بازخوانی آخرین گفت وگوی استاد شجریان با روزنامه ایران؛ جهان من ایران است
تهران - ایرنا - روزنامه ایران 17 خرداد 1395، گفت وگویی را با خسرو آواز ایران ترتیب داد که وی در این گفت وگو به ابراز دیدگاههای مختلف خود پرداخته در این مطلب میخوانیم: شجریان به گفته خودش مسئول است اما سیاسی نیست. متعهد است اما سیاسی کار نیست. او اندوه را میپذیرد و نه شکست را، او خوب میداند که در جهان سیاست بنا به خصلت تاریخی خود، اتفاقی ثابت و پایدار و قابل اعتماد نیست، اما مسئولیت...
در این مطلب می خوانیم: جای بسی خرسندی است که یک بار دیگر ثابت می شود که خورشید برای بازآمدن است که می رود و این رفتن های کوتاه مدت و باز آمدن، خبر از ماندگاری و انس و همدلی ملی می دهد. کدام همدلی بهتر و شادمانه تر از اینکه «گلستان هزار باغ ایران ما» بی نغمه داوودی مرغ سحر نماند. گاه در سیر حیات آدمی گسست و فاصله و آزردگی ها رخ می دهد، اما این غم ها چون مولود قیام عقل نیست، بسرعت از خیمه احساسات زودگذر دور می شود و به جای آن، جهان عقل بر لحظات زندگی حاکم می شود. بی شک چنین تاب و بازتاب هایی در وسعت مواج و شناور هنر، حضور و ظهور صد چندان دارد. اگر این فراز و فرودها در کنش انسانی یک انسان پویا نباشد، به یقین از خلاقیت هم خبری نخواهد بود. زیبایی ها و مولودی ها و مزامیر و نغمه ها همه ماحصل همین کشاکش ها و تضادها و تناقض ها است. تا سرمای زمهریر زمستان و گرمای بی ملاحظه تابستان نباشد، هستی و طبیعت هرگز «تعادل و اعتدال بهاری» را تجربه نکرده و از نعمت های بی شمارش لذت نمی برد و گل از گلستان نمی گیرد به بوی جان بخش جهان آرا. و این عین خیر محض است که بعضی ایام شرایط به نقد جامعه و جامعه به نقد شرایط می پردازد.
همه هنرمندان مسئول و متعهد، نسبت به جامعه و مردم خود حساس هستند، از این معدود هنرمندان یکی همین محمدرضا شجریان است که در بزنگاه های ویژه اجتماعی از خود نه واکنش که کنشی خطیر نشان می دهد، آن هم نه به سود یک اندیشه و یک طیف و یک ترانه، که او خودبارها گفته است که «من خاک پای مردم ایران، و دوستداران همین سرزمین معنوی ام... هرگز نه به آن پشت پا می زنم و نه از آن دور می شوم.» و در جای دیگر می گوید: «من نه اهل غرورم و نه خودشیفته و نه اهل تکبرم، غروری اگر دارم، غرورم، غرور فرهنگی است، غرور ملی است، غرور شخصی نیست. من غرور شخصی ام را فدا می کنم برای غرور ملی ام و غرور فرهنگی ام. چون فرهنگم مال ملتم است و ملتم غرور من است، ملتم یک ملت متمدن و با فرهنگ است.»
شجریان به گفته خودش مسئول است اما سیاسی نیست. متعهد است اما سیاسی کار نیست. او اندوه را می پذیرد و نه شکست را، اعتراض را علنی می کند، نه خشم را، او خوب می داند که در جهان سیاست بنا به خصلت تاریخی خود، اتفاقی ثابت و پایدار و قابل اعتماد نیست، اما مسئولیت پذیری و تعهد به شرافت انسانی، امری ازلی و ابدی است. خوشا مرغ سحر که باز سپیده دم دیگری را به نوا آغاز خواهد کرد، او دوباره بعد از سفری درونی و کندوکاو در باز جست حقیقت، از نو اراده کرده است که به راه مردم و برای مردم پا به عرصه عشق و آزادی بگذارد. ایام ماضی هم آسان طی نشد، این شجریان نبود که بی رب و راه مانده بود، این ما بودیم که از ربنای او محروم شده بودیم.
اینجا ایران است، سرزمین مرغ سحر که خوشا... دوباره به گلستان و مکتب عشق خوش آمده است. لذا به میمنت این شعور قابل ستایش، پای صحبت ها و گلایه های محمدرضا شجریان می نشینیم.
