«فرقه ترامپ»
یک متخصص برجسته فرقهشناسی توضیح میدهد که چگونه رئیسجمهورآمریکا از روشهای کنترل ذهن استفاده میکند»(1)
اکثر فرقهپژوهان سراسر جهان، با آثار محقق برجسته، استیون حسن،2 آشنا هستند3. شخصی که زمانی از اعضای مصمم و خدمتگذار فرقه کلیسای اتحاد4 - یا به تعبیر وی در کتابش «مونیها»5- بود؛ اما در پی یک سانحه رانندگی و با دخالت خانوادهاش، پس از دو سال و نیم خدمت مؤمنانه در فرقه، با موفقیت عقیدهزدایی6 شد و بقی عمر خود را صرف مبارزه با کنترل ذهن اجباری7 و شستشویمغزی8 نمود (حسن در بسیاری از موارد، این دو واژه را بهصورت متغیر و بجای یکدیگر بکار میبرد).
کتاب فرقه ترامپ(The Cult of Trump) در 320 صفحه و به زبان انگلیسی در اکتبر 2019 انتشار یافته است. از یکسو، جدید بودن محتوای کتاب و وارد آوردن مباحث فرقهشناسی به مطالعه پدیده های سیاسی مهم اخیر جهان و از سوی دیگر، پیشینه درخشان نویسنده در زمینه نقد و بررسی فرقههای گوناگون، بر جذابیت هرچه بیشتر کتاب افزوده است. بدینسان، پس از اندک زمانی، نسخههای بسیاری از آن در سطح جهان به فروش رسید و سبب دامن زدن به تنشهای میان موافقان و مخالفان ترامپ گردید.
در حقیقت، این کتاب اثری تکبعدی نیست؛ بلکه با رویکرد میانرشتهای، از مباحث گوناگونی همچون علوم سیاسی، روانشناسی، جامعهشناسی، فرقهشناسی غربی و... در راستای نیل به مطلوب مدد جسته است.
مهمترین مباحثی که کتاب به آن پرداخته:
افشای روشهای مجابسازی از طریق تبلیغات و دستکاری ذهنی9 که توسط ترامپ و بسیاری از حامیان و هوادارانش بکار گرفته میشود.
نویسنده تکرارهای زیاد در عین شفافیت و وضوح، استفاده از صنایع ادبی و حسآمیزی (همچون تشبیه، سادهسازی، توسل به غرایز اولیه، پرورش ترس و...)، دستیازیدن به روشهای عمدی ایجاد سردرگمی در مخاطبان، تناقض در بسیاری از گفتهها (بهویژه تناقض گفتههایش با یکدیگر)، گازلایتینگ10، ایجاد ذهنیت «ما در مقابل شما»، فرافکنی و چندین ترفند دیگر را مجموعهای از روشهای کنترل ذهن میداند که توسط ترامپ بکار میروند. او در صفح (xii) این فنون را چنین مینامد: «دفترچه بازی رهبر فرقه»11.
اثبات این امر که ترامپ نهتنها واجد شخصیتی نرمال نیست؛ بلکه از منظر علومی چون روانشناسی و روانپزشکی شخصیتی بیمار محسوب میشود.
او برای اثبات مدعای خود چنین میگوید: «در آوریل 2017، گروهی از روانپزشکان ممتاز و متخصصان بهداشت روان، جلسهای در دانشکد پزشکی دانشگاه ییل تشکیل دادند تا در مورد یک معضل فوقالعاده حساس گفتگو کنند: سلامت روان رئیسجمهور ایالاتمتحده. آنان با آگاهی از شیوه های هدایتگری، ادار تشکیلات، ارتباطات و فعالیتهای دونالد ترامپ به خاطر موقعیت وی بهعنوان رئیسجمهور و همچنین به دلیل احساس مسئولیت شدید در راستای آگاهسازی مردم، تصمیم گرفتند تا نظرات خود را در کتابی با عنوان پروند موردی خطرناک به نام دونالد ترامپ12 به ویرایش روانپزشک قانونی بندی ایکس. لی منتشر نمایند. گرچه به دلایلی که مجال بیان آنها نیست از ادام پژوهشها و نهایتا تشخیص رسمی بیماریهای رئیسجمهور جلوگیری به عمل آمد، اما نویسندگان شواهد فراوانی یافتند که حاکی از این است که ترامپ نشانگر یک الگوی روانشناختی نگرانکننده و خطرناک است: تمایلات خودشیفتگی13، تکانشگری14، هذیانها15، پارانویا16 (ترس شدید و بیمارگونه)، بیگانههراسی17، زنستیزی18، عدم توانایی در پذیرش اشتباهات، دروغگویی بیمارگونه19 و لذتطلبی شدید20» (p. 39).
