دوشنبه 5 آذر 1403

خاطره‌ای از مرحوم مهدی بشارت، کاردار ایران در بغداد در آغاز جنگ / بارها با برگ درختان و چمن باغچه، خورش‌سبزی بی‌گوشت درست کردیم

وب‌گاه خبر آنلاین مشاهده در مرجع
خاطره‌ای از مرحوم مهدی بشارت، کاردار ایران در بغداد در آغاز جنگ / بارها با برگ درختان و چمن باغچه، خورش‌سبزی بی‌گوشت درست کردیم

ما را به عنوان ضامن سلامت کارمندان سفارت عراق در تهران، گروگان گرفته‌اند... از آن روز تا حدود یک سال اجازه خروج به هیچ‌یک از کارمندان ندادند... اجازه‌ی مراجعه به پزشک و خرید دارو نداشتیم. چند بار همکاران ناچار شدند دندان‌های فاسد یکدیگر را با دست بکشند... بارها با برگ درختان و چمن باغچه، خورش‌سبزی بی‌گوشت درست کردیم و به جای سیگار، برگ خشک درختان را لای کاغذ روزنامه پیچیدیم و کشیدیم

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، مهدی بشارت دیپلمات پیشین و مدیر مجله‌ی اطلاعات سیاسی اقتصادی در آخر دی‌ماه درگذشت. او در هنگام آغاز جنگ تحمیلی از اعضای سفارت ایران در بغداد بود. بشارت خاطرات زندگی حرفه‌ای خود را پیش‌تر در نشریه‌ی «تدبیر آینده» منتشر کرده است. روزنامه‌ی اطلاعات امروز (25 بهمن 402) در ضمیمه‌ی یادنامه‌ی این همکار پیشکسوت خود بخش‌هایی از آن خاطرات را بازنشر کرده است. بخش‌های مربوط به آغاز جنگ و وضع کارکنان سفارت ایران در بغداد را در پی می‌خوانید:

غروب 25 بهمن 1356 با هواپیما عازم بغداد شدم... از نیمه دوم فروردین 1359 روز به روز از تماس نمایندگی‌های سیاسی در بغداد با ما کاسته می‌شد و به علت تبلیغات مسمومی که عراقی‌ها درباره ایران به راه انداخته بودید، در انزوا قرار گرفتن ایران در پهنه‌ی سیاسی به علت بحران گروگان‌گیری در تهران، در محاصره بودن ساختمان سفارت و... کمتر دیپلماتی حاضر بود ریسک رفت‌وآمد با ما را بپذیرد و سوء‌ظن کشور میزبان را برانگیزد. تنها نمایندگی‌های سیاسی چند کشور اروپای شرقی و یکی دو کشور از گروه غیرمتعهدها گهگاه سراغی از ما می‌گرفتند یا به درخواست ملاقاتمان پاسخ مثبت می‌دادند. کنسول‌گری‌ها و مدارس ایرانی در عراق بسته شده بود و ایرانیان و ایرانی‌تباران را فوج فوج دستگیر و پس از شکنجه و آزار و مصادره اموال‌شان در بیابان‌های کنار مرز ایران رها می‌کردند.

در آن اوضاع و احوال، روزی آقای عبدالحسین بنی‌آدم کارمند محلی سفارت را به کاظمین فرستادم تا به بهانه زیارت، سر و گوشی آب بدهد. پس از ساعتی با رنگ پریده برگشت و کاغذی به دستم داد و گفت هنگامی که در حرم نماز می‌خواندم، یک نفر کنارم نشست و این کاغذ را درون جورابم گذاشت.

