آبیتر از آنیم که بیرنگ بمیریم
جانباز «عباس خرمنیا» از پاسداران سرافراز دفاع مقدس استان قزوین به دلیل عوارض ناشی از جنگ تحمیلی بامداد جمعه 11 مهر در بیمارستان بقیهالله تهران، دار فانی را وداع گفت و به خیل یاران شهیدش پیوست.
دوهفتهای بود که بر روی تخت، سخت و پررنج نفس میکشید، روزهای سخت انقلاب و دفاع مقدس را مرور میکرد و خوشحال بود که جانش را فدای ملت کرده است، کمی ته دلش نگرانی داشت، نگرانی از خون رفقایش که بیتدبیری عدهای پایمالش نکنند، دیگر نفسش بالا نمیآمد و بوقهای ممتد دستگاه هم توجهش را جلب نمیکرد، سرانجام این سرباز انقلاب چشمهایش را بست و به یاران شهیدش پیوست.
جانباز عباس خرمنیا بیش از 22 سال از عمر خود را با عوارض ناشی از مجروحیتهای دفاع مقدس دستوپنجه نرم کرد و بعد از سالها مجاهدت و حضور در میدانهای نبرد به درجه رفیع جانبازی نائلآمده بود، خرمنیا همواره از سالهای حضورش در جبهههای حق علیه باطل با عشق یاد میکرد؛ درحالیکه به دلیل بیماری توانی برای ایستادن نداشت و از سال 74 به بعد ازلحاظ جسمی بهتدریج ازپاافتاده بود اما همواره در تمام مراسم انقلابی حضور پررنگ و همچنان پادررکاب انقلاب داشت.
در ادامه بخشی از گفتوگوی خبرگزاری ایسنا با این سرباز انقلاب که سال 95 منتشر شد را میخوانید:
عباس خرمنیا میگوید: بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب اسلامی جنگ آغاز شد و گروههای تجزیهطلب در استانهای مختلف به دنبال آشوب و تجزیه کشور برآمدند، باوجود اهمیت بسیار متأسفانه کمتر به جبهه غرب و مسائل پیرامون آن پرداخته میشود این در حالی است که اگر تجزیهطلبان کردستان موفق به رسیدن به اهداف خود میشدند امروز مرزهای کشورمان به همدان و زنجان میرسید.
وی ادامه میدهد: در جبهه جنوب تنها چند ماهی را حضور داشتم و بیش از 5 سال در جبهه غرب و در منطقه کردستان با عوامل دنیای استکبار در جنگ بودیم. فضای جنگ در این منطقه با فضای جنگ در جبهه جنوب بسیار متفاوت بود چراکه در جبهه غرب به دلیل ناشناخته بودن دشمن و ناامنی حتی نمیشد بعد از غروب آفتاب تردد داشت.
این سرباز انقلاب با اشاره به خاطرات جبهه غرب، میگوید: به ما اطلاع دادند یکی از فرماندهان حزب دموکرات به یکی از روستاهای منطقه بانه رفته و درصدد جمعآوری نیرو و کمکهای مالی از مردمان آن دیار است؛ برای دستگیری وی من به همراه دو تن از دوستانم به آن روستا رفتیم، روستایی که خانههای آن بهصورت پلهای ساختهشده بود بدینصورت که پشتبام هر خانهای حیاط خانه دیگر بود.
وی ادامه میدهد: این مزدور حزب دموکرات بهصورت مسلح داخل خانهای بود که من و دوستانم سعی کردیم برای محاصره آن خانه پراکنده شویم، با ایجاد صدایی این شخص شک و برای فرار اقدام کرد و برای این منظور به سمت من دوید. من در پشت درخت گردویی که دید چندانی هم به جلو نداشت، مخفیشده بودم و به دلیل سایهای که درخت ایجاد کرده بود کسی من را نمیدید؛ بااینحال من او را میدیدم که به سمت من در حال دویدن است، به دنبالش دویدم تا او را دستگیر کنم و برای این منظور خود را از حیاط به پایین پرتاب کردم، احساس کردم کمی دیر به زمین رسیدم بااینحال بهمحض آنکه کامل نشستم جلوی این فرد بلند شدم، آن عضو حزب دموکرات که دو برابر من هیکل داشت و بسیار تنومند و چهارشانه به نظر میرسید اسلحهاش را انداخت و با بالا بردن دستانش خود را تسلیم کرد.