شما هم با ما باشید. حرف های ایشان را با صدای بلند می خوانیم تا بزودی که باز نغمه داوودی... فضای ایران صلح طلب شکست ناپذیر را غرق تبسم کند. آن هم ایران معنوی، ایرانی که در هنر مقامی ویژه دارد. این ویژگی را هنرمندانی چون شجریان تعریف و تعبیر می کنند، در واقع هنرمندان توحیدی قادر به قرائت دست خط روشنایی اند با هزاران استعاره و امکان آشکار و مخفی. و خوشا این سرزمین و این مردم شریف که هرگز حضور توحیدی و ایمان ملکوتی خود را از دست نداده است و در این میان صاحبان ایمان، مسئول این معنا و مراقبت از آن هستند. محمدرضا شجریان هم از طفولیت به این آیین عزیز دلبسته و جان سرشته بود. چندان که بارها گفته است که در کودکی با شنیدن صدای اذان و صدای قرآن مجید چنان به وجد می آمده که از حیث روحی دچار دگرگونی می شده، همچنان که با خواندن اشعار شعرای فارسی زبان و غزل های آنها چنین کرده است. به عنوان مثال شجریان وقتی غزلی از حافظ را می خواند که ما بارها آن را خوانده ایم، با قرائت او از حافظ تازه به اوج هنر این شاعر بی بدیل پی می بریم، از لحاظ هماهنگی و معنا و مضمون، ایهام ها، ابهام ها، استعاره ها، تصویرها، تعبیرها و حتی سکوت ها و صناعات شعری...! و این نیست مگر به این دلیل که شجریان نه فقط به کنه و ژرفای خود غزل و چم و خم و معنایش وقوف دارد که موسیقی واژه ها را نیز دریافته است. با قدرت و توانایی آن را ارائه می دهد. و اینجاست که در می یابیم: خواندن به اندازه سرودن اهمیت می یابد.
معمولا می شود از رنگ و رخسار هنرمندان برگزیده فهمید که سر درون آنها چند پرده و پرده نشین دارد که حالارو به ظهور آورده است. شما متبسم و عمیقا پرامید هستید. از این حال و هوای بی قال بگویید. با دوستداران خود احوالپرسی کنید، اگر مایل هستید مثل همیشه که مردم را فانوس دار خود بدانید.
هنرمند متعهد همواره از مردم و جغرافیای زندگی، مطالبی را در جنین هنری خود می پرورد که کسی را از آن خبری نیست جز خود او. هر گاه که این جنین با ابزار هنری هنرمند زاده می شود و نوید زندگی و رهنمود بهتر زیستن را شادی بخش و شادمانی دیدار منتظران می کند، بهترین لحظه زندگی هنرمند است. به دیگر سخن ما و مردم خوشبختی را با هم می نوشیم.
شنیده ایم در کنسرت هایی که در سال های اخیر در اروپا داشته اید، بشدت مورد استقبال قرار گرفته اید. شما از هرسو که بگذرید، روح ایران و ایرانی به استقبال تان می آید. آیا از این گشت موثر و گذار بی نظیر برای ما و همه حرف می زنید؟
به هر حال ما از سروش دل های مردمان نیک سرشت ایران، نوید همدلی را برای دیگر هموطنان مشتاق به ارمغان می بریم با عشق و امید. ما راز دل ها را در بستر ساز و آواز به نمایش می گذاریم. مردم هم با فریاد شادی ما را مورد تشویق و ستایش قرار می دهند. این تابش و بازتاب درونی با شنوندگان، زندگی هنری همیشگی ماست که ادامه دارد.
موسیقی و هنر، یگانه امکانی است که تنهایی و دوری و غربت انسان را در بلاد غربت، تیمار می کند، شما برای ملت خود از هر گروه و طیفی که باشند همواره شادمانی و خاطره و خوشی ها جا می گذارید. این میراث را آیا دوباره در ایران، در درون ایران با مردم تقسیم می کنید؟! شما سفیرفرهنگی دوسویه ایرانیان در جهان هستید.
نهال هنر من از آبشخور سرزمین ایران، این دیار کهن و مهد تمدن و فرهنگ و زندگی گرفته است. زندگی من از کودکی در میان همین مردم هنردوست و نازک اندیش، رنگ و معنا پذیرفته است. البته که نهایت خواسته و عشق من کار در داخل مملکتم برای مردمانی است که با من می گریند و با فغان من همنوایی می کنند. موسیقی زبان همدلی ملت ها با یکدیگر است. من و همکارانم همواره از دو سو پیام آور و پیام رسان بوده ایم. این ارتباط و پیوند را هرگز گزندی نبوده و نخواهد بود. چه اینجا و چه آنجا، جهان برای من ایران است و ایران برای من جهان است.
