روایتی از مرگ جوان نخبه کهگیلویه و بویراحمدی
پژمان حسنی در یادداشتی پیرامون فوت جواد جلال فرد نخبه هم استانی دانشجوی ارشد مدیریت دانشگاه تهران مطالبی را منتشر کرد.
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از صبح زاگرس؛ بسم الله الرحمن الرحیم. ساعت چهار بامداد مورخ 10/1/95 زنگ تلفن به صدا درآمد پریدن از خواب رحیل صبحگاهی همان و انتظار خبری ناخوش آیند همان.
نترس، جواد کمی بدحال شده آوردم بیمارستان امام سجاد (ع)
در کوتاه ترین زمان ممکن خودم را رساندم، از شدت سوز درون به خود می پیچید نگاهی عاطفی به پدر کرد و گفت: چرا این وقت شب عمو را به بیمارستان کشاندی.
از سر عقل ناقص خود فکر کردم آپاندیس جواد مشکلساز شده است، خش و بشی کردم و دلداری دادم مگر می فهمیدم و یا قبول می کردم که دارم دلی به وسعت ایران و حتی فراتر از کشور را که به او دل داده بودند از دست بدهم.
گویا این دنیای فانی تحمل قلب پاک، رئوف و مهربان محمدجواد را ندارد و تصمیم دیگری دارد ساعت 7 صبح شد با تاکید او به محل کار خود رفتم ولی پی در پی تماس می گرفتم و جویای احوالش می شدم نزدیک ظهر بود گفتند به قسمت مراقبت های ویژه قلب منتقل گردید!!
چطور میشه جوانی ورزشکار، پرتحرک و پر انرژی و بدون هیچ گونه بیماری زمینه ای، مشکل قلبی داشته باشد؟ انگار مسئله جدی تر از آن است که من فکر می کنم، اوضاع سخت تر و گویا اجل نزدیک تر شده آشفتگی، نگرانی و ترس در وجود اعضای خانواده، بستگان، فامیل و دوستان جواد نمایان می شد و هرکس به فکر خود نظری ارائه می داد و عده ای هم دعا می کردند غافل از آنکه مصلحت خداوند بر چیز دیگری است و تصمیم عزرائیل همان.
به سراغ خانم دکتر متخصص قلب رفتم سوال کردم گفتند وضعیت خوب نیست ولی بازهم ناامید نشدم و سوسویی از امید را در دل خود تقویت می کردم ناگهان دو نفر از دوستان محمدجواد از شیراز خود را به بیمارستان رساندند گویا پیوند عاطفی، دوستی و برادری که با هم گره زده بودند بسیار محکم است.
آقای کریمی مدام مواردی را پیگیری و تلفن می زد، پریشان حالی و نگرانی در چهره اش موج می زد و بی تابی می کرد فکر کنم حرف آخر را دکتر به ایشان زده بود.
کم کم موجی از حضور فامیل نسبی و سببی و دیگر آشنایان و دوستان در بیمارستان نمایان می شد بعد از مدتی برای بار دوم از دکتر سوال کردم گفتند: کاری از دست ما ساخته نیست انگار دنیا روسرم آوار شد برای مدت کوتاهی بی هوش شدم و در راهروی بیمارستان افتادم به خود که آمدم هرجا و به هر که نگاه می کردم ماتم گرفته بودند فراموش نمی کنم وقتی دیدم پدر محمد جواد سر روی کتف دکتر دهراب پور گذاشته نه توان ایستادن دارد و نه پای رفتن.
آنطرف یکی دوتا از اعضای خانواده را با برانکارد به سمت اورژانس حرکت می دادند برای لحظه ای تصویری از آنچه درباره واقعه کربلا شنیده بودم در ذهنم مرور شد بخصوص که دیدم زینب مادر محمد جواد شجاعانه به پدر محمد جواد می گفت: مصیبت جواد ما که از مصیبت حضرت علی اکبر علیه السلام بالاتر نیست و دلداری می داد.
