ارزش هر فرد به میزان حیاء اوست
بدترین مردم کسانی هستند که نسبت به یکدیگر شرم میکنند و حیا میورزند و کارهای زشت انجام نمیدهند و از مردم حیا میکنند، اما از خداوند حیا نمیکنند. اینان با آنکه میدانند خداوند ناظر دائمیشان است و همه چیزشان را میبیند و در برابر خداوند و در محضر اویند، با این همه خجالت نمیکشند و حیا نمیکنند و مرتکب زشتها و قبایح میشوند.
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از بلاغ؛ حیا نقیض وقاحت است. وقیح کسی است که جرات به انجام کارهای زشت و قبیح دارد و از این کار شرم نمیکند و در رخسارش عرق آزرم نمینشیند. اما با حیاء، کسی است که از کارهای زشت و قبیح پرهیز دارد. از این رو خداوند خود را با حیا دانسته است. بر اساس آموزههای قرآنی حیا از ملازمات عقل است و انسان عاقل نسبت به زشتی و زشت کاری حیا میورزد و از آن اجتناب میکند. این بدان معناست کهگریز از زشتی و قبیح در انسان عاقل امری طبیعی و فطری است.
با این همه دیده میشود که گروهی از مردم گرایش به زشت کاری داشته و حیا نمیورزند. بدتر اینکه در برابر خداوندی که ایشان را میبیند مرتکب قبائح و زشتیها میشوند. نویسنده در این مطلب با مراجعه به آموزههای دینی به بررسی چیستی حیا و ارزش و اهمیت آن و آثار حیاورزی پرداخته است. مفهوم شناسی حیا
حیا در زبان عربی معنایی دارد که در فارسی معادلی برای آن نیست. در فارسی برای آن معانی چون شرمساری، خجلت، آزرم، عفت و مانند آن به کار میرود که البته مفهوم عربی آن را نمیرساند.
یکی از راههای شناخت معنای واژه، بهرهگیری از ضد و نقیض آن است. واژه حیا نقیض وقاحت است. وقاحت دریدگی سفیهانه و جرات و تجری بر کار زشت و ناپسند است. پس میتوان گفت که حیا حالتی برخاسته از خردورزی و عقلانیت است که در نتیجه آن میتوان گفت که حیا تمسک به فضایل اخلاقی و آداب نیک و حسن عقلی است، در حالی که وقاحت به معنای گرایش به زشتی و قبایحی است که عقل عملی آن را زشت شمرده است. برخی واژه خُلع را ضد صفت حیا دانستهاند و ریشه این واژه خلع از اصطلاح عربی گرفته شده که درباره جامه و لباس به کار میرود. عرب میگوید: که به معنای بیرون آوردن زیرجامه یا لباس است. این اصطلاح زمانی به کار میرود و مثلا گفته میشود «فُلان خَلیعُ الاِزار» کنایه از آن است که شخص برای عمل جنسی آماده شده است. پس آنچه را که نفسش میخواهد، انجام میدهد؛ از این رو بیحیا کسی است که مثل حیوان بیعقال رفتار میکند. پس حیا به معنای شرم کردن و پرهیز و اجتناب از معاصی و نقایص بشریت است، خلع که ضد آن است، کندن جامه طاعات و کمالات انسانیت و دریدگی و وقاحت نسبت به زشتیها و زشت کاریهاست. راغب اصفهانی حیا را به معنای انقباض نفس نسبت به زشتی و خودداری آن از زشتی و زشتکاری معنا میکند.(راغب اصفهانی؛ مفردات، ترجمه غلامرضا خسروی، ج1، ص 573) علامه طبرسی نیز در مجمع البیان همین معنا را پذیرفته است.(مجمع البیان، ج 5 6، ص 646) اما از آنجا که خداوند نفس ندارد و از انقباض و انبساط نفسانی پاک و منزه است، کاربرد این واژه در توصیف خداوند و افعالش، مانند آنچه که در آیه 53 سوره احزاب آمده، به معنای ترک قبیح و زشتی است و اینگونه نیست که در خداوند حالت نفسانی انقباض پدید آید و از چیزی شرم و خجالت بکشد.(مفردات الفاظ قرآن کریم، راغب ص 270، به زبان عربی ذیل «حیی») به هر حال، حیا در انسان یک حالت نفسانی است که نقیض آن را وقاحت (مجمع البیان، ج 1-2، ص 165) و خلع گفتهاند. اما حیا در اصطلاحات اخلاقی به معنای محدودیت و در تنگنا افتادن نفس و شرم داشتن از ارتکاب محرمات شرعی و عقلی و عادی از ترس سرزنش دیگران است. از این روست که حیا را از فضایل و صفات شریف نفس دانستهاند.(معجم مقائیس اللغه، ابن فارس، ج 2، ص 122)
