آیا کافهنشینی میتواند راهحل بحران شبکههای اجتماعی باشد؟
اوضاع رسانههای اجتماعی چندان خوب نیست و همهچیز درباره شیوه فعالیت آنها ناگهان مورد بحث و تردید قرار گرفته است. منتقدان مدام از این میگویند که رسانههای اجتماعی حریم خصوصی کاربران را نقض میکنند و اطلاعاتشان را به شرکتهای دیگر میفروشند. یا اینکه با ترفندهای الگوریتمی اخبار را دستکاری میکنند و بین مردم تفرقه میاندازند و دموکراسی را تضعیف میکنند. اگر این رفتارهای رسانههای اجتماعی...
جرمی کلیف، نیواستیتسمن اوضاع در عرصه رسانههای اجتماعی خوب نیست. بسیاری از غولهای فناوری، که قبلاً به قلههای غیرقابل تصورِ قدرت و ثروت رسیدند، طی چند دهه اخیر به تلاش و تقلا افتادهاند. الگوی اصلی کسبوکار آنها - جمعآوری اطلاعات کاربرانشان و فروش راههای دستیابی به آنها به آگهیدهندگان - دچار مشکل شده است. بازار تبلیغات دیجیتالی راکد است. و شبکههایی که ساخته شدند تا با بیشینهسازی الگوریتمیِ جذبِ کاربران به این بازار رونق ببخشند، و اغلب هم برای این کار از عواطفی مثل خشم، ترس، و حسادت بهره میگیرند، از سوی کاربران و کنترلکنندههای حوزه موسوم به فناوریستیزی بهشدت مورد کنکاش قرار گرفتهاند.
فرانسیس هاگن، که قبلاً کارمند فیسبوک بود و بعد افشاگر اطلاعات آنجا شد، فیسبوک را متهم کرده است که با محصولاتش «بر آتش تفرقه میدمد و دمکراسی ما را تضعیف میکند». قمار بزرگ مارک زاکربرگ، مدیرعامل فیسبوک، بر سر متاورس، نوعی شبکه اجتماعی واقعیت مجازی که در آن کاربر به کلی در دنیای مجازی غوطه ور میشود، سبب شد در سال 2022 شرکتش 70 درصدِ ارزش خود را در بازار بورس از دست بدهد. در این میان، توییتر، به مدیریت مالک جدیدش، ایلان ماسک، هم در وضعیتی بحرانی قرار دارد. کارکنان، آگهیدهندگان، و برخی کاربران در بحبوحه هرجومرجی که بر سر تصاحب توییتر توسط ماسک به راه افتاد شرکت را ترک کردهاند. ست آبرامسون، نویسنده آمریکایی، پس از اینکه در 29 نوامبر از سایت بیرون آمد، نوشت «او در توییتر نه گروهی با منافع مشترک، بلکه جهنم درهای میسازد که در آن افرادی با حسننیت باید هر روز با افراد بی اخلاق و پست جامعه مبارزه کنند».
رقبای کوچکتر آنها در حال پیشرفت هستند، بهویژه شبکههای اجتماعی نامتمرکزی مثل ماستودون و وبسایت آمریکاییِ پُست - که خود را بهعنوان «مکانی اجتماعی برای بحث و گفتوگو درباره ایدهها» معرفی میکند - و نیز سایر پلتفرمهایی که نامهایشان رباتمانند به نظر میرسد مثل تریبل، پلورک، یا آمینو. همهچیز درباره رسانههای اجتماعیِ پرمطلب و تودرتو ناگهان محل بحث و تردید قرار گرفته است. این رسانه ها باید میزبان و حامی چه اخبار و گفتوگوهایی باشند؟ باید چه دیدگاهی به موضوعاتی مثل مشارکت، شبکه سازی، حقوق کاربر، و آزادی بیان داشته باشند؟ الگوی کسبوکارشان چه باید باشد؟ باید به دنبال ایفای کدام نقش اجتماعی باشند؟ و اساساً فلسفه وجودی شان چیست؟
پاسخ قابلقبول و مقدماتی به آخرین پرسش بالا این است که رسانههای اجتماعی باید شکل دیجیتالیِ «حوزه عمومی» باشند. نخستین بار یورگن هابرماس، فیلسوف آلمانی، در کتابش دگرگونی ساختاری حوزه عمومی1 (1962) درباره این ایده نظریهپردازی کرد و حوزه عمومی را «جامعهای که به مباحث انتقادی عمومی می پردازد» تعریف کرد. او بیان میکند که تاریخِ حوزه عمومی در جهان غرب ریشه ای عمیق در یک سنت خاص دارد: سنت کافههای اروپایی. کافههای قدیم مکانی برای اطلاع از اخبار، گفتوگو، و دیدار بود. کافه از بسیاری جهات نخستین شبکه اجتماعی بود. تاریخ این کافهها ما را بهسمت صنعت رسانههای اجتماعی جهانی رهنمون میشود که اینک بر سر دوراهیاند.
