یک‌شنبه 4 آذر 1403

کامروایی مخالفان استقلال الجزایر از مرگ کامو /KGB نویسنده را کشت!

خبرگزاری مهر مشاهده در مرجع
کامروایی مخالفان استقلال الجزایر از مرگ کامو /KGB نویسنده را کشت!

کاتللی می‌گوید مخالفان استقلال الجزایر، وجدان گناهکار فرانسوی‌ها، اخلاق بورژوایی و جامعه روشنفکری از مرگ کامو سود می‌بردند. بر همین‌اساس می‌شود از پاریس، پراگ و مسکو به حقیقت مرگ او رسید.

کاتللی می‌گوید مخالفان استقلال الجزایر، وجدان گناهکار فرانسوی‌ها، اخلاق بورژوایی و جامعه روشنفکری از مرگ کامو سود می‌بردند. بر همین‌اساس می‌شود از پاریس، پراگ و مسکو به حقیقت مرگ او رسید.

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ صادق وفایی: آلبر کامو نویسنده و نمایشنامه‌نویس معروف فرانسوی و خالق آثاری چون «بیگانه»، «طاعون» و «حکومت نظامی» که در الجزایر متولد شده، سال 1913 به دنیا آمد و سال 1960 در یک‌سانحه رانندگی درگذشت. جووانی کاتللی نویسنده ایتالیایی هم سال‌ها پس از مرگ کامو در سال 2019 کتابی با عنوان «مرگ کامو» نوشت و در آن اعلام کرد مرگ این‌نویسنده مرگی تصادفی براساس یک‌تصادف یا سانحه رانندگی نبوده، بلکه تروری از پیش‌تعیین‌شده توسط سازمان جاسوسی KGB بوده است.

ترجمه ابوالفضل الله‌دادی از متن فرانسوی «مرگ کامو» خردادماه 1401 توسط نشر نو منتشر و راهی بازار نشر شد. جووانی کاتللی کتابش را به ایمره نادی (رهبر قیام ضدکمونیستی مجارستان که توسط کمونیست‌ها اعدام شد) و سالوادور آلنده تقدیم کرده است. او براساس خاطرات و اسنادی که یان زابرانا نویسنده چکی و ژاک ورژس وکیل بزرگ فرانسوی مطرح کرده‌اند، می‌گوید اعتراضات تند کامو به حمله شوروی به مجارستان، مقالات و سخنرانی شدیدش در این‌باره، ماجرای حمایتش از بوریس پاسترناک برای دریافت نوبل توسط این‌نویسنده روس و در نهایت مواضع ضدکمونیستی‌اش که باعث می‌شد مانعی سر راه ارتباط فرانسه و شوروی باشد، باعث شد توسط سازمان KGB و با تایید سازمان‌های امنیتی و اطلاعاتی فرانسه ترور شود.

کاتللی می‌گوید بسیاری از نزدیکان کامو از این‌موضوع اطمینان کامل داشتند و اواخر سال‌های دهه 1660 ژاک ورژس هم این فرضیه را علنا مطرح کرده بود. نویسنده کتاب «مرگ کامو» می‌گوید آنری بونیه که به کامو نزدیک بود هم تاکید می‌کند بلافاصله پس از تصادف، بسیاری از صاحب‌نظران به یک سوءقصد فکر کرده بودند. روز خاکسپاری کامو، ژان بالار مدیر روزنامه «کایه دو سود» بسیار واضح درباره این‌موضوع حرف زد. اما بعدها انحصار جریان ژان‌پل سارتر بر دنیای فرهنگی، تردیدها را به سکوت کشاند و هر نوع فرضیه‌ای را که براساسش، مرگ کامو یک تصادف ساده نبود، به فراموشی سپرد. آن‌زمان کمونیست‌ها و سارتری‌ها از کامو بسیار متنفر بودند.

