سه‌شنبه 6 آذر 1403

از شوخی با مادر تا ازدواج با اسلحه

خبرگزاری مهر مشاهده در مرجع
از شوخی با مادر تا ازدواج با اسلحه

سید جعفر موسوی از سلاله سادات بود، 14 ساله بود که برای ادای دین وتکلیف به انقلاب و امام (ره) به عنوان نیروی بسیجی از مسجد باب‌الحوائج به جبهه و تا 23 سالگی جنگید و بدست منافقین به شهادت رسید.

سید جعفر موسوی از سلاله سادات بود، 14 ساله بود که برای ادای دین وتکلیف به انقلاب و امام (ره) به عنوان نیروی بسیجی از مسجد باب‌الحوائج به جبهه و تا 23 سالگی جنگید و بدست منافقین به شهادت رسید.

به گزارش خبرنگار مهر، هیأت فاطمی فرهنگ و رسانه به دیدار یکی از خانواده شهدای تهران رفتند. این دیدار که به منظور بزرگداشت یاد و خاطره شهدای دفاع مقدس و پاسداشت فرهنگ ایثار و شهادت انجام شد اعضای این هیأت با حضور در منزل شهید جعفر موسوی با پدر و مادر این شهید والا مقام و از سلاله سادات دیدار کردند.

سید جعفر موسوی دومین فرزند از یک خانواده شش نفری بود دو برادر دیگر و سه خواهر داشت. پدر سید جعفر موسوی، متولد 1315 است و گوشه‌ای خانه نشسته سرش به زیر است و تنها به سلامی اکتفا می‌کند. روی پاهایش ملحفه‌ای انداخته گویا چند روز قبل بیرون خانه پاهایش پیچ می‌خورد و آسیب می‌بینید.

اعزام به جبهه‌ها از چهارده سالگی

مادر شهید موسوی می‌گوید: سید جعفر که از سلاله سادات بود، 14 ساله بود که برای ادای دین و تکلیف به انقلاب و امام (ره) به عنوان نیروی بسیجی از مسجد باب‌الحوائج به جبهه رفت و در عملیات خیبر شرکت کرد. پس از اینکه به شدت از ناحیه کتف مجروح شد به تهران اعزام شد و با فاصله اندکی دو مرتبه به جبهه رفت. یک سال بعد با اینکه موج انفجار او را مجروح کرده بود این بار از ناحیه سر زخمی شد و در سال‌های پایانی جنگ، زمانی که قطعنامه 598 امضا شده بود گریه می‌کرد که چرا شهید نشده و می‌گفت من لیاقت شهادت نداشتم. تمام طول جنگ پسرم در جبهه مشغول بود از چهارده سالگی وارد جبهه‌های نبرد شد و تا بیست و سالگی جنگید.

می‌خواهم با اسلحه عروسی کنم

از او در خصوص اقدام برای ازدواجش فرزندش پرسیدیم که گفت: چند دختر را برایش در نظر گرفته بودیم و به او اصرار می‌کردیم که تشکیل خانواده بدهد اما می‌گفت من می‌خواهم با اسلحه عروسی کنم.

شوخی با مادر / شیرینی بس است برایم تنقلات بیاور

حاج خانم موسوی از اخلاق فرزند شهیدش که تعریف می‌کند گل لبخند روی صورتش نقش می‌بندد و می‌گوید: اخلاقش خیلی خوب بود. حوصله هیچکس با وجود و حضور جعفر سر نمی‌رفت بس که شوخ بود. از اسراف بیزار بود و می‌گفت هر دانه برنجی «قل هوالله» دارد باید جمع شود. در خوابم که می‌آید با طنز خاصی حضور پیدا می‌کند مثلا یکبار آمد به خوابم گفت: مادر بس است برایم آنقدر شیرینی آوردی کمی تنقلات برایم بیاور. خیلی شوخ بود و به همین دلیل اوایل که زیاد گریه می‌کردم در خوابم ناراحت ظهور پیدا می‌کرد. هیچ وقت گریه نمی‌کنم گریه کنم فوری به خوابم می‌آید.

درباره فعالیت‌های سید جعفر می پرسم و می شنوم: «او قبل از شهادتش یکسال و نیم در بسیج فعال درس قرآن و اخلاق می‌داد و ما بعد از شهادتش متوجه این موضوع شدیم از شدت برنامه‌های ختمی که برای شهادت پسرمان در مساجد برپا می‌شد.

صدام هیچ کاری نمی‌تواند بکند، خودی‌ها ما را شهید می‌کنند

شهید جعفری نه بار مجروح شد در بیمارستان‌های مشهد، تبریز، بندرعباس بستری شده بود سالگردش پنجم مرداد بود و در عملیات مرصاد به شهادت رسید. مادرش در این خصوص تعریف کرد: همیشه می‌گفت صدام هیچ کاری نمی‌تواند بکند مگر اینکه خودی‌ها ما را شهید کنند. در آخر نیز بعد از شش سال جنگ در عملیات مرصاد که به دست منافقین سرح و برنامه ریزی شد به شهادت رسید. زخمی که می‌شد دوباره یواشکی به جبهه‌ها می‌رفت و در حالی ممنوعیت اعزام داشت از سمت ورامین به سمت جبهه‌ها اعزام می‌شد.

کسانی که شهید می‌شدند محسن برادر سید جعفر عکسشان را می‌کشید اما او عکس برادرش را نتوانست بکشد. سید علی موسوی برادر شهید نیز عنوان کرد: خرداد سال 1367 زمانی که منافقین قصد حمله به مناطق غربی کشور را داشتند برادرم دیگر تهران نمی‌ماند و از منطقه دوکوهه توسط هلی برد نیروهای پیاده به اسلام‌آباد غرب اعزام می‌شد و با انجام نبردی سخت و نزدیک زمانی که تک‌تک نیروهای گردان که فقط پنج نفر از آنان باقی مانده بود، قصد جابه‌جا شدن بین تپه‌ها را داشتند. گلوله‌ای به پهلوی سید جعفر اصابت کرد و این گونه از دوستانش شنیدیم که منافقان یک‌یک بچه‌ها را شکنجه داده بودند و نهایتا تیر خلاص می‌زدند.

پیکر مطهر شهید سید جعفر موسوی بعد از سه روز که در هوای باز آن منطقه مانده بود به تهران منتقل شد و در پنجم مرداد ماه 1367 در گلزار شهدای بهشت زهرا (س) به خاک سپرده شد و درست یک روز بعد از شهادت سید جعفر، فرزند پسر عموی پدرم نیز در حوالی منطقه پاسگاه زید شلمچه به درجه شهادت رسید.

از شوخی با مادر تا ازدواج با اسلحه 2