بسیج سراسری 250 گردان برای حضور در عملیات خیبر / روحیه بالای رزمندگان در نبردی سخت
به گزارش گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، پس از عملیات رمضان، 2 منطقه رملی فکه و منطقه آب گرفته هور، برای نبرد با دشمن مورد مطالعه قرار گرفت و به ترتیب عملیات والفجر مقدماتی و خیبر، در 2 منطقه یاد شده به اجرا درآمد.
حمله شیمیایی رژیم بعث و عملیاتی که تحت شعاع قرار گرفت
ویژگی برجسته عملیات خیبر، بسیج سراسری حدود 250 گردان رزمنده و طرحی عملیات در نهایت اختفا بود. همچنین خیبر اولین عملیات آبی، خاکی قوای مسلح ایران بود که اساس طرحریزی نبردهای گسترده بدر، والفجر 8 و کربلای 5 را پایهگذاری کرد.
عملیات خیبر در 2 محور مستقل اجرا شد: در محور زید، نیروی زمینی ارتش و در محور هورالعظیم، سپاه فرماندهی عملیات را بر عهده داشت.
در محور زید، پیشروی میسر نشد. ولی در محور هور که خود به چهار محور فرعی العزیر، القرنه، جزایر مجنون و طلائیه تقسیم شده بود، اغلب اهداف تصرف شد. هرچند به سبب آن که در این عملیات آبی، خاکی، کوتاهترین فاصله خط اول خودی تا خشکی از 13 کیلومتر تجاوز میکرد، امکان پشتیبانی زمینی وجود نداشت.
یگان دریایی تازه تأسیس سپاه و تلاش هوانیروز ارتش هم پاسخگوی نیازمندی ها نبود. از سوی دیگر دشمن در این عملیات به طور بیسابقهای از سلاح شیمیایی استفاده کرد، بنابراین امکان تثبیت کامل منطقه میسر نشد و تنها به تثبیت جزایر مجنون اکتفا شد.
حضور نیروهایی با صدها هنر در تنگه هرمز
مرحوم رحیم انصاری از فرماندهان لشکر 5 نصر در دوران دفاع مقدس درباره عملیات خیبر میگوید: حدود یک ماه مانده به عملیات خیبر به پادگان ظفر که در 10، 15 کیلومتری ایلام بود، رفتم. مرتضی (قربانی) بعد از سلام و احوالپرسی گفت: میخواهم یک گردان برداری و برای آموزش ببری. پرسیدم: کجا؟ گفت: میناب! صدایش را هم در نیار.
تاکتیک این بود که این گردان را به بهانه استقرار در تنگه هرمز، آموزش دهیم تا بعد توی منطقه هور از آن استفاده کنیم. گردانی بسیار منظم و مرتب از بهترین نیروهای لشکر نصر که یا طلبه بودند، یا پاسدار و نهایتاً بسیجی زبده و هر کدامشان صدها هنر داشتند.
در میناب، به پادگان آموزشی رفتیم که توی دل تنگه هرمز بود و از همان روز که مستقر شدیم، بچهها تمام دیوار پادگان را از تصاویر امام و سخنان او با نقاشی پر کردند؛ آنها نیروهای عجیب و با استعدادی بودند.
آنجا حدود 15 تا 20 روز آموزش فشرده دیدند. آنها را با اتوبوس به سد میناب میبردیم و قایقسواری آموزش میدادیم. در کلاسهای فرهنگی هم شرکت میکردند. صانعی را که طلبهای بود، به عنوان فرمانده گردان تعیین کردیم. با این کار، زیاد در کارشان مداخله نمیکردم و همراه عبدالحسین اسکندری در منطقه راحت و بیدغدغه میگشتم.
آموزش که تمام شد، یک مرتبه دیدند بچههای آبدیده و خوبی از آب درآمدهاند که قرارگاه نوح دست رویشان گذاشت.
حدود یک هفته مانده به عملیات خیبر، فریدون (بختیاری) گفت: قراره برای شناسایی به خاک عراق بروم. با کالک کوچکی از منطقه و قطبنما و کلت و لباس عربی و پایبرهنه مثل خود عربها با 2 نفر راهنما از لشکر بدر به محلی رفت که قرار بود عملیات شود و چهار، پنج روز نیامد.
بعد از شناسایی، ساعت یک بعدازظهر سوم اسفندماه سال 1362 بود که راه افتادیم و دیگر عملیات را شروع کردند. مرتضی گفت: رحیم همینجا توی پاسگاه بمان! نامهای هم برایم نوشت که ایشان نماینده من در قرارگاه نصرت است و اگر کاری داشتید، به او مراجعه کنید.
اما من به او گفتم: مرتضی! من اگر میخواستم پاسگاه بمانم، پاسگاه رینون که خیلی نزدیکتر بود. اومدم اینجا که برم منطقه. کمی مکث کرد و با نگاه تند به من گفت: اگر به کشتنت ندادم! بیا بریم!
همه حکایت از این داشت که این عملیات پیروز است. عباس در قایق داشت میخواند. مرتضی در قایق ریجیندر (قایقی تهاجمی با سطحی صاف که بیشتر روی آن دوشکا یا کالیبر پنجاه کار گذاشته میشود) با مسؤول اطلاعات و عملیات و بیسیمچی مستقر شده بود.
کوچه تنگه بله، عروس قشنگه بله!
تعدای از نیروها با تمام تلاشی که کرده بودند، حدود ساعت یک شب به الصخره رسیده بودند. آنجا فقط یک پاسگاه بود که یکی دو تا نگهبان داشت و با یک آرپیجی خلاص شده بودند و منطقه سقوط کرده بود. عباس جعفری که قبل از عملیات توجیه شده بود، داشت میخواند. از آبراهها که میگذشتیم میخواند: کوچه تنگه بله عروس قشنگه بله!
فریدون به او گفت: عباس صبر کن! جوجهها را آخر پاییز میشمرند؛ یک خرده صبر داشته باش. عباس گفت: نه فریدون، این جور که آقا محسن میگفت، دیگه پیروزی حتمیه.
خروس عربی می خواند یا فارسی؟!
جایی که قرار بود برای عملیات ساعت هفت شب برسیم، نهایتاً ساعت پنج صبح رسیدیم. وقتی به آن موضع رسیدیم، دای محمد خوابش برده بود. در قایق ایستادم و به اطراف نگاهی انداختم. روستاییها از کپرهایشان بیرون آمده بودند و به ما نگاه میکردند.
صدای خروسی توی فضا پیچید. دای محمد را صدا زدم: محمد! دای محمد! بلند شو ببین خروس عربی میخواند یا فارسی؟ چشمش را باز کرد و گفت: نمیدانم. گفتم: دارد عربی میخواند! اینجا عراقه بلند شو ببین.
منابع:
1- جمعی از نویسندگان، اطلس جنگ ایران و عراق، تهران، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس
2- یاری، مصطفی، دلفینهای اروند، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس
پایان پیام /