کافهها، قبل از اینکه در میانه سده هفدهم در اروپای مسیحی گسترش پیدا کنند، برای چندین سده در قلمروهای امپراتوری مسلمان عثمانی حضور داشتند. تاجران و مهاجرانی که روابطی با این دو جهان داشتند کافهها را رواج دادند. نخستین کافه در سال 1647 در میدان سن مارکو شهر ونیز افتتاح شد. پنج سال بعد پاسکوا رُزی، که اهل یونان بود، نخستین کافه لندن را در گذر سَنت مایکلِ این شهر راهاندازی کرد. ارمنیان در افتتاح نخستین کافههای پاریس (در سال 1671 و در بازارِ روزِ سَن ژرمن) و وین (مأموری مخفی، پس از شکست محاصره پایتخت پادشاهی هابسبورگ در سال 1685، اولین کافه این شهر را راه اندازی کرد) نقش مهمی ایفا کردند. در این کافهها که بهعنوان مکانی برای صرف مشروبات الکلی راهاندازی شدند، خبری از مستیهای پرسروصدا و ناخوشایند میخانهها نبود. کافهها بهزودی به مراکز داد و ستد، اطلاع از اخبار و بحث و گفتوگو تبدیل شدند.
کافه سه عصر طلایی داشت. اولین عصر طلایی در اوایل دوران امپراتوری بریتانیا در سدههای هفدهم و هجدهم بود که در آن کافه بر زندگی اجتماعی شهرهایی مثل لندن حاکم بود، تا اینکه در میانه سده هجدهم چای و جین 2 جایگزین قهوه شدند. دومین عصر طلایی کافه دوران کافههای مجلل اروپای قارهای - پاریس، وین، برلین، بوداپست - در اواخر سده نوزدهم و اوایل سده بیستم بود. و سومین عصر طلایی آن هم در دهههای 1950 و 1960 بود که دستگاههای جدید اسپرسوساز ایتالیایی، فرهنگ مصرفی همگانی و ظهور دانشگاه ها همگی به هم پیوستند تا کافه را از شهر سوهو گرفته تا سوربن و سانفرانسیسکو دوباره رواج بدهند.
کافه در تمام تاریخ خود در آثار ادبی ستایش شده است. ساموئل پیپس، وقایعنگار انگلیسی، میگوید در این فضایی که «دوستان زیادی هستند و مباحث مختلفی در جریان است، لذتی عالی» نصیب ما می شود. اشتفان تسوایگ در کتاب خاطرات غمانگیز خود با عنوان دنیای دیروز 3 (1942) با حسی حسرتبار درباره کافه هابسبورگِ شهر وین نوشته که این کافه «واقعاً نوعی کلوب مردمی است... جایی که تمام مشتریان میتوانند با مبلغی ناچیز ساعتها بنشینند و صحبت کنند، بنویسند، ورق بازی کنند، مرسولاتشان را دریافت کنند، و بیش از همه، هر چه میخواهند روزنامه و مجله بخوانند».