برخی میان دو حالت حیا و استحیا تفاوت قائل شده و گفتهاند که حیا بر حالت نفسانی باطنی اطلاق میشود،در حالی که استحیا در باب استفعال به معنای حالت ظاهری حیا و در حقیقت آثار ظاهری حیا در رفتار شخص است که در خارج ظاهر میشود. البته برخی گفتهاند استحیا ممکن است به معنی طلب حیا باشد از آن جهت که گویا حیاکننده، حیا را از نفس خود میطلبد. (مجمع البحرین، فخرالدین الطریحی، ج 1، ص113) برخی دیگر گفتهاند که وقتی صفت حیا در باطن انسان ثابت شود، عنوان استحیا پیدا میکند، یعنی خواستن اینکه خود را از نقص حفظ کند. (اطیبالبیان فی تفسیرالقرآن، سید عبدالحسین طیب، ج 1، ص 479) علمای اخلاق از جمله نراقی در تعریف حیا مینویسد: حیا انحصار و انفعال نفس از ارتکاب محرمات شرعی و قبائح عقلی و عادی به جهت پرهیز از سرزنش است. از نظر ایشان حیا اعم از تقوا است؛ چون تقوا عبارت از اجتناب معاصی شرعی است ولی حیا اعم از اجتناب معاصی شرعی و اجتناب از آن چیزی است که عقل و عرف آن را زشت میشمارند. البته باید توجه داشت که بر اساس آموزههای قرآنی، تقوا اختصاص به معاصی شرعی ندارد. از این رو واژه تقوا چنانکه در آیه 2 سوره بقره آمده به معنای تقوا از قبایح عقلانی است که زمینهساز بهرهمندی از هدایت الهی میشود. در آیات بسیاری تقوا به معنای اجتناب از قبایح عقلانی به کار رفته است و اختصاصی به تقوای از معاصی شرعی ندارد. به نظر میرسد که واژه حیا به جهاتی دیگر چنانکه میآید با تقوا تفاوتهایی دارد.
علامه مجلسی در ذیل روایتی از امام صادق (ع) که میفرماید: «الحیا من الایمان و الایمانُ فی الجنه» مینویسد: الحیا ملکه للنفس؛ حیا ملکهای نفسانی است که موجب گرفتگی روح از قبیح و زشتی میشود و حیای انسان به او اجازه نمیدهد تا عمل زشتی را مرتکب شود و از ترس عقاب و مواخذه بر خلاف آداب رفتار نکند.
به هر حال، انسان وقتی با عقل خویش به مسائل مینگرد، آن را به دو دسته نیک و بد و زشت و زیبا تقسیم میکند. نسبت به نیکی و زیبایی گرایش یافته و نسبت به بد و زشتگریزان است. علامه مجلسی در این باره مینویسد: حیا عبارت از تأثر نفس از امری است که قباحت آن امر بر انسان ظاهر شده و باعث انزجار اوست.(مجلسی، محمد باقر؛ عینالحیاه، تحقیق مهدی رجایی، قم، ج 2، ص 101) حیاء در اصطلاح علم اخلاق، یکی از انواع دوازدهگانه جنس عفت به شمار میآید؛ چرا که انسان وقتی بنگرد که انجام دادن کردارهای زشت و ناروا موجب سرزنش دیگران نسبت به او میشود به ترک آن کارهای زشت همت میکند.(دایرهالمعارف تشیع، ج 6، ص 583)
امام صادق(ع) در تعریف حقیقت حیا میفرماید: حیا و شرم نوری است که گوهر آن سینه ایمان است، معنای حیا این است که در برابر هر آنچه با توحید و معرفت ناسازگار است خویشتنداری کرده و خود را ثابت قدم در برابر فشارهای زشتی نگهداری کنی.(میزان الحکمه، ج 3، ص 1352)
علمای اخلاق حیا را دو گونه دانستهاند:1. حیای نفسانی: آن حیایی است که در سرشت انسان نهاده شده است مثل شرمساری از عریان شدن و خجلت ازآمیزش میان مردم؛ 2. حیای ایمانی: خصلتی است که مؤمن را به سبب ترس از خدا از انجام دادن کردارهای گناه آلود باز دارد، بنابراین پرهیز از محرمات شرعی معلول حیای ایمانی است.(دایره المعارف تشیع، ج 6، ص 583) عقل، منشا حیای انسان