تفاوت اشرف مخلوقات با هستی زنده، حفظ خاطرات اوست و تفاوت هنرمند با این اشرف مخلوقات، تصمیم و تقدیری است که بر اساس بنا به آن خاطره ها می گیرد و عالی ترین تفاوت آواز با دیگر هنرها، عینیت بخشیدن عاطفی همان خاطرات است. به فرمان خداوند، مطیع همین تقدیریم، شما چه تعبیری از انسان، هستی، هنر، آواز و وجود خود دارید؟
موسیقی آوای هستی هست و هستی، خانه خاطرات ماست، همانطور که خاطرات انسانی و هستی ما ارزش می دهد، مثل موسیقی، مثل ماه و خورشید. همچنان که فروغ و تابش خورشید، روشنایی بخش و گرمی کارگاه هستی است. این هر دو (یعنی آواز و خاطره) با هم آفریده شده اند. از اول تا به ابد خواهند بود. آواز در فرهنگ ایران بیانی دیگر از مفاهیم سودای دل عارفان و شاعران است و تاکید من همیشه بر این بوده است که شور امید جامعه ایران همانا غنای آواز است که زندگی بخش شعر است. هنرمند اگر در قاب و قالب احزاب و گروه ها قرار بگیرد به اندازه همان قاب کوچک می شود. هنر خیلی وسیع تر از این حرف هاست. هنر مثل خورشید به دوست و دشمن باید یکسان بتابد. من وقتی که آواز می خوانم کاری ندارم مخاطبین من دیدگاهشان یا زبانشان چیست. اگر از صدای من و شعری که من می خوانم لذت می برند می گویم فقط موسیقی را خوب گوش کن زیرا دیدگاه شنونده من به خودش ربط دارد. این راهی است که من دارم می روم. هرگز موسیقی ام را در خط یک حزب خاص قرار نداده ام. من در وهله اول برای مردمان سرزمین خودم که به زبان فارسی صحبت می کنند و این موسیقی را خوب می فهمندکار می کنم و بعد هم برای دیگران که اگر موسیقی زبان بین الملل است و آن را می فهمند شاهراه من اینجاست.
من به عنوان کسی که در این جامعه زندگی می کنم، برای دل مردمم می خوانم. وقتی مردم دردی دارند من باید از درد دل آنها بگویم. و الاچه چیزی دارم بگویم؟ من باید مطابق دل شنونده ام کاری انجام دهم. اگر شنونده من خوشحال است من هم خوشحالم و موسیقی شاد ارائه می کنم. اگر ناراحت است مطابق حال او کار ارائه می دهم. من کار اجتماعی انجام می دهم کار سیاسی نمی کنم. کار من اجتماعی است و از درد اجتماع می گویم. گاهی به خود اجتماع باید تذکر بدهیم و بگوییم اشتباه می کنید. و گاهی دولت دارد در مورد مردم اشتباه می کند ما می گوییم که اشتباه نکن و مردم چیز دیگری می خواهند. این کار یک تذکر است. مثل یک روحانی که روی منبر دارد تذکری می دهد به مردم می گوید این کار را نکنید، این کار سیاسی نیست. اما اگر مردمی را دور هم جمع کنیم و حزبی تشکیل دهیم؛ وقتی یارگیری می کنید و می خواهید به قدرتی برسید و یک ایدئولوژی را پیاده کنید این می شود کار سیاسی. من نه یارگیری کردم، نه کنفرانس برای عده ای گذاشتم که کاری انجام دهیم. اگر این کارها را می کردم می شد سیاسی. من کاری هم که می کنم برای مردمانی است که با هر اعتقادی که دارند زندگی می کنند.
در واقع نقدهای شما به دولت آن زمان و حرف هایی بود که زده شد.
بله. شما فرض کنید هر نظامی؛ مثلا در نظام جمهوری اسلامی که همه آن را پذیرفتند، یک آدمی می آید یک کار اشتباهی می کند. ما به او تذکر می دهیم. این تذکر دلیل آن نیست که با نظام جمهوریت مخالفیم. این آدم اشتباهی کرده و دروغی گفته است به او تذکری می دهیم. یا وقتی به یک نفر می گوییم تو حق توهین کردن به مردم را نداری این درافتادن با کل نظام نیست. عده ای می خواهند سوء استفاده کنند که چون این شخص به وزیر یا رئیس جمهور گفته این کار را اشتباه انجام دادی، پس این آدم با اصل جمهوری مخالف است که این ستم است.
ظاهرا شما از ابتدای انقلاب وقتی دیده بودید که یکی از کنسرت هایتان توام با یک میتینگ سیاسی است هم اعتراض کرده بودید. حتی بارها در خارج از کشور گروه های سیاسی خاص همچنین رفتاری داشتند، شما آنجا هم معترض شدید.
بلی، من سخت جلوی کسانی که فعال سیاسی بودند یا احزاب سیاسی که می خواستند از موقعیت هنری من سوء استفاده کنند ایستادم. من گفتم این سالن، سالن کنسرت است و مردم آمده اند صدای ساز و صدای مرا بشنوند و خواستم آنها از سالن بیرون بروند. به آنها گفتم شما حق ندارید در این سالن اعلامیه پخش کنید یا شعار بدهید چرا که این کار سوءاستفاده از یک موقعیت است. برای مثال سال 68 چندین بار کسانی که دیدگاه سیاسی داشتند در کنسرت من اخلال ایجاد کردند. یک دفعه دیدم برگزارکننده که خودش وابسته به فلان حزب بود و داشت تبلیغ می کرد که فلان حزب متولی این کنسرت است.