جورج اشتاینر، نویسنده فرانسوی - آمریکایی که در شهر کمبریج انگلستان زندگی میکرد، در میان میزهای رویه مرمرین و قهوه سازهای کافه، ماهیت جهانوطنی اروپا را یافت. او در سال 2004 نوشت که اروپا «یعنی کافه... کافه جایی است برای ملاقات و دسیسه چینی، مباحث فکری و پرحرفی، و برای پرسهزَن و شاعر یا متافیزیکدانی که سرگرم دفترچه خودش است».
فرهنگ نوشیدن قهوه امروزه به اَشکال مختلف در حال گسترش است، از کافههای زنجیرهای گرفته تا بوتیکهای هنری. اما سنت کافهنشینی در شکل اصلی خود فقط در مکانهای خاصی ادامه دارد. هنوز میتوان چیزی از حالوهوای کافه خاطراتِ تسوایگ را در وین و کافههایی مثل کافه لاندمن یا کافه سنترال، یا کافه توماسئو در شهر تریسته در ایتالیا، یا کافه نیویورک در بوداپست تجربه کرد.
سنت کافه های اهالی فکر و هنر هم در جاهایی دیگر به قوت خود باقی است: کافه د ژیگون در مادرید که دورهمنشینیهایی (گفتوگوهایی جمعی درباره موضوعات ادبی) در آنجا برپا میشود، کافه هاوِلکا در وین که مخصوص ادیبان و هنرمندانِ غیرمتعارف است، یا کافه بیت - اِرا وِزوویو در سانفرانسیسکو. کافههای تحولخواه مربوط به دوران قدیم نیستند و امروزه هم می توان نظایرشان را پیدا کرد. کافه د نورد در شهر تونس، در کشور تونس، محل تجمع جنبش دمکراسیخواهِ پس از بهار عربی بود. در کییف، کافه بار بارابان (که متأسفانه اکنون تعطیل است) همین نقش و کارکرد را برای اعتراضات میدان اروپا 4 در سالهای 2013 تا 2014 ایفا میکرد؛ کافه های دولتستیز مثل کافه کی وُکس در آتن یا کافه 44 در استکهلم نیز کانونهای نوعی فرهنگ جایگزین هستند.
مقایسه سنت کافه با شبکههای رسانههای اجتماعیِ معاصر شاید غیرطبیعی به نظر برسد. اما شباهتهای آنها را در نظر بگیرید. کافهها، در تمام اشکال خود، اخبار و گفتوگو را در یک مکان جمع میکردند. مردم به کافه میرفتند تا بفهمند اوضاع از چه قرار است، و درباره آن گفتوگو و اظهارنظر کنند.
کافهها، برحسب علاقه یا شغل مشتریان، اختصاصی میشدند: وکلا، چاپخانهداران، کاسبان، و بیمهگران همگی در لندنِ سده هجدهم مکان های موردعلاقه خود را داشتند. برخی از این کافهها حتی به کلوبها یا صرافیهای شخصی تبدیل شدند: بازار سهام و شرکت لویدز لندن، هر دو، در ابتدا کافه بودند. اما اغلب کافهها اصولاً مکانهایی بسیار مردمی بودند و همگان را میپذیرفتند، هرچند که مردانه بودند و پذیرای هر مردی که میتوانست پول قهوه اش را بدهد. این نهادها ویژگیهای فرهنگی و شکل خاص خودشان را ایجاد کردند: جزوهها، روزنامهها، مجلهها، شاخص گذاریهای سرمایه، خبرنامه، و کلمات قصار.
انقلاب آمریکا و فرانسه از کافهها آغاز شد: انقلاب آمریکا از کافه مرچانت در نیویورک پا گرفت؛ سالها نفرتپراکنی از سلطه بریتانیا در آنجا ادامه پیدا کرد تا اینکه به انقلاب سال 1775 ختم شد؛ انقلاب فرانسه هم از کافه د فوی در پاریس شروع شد؛ در آنجا در سال 1789 حقوقدانی انقلابی به نام کامی دمولن مشتریان را تهییج کرد تا بهسمت قلعه باستیل راهپیمایی کنند.