اگر بخواهیم خاستگاه حیا را در انسان بیابیم میتوان آن را در عقل و عقلانیت انسان جست. از این رو در روآیات، حیا و دینداری را از ملازمات عقل دانسته است. از جمله روایتی است که از امیرمومنان علی (ع) روایت شده است: از علی (ع) روایت میکند که جبرئیل بر آدم نازل شد و گفت: ای آدم! من مأمور شدهام که تو را در انتخاب یکی از سه چیز مخیر سازم. پس یکی را بر گزین و دو دیگر را واگذار. آدم گفت: آن سه چیز چیست؟ گفت: عقل و حیا و دین. آدم گفت: عقل را برگزیدم. جبرئیل به حیا و دین گفت: شما باز گردید و او را واگذارید. آن دو گفتند: ای جبرئیل! ما مأموریم هر جا که عقل باشد با او باشیم. جبرئیل گفت: خود دانید و بالا رفت.(اصول کافی، ج1، ص 11، روایت 2) از این روایت به خوبی معلوم میشود که دین و اخلاق ریشه در عقلانیت بشر دارد؛ زیرا این عقل است که دین را میشناسد و نیز حسن و قبح اشیاء را دانسته و بدان حکم میکند. عقلی که در اینجا مورد توجه است، همان عقلی است که بدان حقایق شناخته شده و التزام عملی به حقیقت را موجب میشود. امام صادق (ع) در تعریف عقل میفرماید: عقل چیزی است که به وسیله آن خدا پرستش شود و بهشت به دست آید. (همان، روایت 3) پس انسان به فطرت خود نسبت به زشتیها اجتناب میورزد و گرایشی به زشتی و زشتکاری ندارد. از همین رو وقتی در اثر خطا و گناهی عورت انسان آشکار شد به سرعت بر پوشش آن اقدام کرد و نمایش زشتی خود را بر نتابد.(اعراف، آیه 22)
از نظر قرآن انسانهایی که از عقل خود بهره میگیرند و در مقام رشد هستند و عنوان رشید بر ایشان اطلاق میشود، گرایش به حیا داشته و از هرگونه بیحیایی و وقاحت و فضاحتی پرهیز میکنند. اما کسانی که گرفتار سفاهت هستند و از عقل و تعقل بهرهای نبردهاند، بیحیایی میورزند و وقیحانه رفتارهای فضاحت باری انجام میدهند و زشتکاری را پیشه خود میسازند.(هود، آیات 77 تا 79)
بیحیایی در محضر خدا
بدترین مردم کسانی هستند که نسبت به یکدیگر شرم میکنند و حیا میورزند و کارهای زشت انجام نمیدهند و از مردم حیا میکنند، اما از خداوند حیا نمیکنند.(نساء، آیات 107 و 108) اینان با آنکه میدانند خداوند ناظر دائمیشان است و همه چیزشان را میبیند و در برابر خداوند و در محضر اویند، با این همه خجالت نمیکشند و حیا نمیکنند و مرتکب زشتها و قبایح میشوند. خداوند در آیه 14 سوره علق میفرماید: آیا انسان ندانسته است که خداوند میبیند؟ انسان با اینکه میداند که خداوندی که عقل کل و آفریدگار عقل است، او را میبیند، با این همه در منظر خداوند گناه میکند و زشت کاری پیشه کرده و تقوای عقلانی و شرعی را مراعات نمیکند. همان سرشت و فطرت انسانی که خداوند با روح خود او را شرافت و کرامت بخشیده است، مقتضی آن است که انسان از قبیح و قباحت پرهیز کند و به دنبال بدی و زشتی نرود؛ زیرا عقل عملی حکم میکند که مثلا عدالت و وفا و صداقت خوب و نیک است و در مقابل، ظلم و بیوفایی و دروغ زشت است.
از آنجا که رابطه مستقیمی میان دین و اخلاق و عقل وجود دارد، خداوند دینداری و ایمان را عین اخلاق و عقلانیت معرفی میکند و همین سلوک با حیایی را عین دینداری و ایمان معرفی میکند.(مومنون، آیات 5 تا 7؛ معارج، آیات 29 تا 31) از نظر قرآن تنها کسانی فجور و بیتقوایی را پیشه خود میسازند که به فرمان اعتدالگرایی نفس پاک و فطرت سلیم خود پاسخ مثبت نمیدهند و برای دستیابی به مادیات و شهوتهای دنیوی و نفسانی، مسیر فجور و ضد عقل و اخلاق و دین را در پیش میگیرند (شمس، آیات 7 تا 9؛ نور، آیه 33) تا به دور از هر خط قرمزی در کمال آزادی مطلق بر پایه سفاهت و بیخردی به خوشگذرانی و فجور بپردازند و مرزها را بشکافند و فجور پیشه کنند.(قیامت، آیه 5) اصولا نفس لوامه (سرزنشگر) که همان نفس معتدل عقلانی دارای اخلاق و دین است، اجازه نمیدهد تا انسان مسیر فجور و بیتقوایی و بیحیایی را در پیش گیرد، اما شهوتهای سرکش و وسوسههای شیطانی اجازه نمیدهد تا بر مدار اعتدال راه برود و شخصیت متعادل خود را حفظ کند. از این رو با تمام گستاخی در برابر دیدگان خداوند به فجور میپردازد و حیا نمیورزد.