این احزاب را می شود نام ببرید؟
بلی یک بار حزب توده این کار را کرد، یک بار مجاهدین (منافقین) این کار را کردند. هر بار یکی از این ها سراغ ما می آمدند و تقاضاهایی داشتند و من مجبور شدم کنسرت را تعطیل کنم و اعلامیه دادم به دلیل اخلال در کنسرت، این کنسرت تعطیل است. برای اینکه ما برای این حرف ها اینجا نیامده ایم. آنهایی که اهداف سیاسی دارند دنبال یک جمعیتی مفت و مجانی می گردند که آنجا اعمال سلیقه کنند. من گفتم حق این کار را ندارید چون مردم به خاطر من و گروهم آمده بودند که موسیقی گوش کنند، آنها نیامده اند که شعار سیاسی گوش کنند.
چندین سال پیش از این نیز کنسرتی در شهر استکهلم با گروه عارف به سرپرستی زنده یاد پرویز مشکاتیان داشتیم به محض حضور ما در صحنه گروهی شروع کردند به شعار دادن، تا نشستیم دیدیم از این طرف و آن طرف شعارهایی بر ضد جمهوری اسلامی سردادند. بچه های گروه همه ناراحت شدند. بعد از اندکی متوجه شدم یک عده ای خاص، با برنامه ریزی که از قبل تدارک دیده شد رفته اند بلیت ها را خریده اند و اکثریت جمعیت سالن را آنها تشکیل داده اند. وقتی اینها شعار دادند ما فقط نشستیم و گوش کردیم و اینها شعارهایشان را دادند. دیدند ما هیچ کاری نمی کنیم. یک عده از مردم عادی هم که آمده بودند هم دست زدند که ما کارمان را شروع کنیم. من هم به پرویز گفتم که تصنیف آخر را اجرا کنیم و بعد برویم. ما دو قسمت برنامه داشتیم در هر کدام پنج تصنیف بود که فقط تصنیف آخر را اجرا کردیم و بلند شدیم و رفتیم بیرون و بچه ها سازهایشان را هم آوردند. به کسی که برنامه را اعلام می کرد گفتم پشت میکروفون بگوید به احترام کسانی که از راه های دور و نزدیک بلیت خریده و آمده بودند ما این تصنیف را اجرا کردیم به اعتراض از این بی حرمتی که اینها به ساحت هنر و شما مردمان داشتند، کنسرت را تعطیل می کنیم و پول هایتان را پس بگیرید و بروید. بعدا معلوم شد برگزارکننده خودش با اینها دستش یکی بوده که من پشت صحنه آمدم هرچه توانستم به او گفتم.
به دلیل همین اخلال در این کنسرت، سه کنسرت دیگر را اصلا برگزار نکردیم. کلی هم شخص خودم ضرر و زیان برای کنسرت ها دادم، مخارج و پول سالن هم افتاد گردن من و همه را پرداخت کردم. هیچ کس نیست که بگوید آفرین شجریان که این کارها را کردی! من نمی خواستم کار سیاسی بکنم. ما از سیاست به دور هستیم اما عده ای کار سیاسی می کنند و برنامه ما را به هم می زنند.
یک بار هم اول کنسرت سال 58 که «ایران ای سرای امید» با شعر سایه و آهنگ لطفی و «ایرانی به سر کن خواب و مستی» با شعر جواد آذر و آهنگ مشکاتیان اجرا شد؛ این دو تصنیف ضد و نقیض همدیگر بود. این را در تالار رودکی (وحدت) کنسرت می دادیم. یادم هست که در آبان ماه این اتفاق می افتاد. آقایان لطفی و ابتهاج برنامه ریز کنسرت ها بودند. گفتند که در دانشگاه ملی دو شب کنسرت داریم و یک شب هم در تالار رودکی فعلی (سالن کوچک) کنسرت داشت.
لطفا درباره کنسرت چاووش 6 که در دانشگاه ملی برگزار شد توضیحات بیشتری بفرمایید.
روز قبل از این کنسرت حوالی بعد از ظهر در سالن رودکی اجرای برنامه داشتم. من وقتی از سالن بیرون آمدم چند نفر در حیاط ایستاده بودند تا مرا ببینند. یکی از خانم هایی که از دوستان خانوادگی من بود پیش من آمد و گفت: «کنسرتی که فردا قرار است در دانشگاه ملی برگزار شود به گمانم حزب توده آن را گذاشته است» من بسیار تعجب کردم و ایشان گفت: «مگر خبر نداشتید» و من گفتم: «نه» من ناگهان حواسم پرت شد که این آقایان لطفی و ابتهاج چه کاری دارند می کنند. این دوست من رفت و پشت آن یک جوانی آمد فکر می کنم از آن چریک ها بود. او هم آمد جلو و با یک لحنی گفت: «استاد شما برای آدم های خاص کنسرت می دهید؟» گفتم: «مگر شما الان به کنسرت من نیامدید؟ مگر تو آدم خاصی هستی؟ من برای کسی کنسرت می دهم که بلیت بخرد و علاقه مند کنسرت های ما باشد» آن جوان گفت: «منظورم فرداست. چون کنسرت فردا را توده ای ها برای شما گذاشته اند. من این را می دانم و می توانید بپرسید.» آن جوان آن حرفها را زد و خداحافظی کرد و رفت.
