چرا مخالفان بنیصدر، یکباره حامی او شدند؟/ اولین فرمانده کل قوا بعد عزل میخواست کودتا کند
گروه سیاسی خبرگزاری فارس؛ احد شیرزاد و مرتضی علیزاده: گفتن و نوشتن از شخصیتهای تاریخی ظرافتهای خاص خودش را میطلبد. حتی اگر این فرد، ابوالحسن بنیصدر باشد که همه او را بهعنوان فردی خائن میشناسند. ظرافت ماجرا آنجاست که باید بتوان ابتدا به شناخت درستی از ابوالحسن بنیصدر رسید و دید که آیا وی عامل بیگانه بوده است یا خیانت او، ربطی به عامل بیگانه بودن ندارد. در مرحله بعد باید عوامل و چرایی سقوط نخستین رئیسجمهور ایران پس از انقلاب را روشن کرد. همچنین بررسی کرد که ابعاد خیانتهای بنیصدر چه بوده است. این نیز مهم است که در این روند، از دایره انصاف خارج نشد و یک شخصیت تاریخ را باب میل خود تفسیر نکرد.
مسعود رضایی از پژوهشگرانی است که اگرچه قضاوت خود را صریحا مطرح میکند، اما این قضاوت را با وسواس خاصی انجام میدهد. از همین روست که او در گفتوگو با ما تأکید دارد که بنیصدر را عامل بیگانه نمیداند. حتی سند حقوق گرفتن بنیصدر از شرکت وابسته به سازمان سیا را دال بر جاسوس بودن بنیصدر قلمداد نمیکند. رضایی همچنین معتقد است که اینکه حضرت امام (ره) میفرمایند من به بنیصدر رأی ندادم به این معنا نبوده که ایشان مخالف رئیسجمهور شدن بنیصدر بودهاند، بلکه امام (ره) فرد دیگری را ترجیح دادهاند. با این همه، او نیز قائل به خائن بودن بنیصدر است، اما تعریف خود را از خیانت دارد.
پژوهشگر تاریخ معاصر، در ترسیم خیانتهای بنیصدر به دورانی میرود که رژیم بعث جنگ غیررسمی را علیه ایران آغاز کرده بود، با این حال، بنیصدر بهعنوان فرمانده کل قوا که مسئولیت تدارک مقابله با این حمله را داشته، نهتنها دست روی دست گذاشته، بلکه با پررنگ کردن نزاعهای داخلی، تمرکزها را از حمله دشمن منحرف کرده است.
رضایی در ادامه از روزی سخن میگوید که بنیصدر با اینکه هنوز در کسوت ریاستجمهوری حضور داشت مشغول مشورت با فرماندهان نظامی بود تا علیه نظام کودتا کند.
از سخنان رضایی میتوان فهمید که او، پیوند ابوالحسن بنیصدر با منافقین را اوج سیاهی کارنامه او میداند و در همین زمینه، از کسانی که بیانیه صادر کردهاند و بنیصدر را طرفدار استقلال و تمامیت ارضی ایران نامیدهاند، سوالات صریحی میپرسد.
ماحصل گفتوگوی مسعود رضایی، پژوهشگر تاریخ معاصر را با خبرنگاران گروه سیاسی خبرگزاری فارس در ادامه میخوانید.
***
پس از مرگ ابوالحسن بنیصدر، اظهارنظرهای مختلفی درباره او و کارنامه سیاسیاش مطرح شده است. در این بین تعدادی از چهرههای سیاسی اصلاحطلب و اپوزوسیون شناخته میشوند در بیانیهای با تسلیت درگذشت بنیصدر، وی را فردی خوانده اند که «درباره استقلال طلبی و توجه ایشان به حفظ تمامیت ارضی کشور و آزادیخواهی او تردیدی وجود ندارد». همچنین درباره بنیصدر گفتهاند: «تا واپسین دم عمر همواره به سرافرازی، مردمسالاری و توسعه ی ایران می اندیشید». به نظر میرسد این بیانیه، بهانه خوبی است تا گوشههایی از کارنامه اولین رئیسجمهور ایران را مورد بررسی قرار دهیم. بهعنوان شروع بحث بفرمایید آیا این گزارههایی که در این بیانیه درباره بنیصدر مطرح شده است چقدر صحت دارد؟
رضایی: اظهارنظر درباره شخصیتهایی نظیر آقای بنیصدر اینطور نیست که در یک جمله یا کلمه بگوییم آنچه این دوستان اصلاحطلب در بیانیهشان فرمودهاند دقیقا صحت دارد یا ندارد. پاسخ یک کلمهای نیست و برای اینکه به جواب این سؤال برسیم، مقداری باید تفصیلیتر راجع به بنی صدر، حضورش در انقلاب، حضورش در ایران بعد از انقلاب، اوج گرفتنش در جریان انقلاب و سیاستهایی که دنبال کرده سخن بگوییم و در نهایت به این برسیم که ایشان مثلا فردی خادم به ایران و آزادیخواه بوده یا نه. شاید جواب هم خیلی بله و خیر و صفر و صدی نباشد. به هر حال به نظر میرسد ابتدا باید مرور کنیم زندگی سیاسی آقای بنیصدر را در دوران بعد از انقلاب. بعد به جواب این سؤال میپردازیم.
در شرایطی که روشنفکران غیردینی به شخصیتهای مذهبی نزدیک نمیشدند بنیصدر برای دیدار با امام به نجف رفت
خب ببینید، آقای بنیصدر از نیروهایی بود که جزو طیف نیروهای مسلمان و انقلابی در قبل از انقلاب محسوب میشد. از کلمه طیف استفاده کردم، چرا که طیف، مجموعهای از نیروها را شامل میشود که ممکن است همه مثل هم نباشند و متفاوت باشند اما به هر حال بنیصدر در جبهه انقلابیون قرار میگرفت. بنیصدر قبل از انقلاب یعنی فکر میکنم سال 51 به نجف رفت و با حضرت امام دیدار کرد. آن زمان دیدار با امام، موضوع مهمی بود. طیفهای روشنفکری غیردینی سعی میکردند خیلی به شخصیتهای مذهبی مثل حضرت امام نزدیک نشوند ولی به هر حال بنیصدر از جمله کسانی بود که اگرچه معروف هست که عضو جبهه ملی سوم بود و گرایشهای ملیگرایانه به معنای جبهه ملی بودنش داشت، اما فردی بود که اعتقادات مذهبی و ارتباط با حضرت امام هم داشت، مثل نهضت آزادی. آنها هم گرایشهای ملی گرایانه داشتند اما در عین حال نیروهای مذهبی هم بودند. بازرگان و دوستان ایشان جزو طیفهای مذهبی در قبل از انقلاب محسوب میشدند. به هر حال بنیصدر در اروپا و فرانسه فعال بود، جزو نیروهایی بود که عقاید اسلامی را مطرح میکرد و راجع به آنها کتاب مینوشت.
در آستانه انقلاب که حضرت امام به پاریس تشریف بردند، خیلی از نیروهای سیاسی حول ایشان جمع شدند؛ از جبهه ملی، نهضت آزادی، دانشجویان ایرانی خارج از کشور تا گروههای اسلامی مثل مؤتلفه و دیگران. به هر حال آقای بنیصدر در این طیف از نیروها قرار داشت. بعد هم که قرار می شود شورای انقلاب تشکیل شود، بنی صدر از آن ویژگیهایی برخوردار بود که بتواند عضو شورای انقلاب بشود. اینها نشان میدهد که او یک نیروی سیاسی مطرحی بود که بهعنوان نیروی مسلمان و انقلابی شناخته میشد که به هر حال در شورای انقلاب میتواند وارد شود. بله اینطور نبود که اعضای شورای انقلاب همه در یک طراز باشند. مثلا اینطور نبود که اگر آقای بهشتی و مطهری با آن بینش اسلامی و عمق نگاه اسلامی در شورای انقلاب هستند حالا که آقای قطبزاده یا بنی صدر هم هستند از لحاظ بینش اسلامی همطراز هستند، اینطور که نبود. ولی به هر حال حداقلهایی دارند که در طراز عضو شورای انقلاب قرار بگیرند.
در کنار داشتن این حداقلها، آیا رگههایی از تفکرات التقاطی یا انحرافی در بنیصدر هویدا نشده بود؟ با توجه به تالیف کتابهایی نظیر اقتصاد توحیدی که در آنجا عباراتی دارند که با اسلام ناب همخوانی کامل ندارد...
بنیصدر نیروی التقاطی شناخته نمیشد
رضایی: اینها مسائلی است که بعدا مطرح میشود. مثلا مگر در کتابهای خود مهندس بازرگان عقایدی وجود نداشت که وقتی مثلا شخصیتهایی مثل شهید مطهری آنها را مورد بررسی قرار میدادند ایرادات و اشکالاتی در آن میدیدند. در کتابهای بنیصدر هم وجود داشت. به هر حال ما یک شخصیتی داریم به نام آقای مطهری که به تعبیر حضرت امام که بسیار نکتهسنجانه مسائل را مورد توجه قرار میدادند همه کتابهای آقای مطهری خوب است و ایراد و اشکالی در آن وجود ندارد. حالا از سطح آقای مطهری که پایینتر میآیید و به مهندس بازرگان و بنی صدر و دکتر سحابی میرسیم حتما اشکالاتی در کتابهایشان وجود داشت. این را هم باید مدنظر قرار داد که اینها آن زمان نیروی التقاطی شناخته نمیشدند. سازمان مجاهدین خلق به عنوان نیروی التقاطی شناخته میشد. یعنی درهم آمیختگی اسلام و مارکسیست آنقدر واضح بود مخصوصا غلبه تفکر مارکسیستی در دیدگاه سازمان مجاهدین خلق که همه، آن ها را بهعنوان نیروی التقاطی میشناختند. اما آن زمان آقای بنیصدر را نیروی التقاطی نمیشناختند.