راغب میگوید فجور از فجر به معنای شکافتن آمده است. انسانی که فجور میکند کسی است که دیانت را میشکافد و مرزها و حدود و حریمهای آن را نادیده میگیرد و گستاخانه حریمشکنی و حرمتشکنی میکند. او میخواهد برای تمام عمر جلویش باز باشد و چیزی به عنوان خط قرمز و قانون مانع از زشت کاریهای او نشود. از این روست که نخست فطرت خویش را ذبح میکند و با شبهات علمی و شبههسازی خود را توجیه میکند تا به این گمان برسد که خدایی نیست که ناظر اوست تا از او حیا ورزد. امام صادق(ع) انسان را از اینگونه رفتار پرهیز میدهد و میفرماید: چنان از خدا بترس که گویا تو را میبیند و اگر تو او را نمیبینی، مسلماً او تو را میبیند، و اگر معتقد باشی که تو را نمیبیند، به تحقیق کافر شدهای و اگر هم یقین داشته باشی که تو را میبیند اما باز هم در برابرش گناه میکنی، او را پستترین ناظران و بینندگان خود دانسته ای.(کافی، ج3، ص174) وقتی آهن تافته هم نمیسوزاند
ابن جوزی در کتاب «مدهش» مینویسد: «مردی از پرهیزکاران وارد مصر شد. آهنگری را دید که آهن تافته را با دست از کوره بیرون میآورد و حرارت آن به دست او هیچ تأثیری ندارد. با خود گفت این شخص یکی از بزرگان و اوتاد است. پیش رفت، سلام کرد و گفت: تو را به حق آن خدایی که در دست تو این کرامت را جاری کرده، دعایی درباره من بکن. آهنگر این حرف را که شنید، شروع بهگریستن کرد. گفت: گمانی که درباره من کردی، صحیح نیست؛ من از پرهیزکاران و صالحان نیستم. پرسید: چگونه میشود، با اینکه انجام چنین کاری جز به دست بندگان صالح خدا ممکن نیست؟ او پاسخ داد: صحیح است، ولی کرامتی که دیدی سببی دارد. آن مرد اصرار ورزید تا از علت امر مطلع شود. آهنگر گفت: روزی بر در همین دکان مشغول کار بودم. زنی بسیار زیبا و خوشاندام که کمتر مانند او دیده بودم، جلو آمد و اظهار فقر و تنگدستی شدیدی کرد. من دل به رخسار او بستم و شیفته جمالش شدم و از او تقاضای نامشروعی کردم [و] گفتم هرچه احتیاج داشتی، برمی آورم. با حالتی که حاکی از تأثر فوقالعاده بود، گفت: از خدا بترس؛ من اهل چنین کاری نیستم. گفتم: در این صورت، برخیز و دنبال کار خود برو. برخاست و رفت. طولی نکشید دومرتبه بازگشت، گفت: همان قدر بدان [که] تنگدستی طاقت فرسا مرا وادار کرد به خواسته تو پاسخ دهم. من دکان را بسته، با او به خانه رفتم. وقتی وارد اتاق شدیم، در را قفل کردم. دیدم مانند بید میلرزد. پرسیدم: از چه میترسی که اینقدر به لرزه افتادی؟ گفت: هم اکنون خدا شاهد و ناظر ماست؛ چگونه نترسم. آنگاه ادامه داد و گفت: اگر رهایم سازی از خدا خواهم خواست تو را با آتش دنیا و آخرت نسوزاند. از تصمیم خود منصرف شدم، احتیاجاتش را برآوردم. با شادی و سرور زیادی به منزل خود برگشت. همان شب در خواب دیدم بانویی بزرگوار که تاجی از یاقوت بر سر داشت، به من فرمود: «یا هذا جَزاکَ اللهُ عَنا خَیراً؛ خدا پاداش نیکویی به تو عنایت کند.» پرسیدم: شما کیستید؟ گفت: «من مادر همان دخترکم که نیازمندی، او را به سوی تو کشانید، ولی از ترس خدا رهایش کردی. اینک از خداوند میخواهم که در آتش دنیا و آخرت تو را نسوزاند پرسیدم: آن زن از کدام خانواده بود؟ گفت: از بستگان رسول خدا. سپاس و شکر فراوانی کردم. به همین جهت، حرارت آتش در من تأثیر ندارد».(موسی خسروی، پند تاریخ، تهران، اسلامیه، 1378، چ 13، ج 2، ص 243؛ فضائل السادات، سید محمد اشرف، نواده سید الحکما میرداماد)
فرشته محیطی - کارشناس مسائل فرهنگی
انتهای پیام /