فتوکپی دستور محرمانه به همه دستگاه‌ها و مرزداری‌های عراق بود مبنی بر این‌که اکیدا از خروج کارمندان سفارت ایران از حوزه بغداد جلوگیری شود. این سند را یکی از شیعیان هوادار ایران به همکار ما رسانده بود. فورا با تلگرام رمز موضوع را به وزارت امور خارجه اطلاع دادم ولی تاکید کردم که تا حصول اطمینان از درست بودن خبر، از هرگونه عمل متقابل خودداری شود. چنان که پیش‌تر گفتم، هر دیپلمات یا کارمند سفارت برای سفر به خارج یا حتی رفتن به شهرهای دیگر عراق می‌بایست از وزارت امور خارجه عراق مجوز بگیرد؛ بنابراین فردا صبح همراه یادداشتی گذرنامه خودم را با گذرنامه یک عضو سیاسی و یک کارمند اداری برای گرفتن اجازه خروج به وزارت امور خارجه عراق فرستادم. معمولً در 24 یا حداکثر 48 ساعت پاسخ یادداشت را می‌دادند ولی یک هفته گذشت و پاسخی نیامد. یادداشت دوم هم بی‌پاسخ ماند و با پیگیری و اعتراض، بالاخره گذرنامه‌ها را پس فرستادند ولی نه‌تنها اجازه خروج نداده بودند، بلکه آن‌ها را سوراخ کرده و روی ویزای دیگر کشورها در آن‌ها نیز خط کشیده و مهر ابطال زده بودند. این گذرنامه سوراخ و باطل شده را به یاد آن روزها نگه داشته‌ام. قضیه روشن شده بود. به تهران تلگراف زدم که خبر درست بوده و به نظر می‌رسد ما را به عنوان ضامن سلامت کارمندان سفارت عراق در تهران، گروگان گرفته‌اند. پاسخی که از تهران به امضای مدیرکل سیاسی رسید این بود: «نظر جناب‌عالی مورد تایید است». همین!

شهریور 1359و آغاز جنگ تحمیلی

در بهار و تابستان 1359 روز به روز بر درگیری‌های مرزی و حمله‌های عراق به پاسگاه‌ها و تاسیسات در خاک ایران و تجاوز به حریم هوایی ایران افزوده می‌شد. در کنار آن، عراقی‌ها که برای جنگ زمینه‌چینی می‌کردند، لحظه‌ای از سم‌پاشی و دروغ‌بافی درباره ایران نزد نهادهای منطقه‌ای و بین‌المللی و دور کردن دیگر کشورها از ایران دست نمی‌کشیدند.

در داخل نیز برنامه دولت و مطبوعات و رادیو تلویزیون عراق از صبح تا شب چیزی نبود جز رجزخوانی، وارونه‌نمایی واقعیت‌های تاریخی و کنونی و در یک کلام، پراکندن تخم ایران‌ستیزی به‌ویژه در میان جوانان و نوجوانان. ما هم در سفارت یک‌سره سرگرم فرستادن یادداشت‌های اعتراض‌آمیز به وزارت خارجه عراق درباره تجاوزات مرزی و هوایی عراقی‌ها، انکار ادعاهای بی‌پایه و دروغ‌پردازی‌های‌شان و نیز تهیه گزارش‌های خبری و تحلیلی برای مرکز و دادن هشدارهای لازم بودیم. آن‌چه در این‌جا می‌گویم، مربوط به زندگی شخصی من است و نمی‌خواهم به مسائل سیاسی و کارهایی که در این زمینه انجام گرفته است بپردازم. اسناد آن در وزارت امور خارجه موجود است.

صبح روز 31 شهریور 1359 در اتاق رمز بودم و کوشش می‌کردم با تهران تماس بگیرم که وابسته نظامی در زد و وارد شد و با رنگی پریده و صدایی لرزان گفت: «همین الان رادیو بغداد اعلام کرد که ارتش عراق در سراسر مرز دست به حمله زده و هواپیماهای عراقی همه‌ی فرودگاه‌ها و پل‌ها و تاسیسات حیاتی ایران را بمباران و نابود کرده‌اند.» گویی دنیا بر سرم فرود آمد. هر دو بی‌اختیار اشک می‌ریختیم. بر اثر شوک عصبی نتوانستم از روی صندلی بلند شوم. مرا به اتاق دیگری که تخت داشت بردند و آمپول مسکن تزریق کردند. ساختمان سفارت را محاصره کرده بودند و به کسی اجازه‌ی رفت‌وآمد نمی‌دادند. برق و خطوط تلفن را قطع کرده بودند و دستگاه‌های مخابراتی از کار افتاده بود.