آن روز گروه به منزل آقای ابتهاج در نزدیکی های خیابان کوشک رفته بود. من هم به آنجا رفتم. دیدم که بچه ها نشسته اند و چای می خورند. رفتم داخل و به لطفی گفتم: «برنامه فردا را چه کسی گذاشته است؟» لطفی گفت: «بچه های دانشگاه ملی» پرسیدم: «این بچه های دانشگاه ملی چه کسانی هستند؟ کلاس اولی اند، دوم اند؟ فارغ التحصیل اند؟ چه کسانی هستند و چه افکاری دارند؟» من بسیار ناراحت بودم و او هم متوجه ناراحتی من شد. آقای ابتهاج که دیدند من با لطفی بحث و گفت و گو می کنم از آشپزخانه وارد اتاق شد و دلیل بحث را پرسید، گفتم: «آقای ابتهاج! کنسرت فردا را چه کسی گذاشته است؟» ایشان هم گفت: «دانشجویان هستند» گفتم: «چطور دانشجویی؟» ابتهاج پاسخ داد: «دانشجویان طرفدار صلح وابسته به حزب توده» آنجا خداحافظی کردم و گفتم: من این کنسرت را برگزار نمی کنم. آمدم بیرون. بسیار ناراحت بودم که چرا اینها این مساله را پنهان کرده بودند. آنقدر سردرد گرفته بودم، منزل که رسیدم قرص خوردم و استراحت می کردم که دیدم حدود نه و نیم شب در می زنند، در را که باز کردم دیدم آقای محمود تفضلی با آقای ابتهاج آمده اند. فهمیدم که ابتهاج او را برای وساطت آورده است. نشستیم کمی هم صحبت کردیم. آقای ابتهاج می گفت: «مردم بلیت گرفته اند» من هم گفتم: «شما باید مرا مطلع می کردید که حزب توده این برنامه را طراحی کرده است و من از اول به شما می گفتم نمی آیم» ابتهاج گفت که: «اینها طرفدار حزب توده اند و توده ای نیستند» من هم گفتم که «دو نفر که یکی از دوستان نزدیکم بودند پشت صحنه آمدند و گفتند توده ای ها کنسرت گذاشته اند» آقای تفضلی هم می گفت که: «مردم بلیت خریده اند از شهرستان آمده اند» و خلاصه بیش از یک ساعت و نیم کلی حرف زدند. وقتی از راه عاطفی وارد شدند من به ابتهاج گفتم: «من به خاطر مردمی که بلیت خریده اند می آیم اما شما موظفید به آنها بگویید اگر یک پلاکارد و شعار حزب توده آنجا باشد من به هیچ وجه کنسرت نمی دهم. بایستی عنوان دانشجویی داشته باشد» ای کاش همان کنسرت را هم نمی رفتم. چون بعدا به من مهر توده ای خورد. بعدا متوجه شدم توده ای ها از قبل برای این برنامه تبلیغ کرده بودند. خدا شاهد است من سه سال برای این برنامه خانه نشین شدم که بگویم من توده ای و عضو هیچ حزبی نیستم. از سال58 تا 61 که اولین کنسرت را با پرویز مشکاتیان در سفارت ایتالیا برگزار کردم، خانه نشین بودم. نه جواب تلفن را می دادم نه کسی را می دیدم. فقط در خانه بودم و با پرنده ها و گلکاری سرگرم بودم.
اینها را هیچ کس نمی داند چون من نمی خواستم وارد حزب و سیاست شوم. من می خواهم هنرمند باشم و برای مردم کار کنم و به مردم راست بگویم.
در مورد بحث هایی که هر سال در ماه مبارک رمضان در مورد عدم پخش صدایتان از صدا و سیما پیش می آید، مبنای این مساله چه بود و آیا شامل ربنا و دعای ماه مبارک رمضان هم بود یا خیر؟
ربنا را در سال 58 برای مردمی خواندم که با یک اخلاصی روزه می گیرند و نزدیک افطار حال و هوای خاصی دارند و در واقع یک مناجات برای آنها است. در سال 74 برای آقای لاریجانی که آن موقع رئیس صدا و سیما بود نامه نوشتم و این نامه را هم به این دلیل نوشتم که همه به من می گفتند چرا جلوی این ها را نمی گیرید زیرا صدا و سیما آهنگ های شما را پخش می کند و کلیپ روی آن می گذارد که ما خودمان یک تصویر و تفسیر در ذهن ما داریم اما صدا و سیما یک چیز دیگری را به ما نشان می دهد و عکس هایی را می گذاشتند که هیچ ربطی به آهنگ نداشت. این مساله را دو سه سالی می شنیدم و چندین بار هم برای تهیه کنندگان تلویزیون پیام فرستادم که شما حق ندارید کلیپ بگذارید و برای مردم آن را تفسیر کنید. خودم این کار را نمی کنم و آن را به عهده مردم گذاشته ام که هر کسی مطابق تصور خودش، هر چه می خواهد از آن دریافت کند. این حق مردم است و این مربوط...