مولف کتاب «مرگ کامو» می‌گوید در جریان تحقیقاتی که در جمهوری چک انجام داده، افرادی که پیش‌تر عضو سرویس‌های مخفی چک و به‌عنوان بازوی نظامی KGB در خدمت شوروی بوده‌اند، نزد او اعتراف کرده‌اند مسئولیت ماموران چک در مرگ کامو کاملا قابل باور است، اما عملیاتی از این‌دست هرگز بدون رضایت ضمنی سرویس‌های مخفی فرانسه نمی‌توانست اجرا شود.

جالب است که کامو در جوانی، در پاییز 1935 در الجزایر به حزب کمونیست پیوست و در آن ثبت‌نام کرد. او تا نوامبر 1937 دوام آورد و سپس به‌خاطر آن‌چه جووانی کاتللی آن را استقلال اندیشه و موضع‌گیری‌های اسلامی - ملی‌گرایانه‌اش می‌خواند که نسبت به خط مشی جدید حزب کمونیست چندان متعارف نبود، از حزب اخراج شد. کاتللی می‌گوید کامو مثل بسیاری از جوانان چپ‌گرا به حزب پیوسته بود تا در برابر خطر فاشیستِ آن سال‌ها صف‌آرایی کند، اما نه مارکسیست بود نه کارشناس خبره اثر مارکس. آزادی فکری‌اش، حساسیتش به خواسته‌های مسلمانان و صداقتش در برابر عقب‌گرد خط مشی حزب، به همراه وفاداری‌اش به رفقای قدیمی‌اش در ONA هم به او اجازه ندادند به‌سادگی در حزب کمونیست الجزایر باقی بماند.

یکی از راه‌های رسیدن به قاتل یا قاتلان پرونده‌های جنایی، بررسی انگیزه‌های اطرافیان و نزدیکان مقتول و پیدا کردن جواب این‌سوال است که از مرگ او چه‌سودی می‌برده‌اند. بر همین‌منوال، جووانی کاتللی هم می‌گوید مخالفان استقلال الجزایر، وجدان گناهکار فرانسوی‌ها، اخلاق بورژوایی و جامعه روشنفکری از مرگ کامو سود می‌بردند. بر همین‌اساس می‌شود از پاریس، پراگ و مسکو به حقیقت سرنوشت این‌نویسنده برنده جایزه نوبل دست پیدا کرد. یکی از اشارات جالب و قابل توجه کاتللی در کتابش هم این است که کامو گفته بود «حد اعلای پوچی، مردن در سانحه رانندگی است.» و دست فریبنده تقدیر، این‌پیشگویی غیر ارادی قربانی KGB را جامه عمل پوشاند.

* سانحه رخ می‌دهد؛ کامو می‌میرد

«دوشنبه 3 ژانویه 1960 آلبر کامو با اینکه همراه رُنه شار بلیت قطار خریده بود، با اتومبیل دوست و ناشرش میشل گالیمار از خانه‌اش در جنوب در لورمارَن راهی پاریس شد. آن و ژنین دختر و همسر گالیمار و نیز سگشان همراهشان بودند؛ شار تصمیم گرفته بود با قطار برود تا اتومبیل زیاد سنگین نشود.» (صفحه 26)

خودروی حامل آلبر کامو در مسیر مستقیم عریضی حرکت می‌کرد که ناگهان از منحرف شد و به‌شدت به یکی از چنارهای ردیف‌شده کنار جاده برخورد کرد و با پرتاب‌شدن به چندمتر دورتر، به درخت قطور دیگری برخورد کرد و به‌قول جووانی کاتللی، کم و بیش خرد شد. در این‌سانحه جمجمه کامو خرد شد و گردنش شکست. در نتیجه در دَم جان داد. میشل گالیمار هم از هوش رفت و چند روز بعد در بیمارستان درگذشت. به‌گفته هربرت لوتمان نویسنده زندگینامه کامو، این‌تصادف ظاهرا ناشی از قفل‌شدن یک‌چرخ یا قطع‌شدن محور چرخ بود. پس از برخورد به درخت اول، ضربه دوم به کناره اتومبیل برخورد کرد اما خودرو نیم‌دور زده و نسبت به مسیر حرکت تقریبا به عقب چرخیده بود. در نتیجه پیکر کامو به پشت اتومبیل پرت شده بود. او تنها کسی بود که داخل اتومبیل باقی مانده و ضربه نهایی دوم را دریافت کرده بود. بقیه مسافران احتمالا در لحظاتی که اتومبیل به سمت درخت دوم می‌رفت، به بیرون پرت شده بودند.