چند ساعت گذشت که با صداهایی وحشتناک به هوش آمدم. گویی دنیا زیرورو می‌شد. ساختمان سفارت می‌لرزید و در تاریکی مطلق چنان گرد و خاکی از زیر در به داخل اتاق می‌آمد که نفس کشیدن را دشوار می‌کرد.

کشان‌کشان خود را به راه‌رو رساندم. چند تن از همکاران را دیدم که سراسمیه و بعضی با پای برهنه و شمعی در دست از اتاق‌های‌شان بیرون آمده‌اند. به این نتیجه رسیدیم که هواپیمای ایرانی بغداد را بمباران می‌کنند. آری! 140 فروند هواپیما، وزارتخانه‌ها، پایگاه‌ها و تاسیسات نظامی، فرودگاه، ساختمان رادیو تلویزیون و نقاط حساس را در هم می‌کوبیدند. در آن دمدمه‌های صبح که صدای بمب‌ها و فرو ریختن ساختمان‌ها و نفیر آتشبارها گوش فلک را کر می‌کرد، یکدیگر را در آغوش گرفته بودیم و اشک شوق می‌ریختیم و خدا را سپاس می‌گفتیم که ایران همچنان توانا و دشمن‌شکن است.

از آن روز تا حدود یک سال اجازه خروج به هیچ‌یک از کارمندان ندادند. تنها آشپز سفارت می‌توانست روزی یک بار همراه ماموران امنیتی برای خرید مواد خوراکی بیرون برود ولی مجاز نبود هرچه را مورد نیازمان بود بخرد، بلکه جنس و مقدار آن را ماموران تعیین می‌کردند. سخت‌گیری و بدرفتاری‌ها وصف‌ناشدنی بود. اجازه‌ی مراجعه به پزشک و خرید دارو نداشتیم. چند بار همکاران ناچار شدند دندان‌های فاسد یکدیگر را با دست بکشند. منظره‌ی به خاک غلتیدن یکی از آنان را که سنگ کلیه داشت و دارویی برای تسکین دردش نداشتیم، هرگز از یاد نمی‌برم. بارها با برگ درختان و چمن باغچه، خورش‌سبزی بی‌گوشت درست کردیم و به جای سیگار، برگ خشک درختان را لای کاغذ روزنامه پیچیدیم و کشیدیم. در سراسر تابستان 1360، در آن گرمای طاقت‌فرسا، اجازه خرید میوه به ما ندادند. متوسط خاموشی برق سفارت در شبانه‌روز گاهی به 17 ساعت می‌رسید و از آن جهت چند ساعت برق داشتیم که به عراقی‌ها هشدار داده بودیم چنان‌چه حتی یک روز با بی‌سیم خبری از ما به تهران نرسد، کارمندان سفارت عراق در تهران در امان نخواهند بود. هیچ‌گونه تماسی با بیرون نداشتیم و از خرید روزنامه و مجله هم محروم بودیم.

تا تیرماه 1359 تقریبا همه‌ی کارمندان سیاسی در وزارت امور خارجه ایران با مقام بالاتر از دبیراول بازنشسته یا اخراج شده بودند و چند نفری هم که مانده بودند، کار چندانی از دست‌شان برنمی‌آمد. در کمتر از سه سال پس از پیروزی انقلاب، وزارت امور خارجه شش وزیر به خود دیده و مدت‌ها نیز بی‌وزیر مانده بود. بدین ترتیب تنها با دولت عراق مشکل نداشتیم، جابه‌جا شدن پی‌درپی مسئولان در وزارت امور خارجه ایران، بی‌تجربگی و ناآگاهی تازه‌واردان، نبود هماهنگی در بخش‌های سیاسی و اداری در رده‌های گوناگون و در نتیجه بی‌توجهی بسیاری از تصمیم‌گیرندگان به وضع سفارت ایران در بغداد و کارمندانش نیز مزید بر علت بود. در این اوضاع و احوال، می‌بایست بیش‌تر به خود متکی باشیم و هر طور به مصلحت می‌دانیم عمل کنیم. بالاخره پس از اعتراض‌های شدید به کمبودها و محدودیت‌ها و سخت‌گیری‌هایی که به درخواست ما در مورد کارمندان سفارت عراق در تهران شد، موافقت کردند که هر کارمند هفته‌ای یک بار به مدت دو تا سه ساعت از سفارت خارج شود و همراه ماموران امنیتی به زیارت کاظمین برود و چیزهایی را که می‌خواهد بخرد.