درباره محاسن و معایب کافهها مباحث زیادی درگرفت. طرفداران کافهها میگویند که با کافهنشینی آگاهیشان بیشتر میشود، گفتوگو به راه میاندازند، و اطلاعات را به گوش دیگر مردم هم میرسانند. منتقدان طرفدارانِ کافه را افرادی میدانند که وقتشان را تلف میکنند، فتنهانگیز و فخرفروشاند، رفتارهای بزدلانه دارند، آشوبطلباند و سبکسرانه میاندیشند. جاناتان سوییفت، طنزنویس، هشدار داد که مبادا «انعکاس صدای کافهای در لندن را بهجای صدای کل کشور» اشتباه بگیریم.
بیشتر آنچه گفتیم درمورد رسانههای اجتماعی هم مصداق دارد. توییتر، با شعار «توییتر همان چیزی است که رخ میدهد»، خود را بهعنوان فضایی به بازار عرضه میکند که در آن اخبار فقط همرسانی نمیشوند، بلکه خلق هم میشوند و درباره آنها گفتوگو میکنند. توییتر هم پذیرای حرفهها و موضوعات تخصصی گوناگون است، هم نوعی فضای باز فوقالعاده دارد که با آن هر کسی میتواند مستقیماً با دیگری ارتباط برقرار کند. توییتر برای اظهارنظر اشکال و شیوههای جدیدی ایجاد کرده است: رشتهتوییت، هشتگها، ویدئوکلیپهای کوتاهِ وایرال، «مومنتس» و میمها (کلمات قصار زمانه ما). پلتفرمهایی مثل توییتر و فیسبوک به مبارزان و انقلابیون کمک کردهاند تا پیامهایشان را به همدیگر برسانند - از بهار عربی گرفته تا جنبش زندگی سیاهپوستان مهم است، و اعتراضات جاریِ این روزها در ایران.
درباره نقش شبکههای اجتماعی مباحث زیادی درگرفته است، دقیقاً همانطور که قبلاً درمورد کافهها بحث شده بود. این شبکه ها متهم شدهاند که دقیقاً به همان مشکلات و معایب اجتماعی میدان میدهند. رساله «ماهیت قهوه و کافهها» را که جان استارکی، کتابفروشی آناباپتیست، در لندنِ سالِ 1661 نوشته است، در نظر بگیرید. رساله او را میتوان هم بهمثابه روایتی از آن دوران و هم بهمثابه تفسیری فوقالعاده مناسب از توییتر و امثال آن در این دوران مطالعه کرد.
استارکی از «بیهودگیها و دیدگاههایی نفرتانگیز» و «تکبری عجیب و احمقانه» در محیطی شکایت میکند که در آن «نه قانون هست، نه حَکَم» و «کشمکشها بیپایان و اختلافها سازشناپذیرند». استارکی میگوید حتی افراد سطح بالای جامعه، با آمدن به این مکان جدید، ارزش خود را از دست میدادند: «حتی عالیترین حقایق هم... مبتذل میشوند». بااینحال، بسیاری از مشتریان پروپاقرص کافهها در آن دوران به چنین شکایتهایی جوابهایی دندانشکن میدادند - دقیقاً همانطور که کاربران رسانههای اجتماعیِ امروز میخواهند پلتفرمهای منتخبشان را به دمکراتیک کردن آگاهی، تبادلات، اطلاعات و گفتوگوها نسبت دهند.
کافه خوب چه ویژگیهایی دارد؟ اگر قرار بود مشروبفروشیِ ایدئال و خیالی جورج اورول کافه باشد، چهجور کافهای میشد؟ اجازه دهید چنین کافهای را، به نام و یاد یکی از مریدانش، کافه اشتاینر بنامیم.
کافه اشتاینر گوشهای از خیابان است که در آن خبری از صداها و مناظر زننده خیابان نیست؛ همهمه صداها درعینحال که زیاد است، آنقدر بلند نیست که مزاحم مطالعه یا تفکر بشود. برخی مشتریان گپ میزنند، برخی دیگر در کارشان غرق شدهاند، مثل یاکوب مِندِل، همان شخصیت اهل وین، که تسوایگ او را در کافه گلوک و در میان کتابها و نشریاتش چنین به تصویر میکشد: «چشمان عینکیاش خیره به کاغذهاست... سَرِ تاسش را که برق میزند جلو و عقب میبرد و هنگام مطالعه با خود زمزمه میکند».
