوریا را با تپانچه من از پا درآورده بودند و با چاقوی شخص خودم ده انگشتش را قطع کرده بودند.» (صفحه 10) اگر مخاطب داستان دقت داشته باشد یا خواننده حرفه‌ای آثار پلیسی باشد، باید به عبارت «تپانچه من» توجه کند چون تنها فرازی از رمان است که تا صفحات پایانی که حقیقت برملا می‌شود، می‌تواند به‌عنوان یک‌سرنخ مورد استفاده و شناخت قاتل واقعی قصه کمک کند. اما به‌هرحال فردریک دار با روشی که از او سراغ داریم، ارائه این‌یک‌سرنخ را با سرنخ‌های دیگر همراه کرده و حواس مخاطب را به‌سمت‌شان پرت می‌کند.

اطلاعات دیگری که در صفحات ابتدایی رمان در اختیار مخاطب قرار می‌گیرند، از این‌قرارند که مقتول پرونده یعنی گلوریا، آلمانی بوده و همراه پدرش سال 1936 به آمریکا آمده تا از آزار و شکنجه هموطنان نازی‌اش در امان باشد. پدر پیر که مردی دانشمند بوده بر اثر سانحه تصادف خودرو از دنیا رفته و نامه‌ای برای گلوریا گذاشته که به‌خاطر اختراع بمب واکنشی، قصد جانش را دارند.

به این‌ترتیب است که در پایان داستان وقتی مخاطب متوجه می‌شود اعترافات داستان‌سرایانه شخصیت اصلی را خوانده، متوجه منطقی بودن چفت‌و بست‌های داستانی فردریک دار می‌شود. سرعت شکل‌گیری اتفاقات و پشت‌سرهم‌بودنشان هم نمود دیگر این‌مولفه قصه‌نوشتن دار است که هم می‌توان آن را در داستان‌سرایی شخصیت اصلی و هم ساختن یک‌تریلر پلیسی تفسیر کردبا برگشت به بحث روش نویسنده در طرح قصه داستان، باید گفت فلسفه چرایی پیش‌رفتن داستان «سرب داغ برای این‌خانم‌ها» در این دوجمله خلاصه می‌شود: «باید قاتل رو پیدا کنم و همه مدارک علیه منه.» (صفحه 58) همچنین «وقتی روز بشه دیگه خیر می‌شه.» بنابراین نویسنده بستر زمانی قصه را از همان‌ابتدا برای مخاطب ترسیم می‌کند؛ یک‌شب تا صبح! مکمل طرح قصه‌ای که گفتیم هم از این‌قرار است: «دیروز غروب آدم بی‌آزاری بودم که در خیابان‌های شیکاگو پرسه می‌زدم. خوشحال و بی‌خیال به هتلم برگشتم و با بازکردن دری معمولی، در شماره‌دار اتاق هتل، پا در منجلابی حیرت‌انگیز گذاشتم.... و با سه‌تا زن خوشگل روبرو شده‌ام.» (صفحه 103)

اما در تکمیل این‌بحث باید گفت برخی از فرازهای داستان و اتفاقاتی که برای راوی رخ می‌دهند، در فرازهایی، خوش‌اقبالی‌های خیالی به نظر می‌آیند. چون جورشدن در و تخته‌ها با هم تا این‌حد، با واقعیت عالم خارج همخوانی ندارد. این‌مساله یکی از مولفه‌های خوب قلم فردریک دار است که در کنار عنصر غافلگیری که در همه رمان‌هایش هست، بر لذت مخاطب می‌افزاید. او قضاوت را به خواننده می‌سپارد و سکان حرف و روایت را به‌طور کامل به او می‌سپارد. به این‌ترتیب است که در پایان داستان وقتی مخاطب متوجه می‌شود اعترافات داستان‌سرایانه شخصیت اصلی را خوانده، متوجه منطقی بودن چفت‌و بست‌های داستانی فردریک دار می‌شود. سرعت شکل‌گیری اتفاقات و پشت‌سرهم‌بودنشان هم نمود دیگر این‌مولفه قصه‌نوشتن دار است که هم می‌توان آن را در داستان‌سرایی شخصیت اصلی و هم ساختن یک‌تریلر پلیسی تفسیر کرد. ولی «سرب داغ برای این‌خانم‌ها» در کل اتفاقات هیجان‌انگیز و تعقیب‌وگریزهای بیشتری نسبت به دیگر آثار دار دارد و می‌توان گفت دار در این‌کتاب به‌واقع یک‌رمان اکشن نوشته است: «با تمام قوا گوشی تلفن را کشیدم. سیم درجا قطع شد. برگشتم و با این سلاح اختراعی به صورت استرامر زدم. این‌کار را با چنان سرعتی انجام دادم که هیچ‌کسی فرصت واکنش پیدا نکرد. (صفحه 81) یا نمونه دیگر این‌رویکرد از این‌قرار است: «داشتم ضدضربه می‌شدم. به این‌ترتیب حس می‌کردم می‌توانم دور دنیا را بگردم.» (صفحه 53) یا مثلا «در لحظه‌ای که نومید شده بودم و فکر می‌کردم که همه‌چیز تمام شده، دوباره این‌زنگ تلفن تماس با واقعیت را برقرار می‌کرد.» (صفحه 90)