اگر سه مقوله «اقتدار»، «مرجعیت» و «رسمیت» در یک دوره زمانی در یک فرد، نظریه یا گرایش فکری جمع شود، زمینه بروز آسیبی به نام اقتدار فکری21 نسبت به آن فرد، نظریه یا گرایش فکری فراهم میگردد که مجال تفکر انتقادی و اجتهادی را سلب کرده و زمینهساز جمود و تعصب فکری میگردد. حسن بر این باور است که وجود هر سه مقول مزبور در ترامپ، سبب شکلگیری پیروانی شده است که مهم ترین عمل و هنرشان تکریم، تقلید و دامن زدن به اقتدار فکری هرچه بیشتر اوست و این امر تا حدی پیش رفته است که باعث گردیده ترامپ حتی در میان برخی از آنان (خواه آگاهانه یا ناخود آگاه، خواسته یا نا خواسته) اعتبار و اقتداری قدسی بیابد.
نگارنده نوشتار حاضر بر این باور است که گرچه حسن ادعا میکند تحلیل مزبور، ریشه در علومی چون روانشناسی اجتماعی، علوم سیاسی، مطالعات دینی یا جامعهشناسی دارد؛ اما متأسفانه، ادعای وی در دانش تخصصی خود پیرامون عقیدهزدایی و فرقهشناسی نهفته است؛ نه علوم مزبور.
حسن مانند نجاری که تمامی مشکلات خود را با اره حل میکند، به کلیشههای شستشویمغزی و رهبران کاریزماتیک فرقهها برمیگردد تا وفاداری پیروان جانسپار ترامپ را توضیح دهد. از نظر او، فرقهها گروههای اجتماعیای هستند که در آنها، یک نفر (یا چندین توطئهکننده) دیگران را دستکاری میکنند. هر رابطهای میتواند شبیه روابط فرقهای باشد؛ بنابراین همهچیز، از حزب کمونیست چین گرفته تا پایگاه ترامپ و کلیسای اتحاد و کلیسای مسیحیت اونجلیکال22 و حتی یک ازدواج ناهنجار23 (همراه با فریب و به شیوه شیادگونه) نیز واجد شرایط است.
حسن بدترین این گروهها را «فرقههای مخرب»24 مینامد که بوسیله عضوگیری فریبکارانه و رهبرانی بدذات و خودشیفته از سایر گروههای اجتماعی متمایز میشوند.
وی برای آشنایی و درک بهتر خوانندگان از مطالب، توضیحات و طبقهبندیهایی از شستشویمغزی، کنترل ذهن و فرقههای مخرب ارائه میدهد؛ اما نکته ایجاست که این توضیحات و طبقهبندیها، نه از نظر توصیفی شفاف و روشن است و نه از نظر تحلیلی دقیق. وی همچنین معتقد است که هیچکس داوطلبانه به فرقهای نمیپیوندد؛ بنابراین نتیجه میگیرد که حامیان و هواداران ترامپ باید شستشویمغزی شده باشند.
این ادعا در حالی است که هم هواداران ترامپ و هم منتقدان وی توجیهاتی (جامعهشناختی، اقتصادی، دینی، نژادی و...) را برای هواداری و پیروی از او ارائه کردهاند، بدون آنکه به ادعاهای کنترل ذهن متوسل شوند. ادعای شستشویمغزی مستلزم مدارک و شواهد محکم است که حسن ارائه نمیکند.