در آنجا روزنامههای داخلی و خارجی را برای سهولتِ استفاده مشتریان روی میلههایی میگذارند تا هر کسی بخواهد رایگان مطالعه کند. فضای آنجا تاریکروشن، «گرمابخش، آرام، کمنور» است، مثل آنچه جیمز بازول، وقایعنویس اسکاتلندی، در سال 1762 از کافه چایلد، نزدیک میدان سنت پُلِ لندن، توصیف میکند. در آنجا، همانطور که ایپولیت تن، تاریخدان فرانسوی، درباره کافه فلوریان در ونیزِ سال 1850 نوشته، «آدمی با چشمانی نیمهباز در خیالات زندگی غرق می شود».
در کافه اشتاینر، بر سر میزتان، هم تنهایید هم در میان جمع. کیرون پیم درکتابش به نام پرواز بیپایان 5، که زندگینامه تازهای است از جوزف راث، نویسنده و روزنامهنگار اهل استرالیا، و طرفدار همیشگی کافه، مینویسد «اگر از نوشتن خسته میشد، سرِ صحبت را باز میکرد، و اگر از صحبت خسته میشد میتوانست به افکارش پناه ببرد». برخی دیگر از مشتریان می توانند طبق شغل و علاقههایشان گرد هم بیایند، البته مشتریان ترکیب وسیعی از مردم هستند که چیزی بیش از شغل معرف آنهاست. همانطور که آلفرد پولگار، روزنامهنگار، در نوشته خود به نام نظریهای درباره کافه سنترال میگوید، این کافه «نمایانگر نظم و سامان در جایی بینظم و نابسامان است... جایی که در آن هر شخصِ کمابیش گمنامی برای خودش اهمیت و اعتباری دارد».
در وسط فضای اصلی کافه، میز بزرگی هست، مثل کافههای قدیمِ لندن، که مشتریان میتوانند بهراحتی روی اولین صندلیِ آن که در دسترسشان است، بنشینند و با فردی که نزدیکشان نشسته صحبت کنند؛ ملاقاتهای اتفاقی موجب می شوند حیات جمعی کافه اشتاینر زنده و صمیمی باشد.
بنابراین کافه اشتاینر جایی دنج برای گفتوگوهای آزاد و بیغلوغش است، با شکلِ ایدئالِ حوزه عمومی مطابقت دارد، و تابع قدرت دولت یا بازار هم نیست. شاید بتوان گفت این کافه نوعی نهاد مدنیِ غیرانتفاعی است، یا اینطور گفت که مشتریانِ دائمیاش مالکش هستند، یا شاید هم جایی است که از فروش قهوه سود میبرد. در هر صورت، کارایی مالی این کافه بسته به جذابیت آن برای مشتریانش است و نه دستکاری یا سوءاستفاده از گفتوگوهایی که در آن شکل میگیرد. مشتریان میتوانند هرچه میخواهند بگویند یا بنویسند، البته تا آنجایی که کلام و نوشته آنان اساساً ادب و فرهنگ کافه را به خطر نیندازد یا سایر افراد را مستقیماً در معرض خطر قرار ندهد.
بهاینترتیب، کافه اشتاینر از کافهای در لندنِ دهه 1670 الهام میگیرد که مالکش، پل گرینوود، «قوانین و مقررات» خود را اینگونه به شعر بیان کرد: «مقدم کاسبان و تجار گلباران / چه نیکو نشینند گِرد هم یاران»، اما در ادامه میگوید «وگر کس گَردی برانگیزد در این مکان / به مکافات عمل همه را کند مهمان».
فحاشی، بدزبانی، قماربازی و شرطبندی بیشتر از پنج شلینگ («که مدام دعوا و مرافعه شدید به بار میآورد») ممنوع اعلام شده بود. همانطور که مارکمن الیس در کتابش با عنوان تاریخ فرهنگی کافه6 مینویسد، دلیل گرینوود این بود که اساساً خود پذیرایِ همه بودن و برابریطلبی در کافه آن موازین اساسی برای رفتار را ایجاب میکند.