پس از برخورد به درخت اول، ضربه دوم به کناره اتومبیل برخورد کرد اما خودرو نیم‌دور زده و نسبت به مسیر حرکت تقریبا به عقب چرخیده بود. در نتیجه پیکر کامو به پشت اتومبیل پرت شده بود. او تنها کسی بود که داخل اتومبیل باقی مانده و ضربه نهایی دوم را دریافت کرده بود. بقیه مسافران احتمالا در لحظاتی که اتومبیل به سمت درخت دوم می‌رفت، به بیرون پرت شده بودنددر این‌حادثه، سگ خانواده گالیمار ناپدید شد و دیگر پیدا نشد. کامو با شکستگی جمجمه، فرورفتگی قفسه سینه و شکستگی ستون فقرات، شیشه جلو را از جا کنده بود. او کمربند ایمنی را نبسته، نشسته بر صندلی کنار راننده، وخیم‌ترین پیامدهای تصادف را تحمل کرد. پس از سانحه، جسد کامو به شهرداری ویلبلُوَن تحویل داده شد. جمعیتی از ساکنان روستا و دوستانش تا روز بعد بالای سرش شب‌زنده‌داری کردند. وقتی هم کامو در لورمارن به خاک سپرده شد، تاج گلی با این‌نوشته از راه رسید: «برای دوست مجارستان. مجارهای در تبعید.»

جووانی کاتللی می‌گوید از همان ابتدای وقوع حادثه مشخص بوده وقایع رخ‌داده و توضیح منطقی‌شان با هم مطابقت ندارند. تا این‌که دست سرنوشت او را با خاطرات یان زابرانا روبرو کرده و با شهادتی غیرمنتظره درباره حادثه مرک کامو مواجه شده است.

یکی از موضوعاتی که نویسنده ایتالیایی در کتابش تذکر می‌دهد، احتمال قوی شنود مکالمات تلفنی کامو با دوستانش و دادن خبر بازگشت به پاریس است. همچنین احتمال قوی فعالیت خبرچین‌هایی که اطراف دوستان و معشوقه‌های کامو بوده‌اند، توسط کاتللی مطرح می‌شود. او می‌گوید صبح روز سوم سفر کامو، او به منشی خود در پاریس تلفن کرد و از بازگشتش خبر داد. این‌تماس، یکی از تماس‌هایی است که احتمالا توسط جاسوس‌های KGB شنود شده بوده است.

30 دسامبر کامو نامه‌ای خطاب به کاترین سلر بازیگر و یکی از معشوقه‌هایش نوشت و از رسیدن قریب‌الوقوعش خبر داد. همان روز 30 ام نامه‌ای دیگر هم برای ماریا کاسارس بازیگر و معشوقه تاریخی‌اش فرستاد تا بگوید سه‌شنبه به پاریس می‌رسد. کاتللی می‌نویسد «دور و بر دو خانم بازیگر پر از خبرچین‌های بالقوه بود: متعهدترین جاسوس‌ها از نظر سیاسی به ماریا کاسارس نزدیک بودند و اطلاعات دریافتی او از همه دقیق‌تر بود؛ شاید اخبار قطعی از طریق او به گوش جلادان رسید.» (صفحه 27)/ کامو در 29 دسامبر نامه دیگری به می معشوقه جدیدش هم نوشته و در آن از بازگشت خود به پاریس خبر داده بود.

نتیجه‌گیری کاتللی این است که با وجود مواردی که بیان شدند، بسیاری می‌توانستند از برنامه‌های نویسنده و قصدش برای بازگشت با اتومبیل به همراه خانواده گالیمار خبر داشته باشند. آن‌ها در مسیر برگشت به‌سمت پاریس، شب اول در هتل رستوران لو شاپن فن در روستای توواسه شام خوردند و اتاق رزرو کرده بودند. فردا صبح هم که استراحت کرده بودند، بازگشت خود به پاریس را ادامه دادند و در جاده دچار سانحه شدند.