خرم نیا یادآور میشود: از تسلیم شدنش تعجب کردم چراکه من هنوز حالت تعادل نداشتم و آن شخص میتوانست بهراحتی من را بزند؛ بعد از دستگیری و در مسیر بازگشت از او پرسیدم چرا خود را بهراحتی تسلیم کرد؟! گفت «من از قدرت و شجاعت پاسداران بسیار شنیده بودم اما باور نمیکردم، وقتیکه دیدم تو از دوطبقه خود را پرتاب کردی تازه فهمیدم که تمام این تعاریف درست است». سری تکان میدهد و میگوید: تازه آنجا متوجه شدم که بهجای یک طبقه از دوطبقه خود را به پایین پرت کردهام.
وی با اشاره به نامهنگاریهایش با یک چریک دموکرات، میگوید: بیشتر تلاش ما در منطقه کردستان بر این اصل استوار بود که بتوانیم با تقویت جنبههای ارشادی مردم آن منطقه را با واقعیت انقلاب اسلامی آشنا کنیم. ازاینرو در نامهای البته بانام «عباس فردخرمی» بهعنوان یک فرمانده پاسدار در یک پایگاه عملیاتی، خطاب به «صدیق شوئی» که یکی از فرماندهان ارشد حزب دمکرات کردستان بود (فرمانده گردانی که تعداد زیادی از شبهه نظامیان محلی در آن حضور داشتند) مواردی را برای وی مطرح و متذکر شدم.
این جانباز دفاع مقدس تأکید میکند: این نامهها از طریق یکی از رابطان با این چریک دموکرات ردوبدل میشد و درنهایت نیز بعد از نامه سوم دیگر از سوی شویی پاسخ داده نشد و او بهجای پاسخ شفاها شروع به تهدید کرد که اگر مرا اسیر کند به شکل فجیعی به قتل خواهد رساند.
وی با اشاره به اهمیت خانواده جانبازان میگوید: رزمندگان و ایثارگران تمام اقدامات خود را مدیون خانوادههای خود بهویژه همسرانشان هستند، چراکه آنها همواره سختیهای زندگی را بر دوش دارند اما این زحمات و سختیها دیده نمیشود.
خرمنیا میگوید: زمانی که در جبهه حضور داشتم علاوه بر مستأجر بودن، فرزندانم سن و سال کمی داشتند و در کنار آن رسیدگی به مادر پیرم نیز بود که همسرم با صبر و همت بسیار به امور زندگی در غیاب من رسیدگی میکرد. بعد از بازگشت از جبهه نیز چیزی جز زحمت برای همسرم نداشتم؛ او 20 سال است که بیمزد و منت سختیهای زندگی با یک جانباز را تحمل میکند و جز شرمندگی کاری از من ساخته نیست؛ خداوند اجر و پاداش اینهمه ایثار همسران جانبازان را بدهد.
درحالیکه پرونده جانبازی ایثارگر عباس خرمنیا نشان از جانبازی 5 درصد میدهد، شواهد امر نشان از درصد بالای جانبازی وی دارد، اما او میگوید: از بنیاد شهید در این زمینه پیگیری نکردهام و دنبال مدارک نرفتهام، این پنج درصد جانبازی همزمانی که در بیمارستان بستری بودم و هنوز آثار شیمیایی مشخص نبود در پروندهام ثبتشده است.
به گزارش ایسنا، جانباز عباس خرمنیا، پدر جابر خرمنیا سردبیر سابق ایسنا در قزوین و رئیس فعلی خانه مطبوعات استان، به دلیل عوارض ناشی از جنگ تحمیلی بامداد جمعه 11 مهر در بیمارستان بقیهالله تهران، دار فانی را وداع گفت و به خیل یاران شهیدش پیوست، روحش شاد و راهش پررهرو.
انتهای پیام