نمونه بارز بحث مهندسی اعترافات راوی در نوشتن اعتراف‌نامه و خیال‌پردازی‌هایش را می‌توان در فرازی از داستان دید که در زیرزمین خانه ویلایی باند نازی‌ها پشت یک در بسته که برایش حکم بن‌بست را دارد، انواع اسلحه را داخل یک‌کمد پیدا کرده و به جان تعقیب‌کنندگانش می‌افتد. هرسه‌قاتل را هم می‌کشد و موفق می‌شود از خانه وحشت خارج شود. به این‌ترتیب راوی داستان در ساعات باقی‌مانده تا دمیدن سپیده و رسیدن صبح موفق می‌شود قاتل گلوریا را پیدا کرده و فصل پنجم قصه (اعترافات ساختگی‌اش) را به پایان برساند: «او قاتل گلوریا بود. قبل از برآمدن روز موفق شده بودم مرد جنایتکار را پیدا کنم.» با این‌فصل، بخش اول کتاب تمام می‌شود و بخش دوم هم دربرگیرنده 6 فصل است. از بخش دوم، صحبت سرویس‌های جاسوسی وسط می‌آید و صحبت از ریزمتن‌ها می‌شود. این‌جاست که ظاهرا فردریک دار تمایل خود را به خوش‌خدمتی به جریان غالبی که تاریخ جهان را از مقطع جنگ جهانی دوم به بعد نوشته، نشان می‌دهد و قصه آلمانی‌بودن جنایتکاران و وجود سازمان نازی را پیش می‌کشد: «اون آقای پیری که در خروجی تونل کشتین. اون تشکیلات رو اداره می‌کرد؛ یک‌ژنرال قدیمی آلمانی بود که برای نازی‌های پناهنده در آرژانتین کار می‌کرد.» (صفحه 107)

پس از دو بخش اصلی، بخش آخری هم در کار هست که عنوانش «نتیجه‌گیری‌های تیپ جنایی پلیس آگاهی» است و با وجود این‌که چندصفحه بیشتر نیست، پرتوهای اصلی انوار آگاهی را بر ذهن مخاطب می‌اندازد. روایت این‌چندصفحه دیگر با راوی اول‌شخص نیست بلکه دانای کل است که روایت می‌کند و در زاویه دیدش، علاوه بر راوی قصه که تا این‌جا اعترافات یا بهتر بگوییم خاطراتش را خوانده‌ایم، ستوان پلیس بارنی نیز با دسته اوراق نوشته‌شده راوی در دست حضور دارد. در این‌صفحات پایانی است که مشخص می‌شود نام راوی قصه، راسل مور است.