یان زابرانا

* روایت یان زابرانا از مرگ کامو

یان زابرانا نویسنده اهل چکسلواکی کسی است که جووانی کاتللی، اصل و اساس و محور محتوای کتابش را روی اظهارات و نوشته‌هایش بنا کرده است. کاتللی از زابرانا با عنوان «مرد پراگ» یاد می‌کند و می‌گوید روزی هنگام قدم‌زدن در این‌شهر کتاب «یان زابرانا: یک‌عمر» را در یک‌کتابفروشی دیده و آن را خریده است. زابرانا در کتاب مورد اشاره خاطرات مختلفی را از زندگی در سال‌های کمونیستی پراگ و چکسلواکی تحت سیطره کمونیسم روایت کرده است. آن‌چه توجه کاتللی را در این‌کتاب به خود جلب کرده، بخشی از خاطرات زابرانا از تابستان 1980 است که در آن، سانحه تصادف مرگبار آلبر کامو با جزئیات بسیار تشریح شده است. زابرانا در کتاب خاطرات خود در سال 1980، سفره دلش را درباره تروری که 20 سال پیش‌تر در 1960 رخ داده، باز کرده و درباره این‌مساله افشاگری کرده است.

تعبیر مشترک کاتللی و زابرانا هم درباره ترورِ کامو این است که آیین فریب و فراموشی بعد از انجام این‌کار با دقت به کار افتاد تا نام جلادان و رویدادهای سرنوشت‌ساز را برای تاریخ و حافظه ضعیف آدم‌ها مهر و موم کند. زابرانا با مردی آشنا بوده که به KGB وصل بوده و اطلاعاتی درباره مرگ مشکوک کامو داشته است. استنادش هم به گفتگو با همین‌فرد آگاه است. کاتللی با ارجاع به کتاب زابرانا می‌گوید یان زابرانا درباره روزهای پایانی تابستان 1980 در خاطراتش نوشته است:

«از مردی که چیزهای زیادی می‌داند و منابعی در اختیار دارد، موضوع بسیار عجیبی را شنیدم. او اقرار می‌کند سانحه رانندگی‌ای را که طی آن آلبر کامو در سال 1960 جانش را از دست داد، سازمان جاسوسی شوروی سازماندهی کرده بود. آن‌ها به‌کمک ابزاری فنی، به یکی از تایرها آسیبی زدند که در سرعت بالا آن را برید و سوراخش کرد. دستور این عملیات پاکسازی را شخص شپیلوف وزیر خارجه در ازای تاوان مقاله‌ای صادر کرد که مارس 1957 در (روزنامه) فران‌- تیرور منتشر شد و در آن کامو ضمن پرداختن به وقایع مجارستان، تلویحا از این وزیر نام برده و به او حمله کرده بود. ظاهرا به سه سال زمان نیاز بوده تا سرویس‌های جاسوسی بتوانند این ماموریت را به سرانجام برسانند. اما در پایان چنان بی‌نقص موفق شدند که دنیا تا به امروز باور کرده کامو بر اثر سانحه رانندگی معمولی‌ای مرد که ممکن است برای هرکسی پیش بیاید.» (صفحه 36 به 37)

ضربه کاری کامو به پیکره کمونیسم شوروی، سخنرانیِ روز 15 مارس 1957 بود که در تماشاخانه واگرام ایراد کرد. روزنامه فران - تیرو هم متن سخنرانی را روز 18 مارس منتشر کرد. به گفته یان زابرانا براساس اطلاعات منبعش که به KGB نزدیک بود، همین‌سخنرانیِ 15 مارس، به قیمت زندگی کامو تمام شدهمان‌طور که تاریخ می‌گوید اواخر اکتبر 1956 شوروی قیام ضدکمونیستی بوداپست را به خاک و خون کشید. کامو هم درگیر این‌ماجرا شد و سخنرانی‌های تندِ ضد کمونیستی شورانگیزی ایراد کرد. او با سخنانی گزنده، دیمیتری شپیلوف وزیر خارجه شوروی را خطاب قرار می‌داد. بنابراین به‌قول جووانی کاتللی که از یان زابرانا نقل قول می‌آورد، آقای نویسنده باید متوقف می‌شد.