در برداشتی نوین از معیارهای معروف شستشویمغزی رابرت جی. لیفتون25، حسن ادعا میکند که در عصر دیجیتال، روند شستشویمغزی برای اینکه کارایی لازم را داشته باشد نیازی به جداسازی و حبس (ایزولاسیون)26 ندارد. وی اظهار میدارد که تکی قربانیان به رسانههای قطبی27 و تأیید متعصبانه / سوگیرانه28 در الگوریتمهای جستجوی اینترنت29 میتواند جای محدودیت جسمی را بگیرد. به باور نگارند این نوشتار، اینکه وفاداری پایگاه ترامپ به خاطر شستشوی مغزی باشد یا صرفا دستکاری ماهرانه، دیگر اهمیتی ندارد؛ چراکه رئیسجمهور ترامپ، مانند رهبر سابق جمهوری خلق چین مائو زندونگ30 در دوران انقلاب فرهنگی یا هیتلر31 در دهه 1930، امروزه مورد تمرکز و تأکید بهعنوان «فرقه شخصیت»32 است. بدین ترتیب، وی یک پیروزی بزرگ و شاید بادوامتر از هر رهبر زند یک فرق فعال کنونی در جهان را برای خویش رقم زده است.
اعضاء فرقهها بر این باورند که کاملا کنترل افکار، احساسات و اعمال خویش را به دست دارند. پس اگر به این نتیجه برسند که چنین نیست، بهاحتمالزیاد از هیچگونه تلاشی در راستای به دست آوردن کنترل مجدد آنها فروگذاری نخواهند کرد و در این هنگام نیاز به ارائه شیوههای درمانی مؤثر، بیشازپیش احساس میشود. حسن نوعی روش مشاورهای ساده و غیرحرفهای را پیشنهاد میکند که به باور وی، میتواند قربانیان راست تندرو33 را به سمت هویت واقعیشان سوق دهد. او بهعنوان درمانی برای ترامپیسم34، دودسته راهکار درمانی را برای دو گروه از افراد ارائه مینماید:
1) راهکار خنثیسازی کنترل ذهن توسط خود فرد کنترلشونده، که پنج مرحله دارد:
آزمایش واقعیت35؛
خودتان را آموزش دهید؛
به صحبتهای منتقدان و اعضاء متبری گوش کنید؛
خوداندیشی36؛
سؤالات خود را بپرسید.
2) راهکارهای خنثیسازی کنترل ذهن توسط دوستان، آشنایان یا مشاوران، که در این وضعیت این افراد باید چهار کار زیر را نسبت به فرد کنترلشونده انجام دهند:
- کمک کنند تا فرد کنترلشونده با خویشتن حقیقی خویش ارتباط برقرار نماید؛
- بر روی ایجاد و گسترش هرچه بیشتر روابط مناسب و پسندیده (روابط نزدیک دوستانه، ارتباطهای خویشاوندی صمیمیتر و...) با فرد کنترلشونده تمرکز کنند؛
- به فرد کنترلشونده کمک کنند تا از دیدگاههای مختلف ببیند؛
- کمک کنند تا فرد کنترلشونده فوبیاهای خود را از بین ببرد. در این مرحله باید سه گام طی شود:
گام 1) باید برای وی توضیح داده شود که فوبیا چیست و چه تفاوتی با ترس منطقی و صحیح دارد. با استفاده از نمونههایی از فوبیاهای مختلف، باید امکان درمان آن را شرح داد. معمولا هنگامیکه فردی فوبیا دارد، بهانههایی برای طفره رفتن و اجتناب از محرک آن میآورد. برای مثال اگر فردی فوبیای آسانسور داشته باشد، از پله استفاده میکند و ادعا میکند که امنتر است. باید کاری کنند که از آسانسور نیز استفاده کند؛
گام 2) باید با ذکر نمونههایی توضیح داده شود که چگونه برخی افراد و گروههای مخرب، هدفمندانه و آگاهانه فوبیاها را برای کنترل اعضاء بر روی آنها نصب میکنند. برای مثال، شاهدان یهوه37 به پیروان خود میگوید که هرگونه عمل انتقال یا دریافت خون خلاف کتاب مقدس است و موجب لعن و نفرین ابدی خواهد شد؛
گام 3) میلیونها نفر از مؤمنان واقعی به ترامپ، مجاب شدهاند که او از طرف خدا برگزیده شده است تا یک قلمرو پادشاهی مسیحی را در زمین بنا کند - پیشگوییای که او باید به اتمام برساند وگرنه وقایع وحشتناکی برای کشور آمریکا و سیاره ما اتفاق خواهد افتاد. در مرحله آخر، باید به فرد کنترلشونده کمک شود تا نقاط مثبت بین افکارش و دانش جدیدی که بدان رسیده است را به یکدیگر وصل کند تا بفهمد که اگرچه فوبیاها میتوانند عمدا در ذهن فردی کاشته شوند، اما میتوانند از بین رفته و درمان شوند. برای مثال، در مورد ترامپ، فرد را به این آگاهی برسانیم که جهان بدون او به پایان نمیرسد و مسیحیان میتوانند با مردم نژادها، فرهنگها و ادیان مختلف با مسالمت زندگی کنند.