پایان اسارت

در تمام این سال‌ها، با همه سختی‌ها، نه‌تنها من که عضو دیگری از سفارت هم درخواست بازگشت به ایران نکرد، حتی یک بار. حرف ما این بود که اگر قرار است این وضع عجیب و غیرانسانی و مخالف اصول حقوق بین‌الملل و روابط بین‌الملل ادامه یابد، دست کم سر و سامانی به کارها داده شود. براساس کنوانسیون وین مورخ 1961 ناظر به روابط دیپلماتیک، جنگ آخرین مرحله روابط دو کشور است و در صورت پیش آمدن جنگ، دولت پذیرنده موظف است زمینه بازگشت اعضای هیات نمایندگی سیاسی دولتی را که با آن در جنگ است، با احترام کامل و رعایت همه حقوق‌شان فراهم آورد. عراق به ایران تجاوز کرده و جنگی خانمان‌سوز و خونبار به راه انداخته بود، ولی سفارت ایران در بغداد دایر بود، محاصره شده و با درهای بسته و کارمندانی که رسما گروگان گرفته شده بودند و تماسی با دنیای بیرون نداشتند. بی‌گمان مورد ما در تاریخ روابط بین‌الملل یگانه و بی‌مانند بوده است.

روزی تلفن سفارت که همیشه قطع بود، زنگ زد. رئیس کل تشریفات وزارت خارجه پشت خط بود و چنان با ادب و گرم و نرم احوال‌پرسی می‌کرد که نگو و نپرس. از من خواست به دیدارش بروم. فردای آن روز که به وزارت خارجه عراق رفتم، گفت «کاردار عراق در تهران بیمار شده و نیاز به جراحی دارد و به همین دلیل باید هرچه زودتر به بغداد بیاید و در مقابل، شما هم می‌توانید به ایران بازگردید.» دیدم بهترین فرصت پیش آمده است. گفتم «من که قصد بازگشت ندارم چون با مهمان‌نوازی‌های دولت عراق، به من و همکارانم در این‌جا بسیار خوش می‌گذرد؛ در مورد کاردارتان در تهران هم نگران نباشید. در آن‌جا بهترین بیمارستان‌ها و جراحان را داریم و ترتیبی می‌دهیم که این کار به‌خوبی انجام گیرد.» چون اصرار داشتند او را به عراق بازگردانند پیشنهاد کردیم با 13 نفر مبادله شود. در ابتدا نمی‌پذیرفتند و می‌گفتند اگر بمیرد خونش به گردن شماست که جواب دادم فدای سر جوانان ایرانی که در جبهه‌ها می‌جنگند. بالاخره حدود پنج ماه طول کشید تا پیشنهاد را پذیرفتند. این مبادله زیر نظر دولت ترکیه انجام گرفت. سیزده نفر با بخشی از اموال متعلق به سفارت و اموال به‌جامانده از کارمندانی که قبلا به ایران بازگشته بودند با قطار به ترکیه فرستاده شدند و پس از رسیدن آن‌ها به خاک ترکیه به کاردار عراق در تهران اجازه پرواز داده شد. پیش از رفتن این عده به ایران، به کارمندان اجازه داده شد اموال و اثاث منازل‌شان را به سفارت منتقل کنند.

روز 18 شهریور 1362 از دوزخ عراق آزاد شدیم و قدم به خاک ترکیه گذاشتیم. دولت ترکیه در استقبال از ما سنگ تمام گذاشت و در طول مسیر با اتومبیل‌های پلیس اسکورت می‌شدیم. چند روزی را در آنکارا و استانبول گذراندیم، خودروها و اثاث را با قطار به ایران فرستادیم و خود با هواپیما راهی تهران شدیم...

25957

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1872892