چهارم نوامبر 1956 رادیو بوداپست پیامی را برای روشنفکران جهان مخابره کرد. کامو 8 نوامبر متن این‌فراخوان را دریافت کرد و بلافاصله با روزنامه فران - تیرو که ارتباط خوبی با آن داشت تماس گرفت. روزنامه مذکور فراخوان مجارستانی‌ها را در روز 9 نوامبر و فراخوان خود کامو برای دفاع از آن‌ها را روز 10 نوامبر منتشر کرد. کامو مخاطبانش را تشویق کرده بود متنی را خطاب به سازمان ملل امضا کنند که اقدام ضعیف این‌نهادِ به‌ظاهر بین‌المللی را محکوم می‌کرد. او که از ناتوانی غرب در مهار شوروی عصبی بود، 23 نوامبر هم پیامی در حمایت از مجارستان به گردهمایی دانشجویان فرانسویِ معترض به یورش شوروی فرستاد. اما کامو به انتشار فراخوان و مقاله بسنده نکرد.

اما از نظر جووانی کاتللی، ضربه کاری کامو به پیکره کمونیسم شوروی، سخنرانیِ روز 15 مارس 1957 بود که در تماشاخانه واگرام ایراد کرد. روزنامه فران - تیرو هم متن سخنرانی را روز 18 مارس منتشر کرد. به گفته یان زابرانا براساس اطلاعات منبعش که به KGB نزدیک بود، همین‌سخنرانیِ 15 مارس، به قیمت زندگی کامو تمام شد. بعد از این‌سخنرانی که کامو در آن به‌شدت به شپیلوف حمله کرد، وزیر امور خارجه شوروی شخصا به KGB دستور داد این نویسنده را حذف کنند.

زابرانا و منبعش به روشنی گفته‌اند نیروهای KGB به کمک ابزاری فنی به یکی از تایرهای خودروی کامو و گالیمار در سفرشان آسیب زدند که در سرعت بالا آن را برید یا سوراخش کرد. برای خرابکاران علاوه بر شبِ توواسه، امکان دیگری هم وجود داشت: توقف برای ناهار در سئانس؛ زمانی که مسافران در هتل پاریس و پست استراحت می‌کردند. محل انفجار لاستیک و سانحه هم در فاصله چندکیلومتری پس از سئانس و دقیقا پس از آن است.

این‌میان، یکی از کنایه‌های جووانی کاتللی مربوط به یک‌برنامه تلویزیونی با عنوان محفل نیمه‌شب در تلویزیون فرانسه است که مارس 1997 پخش شد و به ماریا کاسارس اختصاص داشت. در این‌برنامه به نامه‌ای اشاره شد که کامو آن‌روزها برای کاسارس نوشته بود و گرچه در آن قول می‌داد شب چهارم ژانویه سر وقت به قرار شام برسد، با این‌حال اضافه کرده بود «مگر این‌که اتفاقی برای اتومبیل پیش بیاید.»

بخشی از مطالب کتاب «مرگ کامو» درباره ماجراها و قرارهای خود کاتللی در کافه‌های پراگ برای رسیدن به «منبع» و اسناد مرگ کامو است. او در این‌فرازها با ذکر خاطرات زابرانا می‌گوید «منبع» در جایی از ارتباطاتش با زابرانا، متوجه اشتباه، سرخوشی خطرناک و غفلتی شد که از خود نشان داده بود و به زابرانا فهماند که اطلاعاتش محرمانه است و مطلقا نباید فاش شوند. اگر هم برملا شوند او هرگز تاییدشان نمی‌کند.