در کنار همه روشهای پیشگفته، بحثبرانگیزتر آن است که حسن اعتقاد دارد قومقننه آمریکا باید تعریفی قانونی از «نفوذ ناروا»38 ایجاد نماید و نظام قضائی را جهت پیگرد قانونی دستکاران ذهنی که از هیچ اصول اخلاقیای پیروی نمیکنند (یعنی رهبران فرقهها) هدایت کند. علاوه بر مباحثی که در قانون اساسی آمریکا راجع به آزادیهای فردی بیانشده است، این پیشنهاد، کابوس آشکار آزادیهای مدنی در نظامی چون آمریکا خواهد بود که لیبرالیسم جزو اصول لاینفک و بنیادین آن است.
در آخر، حسن بحثی کوتاه اما مهم درباره «جنگ نسل چهارم»39 ارائه میدهد - وضعیتی که در آن، تبلیغات بهمنظور تضعیف و مشروعیتزدایی از نهادهای سیاسی، دشمنان ایدئولوژیک و هنجارهای گفتمان مدنی و حکومتداری طراحی شده است - و از چندین بازیگر بد ازجمله فرق «خانواده»40 (یک گروه مسیحی اونجلیستی مرموز با نفوذ سیاسی بالا در ایالت واشنگتن) نیز نام میبرد که از پدیده ترامپ برای پیشبرد برنامههای کاملا ضددموکراتیک - تئوکراتیک خود بهره میبرند.
سخن پایانی
در نگاه کلی، حسن در این کتاب، کارهای خبرنگاران و روانشناسان اجتماعی را جمعآوری و جمعبندی کرده است. درحالیکه بسیاری از خوانندگان این کتاب در اروپا و غرب، پیشتر با برخی از این فنون - که توسط ترامپ بکار میرود - آشنایی داشتهاند؛ اما حسن با ارائه آنها در یک غالب سازمانیافته و چارچوببندیشده، هم علاقهمندان را نسبت به شناخت دقیقتر پدید ترامپ یاری کرده است. اشخاصی که این کتاب را مطالعه نمایند، احتمالا به سبب نحو بهکارگیری زبان انگلیسی، استفاده از واژگان مبهم و همچنین طرح نظریات سؤالبرانگیز در این کتاب، با دشواریهای زیادی روبرو خواهند شد. این کتاب بهرغم معایبی که دارد، بینشهای ارزشمندی را در مورد نیرنگهای آگاهان قطبیسازی ترامپ و متحدانش _اگر سخنان حسن درست باشد_ ارائه مینماید که عزمشان را برای تضعیف، تخریب و نهایتا تغییر در مبانی و بنیادهای نهادی و مفهومی از «جمهوریت» جزم کردهاند.
در پایان، نویسنده بر خود لازم میداند از مؤلف کتاب به جهت مشاورههای ارزشمند ایشان در راستای نگارش نوشتار حاضر تشکر و قدردانی نماید و امیدوار است که توانسته باشد با این نوشتار هرچند کوتاه، دریچههای نوینی را بروی پژوهشگران حوزه فرقهها و جنبشهای نوین دینی و همچنین پژوهشگران سایر عرصهها از قبیل علوم سیاسی و جامعهشناسی گشوده باشد.
*دانشجوی کارشناسی حقوق دانشگاه بوعلی سینا همدان
پانوشتها
1. The Cult of Trump: A Leading Cult Expert Explains How the President Uses Mind Control, New York: Free Press.
2. Steven Hassan
3. علاوه بر اثر حاضر که در این نوشتار به بررسی و نقد آن پرداخته میشود، وی 3 اثر مشهور دیگر نیز دارد که عبارتاند از:
A. Combatting Cult Mind Control; B. Freedom of Mind; And C. Releasing the Bonds
4. The Unification Church
5. Moonies
6. Deprogramming
7. Coercive Mind Control
8. Brainwashing
9. Mind Manipulation
10. Gaslighting:
نوعی دستکاری ذهنی روانشناختی است که در آن شخص یا گروه، بذرهای شک و تردید را در جامع هدف میکارد و باعث میشود که جامع هدف حافظه، ادراک یا قضاوت خود را زیر سؤال برده و غالبا در آن اختلال ناهماهنگی شناختی و تغییرات دیگری از قبیل پایین آمدن عزتنفس ایجاد شود. بهبیاندیگر، در گاز لایتینگ، با استفاده از ابزارهای روانشناختی کاری میکنند تا جامعه هدف به سلامت عقل خود شک کند.