یعنی اگر ایرادی هم وجود داشت، ایراد علمی بود؟
رضایی: بله، حالا ایرادهایی در سطح خود آقایان وجود داشت. خب آقای بنیصدر مدتها در اروپا بهعنوان یک فرد شاخص شناخته میشد؛ کتاب و مقاله و سخنرانی داشت. کسانی که در اروپا با ایشان بودند به آن ریزهکاریهای موجود در تفکر ایشان که حاکی از این بود که به هر حال یک سری فاصلههایی بین اندیشه ایشان و اندیشه ناب اسلامی وجود دارد پی برده بودند. اما اندازه این فاصله آنقدری نبود که مانع از حضور ایشان در شورای انقلاب بشود. اگر این فاصله زیاد بود، مثلا فردی مثل آیت الله مطهری با آن دیدگاه عمیقی که داشت ایشان را پیشنهاد نمیدادند و یا اگر دیگران پیشنهاد میدادند مورد قبول واقع نمیشد.
آقای بنیصدر مدتها در اروپا بهعنوان یک فرد شاخص شناخته میشد؛ کتاب و مقاله و سخنرانی داشت. کسانی که در اروپا با ایشان بودند به آن ریزهکاریهای موجود در تفکر ایشان که حاکی از این بود که به هر حال یک سری فاصلههایی بین اندیشه ایشان و اندیشه ناب اسلامی وجود دارد پی برده بودند. اما اندازه این فاصله آنقدری نبود که مانع از حضور ایشان در شورای انقلاب بشود.
در رأس همه حضرت امام قبول نمیکرد. بالاخره ایشان با کسی که تعارف نداشت. اگر فاصله بنیصدر با اندیشه ناب اسلامی از یک حدی بیشتر بود، حضرت امام ممکن بود ایشان را در جای دیگری بهکار بگیرند اما در مرکز فعالیتهای انقلابی او را نمیپذیرفتند.
این فرمایش حضرت امام که من از ابتدا به بنیصدر رأی ندادم ناظر به چه موضوعی است؟
رضایی: بله رأی ندادند. رأی دادن چه زمانی بوده؟ حوالی اواخر دیماه یا اوایل بهمن 58، از اوایل بهمن 58 بالاخره چندماهی هم از حضور آقایان در کشور و عملکردهایشان میگذرد. امام با توجه به شناخت قبلی که داشتند و دورهای که در داخل کشور بودند و اینکه امام مرتب با آقایان در ارتباط بود و ملاقات داشتند، اینها را خوب ارزیابی میکردند. در آن مقطع ایشان میفرمایند من به آقای بنی صدر رأی ندادم...
خب فکر میکنید بنیصدر در مقطع پس از پیروزی انقلاب تا انتخابات ریاستجمهوری چه رفتاری از خوش بروز داده است که امام به این نتیجه میرسند که ایشان مناسب ریاستجمهوری نیست؟
رضایی: ببینید، به هر حال ما داریم یک تجزیه و تحلیل بیرونی انجام میدهیم، یک چیزی هم هست که خود امام در درون خودشان وجود داشته. ما که نمیتوانیم به آن چیزی که در ذهن امام بوده دقیقا برسیم. امام بالاخره باید به فردی رأی میدادند. افرادی که وجود داشتند یکی بنیصدر بود، یکی دکتر حبیبی و بقیه خیلی شاخص نبودند، مثلا دریادار احمد مدنی بود و تعدادی دیگر. حالا امام در سنجش میان این کاندیداها به هر حال اگرچه نمیدانیم امام به چه کسی رأی دادند، ولی به نظر میرسد اگر به بنی صدر رأی نداده باشند با یک احتمالی باید گفت شاید دکتر حبیبی را به لحاظ ویژگیهای شخصی و تفکراتشان بیشتر پسندیدهاند؛ شاید، قطعی نمیتوانیم در این باره صحبت کنیم.
بنیصدر بهدلیل مقابله با گروههای مارکسیستی محبوب شد
خب بنی صدر عضو شورای انقلاب میشود و انقلاب پیروز میشود. بنیصدر در ابتدای انقلاب و تا زمانی که حدودا ریاست جمهوری را برعهده دارد سعی میکند خیلی وارد مسائل اجرایی نشود. البته در اواخر این دوره یعنی قبل از اینکه رئیسجمهور بشود مدتی وزارت امور اقتصادی را بهعهده میگیرد و قول و قرارهایی هم میدهد. اما کار عمدهای که در ابتدای انقلاب میکند، ورود به بحث با نیروهای مارکسیست هست. آن زمان گروههای چپ، خیلی سر و صدا داشتند و فعالیت میکردند. بنیصدر کسی بود که وارد مباحثه با اینها میشود؛ بحث میگذارد، مناظره میگذارد و جمعیت زیادی هم پای این بحثها مینشستند و بنیصدر هم در بحث کردن با اینها وارد بود، حالا چه با طرح استدلال چه دست انداختن آنها. به هر حال خیلی وارد بود و در آن مقطع خیلی محبوبیت کسب میکند، بویژه در بین طیف جوان که فکر میکردند نیرویی هست که میتواند جلوی سر و صدای چپها را بگیرد.
باید رفت و آن دوران را دید. ماها تجربه کردهایم ولی دیگرانی که تجربه نکردهاند دقیقا باید متوجه فضا باشند. گروههای چپ و سازمان مجاهدین که بعد از انقلاب به منافقین مشهور شدند، خیلی سر و صدا داشتند و شعارهای قشنگ میدادند. بنیصدر خیلی خوب با اینها بحث میکرد و مورد توجه طیف جوان مسلمان انقلابی قرار گرفت. در کنار این، بنیصدر عضو مجلس خبرگان تدوین قانون اساسی هم شد. در مجلس خبرگان اظهارنظر میکرد، اظهارنظرهایی هم که میکرد سعی میکرد با رنگ و لعاب باشد و بههر حال عضو نسبتا فعالی در مجلس خبرگان رهبری بود و زمانی هم که بحث ولایت فقیه مطرح شد، خیلی روی خوش نشان نداد به این اصل. البته مثل آقای «مقدم مراغهای» که خیلی مخالفت کرد و در مقابل این اصل شمشیر کشید، بنیصدر همچین کاری نکرد اما روی خوش هم نشان نداد. پس بنیصدر یکی از واضعان قانون اساسی شد.
بعضی مسائل هم موجب شد که بنیصدر از شرایط بهتری نسبت به سایر نامزدها برخوردار باشد. یکی از آن شرایط و مسائل این بود که اعضای خانواده حضرت امام، نگاه مثبتی به بنیصدر داشتند و رابطه خوبی با او داشتند. از حاج احمدآقا گرفته تا سیدحسین خمینی و حتی آقای اشراقی که داماد حضرت اما بودند. کلا اطرافیان حضرت امام نسبت به بنیصدر حالت دوستانه و شاید بگوییم طرفدارانهای داشتند.
بنیصدر علیرغم این محبوبیتی که بهدست آورده بود، مخالفینی هم داشت. از جمله مخالفین ایشان هم آقای آقای آیت بود که این اختلاف آنها برمیگشت به اختلافات آیتالله کاشانی و دکتر مصدق. یعنی آقای آیت هوادار آقای کاشانی بود و البته سابقه حضور در حزب زحمتکشان را هم داشت. آقای بنیصدر هم که جزو پیروان دکتر مصدق بود و تضاد آشتیناپذیری بین این دو طیف برقرار بود.
میرسیم به مقطع انتخابات ریاست جمهوری. در آن مقطع بعضی مسائل هم موجب شد که بنیصدر از شرایط بهتری نسبت به سایر نامزدها برخوردار باشد. یکی از آن شرایط و مسائل این بود که اعضای خانواده حضرت امام، نگاه مثبتی به بنیصدر داشتند و رابطه خوبی با او داشتند. از حاج احمدآقا گرفته تا سیدحسین خمینی و حتی آقای اشراقی که داماد حضرت اما بودند. کلا اطرافیان حضرت امام نسبت به بنیصدر حالت دوستانه و شاید بگوییم طرفدارانهای داشتند.
میشود علت این موضوع را تحلیل کرد؟
رضایی: به هر حال علاقهمند بودند...
ویژگیهای شخصیتی او بود یا...
رضایی: هم ویژگیهای شخصیتی او بود هم اینکه آن موضع عرض کردم که بنیصدر جزو نیروهای مدافع انقلاب و امام بود، کسی بود که به اصطلاح نوک پیکان بحثهای ایدئولوژیک با گروههای چپ بود. تأکید میکنم آن زمان این گروهها خیلی سر و صدا داشتند. درست است که به لحاظ عده زیاد نبودند اما طوری سر و صدا میکردند که انگار همه مملکت طرفدار آنها هستند و فقط چند نفر هستند که با آنها فاصله دارند و به دنبال خط امام هستند. بنی صدر با اینها مقابله فکری میکرد. البته آیتالله بهشتی و آیتالله مصباح در تلویزیون با چپها مناظره گذاشتند و بحثهای خوبی هم بود، اما بنیصدر خیلی در مجامع عمومی حاضر میشد. جوانها پای صحبت او می رفتند و لذت میبردند از اینکه گروههای چپ را منکوب میکند و مسخره میکند. خانواده حضرت امام هم شاید به این دلیل و شاید به دلیلی دیگر به او علاقهمند بودند. من دقیقا نمیتوانم بگویم به چه دلیل خانواده حضرت امام از ایشان حمایت میکردند. بالاخره محبوبیت داشت. همین موضوع باعث شده بود که مردم فکر کنند شخص حضرت امام هم طرفدار بنیصدر است و در انتخابات به او رأی خواهد داد...
یک کار دیگر هم کرده بود؛ وقتی از دیدار امام بیرون آمد اعلام کاندیداتوری کرد...
رضایی: از این شیوه و ترفندها داشت. آدم تبلیغاتچی ماهری بود. روابط عمومی و بیان خوبی داشت. تیپ خاصی هم داشت و از این ظرافتهای کاری هم داشت؛ مثلا از دیدار امام که خارج میشود اعلام کاندیداتوی میکند، کانه امام به او گفته است کاندیدا شو! من باز عرض میکنم؛ اعتقادم این است که امام در آن زمان مخالف بنیصدر نبود
یعنی با اینکه به ایشان رأی ندادند، اما مخالف هم نبودند؟
اینکه امام به بنیصدر رأی ندادند به این معنی نیست که مخالف او بودند
رضایی: نه، مخالف نبودند. برداشت من این است که امام میفرمایند من به بنیصدر رأی ندادم اما برداشتم این نیست که به معنای مخالفت است.
