شنبه 10 آذر 1403

آخرین جملات یک بسیجی در روز آزادسازی خرمشهر به محسن رضایی

خبرگزاری دانشجو مشاهده در مرجع
آخرین جملات یک بسیجی در روز آزادسازی خرمشهر به محسن رضایی

به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، به مناسبت چهلمین سالروز آزادسازی خرمشهر از روز دهم اردیبهشت ماه در سلسه گزارش‌هایی با عنوان «روایت ظفر» به تشریح حال و هوای آن روز‌های خرمشهر سال 1361 از زبان فرماندهان سپاه حاضر در میدان رزم با استفاده از اسناد موجود در مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس پرداختیم. بهره‌گیری از انگیزه‌های ریشه‌دار دینی و میهنی برای آزادسازی خرمشهر، طراحی مناسب و برنامه‌ریزی...

به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، به مناسبت چهلمین سالروز آزادسازی خرمشهر از روز دهم اردیبهشت ماه در سلسه گزارش‌هایی با عنوان «روایت ظفر» به تشریح حال و هوای آن روز‌های خرمشهر سال 1361 از زبان فرماندهان سپاه حاضر در میدان رزم با استفاده از اسناد موجود در مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس پرداختیم. بهره‌گیری از انگیزه‌های ریشه‌دار دینی و میهنی برای آزادسازی خرمشهر، طراحی مناسب و برنامه‌ریزی شده، انسجام ارتش و سپاه، سرعت عمل، راهکار عبور از رودخانه، گستردگی منطقه نبرد، تأثیرات منطقه‌ای و بازتاب جهانی، عواملی هستند که زوایای گوناگون عملیات بیت‌المقدس را نسبت به سایر نبرد‌های دوران هشت سال جنگ تحمیلی متمایز می‌کنند. آنچه در ادامه می‌خوانید آخرین بخش این گزارش به روایت سردار سرلشکر محسن رضایی است:

ماجرای تماس احمد خمینی و خبری که باید تأیید می‌شد

سردار سرلشکر محسن رضایی، فرمانده سابق سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در جلد ششم از کتاب تاریخ شفاهی خود با عنوان «عملیات‌های دوره آزادسازی بیت‌المقدس» درباره عملیات بیت‌المقدس می‌گوید: ساعت 11 سوم خرداد 1361، ارتش عراق فرو ریخت. فرماندهی‌اش به‌کلی مستاصل شد و نمی‌توانست نیرو‌ها را کنترل کند. عراقی‌ها گروه، گروه تسلیم می‌شدند. من نزدیک ساعت یازده و نیم با ماشین رفتم. احمد آقا از بیت حضرت امام (ره) با من تماس گرفت و گفت: چکار کنیم؟ اعلام کنیم خرمشهر آزاد شده است؟ گفتم: صبر کن من خودم داخل شهر بروم تا مطمئن شوم، بعد به شما بگویم. سوار ماشین تویوتای استیشن شدم و همین‌که آمدیم از دروازه عبور کنیم، دیدم یک هواپیما دارد از جلوی ما شیرجه می‌آید. تا آمدم به راننده چیزی بگویم، اطراف ما را کامل گرد و خاک گرفت. بمباران کرد. ما از ماشین پایین پریدیم. بمب 50 متری جاده خورد. ماشین‌های جلو و عقب ما ترکش‌خورده بودند. یک موتوری هم بود. سرنشینانش افتاده بودند. بسیجی بودند. یکی‌شان شهید شده بود و یکی‌شان هم داشت جان می‌داد. من بالای سرش رفتم. من را شناخت. گفت: برادر محسن، به امام بگویید ما تا آخر به ایشان وفادار ماندیم.

منبع

اردستانی، حسین، عملیات‌های دوره آزادسازی - بیت‌المقدس، تاریخ شفاهی دفاع مقدس، روایت محسن رضایی، جلد ششم، تهران، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ اول، 1398.

منبع: خبرگزاری فارس