غیر از تحریر شما دقیقا در شعر نو که خوانده اید! ملاحظه می شود که روی آن جمله پردازی و آهنگسازی کرده اید. به همین دلیل به ذهن من رسید که در بداهه پردازی، شما در دوشب کنسرت یک غزل را مثل هم نمی خوانید، ولی روی شعر نو تقریبا همه را یک جور خوانده اید. می شود گفت وسعت، بداهه ای که می تواند روی غزل وجود داشته باشد روی شعر نو نیست؟
به آن وسعت در حال حاضر نمی توان انتظار داشت چون چیزی بر خلاف عادت است. آنجا (غزل) سیلاب ها کاملا به یک اندازه است. در شعر نو قافیه وجود ندارد و سیلاب ها کوچک و بزرگ می شود و پیوسته است. گاهی ممکن است جایی پیدا بشود که تحریری داد ولی نه مثل غزل. در شعر نو کمی دست و پای خواننده بسته تر است ولی با این حال می شود دستگاه ها را عوض کرد و از مقامی به مقامی رفت. در اینجا هم می توانم دو جور شعر را بخوانم و با یک بار دیدن شعر و پی بردن به مفاهیم آن، بداهه بخوانم ولی به وسعت غزل نیست.
پس بهترین جایگاه آواز، پیوند آن با غزل است؟
برای همین است که می گویم اگر آواز بمیرد غزل هم خواهد مرد. چون غزل ارزشش در ترانه سرایی دیده نمی شود چون گرفتار ریتم می شود و مفاهیم از بین می رود. اما چون در آواز گرفتار ریتم نیستیم بیشتر به مفاهیم کلام پرداخته می شود و دست خواننده بازتر است. غزل موقعی در جامعه زنده است که با آواز می آید.
از این مسائل تخصصی با اجازه تان بگذریم. در اینجا می خواستیم دیدگاهتان نسبت به خانه موسیقی را که در حال حاضر به عنوان ریاست شورای عالی این نهاد هم فعالیت می کنید، بیان بفرمایید؟
خانه موسیقی پایگاهی برای هنرمندان موسیقی است که دور هم جمع می شویم که راجع به موسیقی و حق و حقوق هنرمندان صحبت کنیم. در خانه موسیقی مراسم مختلف داریم. و به گروه ها و هنرمندانی که می خواهند کنسرت بگذارند کمک کنیم. در این زمینه هر کمکی بتوانیم انجام می دهیم. خوشبختانه در حال حاضر خانه موسیقی جایگاه خوبی در میان هنرمندان دارد، زیرا همکاری خوبی با آنها دارد. گاهی برخی اشخاص که کمتر در این گونه مجامع هستند ایرادهایی را به خانه می گیرند یا اگر در جایی هم هستند می خواهند سلیقه آنها اعمال شود. به عقیده من ایراد اینها در کل به وجود خانه موسیقی ایراد درستی نیست. ممکن است خانه موسیقی در موردی اشتباه کند ولی اشتباه را تصحیح می کند اما اصل وجود خانه موسیقی به عنوان یک نهاد مدنی نمی تواند مورد انتقاد باشد. در حالی که در شوراها دور هم جمع می شویم و در مورد کارها در شوراها تصمیم می گیریم تا راهی را در موسیقی برویم. کل موسیقی کشور در این شورا رصد می شود و تا جایی که می توانیم کمک می کنیم که سعی شود اشتباهی صورت نگیرد.
از نظر شما اولویت کاری خانه موسیقی باید چه چیزی باشد؟
مهم ترین کار این است که ما باید فضایی به وجود آوریم تا حرمت به موسیقیدان ها، حق و حقوق مادی و معنوی شان تامین شود. حق کپی رایت هم در درون همین مساله قرار می گیرد. برای این منظور باید از قانونگذاران یا مجلس خواسته شود که قانون کپی رایت محترم شمرده شود تا حق و حقوق هنرمندان تامین شود. اگر حق و حقوق هنرمندان رعایت شود هنر و تخصص شان برای مردم و کشور بیشتر مورد استفاده قرار می گیرد و همین می تواند مایه امید و انگیزه برای تمام عزیزان هنرمند باشد.