خب حضرت امام جمله «من به ریاستجمهوری بنیصدر رأی ندادم» را زمانی میفرمایند که در جملات قبلش میفرمایند من با منتظری موافق نبودم. گویی منظور حضرت امام این است که من مخالف این افراد بودهام...
رضایی: وضعیت آقای منتظری با آقای بنیصدر فرق میکند. اینکه امام میفرمایند من با قائممقامی آقای منتظری موافق نبودهام، این حرف یک معنای دیگری پشت آن نهفته است، تا اینکه میفرمایند من به بنی صدر هم رأی ندادم...
یعنی این دو جمله از یک سنخ نیستند؟
بله. امام مخالف انتخاب آقای منتظری به رهبری بودند، اما مخالف ریاستجمهوری بنیصدر نبودند ولو اینکه به ایشان رأی نداده باشند. یعنی شاید ترجیحشان بنیصدر نبود. ایشان را ارجح نمیدانستند اما مخالف هم نبودند. ما ممکن است کسی را ارجح ندانیم و مثلا بگوییم آقای «الف» از آقای «ب» بهتر است اما اگر آقای «ب» رئیسجمهور شد چه؟ میگوییم نه، مخالفتی نداریم. برداشت من این است.
خب مردم فکر کردند امام هم نظرش روی بنی صدر است. خانواده امام هم از او حمایت آشکار میکردند. بنیصدر رئیس جمهو شد و حضرت امام در مراسم تنفیذ به او گفتند که «حب دنیا رأس کل خطیئه». این فرمایش حضرت امام یک نشانه ای است از اینکه رگههایی از بنیصدر را خوب شناخته بودند. بالاخره بنیصدر کسی نبود که امام به تازگی او را شناخته باشند. امام میگویند توجه داشته باش حبالدنیا رأس کل خطیئه. هشدا میدهند. کاش بنیصدر به حرف امام گوش کرده بود ولی به هر حال گوش نکرد.
بنیصدر از زمانی که رئیسجمهور میشود خودش را دارای یک قدرت برتر از همه قلمداد میکند، و این چیز عجیبی است. یعنی در حالی که در قانون اساسی اصلا اینطور نبود که رئیسجمهور دارای قدرت برتر باشد. اگرچه در قانون اساسی نوشته شده بود که شخص دوم بعد از رهبری شناخته میشود اما این برتری واقعا تشریفاتی بود و بنیصدر خودش این قانون را نوشته بود و در تصویب آن نقش داشت. من تعجب میکنم که چطور بنیصدر فکر میکرد رئیسجمهور نهتنها فرد دوم نیست بلکه میتواند فرد اول باشد. رئیسجمهور به لحاظ قدرت قانونی، فرد سوم هم نبود.
بنیصدر از زمانی که رئیسجمهور میشود خودش را دارای یک قدرت برتر از همه قلمداد میکند، و این چیز عجیبی است. یعنی در حالی که در قانون اساسی اصلا اینطور نبود که رئیسجمهور دارای قدرت برتر باشد. اگرچه در قانون اساسی نوشته شده بود که شخص دوم بعد از رهبری شناخته میشود اما این برتری واقعا تشریفاتی بود و بنیصدر خودش این قانون را نوشته بود و در تصویب آن نقش داشت.
یعنی در قانون اساسی به هر دلیل اینگونه تصویب شده بود که رئیسجمهور با اینکه رأی مستقیم از مردم میگرفت اما در انتخاب نخستوزیر حتما باید رأی اعتماد مجلس را بگیرد. یعنی اینطور نبود که رأسا بتواند بگوید آقای فلانی نخست وزیر و تمام، نه. خب مجلس دست بالا را داشت در انتخاب نخست وزیر. بنیصدر نمیخواست این را بپذیرد و عجیب است که چرا نمیپذیرفت. مقاومت میکرد در مقابل این قضیه و میگفت نخستوزیر باید کسی باشد که من میگویم. ابتدا خیلی مقاومت کرد ولی به او فهمانده شد که نخست وزیر کسی نیست که فقط مورد اعتماد شما باشد، نخست وزیر باید کسی باشد که بتواند از مجلس رأی اعتماد بگیرد.
این نکته را هم بگویم که مقداری هم قانون موجب برخی اشکالات میشد، به دلیل اینکه بخشی از این قانون اساسی گرتهبردای از قوانین اساسی کشورهای اروپایی بود و بهنحوی سیستم پارلمانی و ریاستی با هم ادغام شده بودند و این موجب برخی اشکالات میشد. ما این نکته را هم باید توجه کنیم که مردم هم بهگونهای رئیسجمهور و مجلس را انتخاب کردند که این دو، روبروی همدیگر قرار گرفتند و به لحاظ طیف سیاسی با هم همخوان نبودند و رقیب بودند و این هم شاید بتوان گفت جزء نکات عجیب آن دوران است. یعنی بنیصدر که 11 میلیون رأی میآورد، اگر مجلس هم منطبق با تفکرات سیاسی او شکل میگرفت شاید خیلی از این مشکلات پیش نمیآمد...
ولی شاید مشکلات بدتری هم پیش میآمد مثل دولت موقت...
رضایی: بله، میخواهم بگوییم مشکلاتی نظیر انتخاب نخستوزیر پیش نمیآمد. این کشاکشها بوجود نمیآمد. اما به هر تقدیر مردم در اواخر دیماه با 11 میلیون رأی به بنیصدر بهعنوان رئیسجمهور رأی دادند، یکماه بعد به اعضای حزب جمهوی اسلامی رأی دادند بهعنوان اکثریت مجلس شورای اسلامی. قانون هم میگوید نخستوزیر باید مورد تأیید مجلس باشد. اینجا دیگر مشکلات بوجود آمد.
در کشمکش بنیصدر و حزب جمهوری اسلامی کسانی که مخالف اسلام فقاهتی بودند پشت سر بنیصدر قرار گرفتند
بنیصدر افرادی را معرفی میکرد و مجلس هم رأی نمیداد. اینجا تنشها میان دو طیف سیاسی در کشور بالا گرفت. بنیصدر شد یک سر قطب، حزب جمهوری اسلامی هم یک سر دیگر قطب. اتفاقی که افتاد این بود که این قطبی که یک طرفش بنیصدر بود، به تدریج دیگرانی هم به آن پیوستند. به دلیل اینکه آنها هم با حزب جمهوری اسلامی و با تفکر اسلام فقاهتی و ولایتی موافقت نداشتند. همه آنهایی که با این نوع نگرش موافقت نداشتند و مشکل داشتند یا حتی متضاد بودند پشت سر بنیصدر قرار گرفتند. خب بنیصدر رئیسجمهور است و دومین شخص مملکت است و از ظرفیت قانونی بالایی برخور بود. بنابراین نهضت آزادی آمد، جبهه ملی آمد و بهتدریج سازمان منافقین پشت سر او آمد و بنیصدر اینها را کنار نزد.
و جالب اینکه بنیصدر با همه اینها اختلاف داشت ولی ائتلافی بین آنها شکل گرفت...
رضایی: بله، اصلا بنیصدر کتابی دارد اگر اشتباه نکنم با عنوان «برچسبهای ناچسب» که اصلا در نقد سازمان مجاهدین است و نشان میدهد که بنیصدر از قبل از انقلاب تضادی را با سازمان مجاهدین داشت و آنها را سازمان به قول خودش دموکراتیک نمیدانست و دارای التقاط فکری میدانست. او حتی نهضت آزادی و مهندس بازرگان را قبول نداشت.
بنیصدر نهضت آزادی و مهندس بازرگان را قبول نداشت
در دورهای که مهندس بازرگان دولت موقت را دارد و نخستوزیر است یکی از مهمترین منتقدانش بنیصدر است و در جلسات شورای انقلاب با دولت موقت، مرتب به اینها اشکال میکند و آنها را ضعیف و غیرانقلابی میداند. البته یک دلیلش این بود که خودش را اندیشه قرن میدانست. بنیصدر ذاتا آدمی بود که خیلی استعلا طلب بود. هم خودش را بالا میدانست هم دیگران را زیردست خودش. حالا چنین فردی آمده در یک قانون اساسی که به او میگوید تو رئیسجمهور و فرد دوم مملکت هستی، اما هیچ قدرتی هم به او نمیدهد. حالا این اشکال از قانون اساسی است یا هرچیز دیگری. به هر حال او در تدوین این قانون نقش داشت.
خب اختلافات بالا گرفت و بنیصدر به تدریج دید کسانی پشت سرش میآیند و همین باعث شد که او بیشتر احساس قدرت کند. امام و دیگران که واقعا دلسوز بنیصدر بودند به او تذکر میدادند و میگفتند خودت را از اینها جدا کن، اما او این کار را نمیکرد و احساس میکرد با برخورداری از اینگونه نیروها و پشتیبانیها می تواند رأی و زور خودش را غالب کند به مجلس. مجلس هم که محکم ایستاده بود و از حق قانونی خودش دفاع میکرد. ببینید، بنیصدر، مجلسی میخواست که تابع نظر او باشد. او از موضع قانونی حرکت نمیکرد. مجلس روی حق قانونی خودش ایستاده بود. باز تکرار میکنم، این مشکل قانون بود؟ بله، مقداری مشکل قانونی بود. اما به هر حال قانون اساسی این حق را به مجلس داده بود و البته یک مقدار ابهام داشت که اگر رئیسجمهور نخست وزیر را معرفی کرد و مجلس نپذیرفت و همینطور تا نفر دهم معرفی کرد و مجلس تأیید نکرد، خب تکلیف چیست؟ مملکت که نمیشد معطل بماند. تا نخستوزیر هم معرفی نمیشد امکان تشکیل کابینه وجود نداشت. قانون در این باره سکوت کرده بود. خب اختلافات بالا گرفته و مجلس مقاومت میکند و بنیصدر هم اصرار دارد، تا اینکه به تفاهماتی رسیدند و قرار شد بنیصدر یک لیست به مجلس بدهد و بگوید از میان اینها شما به یک نفر تمایل نشان دهید تا من همان را معرفی کنم.
