یک بازنده مطلق و یک برنده با نمره ناپلئونی!
اصلاح طلبان بازی انتخابات را با اختلاف واگذار کردند، در روزی که بدنه اجتماعی اصلاح طلبی تصمیم گرفت در خانه بماند و رأس سیاسی خود را تنها بگذارد. پیش بینی این شکست البته آنقدرها هم سخت نبود. حقیقت آن است که اصلاح طلبان مدت هاست در محیط اجتماعی سیاسی ایران حرف جدیدی برای گفتن ندارند. دیگر نه کنسرت می تواند توده های اصلاح طلب را به خط کند و نه تکرار.
این شکست سنگین قطعا به این معنی نیست که در اردوگاه طرف مقابل فتح الفتوحی اتفاق افتاده است. خیر! آنجا هم کارنامه چندان درخشانی وجود ندارد. اصولگرایان گرچه توانسته اند بدنه اجتماعی خود را به صحنه بکشانند تا آن ها هم مزه فتح لیستی را چشیده باشند ولی کاهش مشارکت و آرای پایین، خبر از یک قبولی با نمره ناپلئونی می دهد و نه یک پیروزی با نمره های افتخار آمیز.
یک جریان سیاسی وقتی می تواند اعتماد بالاتر اجتماعی را جلب کرده و صندوق های آرا را تصاحب کند که به گفتمان مسلط و خواست عمومی جامعه نزدیکتر باشد. از حدود 3 دهه پیش که معنای مصطلح سیاسی چپ و راست در سپهر سیاسی ایران وارونه شده، چپ ها به تدریج تابلوی آزادی خواهی و راست ها تابلوی عدالت طلبی را در دست گرفته اند. دو ابر گفتمان عدالت طلبی و آزادی خواهی دو قرنی هست که در یک نزاع جهانی درگیر هستند. جایی که در جهان سکولار، لیبرالیسم منادی آزادی و سوسیالیسم منادی برابری شده است.
در ایران اسلامی اما، هرقدر اصلاح طلبان بیشتر کوشیده اند خود را نماینده گفتمان آزادی معرفی کنند اصولگرایان به سمت گفتمان عدالت متمایل شده اند. مطالعه فضای اجتماعی سیاسی ایران در طول 3 دهه گذشته به خوبی نشان می دهد که چرا دوم خرداد 76، گفتمان آزادی خواهی دولت خاتمی توانست اعتماد عمومی را جلب کند ولی 8 سال بعد از آن، نتوانست حریف گفتمان عدالت طلبی دولت احمدی نژاد بشود؟
گفتمان سازی البته جریانی دو سویه است که هم از سوی جامعه و هم از سوی احزاب و جامعه مدنی انجام می شود. اصلاح طلبی وقتی دوباره قدرت اجرایی و تقنینی را در ساختار سیاسی کشور تصاحب کرد که با کمک کلیدواژه هایی چون کنسرت، گازنبر، لوله، دیوارکشی و... توانست آزادی خواهی را مجددا به خواست اکثریت تبدیل کند و چهره یک دشمن آزادی را از حریف خود جعل نماید.
در سه دهه اخیر اما، هیچ کدام از این دو جریان سیاسی نتوانسته اند یک تعادل بین دوگانه آزادی و عدالت به وجود آورند. یا عدالت را به قتلگاه آزادی برده اند و یا آزادی را به قتلگاه عدالت. البته هر دو در یک چیز مشترک اند: بردن آزادی و عدالت به مسلخ ناکارآمدی. ناکارآمدی دلیل دیگری است که باعث شد اصولگرایان 7 سال پیش به دولت دوم احمدی نژاد ببازند و اصلاح طلبان این روزها به دولت روحانی.
به جرات می توان گفت گفتمان مسلط و خواست عمومی این روزهای جامعه ایرانی کارآمدی از سویی و شفافیت و مبارزه با فساد از سوی دیگر است. اگر دولت احمدی نژاد، تنها نگاهی توزیعی به گفتمان عدالت داشت، خرده گفتمان شفافیت و مبارزه با فساد ذیل گفتمان بزرگتر عدالت طلبی به دنبال تغییر ساختارهای اقتصادی و سیاسی در جهت تحقق عدالت است.
اصلاح طلبی اما این روزها، گویی کیلومترها با بطن جامعه فاصله دارد و از گفتمان شفافیت و مبارزه با فساد به دور است. طوری که حتی هضم و فهم آن هم برایش ثقیل است. در روزگاری که جریان های مختلفی با پرچم شفافیت و مبارزه با فساد از جریان اصلی اصولگرایی منشعب می شوند، می بینیم که رأس سیاسی اصلاح طلب حتی از نزدیک شدن به کارزارها و پویش های مختلف شفافیت طلبی نیز پرهیز دارد. نمونه اش همین انتخابات مجلس اخیر. فقط توجه به آمار ارائه شده توسط دیده بان شفافیت و عدالت نشان (www.daad.ir) می دهد که در میان حدود 480 نامزدی که به پویش مجلس شفاف پیوسته اند کمتر از تعداد انگشتان دست از اصلاح طلبان حضور دارند.
وضعیت برای رأس جریان اصولگرایی هم چندان بهتر نیست. ایشان گرچه با فشار بدنه جوان خود تابلوی شفافیت را در دست گرفته اند ولی اتفاقاتی که در جریان لیست بندی های انتخاباتی افتاد نشان داد همچنان بیش از آنکه از خواست عمومی پیروی نمایند تحت تاثیر لابی های قدرت هستند. بزرگ کردن بیش از حد خطر اصلاح طلبان، تاکید بیش از اندازه بر رای دادن لیستی و جلوگیری از ورود جدی جریان های عدالتخواه انقلابی به لیست های اصلی، همگی نشان دهنده اینست که بزرگان جریان اصولگرا نیز به مانند همتایان اصلاح طلب خود از حقیقت آنچه درون جامعه ایرانی در حال روی دادن است بیخبرند. ترساندن بی جهت بدنه اجتماعی اصولگرا از رای آوردن حتی یک اصلاح طلب، بیانگر آن بود که ایشان هم پیرو همان رویه غلط چهار سال پیش رقبای خود هستند.
همه این ها در حالیست که فی المثل نتایج انتخابات تهران نشان داد نزدیکترین اصلاح طلب به کسب کرسی نمایندگی مجلس، برای نماینده شدن حداقل به 7 برابر آرای بیشتر نیاز داشته است. اصلاح طلبان خسته تر از آن بودند که نظریات توطئه در مورد وحدت لحظه آخری آن ها و کشاندن حامیانشان به پای صندوق آرا به ثمر بنشیند. عدم شناخت کافی و غفلت از این موضوع سبب شد تا برخی دیگر از جوانان انقلابی محبوب، عدالتخواه و کارآمد، نتوانند جایگزین معدودی از گزینه های سهمیه ای، تکراری و فرتوت در لیست اصولگرایان شوند.
و اما حرف آخر، فتوح لیستی سال های پیش، آخرین فرصت جریان اصلاح طلبی بود که متاسفانه قدر آن را دانسته نشد و ما را به شرایط غیرقابل دفاع امروز رساندند. اکنون این آخرین فرصت، نصیب اصولگرایی شده است. چشم اندازهای روشنی از در پیش گرفتن رویه شفافیت و مبارزه با فساد و وجود جوانان انقلابی باانگیزه و کاربلد وجود دارد، مبادا با فرصت سوزی این آخرین امیدها نیز از دست برود.