این کافه تخیلی و ایدئال را همانطور که درمورد کافههای واقعی به کار بستیم میتوانیم در خصوص همتایان دیجیتال آنها هم به کار ببندیم: شبکههای اجتماعی. کافه اشتاینر دیجیتالی نیز، که نسخه ارتقایافته و مناسبتر توییتر و یا فیسبوک، یا رقیب موفق (یا حتی جایگزین) این سایتهاست، برای مشتریانش فضایی نه خستهکننده و ناهماهنگ، بلکه گرم و صمیمی فراهم میکند.
در کافه اشتاینر دیجیتالی، سطوح تغییرپذیر نور و صدا، که بهصورت آنلاین نماش داده میشود، در اختیار کاربران است و آنان میتوانند انتخاب کنند چقدر و با چه سرعتی ببینند. در آنجا فضاهایی هست که برخی کاربران با ورود به آنها غرق در اخبار و مباحث جدی میشوند، فضاهایی هم هست که کاربران آنها میتوانند بنشینند و محتواهای بسیار طولانی را تا آخر بخوانند. این سایت به کاربران امکان میدهد تنها و در میان جمع باشند؛ الگوریتمهای سایت آنها را وادار نمیکنند بیشتر فعالیت کنند و آنان هم اعصابشان خرد شود و مدام دیوانه وار کلیک کنند.
کافههای دیجیتالی ایدئال جمعهایی را نیز با محوریت شغل و علاقه به وجود میآورد که احتمالاً حول سرورها یا مباحث فرعی خاصی گرد آمدهاند، همانطور که در کافههای حقیقی دور میز گرد میآیند. البته فضایی را نیز برای ملاقاتهای تصادفی با دیدگاهها، اندیشهها، و افراد جدید ایجاد میکنند. به عبارت دیگر، کافه های دیجیتالی ایدئال نمیخواهند «اتاق پژواک» دیدگاههایی ازپیشموجود باشند.
این کافهها میتوانند کارکردی داشته باشند برابر با، مثلاً، میز همگانی بزرگی که در کافههای قدیمی لندن میگذاشتند و مشتری میتوانست با شخص دیگری که چهبسا دیدگاههایی متفاوت داشت جور شود. (سایتِ مای کانتری تالکس نمونه موجود این امر است که قصد دارد صاحبان دیدگاههای مختلف را برای گفتوگو به هم مرتبط کند و از این راه مرزها و موانع را از میان بردارد).
کافه دیجیتالی اشتاینر همچنین، بهطور قطع، همگانی و مستقل خواهد بود. این کافه نهادی غیرانتفاعی مبتنی بر «مشترکات دیجیتالی» است (که ویکیپدیا برجستهترین نمونه موجود آن است) یا شاید هم از کاربران بخواهد سهم مالی اندکی بپردازند، مشابه دیجیتالیِ خرید فنجانی قهوه از کافه حقیقی.
این کافه هرگز با دخالت در گفتوگوها و مباحثی که میزبانشان است درآمد کسب نمیکند، یعنی کاربران را بهاجبار بهسوی محتوای خاصی نمیکشاند یا از دادههایی که آنان ایجاد میکنند بهرهبرداری نمیکند. کافه دیجیتالی اشتاینر به ایده هابرماسی از فضای عمومی وفادار میماند، ایدهای که میگفت فضای عمومی عرصه بحث است و نظارت دولتی و سلطه نیروهای بازار آن را به خطر نمی اندازند. آزادی بیان بر فضای آنجا حاکم است، ولی، به روش گرینوود در لندنِ سده هفدهم، کاربران براساس قوانین واضح و عرفی متعهد میشوند که آزادی بیانشان آزادی بیان دیگران را از بین نمیبرد.