بنیصدر، مجلسی میخواست که تابع نظر او باشد. او از موضع قانونی حرکت نمیکرد. مجلس روی حق قانونی خودش ایستاده بود. باز تکرار میکنم، این مشکل قانون بود؟ بله، مقداری مشکل قانونی بود. اما به هر حال قانون اساسی این حق را به مجلس داده بود
در نام آن افراد اسم آقای رجایی هم بود. مجلس نظرش روی آقای رجایی بود. حتی فکر کنم آقای میرسلیم را معرفی کرده بود یا میخواست معرفی کند که متوجه شد رأی اعتماد مجلس را ندارد. یا معرفی کرد و رأی ندادند. در نهایت همانطور هم شد و مجلس به نخستوزیر معرفی شده رأی داد. حالا قضایا که به این راحتی خاتمه پیدا نمیکند. قضایا در کشاکش شدید سیاسی افتاده است. بنیصدر روزنامهای تأسیس کرده بود با عنوان انقلاب اسلامی و در آنجا مطالب مختلفی را مینوشت و به جناح مقابل هجمه میکرد. نمیخواهم بگویم جناح مقابل به او هجمه نمیکرد؛ بالاخره روزنامه جمهوری اسلامی و دیگران هم که در طیف مقابل بودند علیه بنیصدر مطلب مینوشتند. بخصوص آقای آیت که خیلی شدید در مقابل بنیصدر تحرک داشت. یک دعوای سیاسی درگرفته بود که من تأکیدم اینجا بر این است که در این دعوای سیاسی حق قانونی با مجلس بود. بنیصدر از موضع زورگویی خودش میخواست چیزی را به مجلس تحمیل کند که مجلس هم زیر بار نمیرفت.
این تا زمان انتخاب نخست وزیر است. حالا در این بین چه اتفاقی دارد میافتد؟ اتفاق دیگری هم در این حال در میان این مسائل دارد رخ میدهد. رژیم بعثی عراق در حال آماده شدن برای حمله به ایران است. این علاوه بر آن مسائل داخلی است که داریم؛ علاوه بر آن ماجرای کردستان و گروههای ضدانقلاب است که جمع شدهاند. علاوه بر ترکمنصحرا و آشوبی است که گروههای چپ راه انداختهاند. علاوه بر مسائلی است که یک سازمان بنام خلق عرب در خوزستان دارد اقدامات خرابکارانه و بمبگذاری میکند. علاوه بر فتنهها و جریانهای مختلفی است که در ابتدای انقلاب وجود دارد و نظام و کشور و مردم را بهشدت تحت تأثیر قرار میدهد و علاوه بر تدارک نیرو و اسلحهای است که سازمان منافقین به سرعت دارد انجام میدهد. پس ببینید؛ تهدیدهای مختلف و خطرات مختلف کشور را در برگرفته، یک تهدید بسیار بزرگ خارجی هم که رژیم بعثی عراق است بر همه اینها دارد اضافه میشود.
از اوایل سال 1359 تعرضات نظامی عراق به ایران آغاز شد، حالا اگر از قبل نبوده باشد. اما از اوایل سال 59 آشکار شد. یعنی هواپیمای عراق میآمد یک روستا را بمباران میکرد و میرفت. توپخانه عراق یک روستا یا یک منطقه را در داخل مرزهای ایران بمباران میکرد. تعدای شهید و مجروح میشدند، اما جنگ هنوز بهصورت رسمی شروع نشده است. و عراق دارد نیرو به لب مرز میآورد. یعنی گزارشهایی که میرسد حاکی از این است که عراق بهتدریج دارد جادههایی را در داخل خاک خودش که متهی به مرز با ما میشود ایجاد میکند، تجمع نیرو و تجهیزات دارد و تعرض نظامی دارد. هواپیمایش دارد میآید و میرود و بمباران میکند و حتی بعضا نیروهای زمینی اش وارد مرز میشود و عقبنشینی میکنند.
یعنی مشخص است که دارد اتفاقی میافتد...
رضایی: بله، مشخص است که دارد اتفاقی رخ میدهد. حالا چه کسی میبایست به این قضایا برسد؟ آقای بنیصدر که فرماندهی کل قوا را حضرت امام به ایشان داده بودند. بنیصدر مشغول چه کاری است؟ دنبال دعواهای سیاسی است. اینجا و آنجا سخنرانی میکند.
نشانههای حمله عراق آشکار بود اما بنیصدر بهعنوان فرمانده کل قوا هیچ اقدامی نکرد
ستونی را در روزنامه انقلاب اسلامی ایجاد کرده بود با عنوان «روزها بر رئیسجمهور چگونه میگذرد» و تحت عنوان کارنامه رئیسجمهور. آنجا مطالبی که مینوشت خیلی تحریکآمیز بود و حملات تندی به مخالفین خودش داشت و هرآنچه که دلش میخواست مینوشت. راست و دروغش هم با خودش. خب بالاخره اگر کسی به فکر مملکت و مردم است و به فکر صیانت از استقلال کشور هست، به فرض که حتی در این دعواهای سیاسی مقداری هم از حقوق او ضایع شده باشد - که البته اینگونه نبود - اما بالاخره با مسئولیتی که دارد باید یک مقدار توجه بکند به اینکه ما الان در معرض یک حمله نظامی هستیم و تمامیت ارضی کشور در خطر است.
بنیصدر ستونی را در روزنامه انقلاب اسلامی ایجاد کرده بود با عنوان «روزها بر رئیسجمهور چگونه میگذرد» و تحت عنوان کارنامه رئیسجمهور. آنجا مطالبی که مینوشت خیلی تحریکآمیز بود و حملات تندی به مخالفین خودش داشت و هرآنچه که دلش میخواست مینوشت.
رژیم بعثی عراق و شخص صدام هم فردی نبود که شخص بنیصدر آنها را نشناسد و قدرتطلبی او را نداند و نداند که از چه شدت سبوعیتی برخوردار است و اگر حمله خودش را شروع کند چه میکند. خب اگر بنیصدر به فکر استقلال کشور و تمامیت مرزی است، نباید هیچ اقدامی در این زمینهها بکند؟
امام روز 20 اردیبهشت 1359 دو نماینده خود را در شورای عالی دفاع انتخاب کردند و این شورا اگرچه هنوز هیأت دولت تشکیل نشده و نخستوزیر معلوم نیست، اما اکثریت اعضای شورایعالی دفاع طبق قانون اساسی در سال 58 مشخص هستند. یعنی بنیصدر که خودش رئیسجمهور است، دو نماینده امام هم که هستند، رئیس ستاد مشترک ارتش که معلوم است، یعنی آقای فلاحی. فرمانده سپاه هم که معلوم است که فکر میکنم آن موقع آقای مرتضی رضایی بود و شورایعالی دفاع میتواند تشکیل بشود. بنیصدر اصلا جلسات تشکیل جلسه نمیدهد تا وضعیت دفاعی و نظامی کشور را بررسی کنند. دنبال دعواهای سیاسی خودش بود.
این ناشی از سهلانگاری بود یا مسئله دیگری در میان بود؟
رضایی: شما میخواهید بگویید ممکن است خیانت باشد. نه، اینطور نبود.
بنیصدر عامل بیگانه نبود
حالا من یک نکتهای را هم بگویم با توجه به اینکه این روزها زیاد شنیده میشود که بنیصدر خائن بود یا نه؛ این بستگی دارد به اینکه تعریف ما از خیانت چه باشد. خیانت و خائن در تعریف رسمی خودش یعنی اینکه کسی از بیگانه مأموریت داشته باشد و در قبال آن پول و امتیاز بگیرد تا برخلاف منافع ملی خودش عمل کند. بنی صدر چنین فردی نبود.
اما نتیجه عملکردش ممکن است خیانت باشد؟
رضایی: اینکه نتیجهاش نتیجه بدی بود، حتما چنین است. اما اینکه بنیصدر عامل بیگانه بوده باشد و با این لحاظ به او بگوییم خائن، نه.
برخی به اسناد لانه جاسوسی استناد میکنند که یکی از مأمورین سازمان سیا گفته بود در قبال گرفتن مشاوره از بنیصدر در قالب شرکت اقتصادی به او حقوق میدادیم...
رضایی: نه، آن سند که اصلا سند خیانت بنیصدر نیست. ببینید، آن سند سندی است که بهاصطلاح در آن گفته شده مأمور سازمان سیا در قالب یک شرکت اقتصادی در ایران دارد فعالیت میکند.
حقوق گرفتن بنیصدر از شرکت آمریکایی به معنای جاسوسی و خیانت نبود
این شرکت به بنیصدر میگوید شما به ما مشاوره اقتصادی بده. به چه کسی؟ به شرکتی که پوششی است برای سازمان سیا. بنیصدر که نمیداند آن شرکت متعلق به سازمان سیا است. مثل خیلی از شرکتهایی که سازمانهای اطلاعاتی در جاهای مختلف میزنند و البته با کسانی ارتباط میگیرند. بنیصدر با عنوان اینکه یک شرکت آمریکایی است و در ایران میخواهد کار بکند و از من مشاوره اقتصادی خواسته و قرار شده ماهی هزار دلار هم به من پول بدهد که حقوق خوبی هم هست، با آنها همکاری میکند. آن سند میگوید ما در پوشش آن شرکت اقتصادی با او ارتباط برقرار کردیم و از بنیصدر - که در مکاتبات داخلی از او بهنام «روور» نام میبرند - مشاوره گرفتیم. بنیصدر کار شایستهای انجام نمیدهد. این قرارداد ظاهرا از دوسه ماه قبل از انقلاب هم بین این شرکت و بنیصدر بسته میشود، یعنی در حالی که آمریکا بزرگترین پشتیبان شاه است. حالا یک شرکت آمریکایی بخواهد از او مشاوره اقتصادی بگیرد، و آمریکا که سابقهاش حتی بهلحاظ اقتصادی خوب نیست و بنیصدر هم این را میداند که آنها چپاول میکردند ملت ایران را، من میگویم به لحاظ اخلاقی اصلا کار خوبی نمیکند. مشاور اقتصادی یک شرکت آمریکایی میشود که چکار کنند؟ که بیشتر از ایران منفعت ببرند؟ این کار اخلاقی و درستی نبود. اما بنیصدر اطلاع نداشت که این شرکت، شرکت پوششی سازمان سیا است.
بنیصدر مأمور بیگانه نیست و از کسی پول نگرفته که خلاف منفعت ملیاش عمل کند. ذات بنیصدر اینطوری بوده است. پس در تعریف دقیق نمیتوانیم بنیصدر را خائن بدانیم. اما آیا بنیصدر به آرمانهای انقلاب بهمعنای اصطلاحی خودش خیانت کرد؟ بله، خیانت کرد.