خدایا برما چه گذشت مصیبتی عظمی، داغی سنگین، از دست دادن تک دانه ای رعنا، جوانی زیباروی، خوش صورت و خوش سیرت گزافه نگفته ام اگر بگویم جواد ما دانشمندی بود ناشناخته که گویا در مسیر زندگی خود پابه پای دانشمندان و بزرگان و مسئولین کشوری و لشکری حرکت می کرد، طرح می داد، برنامه می داد، تصمیم سازی و تصمیم گیری می کرد و هر جا نیاز بود تشر می زد و جلو می گرفت بدون از اینکه بخواهد دیگران متوجه شوند و صرفا برای رضای خدا و خدمت به مردم با شعار عدالت محوری و کمک به مستضعفین جامعه که بعدا در کلیپ های بازمانده از ایشان قضایا روشن شد و حقیقت امر هم همین بود که هیچ کدام از اعضای خانواده در سطح وسیعی از زیبایی هایی که محمدجواد خلق کرده بود اطلاع نداشتیماگر چه رفتار و کردار و خلق و خوی او برای همه ما روشن و مایه افتخار و مباهات بود.
در هر شکل مشیت الهی بر آن شد تا در ایامی که سراسر موجودات عالم حتی جمادات و نباتات در شادی و شعف بخاطر زیبایی های طبیعت به سر می برند و طبیعت هم سفره هزار رنگ خود را به بهترین شیوه گسترانیده تا پذیرای سیزده به در مهمانان خود باشد اکنون ما پیراهن عزا بر تن کرده و با کوهی از غم و اندوه تدارک لازم را می بینیم تا فرزند دلبند خود را در دل طبیعت برای همیشه جای دهیم.
اما در پشت این حادثه تلخ و سنگین سوالی چند وجهی ذهنم را به خود مشغول ساخته و آن اینکه آیا این اتفاق همان مشیت الهی است که در بالا به آن اشاره شده است؟ و یا در راستای فعل و انفعالاتی که در خانواده به وجود آمده است صرفا آزمون الهی بوده است!! ویا نه، همان که اکثر اذهان عمومی برآن باورند که دست بشری در کار بوده تا بواسطه نبوغی که در جهت مسائل سیاسی و تصمیم سازی و تصمیم گیری های کشوری در جسم و جان جواد تجلی یافته بود بر آن شد تا دست انتقام گرفته شود و شاید هم نه بلکه به زبان ساده و محلی بگویم اصلا چشم خورد چراکه این مورد هم ریشه علمی دارد و هم ریشه فرهنگی و به قول شاعر: زبان سرخ دهد سرسبز برباد.
در هر شکل من که نفهمیدم ولی اینگونه خودم را قانع می کنم که بدون خواست خداوند هیچ اتفاقی نمی افتد و مهمتر هر آنچه بر ما گذشت اگرچه سخت اما زیبایی هایی را هم به دنبال داشت مختصر اینکه در خیلی از استان ها و حتی خارج از کشور در مناطقی که نفس پاک مدافعان حرم دمیده می شد مجلس ختم و دعا برای محمدجواد به صورت خودجوش گرفته می شد.
دوم اینکه در یکی از محروم ترین روستاهای استان به نام او مسجدی که نماد خانه خداست ساخته شد.
سوم اینکه امری تقریبا غیرممکن که به ذهن هیچ کس خطور نمی کرد و آن هدیه خداوند (محمد حسین) به پدر و مادر جواد چهارم اینکه خیلی از جوانان و نوجوانان در سطح فامیل، استان و حتی کشور به صورت خودجوش مسیر صحیح محمدجواد را به عنوان الگوی خود انتخاب کرده و ادامه مسیر می دهند. و پنجم مهمتر از همه اینکه گروه جهادی مرحوم محمد جواد جلال فرد در زمان کوتاهی بعداز درگذشت محمد جواد توسط جوانان ارزشی و انقلابی و در راس آن آقای دکتر شایان نادری پیگیری و تشکیل گردید و از طریق این گروه خیر و انقلابی صدها خدمات ارزشمند به مستضعفین و اقشار طبقات پایین جامعه خدمت رسانی و کمک در زمینه های مختلف می شود که جای تشکر دارد. یقینا موارد ذکرشده همه از موهبتهای الهی است که خداوند متعال به ما ارزانی فرمود و ما رایت الا جمیلا ونکته آخر الهی رضا به رضائک و تسلیما لامرک.
مرحوم جواد جلال فرد نخبه علمی، فرهنگی و سیاسی استان، عضو شورای مرکزی جنبش عدالتخواه دانشجویی، عضو و دبیر کمیته ساماندهی باغات ستاد اجرایی فرمان امام (ره)، جوان بسیجی و انقلابی اهل یاسوج بود.
پژمان حسنی
انتهای پیام /