بنا بر آنچه گفتیم، احتمالاً بزرگترین درسی که تاریخ کافه به ما میآموزد همین است، یعنی اختصاص فضایی راحت و مناسب برای اطلاع از اخبار و بحثکردن و نیز تأکید بر استقلال، پذیرابودن، و ادب و فرهنگ. کافهها، چه در لندنِ سده هجدهم، پاریسِ سده نوزدهم، وین اوایل سده بیستم، و چه در هر جای دیگری، اصلاً به این دلیل به مشتریانشان خدمات ارائه میدهند که بازارشان به شدت رقابتی است. غالباً اینطور بوده که وقتی یک نفر کافهای راه میانداخته، بسیاری افراد در اطراف او چنین کاری میکردند و بر سر رفتوآمد زیاد مشتریان به کافههایشان رقابت میکردند. بعضی کافهها کیفیت برترِ قهوه هایشان را تبلیغ میکردند، اما تبلیغ قهوه اهمیت فرعی داشت (چون مثلاً پیپس، که علاقه شدیدی به کافه داشت، حتی از نوشیدنی خوشش نمی آمد) و رقابت بسیار حیاتی بر سر فراهمکردن محیطی گرم و پرشور برای مطالعه و گفتوگو بود که اهمیت اصلی و اساسی داشت.
این همان چیزی است که، بیش از هر ویژگی فناورانه یا هنجار اجتماعی، سنت کافه را غالباً از سایتهای رسانههای اجتماعی معاصر متمایز میکند. در کافهها، مشتریان قدرت داشتند، در رسانهها کسانی که سرپرستی امور را بر عهده دارند قدرت دارند. این رسانهها بر مباحث نظارت الگوریتمی دارند؛ اطلاعات زیادی درمورد کاربرانشان دارند و میتوانند بر رفتار آنان نظارت و مدیریت کنند؛ مالک همان شبکههایی هستند که سرپرستی میکنند؛ و میتوانند شبکههایی چندان بزرگ گردآوری کنند که بتوانند رقبای قانونیشان را حذف کنند. پیتر تیل، میلیاردر حوزه تکنولوژی که نخستین سرمایهگذار خارجی فیسبوک بود و با نقش کافهها در تاریخ پیشرفت اصلاً آشنا نیست، نوشته است «تاریخ پیشرفت تاریخ کسبوکارهای انحصاری برتر است که جایگزین کسبوکارهایفعلی میشوند».
میتواند اینگونه نباشد. در حالحاضر برنامههای فراوانی برای بازار رقابتیترِ رسانههای اجتماعی وجود دارد که قدرت را از مالکان به کاربران تفویض می کنند. برنامههای افراطیتر قائل به ازبینرفتن شبکههای اجتماعی بزرگ هستند؛ برنامههای معتدلتر قائل به اصلاح مقررات هستند تا کاربران بتوانند کنترل بیشتری بر حساب کاربری و صفحاتشان داشته باشند.
در میان این دو موضع، طیفی از پیشنهادهای عملی و اساسی وجود دارد. وب3، گونه نامتمرکز اینترنت که بر شالوده تکنولوژی بلاکچِین استوار است، دورنمایی از شبکههای اجتماعی توسعهیافته ارائه میکند. کارهای بیشتری میتوان انجام داد که محیط نظارتی و تجاری مطلوبی ایجاد شود برای پلتفرمهای غیرانتفاعی و همیارانه که مدیریتشان با شهروندان است و بر خبررسانی و گفتوگو تمرکز دارند.
عظیم اظهر، نویسنده حوزه تکنولوژی، در کتاب جدیدش به نام مضاعف7 چارچوب جدیدی برای تعاملپذیری پیشنهاد می کند - که بهموجب آن شرکتهای فناوری وقتی به میزانی از سهم بازار (که او 10 تا 15 درصد را پیشنهاد میکند) دست مییابند، باید به کاربران اجازه بدهند با کلیک روی یک دکمه اطلاعات و پروفایل خود را به شبکههای دیگر انتقال بدهند.
در کافه های قدیم، مشتریانی که از فضای کافه خوششان نمیآمد یا احساس میکردند صاحب کافه از اعتماد آنها سوءاستفاده کرده است میتوانستند از پشت میزشان بلند شوند و به کافهای دیگر بروند. در کافههای دیجیتالی آینده، کاربران باید بتوانند چنین کاری بکنند.
منبع: ترجمان
از میان اخبار