آیا به نظر شما برای عضویت در این نهاد باید صلاحیتی در نظر گرفته شود؟
بله. این صلاحیت باید حتما لحاظ شود وگرنه هر کسی که در منزلش مدت کوتاهی ساز زده می خواهد عضو خانه شود، ما در (خانه موسیقی) نمی توانیم در مورد اینها مسئول باشیم. به عقیده من ما مسئول کسانی هستیم که می خواهند کار حرفه ای انجام دهند یا هنرجویانی که بسیار با استعداد هستند و ما به آنها کمک می کنیم. باید کلاس های موسیقی و کسانی که تدریس می کنند زیر نظر خانه موسیقی باشند که هرکسی شروع به تدریس نکند و استعدادها خراب نشود.
یکی از وظایف خانه موسیقی این است که با وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی که مجوز این کلاس ها را صادر می کند هماهنگ باشد تا مدرسان کلاس های آموزشگاه های موسیقی صلاحیت لازم برای این کار را داشته باشند.
استاد شجریان، از فعالیت های خودتان بگویید و اینکه در حال حاضر روی کدام حوزه متمرکز هستید؟
فعلا برنامه هایی برای آهنگسازی و برگزاری کنسرت ها در خارج از کشور را دارم. تحقیقاتی را از گذشته دارم که آنها را نیز پیگیر هستم. کلاس ها و تربیت هنرجویان نیز ادامه دارد تا اینکه فارغ التحصیل شوند تا به خواننده مبتکر و تولیدکننده تبدیل شوند نه تقلیدکننده. البته همان گونه که در جریان هستید اخیرا قرار بود کنسرتی در ارمنستان داشته باشم که به علت حضور همان میهمانی که خدمت مردم ایران در آغاز سال نو عرض کردم از طرف پزشکان منع شدم تا قدری استراحت به وضعیت جسمی داده شود. امیدوارم با پیگیری هایی که به آن مشغول هستم هرچه زودتر بتوانم در داخل کشور برنامه هایم را آغاز کنم. البته بیشتر روی آموزش وقت خواهم گذاشت و هر از چندگاهی که لازم باشد اثری را منتشر و کنسرتی را نیز اجرا کنیم. مقدمات بعضی کارها فراهم شده و ان شاء الله پس از بازگشت از سفر آنها پی خواهم گرفت.
فکر می کنید در مبحث سازندگی ساز چقدر موفقیت داشته اید؟
موفقیت در بحث ساز سازی به زمان زیادی نیاز دارد. این طور نیست که تا سازی ساخته شد فورا مورد توجه عموم قرار بگیرد. چون این دکورسازی نیست. در ساز سازی باید یک نیازی احساس شود تا آن ساز ساخته شود. در ارکسترها و کارهای گروهی ممکن است به صداهایی احساس نیاز شود که مجموعه ای زیبا و هارمونی خوبی با سایر سازهای موجود داشته باشد تا شنونده بتواند لذت بیشتری ببرد. همچنان که در نقاشی اگر به همان سه چهار رنگ اصلی بخواهیم بپردازیم راه به جایی نمی بریم. باید انواع رنگ های سبز، انواع رنگ های صورتی و صدها رنگ داشته باشیم که بتوانیم نقاشی مان را به بهترین شکل دربیاوریم و آن را ارائه کنیم تا دیگران لذت ببرند.
من سال ها به روی صحنه رفته ام؛ هیچ خواننده ای به اندازه من این تجربه را ندارد و با ارکستر و در استودیو کار نکرده است. هیچ سازسازی به اندازه من نیاز به ارکستر را حس نکرده است. هیچ ساز سازی به اندازه من در استودیو نبوده که بداند مشکلات سازهای ما کجاست، او فقط ساز را ساخته است. من بیشتر از همه این ها نیاز به صدای سازهای جدید را حس کرده ام و بیشتر می دانم که ارکسترهای ما چه صداهایی کم دارند. صرفا با چند ساز نظیر تار، کمانچه، رباب، عود و قیچک کار موسیقی غنی ما به پایان نمی رسد. لابه لای اینها رنگ های دیگری نیاز داریم. من این سازها را می سازم که در کنار سازهای سنتی خودمان، بتوانند در کنار آنها صدای زیباتری در کل موسیقی که ارائه می شود برای مخاطب به وجود بیاورند، بخصوص صداهای بم. ما قبلا صداهای بم اصلا نداشتیم. بم ترین صدای ساز ما عود بوده که حتی به آن باس هم نمی توان گفت. به ویولنسل باس می گویند، دوبل باس هم به کنترباس می گویند. ما این دو صدا را اصلا نداشتیم ولی من این دو صدا را ساخته ام. صدای سوپرانو و اکتاو 6 و 7 اصلا هیچ وقت در ارکسترهایمان وجود نداشته ولی در پیانو این صداها هست. من در حد وسعت پیانو، یعنی از اکتاو اول تا اکتاو هفتم ساز آن را ساخته ام. همان طور که می دانید در مجموعه سازهای سنتی ما هیچ وقت چنین چیزی نبوده و فقط همان چهار اکتاو وسط وجود داشته است.