* این‌سه‌نفر؛ احتمالاتی که همسر زابرانا درباره «منبع» می‌داد

جووانی کاتللی برای نوشتن «مرگ کامو» با ماری زابرانووا بیوه یان زابرانا هم دیدار و گفته کرده است. از نظر این‌زن، منبع احتمالا سه نفر بوده است: هرسه نفر به پایتخت شوروی سفر کرده بودند و اغلب آن‌جا اقامت داشتند و می‌توانستند رابط‌های خوبی برای کسب چنین‌اطلاعاتی باشند. این‌سه‌تن از دید ماری زابرانووا عبارت‌اند از: یک‌مورخ بزرگ ادبیات، یک‌جامعه‌شناس که بعدها به خارج از چکسلواکی مهاجرت کرده بود و یک‌مترجم زبان روسی. از بین این‌سه‌تن هم تنها یکی از آن‌ها زنده بوده و می‌توانسته حرف بزند.

جورج جیبیان استاد چک‌_آمریکایی ادبیات روسیه و ادبیات تطبیقی یکی از سه‌تنی است که گمان می‌رود منبعِ زابرانا بوده باشند. او متولد سال 1924 در پراگ بود که 24 اکتبر 1999 در خانه‌اش در ایتاکای آمریکا درگذشت. احتمال دوم، جیری زوزانک استاد دانشگاه کانادایی واترلو است که هنوز زنده است و گزینه سوم هم جیری بارباس مترجم بود که سال‌های متمادی آثاری را از روسی به چکی ترجمه کرده بود و البته چندسال پیش‌تر درگذشته بود.

* مثلث زابرانا، پاسترناک و کامو

یکی از دلایلی که از نظر یان زابرانا و جووانی کاتلی باعث تشدید کینه کمونیست‌ها از کامو شد، حمایت‌هایش از بوریس پاسترناک خالق روسی رمان «دکتر ژیواگو» بود که به کسب جایزه نوبل توسط پاسترناک انجامید. جووانی کاتللی می‌گوید سرنوشت رمان «دکتر ژیواگو» و نویسنده‌اش، عمیقا به تحسین و مداخله کامو وابسته است که با هیات داوران جایزه نوبل سروکله زد تا یک سال پس از خودش، پاسترناک جایزه را دریافت کند.

نویسنده کتاب «مرگ کامو» معتقد است زندگی زابرانا، کامو و پاسترناک که در یک‌زمان می‌زیستند، به هم گره خورده است. کسب جایزه نوبل در سال 1958 توسط پاسترناک باعث خصومت فزاینده شوروی نسبت به کامو شد که پس از اعتراض تندش علیه یورش شوروی به مجارستان، این‌بار حمایتش از پاسترناک، سیلی دیگری به حاکمیت شوروی محسوب می‌شد.

* شباهت آدم‌کشی‌های KGB با موساد

اگر کتاب «فاتحین جهانی» لوئیس مارشالکوی مجارستانی را خوانده باشیم که یک مسیحی ضدیهود محسوب می‌شود، کمونیسم و صهیونیسم از نظر ماهیت هیچ‌تفاوتی با هم ندارند و از یک‌ریشه یعنی سازمان یهود بین‌الملل تغذیه می‌شوند. مارشالکو کمونیسم شرقی و کاپیتالیسم (سرمایه‌داری) غربی را دو لبه یک مقراض می‌داند. جالب است که جووانی کاتللی هم در فصلی از کتابش با عنوان «اقدامات کاگ‌ب در روزگار کامو» که تلاش کرده در آن از نوع آدم‌کشی‌های شوروی صحبت کند که در آن‌ها هیچ‌ردی از قاتل به‌جا نمی‌ماند صحبت کند، مطالبی را بیان کرده که شباهت‌های قابل‌توجهی و عجیبی با شیوه‌های آدم‌کشی صهیونیست‌های اسرائیلی در سازمان موساد دارد. این‌شیوه‌ها به‌طور مشروح در کتاب «تو زودتر بکش» رونین برگمن نویسنده اسرائیلی شرح داده شده‌اند.

