شنبه 3 آذر 1403

«کلاه پوستی ها» درباره زندگی دومین شهید محراب منتشر شد

خبرگزاری دانا مشاهده در مرجع
«کلاه پوستی ها» درباره زندگی دومین شهید محراب منتشر شد

کتاب «کلاه پوستی‌ها» به قلم سید میثم موسویان، زندگی و مبارزات شهید آیت‌الله اسدالله مدنی رادر آستانه پیروزی انقلاب به تصویر می‌کشد.

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ کتاب «کلاه پوستی‌ها» به قلم سید میثم موسویان، زندگی و مبارزات شهید آیت‌الله اسدالله مدنی را با نثری زیبا در آستانه پیروزی انقلاب به تصویر می‌کشد.

اسدالله مدنی نماینده دوره اول مجلس خبرگان و همچنین امام جمعه پیشین تبریز بود که هنگام نماز، مورد سوء قصد قرار گرفت و به شهادت رسید. از این شهید بزرگوار در ایران با عنوان دومین شهید محراب انقلاب اسلامی یاد می‌کنند. سید میثم موسویان در این کتاب، داستان زندگی پسر نوجوانی را روایت می‌کند که در تبریز با پدری لاابالی و بیکار و همراه نامادری مهربانش در زمان پهلوی دوم زندگی می‌کند. نوجوان طبق گفته‌ی رئیس شهربانی و اجازه‌ی پدرش باید به مسجد رفته و از صحبت‌های آیت‌الله مدنی با موکبانش جاسوسی کند، اما پسر بر سر دوراهی پیروی از پدر و امتناع از فرمان او قرار دارد. هنگام مطالعه‌ی این کتاب، راهی روز‌های پر سوز و گداز انقلاب می‌شوید و بخشی از مبارزات مردم را در آن روز‌های پرالتهاب درک خواهید کرد. در بخشی از کتاب کلاه‌پوستی‌ها می‌خوانیم: از وقتی که خسرو دستور داد که باید پشت تانک‌ها بنشینید و منتظر باشید، من فهمیدم عجب موقعیت سختی به وجود آمده. خود خسرو هم حال خوشی نداشت که هی بیش از صد بار یک مسیر را دست به کمر قدم زده بود. حال بد خسرو به‌خاطر این بود که داشت زن می‌گرفت. همان‌طور که من یک روزگاری عاشق شده بودم، او هم حالا عاشق شده بود. هرچند راجع به فرد مورد نظر و شرایطش نم پس نمی‌داد یا اقلا به من اطلاعاتی نمی‌داد، اما من از لابه‌لای حرف‌های خودش و دیگران، متوجه شده بودم که عاشق دختر یک فرمانده ارتشی یا چیزی شبیه به آن شده و برای‌همین هم تازگی‌ها زیاد به همدان رفت و آمد می‌کرد. آنچه خیلی عجیب بود، پنهان‌کاری‌اش بود و هزار فکر به سر آدم می‌زد. حتی فکر احمقانه و دوردستی مثل اینکه نکند خسرو مثل ساعت، دختر مجیدی را پیدا کرده باشد و بخواهد آن را کش برود. حالا هم درکی از حال خسرو نداشتم و به این فکر می‌کردم که این‌همه روزگار مرا بالا و پایین کرده بس نیست که باید تیر هم بزنم توی قلب بچه‌های مردم؟ یعنی من این کار را می‌کردم؟ اینجا بود که به ذهنم زد که اصلا نکند ما واقعا همانی می‌شویم که پدرهایمان هستند؟ یعنی یک جبر کامل. هرچقدر هم که می‌خواهی زور بزن، تو سید مدنی نمی‌شوی هیچ، دشمنش هم خواهی شد. چونکه از اول پدر و مادرت این‌طوری بوده‌اند. می‌دانستم که خسرو آدم باهوشی است و خودش بهتر از هرکسی درک می‌کند که توی این لحظات، من برایش دردسر درست می‌کنم. یکی از راه‌های ارتش برای انجام کار‌هایی که هیچ‌کس دوستشان ندارد، این است که مسئول را به خاطر زیردستش بازخواست می‌کنند.

انتهای پیام /