فکر می کنید نوازندگان با این سازها ارتباط برقرار کرده اند؟
این سازها زمان می برد تا دست هنرمندان قرار بگیرد و روی صحنه برود و مردم با آنها ارتباط برقرارکنند. به این زودی ها اتفاق نمی افتد. من شش سال است که در ایران روی صحنه نرفته ام، اگر کنسرت می دادم مردم تا الان این سازها را شناخته بودند. چون هربار در کنسرت ها از این سازها استفاده می کردم و مردم وقتی صدای این سازها را می شنیدند با آن ارتباط برقرار می کردند. ساز تا دست یک هنرمند توانا به صدا درنیاید و شناخته نشود هیچ وقت شنونده با آن ارتباط برقرار نمی کند و هنرجو به سراغ آن نمی رود.
مورد دیگر اینکه استادان ما - هم نسل و نسل جلوتر از من - آنقدر با آن سازی که زده اند ارتباط برقرار کرده اند که دیگر حاضر نیستند به سراغ ساز دیگری بروند. یعنی می توان گفت که به سازهای موجود که با آن کار می کنند عادت کرده اند و برخلاف آن عادت نمی توانند بروند. همین است که سازهای من را تایید نمی کنند و من هم منتظر نیستم که آنها تایید کنند. من اصلا منتظر پنجاه سال به بالاها نیستم که ساز من را تایید کنند چون می دانم نمی توانند برخلاف عادتشان کاری کنند. این سازها را برای نسل های بعد از خودم می سازم. خوشبختانه این سازها خودشان را نشان دادند و دست هر کدام از بچه هایی هم که بود با آن ارتباط برقرار کردند. یعنی اگر ساز را بخواهیم از آنها بگیریم می گویند ما با آن ارتباط برقرار کرده ایم. معمولا نوازنده تا سازی را ننوازد ذائقه اش به آن عادت نمی کند. این زمان می برد که ساز روی صحنه بیاید و دست هنرمندان توانا قرار بگیرد. چون ساز باید دست هنرمند توانا باشد وگرنه آبرویش می رود. تار را وقتی دست جلیل شهناز، فرهنگ شریف، لطفی و علیزاده می دهیم، اعتبار پیدا می کند. اگر تار را دست من بدهند نمی توانم تار بنوازم بنابراین صدایش را خراب می کند. ساز باید دست نوازنده قدر باشد تا اولا ساز را خوب بشناسد و مهم تر از آن اینکه متوجه شود چطور باید صدایش را درآورد و شخصیت آن را پیدا کند که چه نوع ملودی هایی را می توان با این ساز نواخت. به طور مثال وقتی ساز «ساغر» را ساختم، گفتم درست است که نوازنده تار این را می نوازد ولی نباید فکر کند که این تار است. بنابراین نباید چیزهایی که با تار می زدیم با این هم بزنیم. یک چیزهایی را با این ساز می توان نواخت که با تار خوب نمی شود و جواب نمی دهد. یقین دارم تمام سازهایی که ساخته ام در آینده جای خودشان را باز می کنند.
با سپاس بسیار از وقتی که به ما دادید و با آرزوی سلامتی و طول عمر بیشتر برای شما، اگر مطلبی به نظرتان می رسد برای حسن ختام این گفت و گو بفرمایید.
بد نیست به خاطره ای اشاره کنیم که شاید برای حوزه هنر کشور مناسب باشد. حال اگر نه در مورد خودم بلکه برای دیگر هنرمندان مفید به فایده باشد. سال 71 به اتفاق آقای مرادخانی نزد جناب آقای لاریجانی که مدیریت صدا و سیما را به تازگی پذیرفته بودند بودیم. ایشان می پرسید که شما چرا بیشتر به اینجا سر نمی زنید؟ من به ایشان گفتم که اصولا وقتی می بینید ما هنرمندان از همه جا و همه حال ناامید و کارهایمان نیز مناسب پیش نمی رود تقصیر را به گردن ما نیندازید، خودتان ببینید چه کاری را نکرده اید، یعنی هنرمند را می بایست در همه حال بخوبی و به درستی مورد توجه قرار داد تا بتواند هنرش را آن گونه که دوست می دارد با علاقه مندی دنبال کند و آفرینش های مناسب و درخوری داشته باشد. واقعیت این است که در کشور ما چنانچه مسئولان نسبت به هنرمندان توجهی نشان دهند هنرمند هم آن گونه که شایسته است کار خلاقانه ارائه می دهد و فکر می کند اگر رخوت و فتوری در کارها دیده می شود این به عهده کارگزاران و مسئولان است که با گشاده رویی و آغوش باز هنرمند را تشویق به کار کنند. امیدواریم پس از گذشت آن سال هایی که آن گونه گذشت با درایت و همکاری مسئولان دولت که اغلب نیز دلسوزانه کارها را پیگیری می کنند جامعه هنری ایران نیز با انگیزه مضاعف بتواند به کار ادامه دهد و آغازی برای خلاقیت های آینده باشد.
منبع: روزنامه ایران *س_برچسبها_س*