به این لحاظ ما نمیتوانیم بگوییم بنیصدر به صورت دانسته همکار سازمان سیا بود. نادانسته وارد این همکاری میشود. تا چندماه بعد هم ظاهرا پیوند وجود دارد بعد تمام میشود. بله، اگر ادامه پیدا میکرد ما نمیدانیم چه میشد، ولی ادامه پیدا نکرد. بنابراین آن را میتوانیم سند بیاخلاقی بنیصدر بدانیم اما سند خیانت نه. در قضایای مربوط به حمله عراق هم اینطور است. بنیصدر مأمور بیگانه نیست و از کسی پول نگرفته که خلاف منفعت ملیاش عمل کند. ذات بنیصدر اینطوری بوده است. پس در تعریف دقیق نمیتوانیم بنیصدر را خائن بدانیم. اما آیا بنیصدر به آرمانهای انقلاب بهمعنای اصطلاحی خودش خیانت کرد؟ بله، خیانت کرد.
مثلا مدیرعامل یک شرکت، نادانسته و یا دانسته و از سر خودخواهی، به شرکتش ضربهای میزند، نه اینکه از شرکت دیگری پول گرفته باشد که علیه شرکت خودش اقدام کند، میگوییم این مدیرعامل خیانت کرد. درباره بنیصدر هم خب این همه مردم به او امید بسته بودند و امید داشتند انقلاب پیش برود. حالا آیا در طول دورانی که ریاستجمهوری را برعهده داشت عملکردش عملکرد درستی بود؟ نه نبود، به همین دلایلی که عرض میکنم. و آیا اصطلاحا ما میتوانیم بگوییم بنیصدر با این کمکاریهایش که موجب شد عراق بتواند به راحتی وارد کشور ما بشود و مردم و کل توان سیاسی کشور صرف این دعواها بشود، خیانت کرده است؟ بله با این تعریف میتوانیم بگوییم بنیصدر واقعا به کشور و انقلاب و نظام خیانت کرد.
اما خیانت بهمعنای جاسوسی یا هماهنگی با بیگانگان در میان نبود...
رضایی: نه نبود. خب بنیصدر مسئولیت فرماندهی کل قوا را دارد اما انگار اصلا به قضیه حمله عراق بیتوجه است؛ نیرویی را تجهیز بکند، نیرویی به لب مرز بفرستد، برآوردی داشته باشد از تواناییهای داخل، یک مقدار انسجام نظامی را ایجاد کند و مقداری از شدت دعواهای سیاسی کم کند، ابدا، اصلا اینطور نیست. در زمانی که دیگر حملات ارتش بعثی به ایران کاملا آشکار شده بود و حتی اعلامیههایی از طرف ستاد ارتش درباره تجاوزات صادر میشد، هنوز به 31 شهریور نرسیده بودیم و عراق تجاوز رسمی خودش را شروع نکرده بود، اما تهاجماتش بهخصوص در جبهه غرب خیلی زیاد شده بود که البته این فریبکاری بود چون تهاجم اصلی را از سمت جنوب میخواست انجام دهد. در چنین شرایطی بنیصدر وز 17 شهریور یعنی 13 روز مانده که عراق تهاجم رسمی خودش را آغاز کند در مراسم سالگرد 17 شهریور در همین میدان 17 شهریور یکی از تندترین نطق های سیاسی را علیه رقبای خودش که عمدتا حزب جمهوی اسلامی بود انجام داد. درواقع آتش جنگ داخلی را خیلی فروزان کرد.
بنیصدر مسئولیت فرماندهی کل قوا را دارد اما انگار اصلا به قضیه حمله عراق بیتوجه است؛ نیرویی را تجهیز بکند، نیرویی به لب مرز بفرستد، برآوردی داشته باشد از تواناییهای داخل، یک مقدار انسجام نظامی را ایجاد کند و مقداری از شدت دعواهای سیاسی کم کند، ابدا، اصلا اینطور نیست.
خب بعد از آن ماجرا که همه فکرها و همه توجهات میآید به سمت این دعواهای سیاسی که بنیصدر مثل اینکه بنزینی را روی این دعواها ریخته است، 13 روز بعد رژیم بعث حملات سنگین خودش را بخصوص از منطقه جنوب شروع میکند و ببینید که ما آنجا چقدر بیدفاع بودیم که ارتش عراق طی سه چهار روز خودش را به 15 کیلومتری اهواز میرساند. یعنی چیزی حدود هفتاد هشتاد کیلومتر در خاک ما پیشروی میکند. بنیصدر اگر دلش برای این مملکت میسوخت، بهعنوان فرمانده کل قوا نمیبایست در طول هفت هشت ماهی که فرصت بود یک تدارکی بیاندیشد و کاری انجام دهد؟
آقای رضایی! این نکتهای که شما میفرمایید خیلی مهم است و جای تأمل دارد. ببینید، بالاخره آقای بنی صدر حتی برای حفظ قدرت و محبوبیت خودش هم که بود نباید اجازه میداد به راحتی به کشورش صدمه بزنند تا فردا بگویند چرا اهمالکاری کردی و علیرغم اینکه از وقوع جنگ مطلع بودی، کاری انجام ندادی. آیا نمیتوان به تحلیل شفافی از چرایی بیخیالی بنیصدر در این قضیه رسید؟ چون ما داریم درباره رئیسجمهور سخن میگوییم؛ کسی که طبیعتا از لحاظ سیاسی هم فرد باهوشی بوده است و همه علائم هم حکایت از جنگ میکرد، با این وجود او هیچ حرکتی نمیکند. چرایی این موضوع نکته مهمی است. تحلیل شما از این موضوع چیست؟
بنیصدر آنقدر غرق در قدرتطلبی داخلی بود که به تهاجم دشمن فکر نمیکرد
رضایی: بنیصدر غرق در قدرتطلبی داخلی شد. اصلا بهقدری این قدرتطلبی جلوی چشمش را گرفته بود که چیز دیگری را خیلی نمیدید...
یعنی هیچ تحلیلی از ماجرای وقوع جنگ نداشت؟ مثلا فرض کنیم تحلیلش اشتباه بوده باشد و فکر کرده باشد که عراق نمیتواند صدمهای به ایران بزند. آیا این بود؟
رضایی: نه، وضعیت نظامی ایران آنقدر تعریفی نداشت در آنموقع. ما با یک بحران هم مواجه شده بودیم دیگر...
پس هیچ توجیهی هم برای بیتوجهی بنیصدر نسبت به جنگ وجود نداشت؟
رضایی: نه، هیچ توجیهی نبود. اما ببینید، بنیصدر دچار یک غرقشدگی در مسائل داخلی بود. به او تذکر هم میدادند اما توجه نمیکرد. قدرتطلبیاش برای فائق آمدن بر رقبای سیاسی در داخل بهقدری در او شعلهور بود که اصلا به او اجازه پرداختن به امور دیگر را نمیداد. این نبود که مثلا بنیصدر بگوید خب حالا عراقیها آمدند ایران را هم گرفتند، گرفتند...
اصلا فکر نمیکرد به این موضوعات...
رضایی: من همین را میخواهم بگویم. بنیصدر اصلا فکر نمیکرد به این قضایا. مثل اینکه شما آنقدر به این لیوان چای اهمیت میدهید که اصلا این قندان را نمیبینید، یا اگر هم میبینید خیلی برای شما اهمیتی ندارد، چون اهمیت این لیوان چای برای شما خیلی بالا رفته است. این مسائل داخلی اهمیتش برای شما خیلی بالا رفته است. همه فکر و ذکر شما مشغول این است که چطور این رقیب سیاسیام را زمین بزنم. چطور مردم را علیه آن بشورانم. چطور علیه او افشاگری کنم. بنیصدر بالاخره هر روز باید یک وقتی را میگذاشت و یادداشتهای «روزها بر رئیسجمهور چه میگذرد» را مینوشت که یادداشتهای طولانی هم بود. باید یک وقتی را میگذاشت و اینها را مینوشت. این دیگر حداقل ماجرا بود، اگر نگوییم وارد مسائل اداره روزنامه هم میشد. یعنی بنیصدر جنگ سیاسی داخلی برایش در اولویت تام و تمام قرار داشت و این مسئله باعث میشد که خیلی تهدید بیرونی را نبیند. حالا این مربوط به قبل از حمله است. بعد از حمله هم همین بود. نه اینکه بنی صدر جبهه نرود. جبهه هم میرفت، مشاورین نظامی داشت، فرماندهان نظامی آن موقع دور و برش بودند...
یعنی گارد جنگی هم داشت...
بعد از شروع جنگ، بنیصدر همچنان به دنبال دعواهای داخلی بود
رضایی: بله، اما اینطور نبود که به هیچ وجه از دعوای سیاسی داخلی بگذرد و غفلت کند. مثلا در یک خانوادهای بین پدر و مادر با بچهها یا بین بچهها با یکدیگر یک اختلافاتی وجود دارد و حتی مشاجراتی هست، بعد یک دزدی میآید و مثلا میخواهد از این خانه دزدی بکند و صدمهای به این خانواده بزند. طبیعی این است که آنها مشاجرات را کنار میگذارند و به اینکه میپردازند که فعلا دزد را یا دستگیر کنند یا فراریاش بدهند.
چون ممکن است همه را از بین ببرد حتی خود بنیصدر
رضایی: بله، بنابرین باید کاری بکنیم. بنیصدر اصلا از این مشاجرات داخلی دست بر نمیداشت. یعنی کاملا خودش و تیمش فعال بودند. در این زمان، مرتبا هم دارد بر آن پشتوانه او اضافه میشود، یعنی گروههایی که یا با انقلاب فاصله دارند یا ضد انقلاب هستند به بنیصدر میپیوندند و بنیصدر هم بهشدت از این ماجرا خوشحال است و استقبال میکند. علیالخصوص از اینکه سازمان منافقین پشت سرش آمده است.