* فضاسازی به‌شیوه فردریک دار

در کنار بحث شیوه ساخت قصه‌ای که با آن مواجه هستیم، بد نیست به فضاسازی‌های دار هم در این‌رمان اشاره‌ای داشته باشیم. چرخش قلم دار در این‌زمینه، به‌سمت القای هیجان و ترس است. این‌قلم گاهی وحشت‌زایی می‌کند و گاهی هیجان روایت را بالا می‌برد. مولفه‌های هیجان‌انگیز ماجرا را می‌توان در جای‌جای کتاب مشاهده کرد اما درباره القای ترس و وحشت، فرازهای مربوط به ورود خانه مرموزی که راسل مور (راوی) درونش رفته و قاتل‌های آلمانی را می‌کشد، قابل توجه است. در این‌زمینه به چندنمونه اشاره می‌کنیم:

* «از بیرون، خانه شماره 499 باشکوه و مجلل به نظر می‌رسید ولی در داخل، کم‌وبیش فرسوده و بی‌اثاثیه بود: کاغذدیواری‌ها کپک‌زده و پاره... سیم‌های برق آویزان... از سرتاسر خانه بوی ترشیدگی و چوب کرم‌خورده می‌آمد.» (صفحه 69)

* «سکوتی نفرت‌انگیز برقرار شد. ناگهان هیجانم فرو نشست. در یک چشم‌به‌هم‌زدن متوجه شده بودم چقدر تلاش‌های بی‌ثمری کرده بودم. ابلهانه آمده و خودم را در کام مرگ انداخته بودم. این افراد مرا در اختیار داشتند، بنابراین کارم ساخته بود.» (صفحه 73)

* «به لرزه افتاده بودم؛ این‌خانه کم‌ارتفاع، زیر برف، شوم و منحوس بود. شوم و منحوس، به‌خصوص برای کسی که در آن، چندلحظه قبل، چهارنفر را به قتل رسانده بود.‌» (صفحه 88)

* اعتراف‌های راوی

مانند تعدادی دیگر از آثار فردریک دار که راوی‌شان در حال روایت گذشته و اعتراف‌کردن است، «سرب داغ برای این‌خانم‌ها» هم همین‌طور است. نمونه بارز این‌مساله را می‌توانیم در پنج‌فراز از کتاب شاهد باشیم:

* «ملاحظه می‌کنید که...» (صفحه 9)

* «برایتان نمی‌گویم چقدر زن مهربانی و زیبایی بود!» (صفحه 12)

* «نمی‌دانم متوجه هستید یا نه، ولی در شیکاگو بیش از هرچیز ماشین به چشم می‌خورد.» (صفحه 22)

* «می‌توانید حرفم را باور کنید؟» (صفحه 74)

* «می‌توانم برایتان قسم بخورم که دروغ نمی‌گفتم...» (صفحه 111)

با رسیدن به فصل نهایی کتاب هم مخاطب متوجه می‌شود در حال خواندن یک‌اعتراف‌نامه یا گزارش بازجویی بوده که یک‌متهم پرونده برای پلیس نوشته و به این‌ترتیب حکمت استفاده از جملات مورد اشاره برایش آشکار می‌شود.

* مواجهه با یک رمان پلیسی

یکی از مولفه‌های گونه‌های جدید و پیشروی ادبیات پلیسی پس از دوران کلاسیک‌های این‌حوزه، این بود که شخصیت اصلی که پلیس نیست و یکی از مردمان عادی جامعه است، در جایگاهی قرار می‌گیرد که مانند یک‌کارآگاه قدم به قدم جلو می‌رود و حقیقت را کشف می‌کند. در «سرب داغ برای این‌خانم‌ها» هم شخصیت اصلی مانند یک‌بازرس یا کارگاه عمل کرده و طبق الگوی تریلرهای پلیسی جلو می‌رود. این‌مساله در فرازهایی هم مورد اشاره مستقیم راوی یا بهتر بگوییم نویسنده اثر قرار گرفته که از این‌قرارند:

* «ظاهرا حرفه بازرسی تخصص زیادی نمی‌طلبید... قدم به مسیری تنگ و باریک گذاشتم...» (صفحه 19)

* «مداخله‌ام کار غلطی بود. بازی‌کردن نقش یک بازرس کار من نبود. (صفحه 74)

* «او در تایید سوتی کشید و گفت: آفرین! بعد از این‌امتحان‌های مقدماتی حیرت‌انگیز، می‌تونی وارد خدمت پلیس بشی...» (صفحه 93)

* «از این‌که می‌دیدم استنتاجم، یک‌بار دیگر درست از آب درمی‌آمد، در پوست نمی‌گنجیدم.» (صفحه 95)