کاتللی از سلاح‌های خاص انفجاری و غیره ی KGB یا آزمایش‌های بهبود سموم و داروهای کارآمد توسط این‌سازمان برای حذف اهداف موردنظر گفته است. با استفاده از این‌سلاح‌ها، پس از حذف قربانی حتی در صورت کالبدشکافی، ردی به جا نمی‌ماند. یک‌نمونه از این‌اقدامات مربوط به لیزا اشتن خبرنگار رادیو آمریکا در سال 1955 است که یک‌آبنبات اسکوپولامین دریافت کرد و نزدیک بود کشته شود اما جان به در برد. این‌ماده بسیار خطرناک است و ورودش به بدن باعث می‌شود ابتدا قدرت تفکر فرد از بین برود و با پخش سریع آن در بدن قربانی، مرگ سریع رخ دهد. گفته می‌شود سازمان جاسوسی آمریکا همچنان از این‌ماده استفاده می‌کند.

این‌اتفاق حمله قلبی و فلج مغزی را در پی داشت و قربانی در عرض یکی‌دو دقیقه می‌مرد. در طول 5 دقیقه بعدی هم سم حل می‌شد و شریان‌های قربانی به حالت طبیعی بازمی‌گشتندبحث استفاده KGB از سلاح ویژه‌ای که به کپسول سیانور مجهز بود و ردی از خود و قاتل به جا نمی‌گذاشت، مخاطب را یاد ماجرای ترور خالد مشعل با نمونه مشابه همین‌سلاح توسط دو آدمکش اسرائیلیِ موساد می‌اندازد. جووانی کاتللی هم در کتابش می‌گوید این‌سلاح در چندسانتی‌متری صورت قربانی به کار می‌افتاد و افشانه سیانور را می‌پاشید که پس از استنشاق، شریان‌های خون‌رسان به مغز را مختل می‌کرد. این‌اتفاق حمله قلبی و فلج مغزی را در پی داشت و قربانی در عرض یکی‌دو دقیقه می‌مرد. در طول 5 دقیقه بعدی هم سم حل می‌شد و شریان‌های قربانی به حالت طبیعی بازمی‌گشتند؛ بی‌آن‌که اثری از آن ماده به جا بماند. ماموران مخفی شوروی در برلین این‌سلاح را برای اولین‌بار روی یک‌سگ بیچاره آزمایش کردند که حیوان در عرض دوسه دقیقه بی‌آن‌که صدایی کند و واکنشی نشان دهد در خاموشی جان داد.

کاتللی می‌نویسد: «در سندی از سیا به تاریخ 1964 که در سال 1993 از طبقه‌بندی محرمانه خارج شد و به قتل‌های برون‌مرزی کاگ‌ب می‌پردازد، آمده است: قتل رهبران مهاجر چنان ماهرانه اجرا شد که به نظر می‌رسید قربانیان به دلایل طبیعی جان خود را از دست داده‌اند.» (صفحه 69) نتیجه‌گیری‌اش هم از این‌فصل کتاب «مرگ کامو» این است که در روزگاری که کامو در آن کشته شد، فنون حذف عناصر نامطلوب _ که الزاما نه افرادی بسیار خطرناک بلکه دگراندیشانی ساده بودند_ به چه میزانی از پیشرفت و پیچیدگی رسیده بوده است. بنابراین ترور آلبر کامو به‌ترتیبی که دست کسی در آن هویدا نباشد و یک‌حادثه اتفاقی به نظر برسد، برای آدم‌کش‌های صهیونیست KGB کاری نداشته است.

ژاک ورژس

* روایت ژاک ورژس از مرگ کامو

وکیل جولیانو اسپازالی رئیس انجمن ایتالیا و چهره کلیدی دادگاه تحقیق «دست‌های تمیز» با ژاک ورژس وکیل بزرگ فرانسوی دوست بود. این‌دو در 14 مه 2014 در کتابفروشی سانتوفیوری میلان در یک‌مراسم رونمایی کتاب دیدار کردند. اسپازالی در گفت‌وگوهای خصوصی‌شان که ثمره معاشرتی طولانی بود، روایت ورژس را از مرگ کامو از زبان خودش شنید. چکیده محتوای این‌گفتگو در کتاب «مرگ کامو» آمده است؛ این‌که ورژس تاکید داشت سخنانش نتیجه اطلاعاتی دقیق است نه نظر شخصی.