حالا ما یک سازمان منافقینی میگوییم و یک سازمان منافقینی میشنویم. شما باید توجه داشته باشید که سازمان منافقین در آن زمان بهشدت یارگیری کرده بود، خانههای تیمی تشکیل داده بود و این جوان ها را با سیستمی که خودشان داشتند سازماندهی کرده بود و آنها را مسلح کرده بود و به تعبیر خودشان یک «میلیشیا»، یعنی یک سازمان که به صورت رسمی نظامی نیست اما مسلح است تشکیل دادهاند و آماده عملیات هستند و تضاد آن ها با نظام و امام مرتبا در حال بالاگرفتن است.
بنیصدر به منافقین دلگرم شده بود
بنیصدر خیلی دلگرم شد به سازمان مجاهدین خلق. سازمانی که یک قوه سازماندهی قوی نهتنها در تهران بلکه در تمام استانها دارد و اینها را مسلح کرده و آماده جنگ است. یعنی آن کاری که ما میخواستیم در مقابل دشمن خارجی انجام دهیم، بنیصدر این ها را انجام نداده، حالا پشتش گرم است به اینکه من الان روابطم با سازمان مجاهدین دارد خوب میشود.
مسعود رجوی هم بهشدت بلد بود چطور از بنیصدر استفاده کند و استعداد خوبی داشت در این زمینه. خودش را به بنی صدر نزدیک کرد و او به تدریج به بنیصدر این را فهماند که من و تمام این تشکیلات سیاسی و مخفی و نظامی آماده عملیات به نفع تو هستیم.
میخواهم عرض کنم بنیصدر نهتنها قبل از جنگ کاری نکرد بلکه بعد از جنگ هم در اینطور مسائل خیلی فعال بود و به هیچ وجه اینطور نبود که دعواهای داخلی را کنار بگذارد و شش دانگ حواسش را به جنگ بدهد. اگرچه نمیخواهم حضور او را در جنگ نفی کنم. البته از توانایی بالایی در اداره امور جنگ برخوردار نبود و تفکرات درستی درباره شیوههای دفاعی نداشت. از جمله مهمترین اشکالاتی که داشت این بود که فکر میکرد حضور نیروهای مردمی و داوطلب و بسیجی در جبههها نهتنها به نفع توانمندی دفاعی نیست، بلکه میتواند موجب اخلال هم بشود. به همین دلیل اصلا روی خوشی به آنها نشان نمیداد. منظورم از روی خوش چیست؟ یعنی اینکه ارتش دارد کارش را انجام میدهد خب انجام بدهد، البته خیلی هم عقب نشسته بودند چون تهاجم خیلی سنگین بود.
به هر حال کار خودش را میکرد، یک جاهایی هم نیروهای داوطلب و بسیجی با انگیزه هستند، توپ و تانک و هواپیما هم که نمیخواهند. یک تعداد اسلحه سبک میخواهند مثل ژ3 و آرپیجی و تیربار و دیگر حداکثر سلاح سنگینی که میخواستند چندتا خمپارهانداز بود و مثلاتوپ 106. اینها ادوات خیلی پیچیده و عجیب و غریبی نبود که بنیصدر بگوید اینها نمیتوانند با این ابزار کار کنند. این نیروهای مردمی را هم در مضیقه میگذاشت.
بنیصدر فکر میکرد حضور نیروهای مردمی و داوطلب و بسیجی در جبههها نهتنها به نفع توانمندی دفاعی نیست، بلکه میتواند موجب اخلال هم بشود. به همین دلیل اصلا روی خوشی به آنها نشان نمیداد.
البته به هر تقدیر آنجا به این نیروها از اینطور اسلحهها میرسید. بالاخره حضرت آقا و دکتر چمران ستاد جنگهای نامنظم را تشکیل داده بودند و اصلا کارشان همین بود؛ تنظیم و سازماندهی نیروهای مردمی و رساندن اسلحه و حمایت از آنها. و حالا دیگرانی هم بودند که این کارها را انجام میدادند. اما بنیصدر و تیم نظامی دور و بر او، این کار را انجام نمیدادند.
باز من بگویم که بنیصدر این کار را انجام نمیداد تا نیروی عراق پیشروی کند، نه، هرگز چنین چیزی را نمیگویم. بنیصدر فهم نظامیاش در همین حد بود. یعنی توانایی ذهنی نظامیاش در همین حد بود و مشورتهایی هم که به او میدادند در همین حوزهها بود. حالا من نمیخواهم وارد ریز مسائل نظامی بشوم. اما بنیصدر ضعفهای خیلی زیادی داشت. در بعضی از نقاط هم که می بایست بهموقع دفاع نظامی را انجام دهد انجام نمیداد. مثلا در مورد سقوط خرمشهر، ببینید در آنجا یک تعداد نیروهای نظامی هم بودند. بخش مهمی از نیروهای مدافع هم نیروهای بسیجی و سپاهی و داوطلب بودند. حدود 40 روز خرمشهر مقامت کرد. در این 40 روز توصیههایی هم به بنیصدر شد مبنی بر اینکه شهر دارد سقوط میکند و شما نیروها را از اینجا اعزام کن و نگذار سقوط کند. توجه نکرد.
بنیصدر نامه آیتالله خامنهای برای جلوگیری از سقوط خرمشهر را نادیده گرفت
خود حضرت آقا آن زمان در آن منطقه جنوب بودند. نامهای دارند و سند است که به بنیصدر مینویسند خرمشهر دارد سقوط میکند و این واحدها را از اینجا بردار و آنجا مقداری دفاع را محکمتر کن. این کار انجام نمیشود و چند روز بعد خرمشهر سقوط میکند. خب اینها حد توانایی بنیصدر در امور نظامی بود.
در ماجرای سوسنگرد اگر آن اقدامات صورت نگرفته بود و آن واحدهایی که موردنظر بود وارد نشده بودند سوسنگرد را عراق میگرفت و اگر آنجا را میگرفت پشت جبهه خودش را بهشدت محکم میکرد و بهسمت دزفول میرفت و اگر دزفول را میگرفت کار خوزستان تمام بود، یعنی تمام جادههای مواصلاتی اهواز و آبادان و خرمشهر را میگرفت و فشاری که آنها در آن منطقه گذاشته بودند که الحمدلله با تدابیری که اندیشیده شده بود نتوانستند بگیرند خب اینها کارهایی بود که از طرف بنیصدر انجام نشده بود و دیگران این مواضع را محکم کردند و نگذاشتند سوسنگرد سقوط کند. بنیصدر به هر حال تواناییاش همینقدر بود و به هشدارها هم توجه نمیکرد و البته بخش زیادی از توانمندیاش را هم گذاشته بود روی مسائل داخلی. این ماجرا خودش را کجا خیلی نشان میدهد؟ در ماجرای 14 اسفند.
بخشهای زیادی از مملکت تحت اشغال دشمن است و همچنان امید دارد پیشروی کند. دشمن تا 15-10 کیلومتری شهرهای مهمی مثل اهواز و دزفول آمده و یک گام دیگر بردارد به اهواز و دزفول و اندیمشک میرسد. ببینید وضعیت چطور است. در چنین شرایطی، بنیصدر در مراسم 14 اسفند بهمناسبت سالگرد درگذشت دکتر مصدق آن ماجرا را بهپا میکند و به هر حال وضعیت سیاسی بسیار ملتهبی را در کشور بهوجود میآورد.
بعید است که بنیصدر نمیفهمید این تنشهای سیاسی آثارش بر جبهههای جنگ چیست. من فکر میکنم این را میفهمید. اما انجام میداد. از چه بابت؟ آیا از بیگانه پول گرفته بود این کار را بکند؟ نه، قدرتطلب بود. یعنی اشتهای فراوانی داشت به اینکه قدرت خودش را در داخل هرچه بیشتر بکند.
حالا منافقین هم آمدهاند و یک همکاری در ماجرای 14 اسفند با او دارند و احساس میکند اینها خیلی توانمند عمل کردند در این ماجرا. گرفتند نیروهای حزباللهی را زدند و در شرایطی که بسیج، سپاه و جهاد سازندگی در جبهه دارند خون میدهند و جلوی دشمن ایستادهاند با آن شرایط که حجم آتش دشمن روی آنها بسیار زیاد است و هر روز تعدادی از اینها شهید میشود، بنیصدر کارت را میخواند و میگوید بله ایشان هم از بسیج است، بله ایشان هم از جهاد سازندگی است. خب این نهادها و بچه ها را تضعیف میکنی که خودت را بالا ببری؟ این چه کاری است؟ این آیا استقلالطلبی و خدمت به مردم است؟ این صیانت از مرزهای جغرافیایی است؟ این آزادی خواهی است؟ این چیست؟
من میگویم این توضیحات را که بدهیم میتوانیم درباره این بیانیهای که منتشر شده و بنیصدر را فردی آزادیخواه و استقلالطلب و مدافع سربلندی ایران نامیده، قضاوت کرد. همه بروند روزنامههای آن روزها را ورق بزنند و ببینند شرایط ما چطور بود و آقای بنیصدر در چنین شرایطی چکار میکند.
رجوی بهدنبال سوءاستفاده از بنیصدر بود و او نفهمید
حالا با همه این قضایا، حضرت امام دوست نداشت اولین رئیسجمهور ما به این سرنوشت مبتلا بشود. حضرت امام مرتب ایشان را نصیحت میکند و حتی حمایت میکند چون رئیسجمهور است و میخواهد شخص دوم مملکت مستحکم باشد. اما در یک جایی امام دیگر میبیند که ایشان خط قرمز را رد کرده است، یعنی همان 14 اسفند.
در 17 شهریور یک تحرک جدی سیاسی داشت که عرض کردم. خب امام هم همان زمان به دیگران اجازه میدهد به صورت منطقی به او جواب بدند. اما 14 اسفند دیگر همکاری بنیصدر با سازمان منافقین که آنها هم در این زمان کمکم دارند شمشیر را از رو میبندد آشکار میشود. تضاد سازمان با نظام بالا گرفته و اعلامیههایش علیه نظام تند شده است و از آن حالتی که اوایل انقلاب بود مثل اوایل سال 58 فاصله گرفته اند.