* غافلگیری به روش فردیک دار

همان‌طور که گفته شد، غافلگیری پایانی یکی از مولفه‌های جدانشدنی داستان‌های فردریک دار هستند. در «سرب داغ برای این‌خانم‌ها» هم تا جایی که غافلگیری اصلی حاصل نشده، مخاطب یک‌رمان تریلر و پر تعقیب‌وگریز خوانده که نتیجه‌اش قصاص قاتل بوده اما در اعتراف‌نامه یا روایت راوی، اشاره‌ای به سرنوشت انگشت‌های بریده گلوریا و ریزمتن‌های سری نمی‌شود. سازنده قصه هم غافلگیری را از همین‌جبهه انجام می‌دهد؛ به این‌ترتیب که ستوان پلیس به راسل مور می‌گوید قاتل واقعی گلوریا خود راسل است و زن را کشته تا ریزمتن‌ها را به دست بیاورد. پس از قتل هم از هتل خارج شده تا با بازگشت به هتل، صحنه قتل را کشف و داستان‌سرایی‌اش را از این‌مقطع آغاز کند. اما مساله قطع انگشت‌های زن اتفاقی است که توسط راوی انجام نشده و مامور آلمانی آن را انجام داده است.

در تکمیل فرایند غافلگیری، کارآگاه پلیس که دست بالاتری نسبت به کارآگاه اصلی قصه (شخصیت راسل مور) دارد، اطلاعات جدیدی ارائه می‌کند؛ این‌که مور خودش جاسوس است و ریزمتن‌ها را به سفارتخانه کشوری که برایش کار می‌کند رسانده است. همچنین مشخص می‌شود شخصیت مود (زن خیابانی قصه) در واقع خبرچینی بوده که با پلیس همکاری می‌کرده و لحظه‌به‌لحظه گزارشِ اعمال و کردار مور را به پلیس داده است.

در زمینه به دام افتادن راوی زیرک ماجرا هم، یکی از شخصیت‌های فرعی و به‌ظاهر بی‌اهمیت داستان است که نقش‌آفرینی می‌کند؛ مادر جری بلیمن؛ پیرزنی که راوی طبق روایتش، هنگام خروج از هتل و تلاش برای کشف حقیقت به خانه‌اش پناه می‌برد: «شانس نیاوردین. این زن عضو سازمان نازی بوده؛ ما از طریق اون به حقیقت دسترسی پیدا کردیم. حقیقت، آقای مور، حقیقت اینه که گلوریا کاتز و همچنین پدرش که می‌دونیم به مرگ طبیعی مرده عضو همون سازمان بودن...» (صفحه 136)

* مکر زنان به زور بازوی مردان می‌چربد

مانند بسیاری از آثار دیگر فردریک دار، حضور زنان در رمان «سرب داغ برای این‌خانم‌ها» بسیار مهم و حیاتی است؛ هم از جهت شکل‌گیری قصه و پیش بردن اتفاقات و هم تشریح بحثی که مورد علاقه دار است؛ تسلیم مردان مقابل مکرهای زنانه. در واقع راوی این‌داستان که یک‌مرد است، توسط زنان مختلف محاصره شده است.

این‌قصه 5 زن دارد؛ 1- گلوریا که مقتول داستان است، 2- مود زن خودفروشی که به راوی کمک زیادی می‌کند و سرآخر مشخص می‌شود خبرچین پلیس بوده است؛ 3- دختر موخرمایی که راسل مور برای فرار از دست پلیس وارد خانه‌اش می‌شود و تماشایش برای دومین‌بار در شب شکل‌گیری داستان [پس از دیدار مود] باعث می‌شود مور هیجان‌زده شود: «به این دختر زیبا و خوش‌اندام نگاه می‌کردم و برای دومین‌بار در آن‌شب جهنمی، گرمای وحشیانه‌ای خونم را به جوش می‌آورد.» (صفحه 58) دست راوی زخمی از تیراندازی پلیس توسط این‌دختر پانسمان می‌شود. راوی با او رابطه برقرار می‌کند و در شرح اعترافات خود می‌گوید به‌نحو بیان‌ناپذیری از بودن کنار این‌دختر احساس خوشبختی می‌کرده که بیان چنین‌احساساتی در اعتراف‌نامه راوی، برای ردگم‌کردن نزد پلیس منطقی به نظر می‌رسد. نکته دیگر درباره این‌شخصیت این است که راوی در روایت یا همان اعترافات خود می‌گوید احساس کرده این‌دختر هنگامی که قصه مواجهه او و مود را شنیده به زن خیابانی (مود) حسادت کرده است. در فرازی از داستان هست که راوی درباره مود می‌گوید با این‌که فقط دوساعت از شناختنش می‌گذشته، گویی قدیمی‌ترین دوستی بود که در زیر آسمان خدا داشته است. به این‌ترتیب مکر این‌زن (مود) باعث می‌شود راسل مور، او را در جریان همه‌چیز ماجرا بگذارد اما از ورود به خانه دختر موخرمایی و رابطه با او چیزی نگوید.