وکیل فرانسوی گفت تصادفی که کامو در جریان آن جانش را از دست داد، از سوی بخشی از KGB با تایید ضمنی سازمان‌های مخفی فرانسه طرح‌ریزی و اجرا شد. طبق اسناد ورژس، سرویس‌های فرانسوی با این‌کار مخالفت نکرده بودند.

کامو 4 ژانویه 1960 جانش را از دست می‌دهد و وقتی 23 مارس هواپیمای خروشچف در فرودگاه اورلی به زمین نشست، دیگر هیچ صدایی نیست که علیه اجماع و آرزوهای مشترک فرانسه و شوروی بلند شودطبق گفته‌های ژاک ورژس، کامو پس از انتشار «انسان طاغی» و قطع ارتباط با سارتر، به‌شدت مورد حمله کمونیست‌ها و احزاب چپ فرانسه قرار گرفت و آن‌ها به او برچسب فاشیست می‌زدند. جووانی کاتللی این‌گونه نتیجه می‌گیرد که کامو نزد سران شوروی شخصیتی منفور، و مطرودِ حزب کمونیست فرانسه بود که آن‌سال‌ها همکاری موثر مداومی با KGB در فعالیت‌های مخفیانه‌اش داشت. کامو، به‌تعبیر کاتللی حذف شد چون خاری در گلوی روابط ممتاز بین اتحاد جماهیر شوروی و فرانسه بود. در آن‌شرایط، تعهد بسیار قاطعش علیه یورش قوای شوروی به مجارستان، شهرت عالمگیر بین‌المللی و قطع رابطه‌اش با سارتر و هسته قدرت کمونیستی فرانسه، او را در موضع مانعی جدی بر سر سیاست آشکار و پنهان نزدیکی مسکو و پاریس قرار داده بود. بنابراین برای هر دو دولت ساده‌تر بود که ساکتش کنند.

سارتر و حزب کمونیست فرانسه در تسریع روند فراموشی سهیم بودند. مردان شوروی که به‌قول کاتللی، در همه سطوح سلسله‌مراتب دولت فرانسه نفوذ کرده بودند، توانستند وظایفشان را پی بگیرند و به اهداف استراتژیکشان دست پیدا کنند. در آن‌روزها خبر مهمی که منتشر شده بود، این بود که در اکتبر 1959 ژنرال شارل دوگل رئیس‌جمهور فرانسه، خروشچف را برای اوایل سال 1960 به پاریس دعوت کرد. و در بحبوحه نزدیکی مهم دو کشور بود که چهره تهدیدآمیز آلبر کامو به‌عنوان مانع قد علم کرد. یکی از گمانه‌زنی‌های کاتللی در کتابش، مربوط به انتشار خبر همین‌سفر است و می‌گوید شاید در همان‌مقطع بود که کمونیست‌ها واقعا متقاعد شدند کامو زیادی است و کاریزمایش نزد افکار عمومی خطرناک‌تر از آن است که اجازه روابط نزدیک‌تر بین دو دولت را بدهد. هم‌نوایی دو کشور داشت به نقطه اوج خود می‌رسید و فقط 6 سال بعد، دوگل که مشاورانش متقاعدش کرده بودند، درباره خروج فرانسه از پیمان ناتو تصمیم‌گیری کرد.

به‌هرحال نقشه و مسیری که جووانی کاتلی با این‌توضیحات خلاصه‌اش می‌کند این است که کامو 4 ژانویه 1960 جانش را از دست می‌دهد و وقتی 23 مارس هواپیمای خروشچف در فرودگاه اورلی به زمین نشست، دیگر هیچ صدایی نیست که علیه اجماع و آرزوهای مشترک فرانسه و شوروی بلند شود.

کامروایی مخالفان استقلال الجزایر از مرگ کامو /KGB نویسنده را کشت! 2
کامروایی مخالفان استقلال الجزایر از مرگ کامو /KGB نویسنده را کشت! 3
کامروایی مخالفان استقلال الجزایر از مرگ کامو /KGB نویسنده را کشت! 4
کامروایی مخالفان استقلال الجزایر از مرگ کامو /KGB نویسنده را کشت! 5