دیگر آن تعارفات را کنار گذاشته است، چون همین سازمان منافقین اوایل انقلاب یک نامه به حضرت امام مینویسد که اجازه بدهید به دیدار شما بیاییم. البته یک بار امام اجازه میدهند و به دیدار ایشان میروند. اما دفعه بعد یعنی در همین سال 58 که در نامه به امام مینویسند اجازه بدهید خدمت شما برسیم تا سوءتفاهمات را برطرف کنیم، به دلیل اینکه فعالیتهایشان در عرصه سیاسی و نظامی زیاد شده بود و خانههای تیمی مسلح آنها زیاد شده بود، محتوای پاسخ حضرت امام این است که شما برای چه این همه اسلحه جمع میکنید؟ این گروههای تیمی را برای چه تشکیل دادهاید؟ شما اسلحه را بگذارید کنار، من به دیدن شما میآیم. اما آنها این کار را نکردند. معلوم هم بود که چرا این کار را نمیکنند. چون مسعود رجوی هم فردی بود مثل بنیصدر. او هم یک قدرت فائقه تمام عیار بدون منازع را میخواست، و اینکه پشت سر بنیصدر قرار گرفت به این دلیل بود که از او استفاده ابزاری بکند و متأسفانه بنیصدر این را هم نتوانست تشخیص بدهد و نفهمید که مسعود رجوی دارد از او سوءاستفاده میکند.
خب بنیصدر در 14 اسفند یک مانور نیمهنظامی یا شبهنظامی با سازمان منافقین برگزار کرد و از نظر خودش خوب توانست آن اهدافی را که دنبال میکرد بهدست بیاورد. به اصطلاح خودش میخواست بسیج را بیآبرو و بیاعتبار کند، همچنین جهاد سازندگی و کمیته را به اصطلاح از دم تیغ بگذراند.
امام آنجا هیئت سه نفرهای را تعیین کردند و به همه این کسانی که در حوزه مسائل سیاسی بودند گفتند با توجه به حساسیت وضعیت جبههها هیچ کس حق ندارد اظهارنظرهای سیاسی و مخالف هم بکند. به اصطلاح سرتان را پایین بیاندازید و کار خودتان را بکنید، اینقدر یقه یکدیگر را نگیرید. البته این بنیصدر بود که یقهگیری میکرد. خب بنیصدر گوش نکرد. بقیه آقایان سکوت کردند. بحث را دوباره شروع کرد و کارهای خود را ادامه داد و کار را به آنجا رساند که حتی امام به این نتیجه رسید که اولا ایشان باید از فرماندهی کل قوا عزل بشود. چرا؟ چون اصلا به کار جنگ نمیرسد و دلش در دعواهای سیاسی است. ایشان بیاید کنار، کسی دیگر یا خود من بهعنوان امام فرماندهی را بهعهده داشته باشم تا برای این تهاجم سنگین کاری بکنیم.
در هیئت 3 نفرهای که بنیصدر هم در آن نماینده داشت، او مقصر اختلافات شناخته شد
چه بسا حضرت امام به دلیل اینکه یک اخطار سیاسی به بنیصدر داده باشند این کار را کردند، یعنی یک کارت زرد به بنیصدر نشان بدهند مبنی بر اینکه خطاهایت را کنترل کن و تکرار نکن. بنابراین فرماندهی کل قوا را از ایشان میگیرند. این در شرایطی است که به دلیل اینکه بنیصدر به آن توصیه حضرت امام مبنی بر اینکه همه سکوت کنند و اختلافات را ادامه ندهید، گوش نکرد و آن هیئت سه نفره هم که خود بنیصدر یک نفر در آنجا نماینده داشت، بعد از اینکه بنیصدر مجددا تحرکات سیاسی را در ابتدای سال 60 شروع کرد تشخیص دادند که بنی صدر مقصر است و دعواهای سیاسی را رها نمیکند. در آن هیئت آیتالله اشراقی داماد حضرت امام نماینده بنیصدر بود، آیتالله یزدی هم از طرف آقای بهشتی، هاشمی و رجایی حضور داشت و نماینده حضرت امام هم آقای مهدوی کنی بود. این هیئت هم در اینکه حضرت امام بهسمت کارت زرد نشان دادن به بنیصدر بروند، موثر بود. از طرفی عزل بنیصدر از فرماندهی کل قوا این علامت را هم به مجلس نشان میداد که یک سری تحرکات در مجلس شروع بشود برای اینکه بنیصدر را کنترل کنند.
بنیصدر پس از عزل از فرماندهی کل قوا به فکر کودتا علیه نظام افتاد!
خب بنیصدر در زمانی عزل میشود که در جبهههای غرب حضور دارد، یعنی در مرکز کشور نبود. راهش این بود که بنیصدر برمیگشت به پایتخت و به هر حال این حکم حضرت امام را میپذیرفت. خب یک زمانی فرماندهی کل قوا را به شما دادهاند و حالا میگیرند. این حق امام است. بنیصدر این را میپذیرفت و دیگر مشغلههای جبهه هم از دوشش برداشته میشد و به وظایف ریاستجمهوریاش میپرداخت. بنیصدر این کار را نکرد و اصلا به مرکز نیامد و از آن زمان تقریبا مخفی شد. خودش در خاطراتش نوشته است «من برای اینکه بعدا نگویند شما میتوانستی یک تحرک نظامی بکنی و قدرت را در دست بگیری و چرا این کار را نکردی؟ با برخی از فرماندهان نظامی مشورت کردم و به آنها گفتم امکان انجام کودتای نظامی چقدر است؟ و آنها گفتند که این امکان خیلی وجود ندارد و بنابراین مثلا تکلیف از من ساقط شد»!
ببینید، بنیصدر بهجای اینکه بیاید و به وظایف ریاستجمهوریاش بپردازد به کودتا فکر میکند! در این کودتا او حتما یک چشم هم به سازمان منافقین داشت با توجه به گستردگی شبکه میلیشیایی که آنها شکل داده بودند. حالا شما ببینید، کشور در معرض تهاجم نظامی است و هزاران کیلومتر مربع از خاک ما در اشغال نیروهای بعثی است. چندین شهر ما مثل خرمشهر، نفتشهر، قصرشیرین، گیلانغرب در اشغال نظامی است، نیروهای ارتش بعث در نزدیکی شهرهای بزرگی مثل دزفول، شوش و اهواز است و آبادان هم که در محاصره است، آن وقت رئیسجمهور به فکر کودتاست! بعد آقایان در بیانیهشان میگویند بنیصدر بهدنبال سرفرازی ملت ایران بوده است. نمیدانم چطور میشود اینها را با هم جمع کرد.
خب اگر احیانا تعدادی از این فرماندهان نظامی که بنی صدر با آنها مشورت کرده بود آنها هم به او میگفتند بیا این کار را انجام بدهیم، نیروی نظامی را از کجا میخواست بردارد بیاید کودتا کند؟ همه نیروهای نظامی را که به مرز برده بودیم. یعنی واقعا میخواست مرز را خالی کند و بیاید نیروی نظامی بیاورد تهران؟ آنوقت صدام حسین میگذاشت تو در تهران حکومت کنی؟ صدام حسین پشت سر تو میآمد تهران. هوش سیاسی را ببینید. آدم اگر یک ذره هوش سیاسی داشته باشد در چنین موقعیتی اصلا از مخیلهاش میگذرد که کودتا کند؟!
واقعا اسم این را جز خیانت چه میشود گذاشت؟
رضایی: من باز میگویم؛ خیانت به این معنا که بنیصدر پول گرفته باشد تا کودتا کند را من قبول ندارم. اما خیانت به معنای اصطلاحی خودش، بله. یعنی وقتی که رهبر و مسئولین کشور سر جای خودشان هستند و بالاخره نظام یک استقراری دارد، اینطور در مقابل ارتش بعث عقب نشستهایم و در تنگنای عجیب و غریبی هستیم، حالا اگر شما به فکر کودتا باشید که واویلا!
این که همان شعار بعثیها مبنی بر اینکه یک هفتهای به تهران میرسیم را محقق میکرد. این نشانه ایراندوستی و استقلالطلبی ایشان است؟ آن وقت شما به من بگویید اگر چنین اتفاقی رخ میداد چقدر مردم تلف میشدند؟ هم بهواسطه مسائل کودتایی هم بهواسطه تهاجمی که ارتش بعث میکرد. ارتش بعث وقتی جنگ را شروع کرده بود اصلا رحم میکرد؟ اهالی آبادان و خرمشهر که عرب بودند. فیلمهایش موجود است دیگر، چگونه این شهرها را به آتش میکشید و چگونه مردم را بمباران میکند و موشک میاندازد داخل دزفول. مردم دزفول که عرب بودند.
کشور در معرض تهاجم نظامی است و هزاران کیلومتر مربع از خاک ما در اشغال نیروهای بعثی است. چندین شهر ما مثل خرمشهر، نفتشهر، قصرشیرین، گیلانغرب در اشغال نظامی است، نیروهای ارتش بعث در نزدیکی شهرهای بزرگی مثل دزفول، شوش و اهواز است و آبادان هم که در محاصره است، آنوقت رئیسجمهور به فکر کودتاست! بعد آقایان در بیانیهشان میگویند بنیصدر بهدنبال سرفرازی ملت ایران بوده است.
خب حالا اگر این ارتش بعث فرصت میکرد و جلو میآمد، قتل عامی که از این ملت میکرد چطور بود؟ وحشتناک بود. مسائل کودتایی هم که زد و خورد و اینها را دارد. بعد ایشان حامی ملت ایران بود؟ ایشان به خاطر قدرتطلبی خودش حاضر بود چنین خونریزی گستردهای در داخل کشور راه بیاندازد. حالا چون به او گفتند امکان کودتا نیست این کار را نکرد، اگر به او میگفتند امکانش هست، این کار را میکرد.
خبی بنی صدر روز 31 خرداد هم از ریاستجمهوری عزل شد. حضرت امام هم نظر مجلس را تأیید کرد. روز 30 خرداد که جلسه دوم بررسی طرح عدم کفایت سیاسی بنیصدر در جریان بود، سازمان منافقین شورش مسلحانه کرد. یعنی آن نیروی میلیشیا و آدمهای خودش را به خیابان ریخت به این امید که میزنیم و چه میکنیم، و البته این کار را هم کردند و زدند.
تعدادی کشته و مجروح شدند ولی چون توده مردم با نظام و امام بود و مدافع انقلاب، جلوی این شورش مسلحانه را گرفتند. از روز 30 خرداد دیگر ترورهای سازمان منافقین بهصورت کور و دیوانهوار و وحشتناک شروع میشود. روزی شاید در آن ابتدا دهها نفر ترور میشدند. حالا بسته به توانی که داشتند. و تروها هم کور بود. یعنی اینطور نبود که افرادی کاملا تعیین شده و مثلا مسؤل را ترور کنند. حالا یک مغازهدار، عکس امام را پشت شیشه مغازهاش زده است، میرفتند ترورش میکردند. آدمی که قیافهاش به نیروهای حزباللهی میخورد ترور میکردند و...