پنجمین‌زن داستان «سرب داغ برای این‌خانم‌ها» هم شخصیت مادر جری بلیمن است که به آن اشاره کردیم و بدون آن‌که مولفه‌های زیبایی و فریبندگی چهارزن دیگر داستان را داشته باشد، باعث غرق‌شدن و فرو رفتن واقعی مرد در گرداب ماجرا و دستگیری‌اش توسط پلیس می‌شود4- زن بعدی داستان، ژنوویو دختر موطلایی داستان است که ظاهر آسیایی دارد و یک‌زن خشن و آدمکش است که به جاسوسی مشغول است. بحث افتادن مرد داستان در دام مکر زنان در مواجهه با این‌شخصیت نمود بیشتری دارد. در همین‌زمینه بد نیست به این‌فراز از داستان توجه کنیم:

«- تپانچه چی شد؟

او لبخند زد.

- شما جرات نمی‌کنید به من آزاری برسونین.

او می‌دانست که فوق‌العاده جذاب است؛ در حقیقت این‌سلاحی بود که به همه سلاح‌های کالیبر بالای دنیا و حتی مسلسل‌های سنگین مزیت داشت.» (صفحه 106)

ناتوانی راسل مور در مواجهه با شخصیت ژنوویو در فرازهای دیگر قصه هم تکرار و البته تقویت می‌شود: «دستم را بلند کردم که کتکش بزنم، ولی شانه‌ها را بالا انداختم. او بیش از این‌حرف‌ها زیبا بود؛ نمی‌توانستم دست رویش بلند کنم.» (صفحه 109) شخصیت زن هم با علم بر این‌که روی مرد سیطره دارد از چنین‌جمله‌ای استفاده می‌کند: «تو اسیر منی!» مرد قصه «سرب داغ برای این‌خانم‌ها» نیز در اعتراف‌نامه خود برای پلیس درباره این‌احساس چنین نوشته است: «اگر دست و پایم را با سیم فولادی بسته بودند، امکان نداشت بهتر از این در اختیار او باشم. (همان)

جاذبه کشنده و مرگبار فم‌فتال داستان «سرب داغ برای این‌خانم‌ها» در یکی از فرازهای این‌کتاب به خوبی تشریح شده که بد نیست نگاهی به آن داشته باشیم: «احساس می‌کردم دارم به عمق ورطه‌ای بی‌انتها سقوط می‌کنم. سقوطی نفرت‌انگیز؛ سقوط نفرت‌انگیز و عجیبی که تقریبا دلپسند بود!» (همان) به‌هرحال در سانحه رانندگی حین فراری که راسل مور و دختر موطلایی (ژنوویو) دارند، مرد به‌قیمت زخمی و بستری‌شدن در بیمارستان زنده مانده و زن می‌میرد. اما نکته مهم این است که مرد اقدام به قتل زن نمی‌کند چون همان‌طور که خود اعتراف کرده «نمی‌شد ژنوویو را کشت.» (صفحه 126)

5- پنجمین‌زن داستان «سرب داغ برای این‌خانم‌ها» هم شخصیت مادر جری بلیمن است که به آن اشاره کردیم و بدون آن‌که مولفه‌های زیبایی و فریبندگی چهارزن دیگر داستان را داشته باشد، باعث غرق‌شدن و فرو رفتن واقعی مرد در گرداب ماجرا و دستگیری‌اش توسط پلیس می‌شود.

نگاهی به رمان «سرب داغ برای این‌خانم‌ها» 2