سر سفرههای افطار که میرفتند سر افراد را بیخ تا بیخ میبریدند...
رضایی: بله، ترورهای وحشتناکی را شروع کردند. خلاصه بنیصدر بعد از عزل از ریاستجمهور مخفی شد و حدود یکماه در داخل ایران بود و تحت پوشش حفاظتی سازمان منافقین قرار داشت.
علت مفقود شدنش چه بود؟ مگر خطری از سوی نظام متوجه او بود؟
رضایی: او این مسائل را قبول نداشت و فکر میکرد که باید مقاومت کند و مثلا نظام را زمین بزند و خودش قدرت را در دست بگیرد. بنیصدر اگر بعد از عدم کفایت سیاسیاش داخل کشور مانده بود، یعنی همانطور که عرض کردم بعد از عزل از فرماندهی کل قوا فرض کنیم میآمد به تهران در دفتر ریاستجمهوری مینشست و به کارهای ریاستجمهوری میپرداخت و کشور را اداره میکرد؛ اگر این کار را میکرد من بعید میدانم مجلس حکم به عدم کفایت سیاسیاش میداد.
بنی صدر پس از عزل میتوانست زندگیاش را بکند و از کشور فرار نکند
میگفتند رفته است سر کارش و کارش را انجام میداد. البته این را به قطعیت نمیتوانم بگویم. اما گمانم این است که اگر میآمد و کارش را ادامه میداد، عزل هم نمیشد. بنیصدر دنبال قدرتطلبی خودش بود و مخفی شد تا این دفعه با قدرت بیشتری بیاید و تمام قدرت را در دست بگیرد.
حالا اگر بعد از اینکه عدم کفایت سیاسیاش صادر شده بود و زمانی که دیگر رئیسجمهور هم نبود میرفت در خانهاش مینشست، کسی کاری به او نداشت. یعنی جرمی به آن معنا مرتکب نشده بود که مستحق مجازات باشد. حالا سوءمدیریت داشته، قدرتطلبی داشته، جنگ و دعوای سیاسی داشته، همه اینها را داشته، اما اینها چزی نبود که بابت آن بنیصدر را بگیرند و محاکمه کنند. میرفت در منزلش مینشست.
اصلا امام بعد از اینکه بنیصدر بعد از عزلش مخفی شده بود و زیر چتر حمایتی سازمان منافقین قرار گرفته بود به بنیصدر توصیه کرد که برو به کارهای دانشگاهیات برس. امام واقعا دلسوزانه به او گفت، یعنی مفهوم حرف امام این بود که فریب این اطرافیان را نخور، فریب این منافقین را نخور. وارد فاز مخالفت نشو و از کشور خارج نشو. تو میتوانی استاد دانشگاه باشی، تألیف و تدریس کنی، کسی با تو کاری ندارد. گوش نکرد. فکر میکرد آن کودتایی که در ذهنش هست را میتواند انجام دهد.
حالا مدتی در داخل کشور بود و شاید هم به فکر این بودند که نیرویی چیزی تدارک ببیند و تصور میکرد میتواند یک سازماندهی انجام دهد. سازمان مجاهدین هم وارد فاز نظامی شده بود و ترور میکرد. شش هفت روز بعد از ماجرای عزل، بمبگذاریهای سازمان منافقین شروع شد. هفت تیر را داریم، شش تیر را داریم که البته برخی میگویند سازمان فرقان بوده و برخی میگویند کار منافقین بوده. حالا اگر فرض کنیم شش تیر که حضرت آقا مجروح شدند، کار منافقین نبوده، هفت تیر که مسلما کار سازمان بود. به این امید که ما تعدادی از مسئولین را میکشیم و نظام فرو میریزد. اینها کارهای کودتایی بود دیگر. همان کودتایی که بنیصدر به فکرش بود با نظامیها انجام دهد به این ترتیب سازمان منافقین انجام داد و حتما حتما بنیصدر در جریان این قضایا بود چون تحت چتر حمایتی آنها بود.
اینکه بنیصدر بعدا گفت از شهادت دکتر بهشتی خوشحال نشدهام چقدر میتواند صحت داشته باشد؟
رضایی: حالا من نمیدانم ایشان خوشحال شده یا نه، شاید هم نشده باشد...
بهلحاظ منطقی میشود گفت که خوشحال نشده است؟
رضایی: ببینید، من نمیخواهم درباره حالات روحی افراد نظر دهم. من چه میدانم ایشان خوشحال شد یا نه. اما اگر خوشحال نشده و آن کار یک کار تروریستی بود، باید گفت که نهتنها آقای بهشتی و آن 72 نفر، بلکه این سازمان هر روز دارد چندین نفر را در سراسر کشور ترور میکند...
یعنی بنیصدر اگر سد راه منافقین هم نمیشد، حداقل باید موضع میگرفت...
منافقین بیتردید پدرخواندههای معنوی داعش هستند
رضایی: حداقل ترین کار این بود که راه خودش را جدا میکرد. تو که میبینی این سازمان دارد جنایت میکند و بمب میگذارد. در کوچه و خیابان بمب میگذارد و مردم را تکه پاره میکند. همین کاری که داعشیها الان دارند انجام میدهند. داخل یک مدرسه بمب میگذاری و تعدادی بچه را میکشی. چه منطقی پشت سر این هست؟ مردم کوچه و خیابان را میکشی، این یعنی چه؟ ما امروز داریم داعشیها را میبینیم. منافقین بیتردید پدرخواندههای معنوی داعش هستند. شما بروید ببینید روزنامههای آن موقع را. اینها که ثبت شده است دیگر. در معابر عمومی، میادین، جاهایی که مردم حضور داشتند. یعنی یک دشمنی کور با متن مردم داشتند.
کسانی که میگویند بنیصدر طرفدار استقلال و سرافرازی ملت ایران بود، در مورد پیوندی که او با منافقین جنایتکار خورد و بخشی از این کارهایی که میکردند به پشتوانه همین پیوندی بود که با بنیصدر بهعنوان بهاصطلاح خودشان رئیسجمهوری قانونی ایران داشتند، در مورد اینها چه میگویند؟ چطور میتوانند چنین آدمی را طرفدار مردم ایران بخوانند؟
آقای بنی صدر! شما یک ماه بعد از ماجرای عزل در ایران بودی، در طول این مدت دیدی که این سازمان منافقین چه جنایتهایی دارد انجام میدهد. حالا از ترور آیتالله بهشتی خوشحال شد یا نه، نمیدانم، من چه بگویم در باره آن قضیه. اما این ترورها را که میدیدی، چرا راه خودت را جدا نکردی؟ چرا با رجوی بلند شدی رفتی؟ حالا برخی میگویند با لباس زنانه رفت برخی میگویند بدون لباس زنانه. این که اصلا مهم نیست. مهم این است که بنیصدر در ائتلاف با مسعود رجوی جنایتکار بلند شد و به پاریس رفت و با همدیگر شورای مقاومت تشکیل دادند. یعنی اصلا مهم نیست که آقای بهشتی را کشتند خوشحال شدی یا ناراحت، مهم این است که رفتهای با یک سازمان تروریستی دست در دست هم دادهاید و به اصطلاح خودتان شورای مقاومت تشکیل دادهاید...
و اهدافی را که اینجا میخواستی محقق کنی آنجا در پیش گرفتهای...
رضایی: بله. آن وقت این مردمدوستی و ایراندوستی و هواداری از سرافرازی مردم ایران است؟ آن کسانی که میگویند ایشان طرفدار استقلال ملت ایران و سرافرازی ملت ایران بود، در مورد این پیوندی که با این جنایتکارها خورد و بخشی از این کارهایی که میکردند به پشتوانه همین پیوندی بود که با بنیصدر بهعنوان بهاصطلاح خودشان رئیسجمهوری قانونی ایران داشتند، در مورد اینها چه میگویند؟ چطور میتوانند چنین آدمی را طرفدار مردم ایران بخوانند؟ آن از جنگش آن از دعواهای داخلیاش و این هم از پیوند و همدستیاش با یک گروه تروریست جنایتکار که هیچکس در جنایتکار بودن و داعشی بودن اینها شکی ندارد.
خب بله، بنیصدر بعد از اینکه مدتی با همین آقای رجوی جنایتکار و سازمان منافقین بوده و خود را رهبر این سازمان و نفر بالادست مسعود رجوی میدانست، بعدا میگوید اینها میخواستند بروند عراق و «طارق عزیز» خواسته بیاید، من مخالفت کردم و گفتم چرا میآیید و... خب شما این همه در جنایات اینها همراه بودهای، حالا به این ترتیب مثلا تطهیر میشوی؟! ضمن اینکه اینها ادعاهایی است که خودت داری مطرح میکنی. من از کجا بدانم که تو راست میگویی.
و بعد همراهی بنیصدر با منافقین تا جایی ادامه داشت که آقای رجوی را به دامادی خودش پذیرفت. آقای بنیصدر، شما داری کسی را به دامادی خودت میپذیری که مسئولیت تمامی بمبگذاریها، قتلها، جنایتها و ترورهایی که تا آن موقع در ایران انجام شده بود برعهده اوست. تو داری این آدم را به دامادی میپذیری. میتوانی خودت را از این جنایتها جدا کنی؟ مردم این را میپذیرند از بنی صدر؟ مثلا بنی صدر بگوید به من چه، آنها این کارها را انجام دادهاند. اصلا میشود چنین چیزی؟ رفتهای شورای مقاومت تشکیل دادهای و این آقا را به دامادی پذیرفتهای، یعنی همه جوره این آدم را تأیید میکنی. میشود بنیصدر را از این جنایتها جدا کرد؟
انتهای پیام /
*س_ شما می توانید این مطلب را ویرایش نمایید _س* این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید مسعود رضایی ابوالحسن بنی صدر مسعود رجوی اسناد لانه جاسوسی سازمان منافقین مهدی بازرگان این خبر توسط افراد زیر ویرایش شده است