11. A Cult Leaders Playbook
12. Lee, Bandy X. (ed.), (2019), The Dangerous Case of Donald Trump: 37 Psychiatrists and Mental Health Experts Assess a President, New York: Thomas Dunne Books.
13. Narcissism Tendencies
14. Impulsivity
15. Delusions
16. Paranoia
17. Xenophobia
18. Misogyny
19. Pathological Lying
20. Extreme Hedonism
21. Intellectual Authority
22. The Evangelical Christian Church
23. Abusive Marriage
24. Destructive Cults
25. Robert J. Lifton
26: Isolation
27. Polarized Media:
قطبیشدن به وضعیت واگرایی نگرشهای سیاسی به سمت افراطگراییهای ایدئولوژیکی اطلاق میشود که بعضا افراد، نهادها و یا رهبران سیاسی به آن دامن میزنند. غالب بحثهای قطبیسازی در علوم سیاسی، متوجه احزاب سیاسی (مانند دموکرات و جمهوریخواه در ایالاتمتحده) و یا نظامهای فکری (مانند اصلاحطلب و اصولگرا در ایران) است و یکی از کارکردهای مهم آن، حذف گروههای میانهرو یا مستقلی است که خارج از دو قطب تشکیلشده است. بهعنوانمثال در انتخابات ایالاتمتحده، جامعه ناگزیر به تبعیت از دو کانال تصمیمگیری مربوط به هر یک قطبهای جمهوریخواه و دموکرات است و بنابر یک تجرب تاریخی، افراد مستقل با ایدههای جدید، عموما از گردانه رقابتها حذف میشوند. در حقیقت، قطبیسازی را میتوان بهنوعی تفکیک آراء و سلیقههای مردم و یا نخبگان منتسب به یک تفکر و یا ایدئولوژی سیاسی دانست.
28. تعصب / سوگیری تأیید یکی از انواع سوگیریهای شناختی است که در استدلالورزیهای استقرائی مشاهده میگردد و به معنای گرایش به جستجو، تفسیر، ترجیح و به یادآوری اطلاعات به روشی است که باورها یا فرضیههای خود شخص را تأیید کند. در شکل بیمارگونه آن شخص همواره هر اطلاعاتی را طوری تعبیر میکند که تأییدی بر نظراتش باشد.
29. Bias Confirmation in Internet Search Algorithms
30. Mao Zedong
31. Hitler
32. Cult of Personality
«فرقه شخصیت» پدیدهای است که در آن یک شخص از وسایل ارتباطجمعی، تبلیغات سیاسی یا دیگر روشها بهره میگیرد تا از خود شخصیتی ایدهآل، قهرمانانه، و گاهی شبهخدایی ارائه دهد. این پدیده با استفاده از تعریف و تمجید در رسانهها و نیز ایجاد جوی که در آن شخص فارغ از پاسخگویی یا مصون از اشتباه است به وجود میآید. فرقههای شخصیت غالبا در حکومتهای اقتدارگرای فراگیر (توتالیتر)، حکومتهای دینی و غیر مردمسالار بر پا میشوند. همچنین فرق شخصیت الزاما در سطوح وسیع و گسترده مثل حکومتها و کشورها اتفاق نمیافتد بلکه میتواند خیلی ساده در یک اجتماع کوچک هم رخ بدهد. فرقههای شخصیت ابتدا در ارتباط با رژیمهای اقتدارگرای فراگیر تعریف شد. این رژیمها به دنبال این بودند که جامعه را به سمت عقاید افراطی بکشانند. بیشتر یک رهبر در ارتباط با این انتقال انقلابی قرار میگرفت و از او بهعنوان هدایتگر خیرخواه ملت یاد میشد که بدون او این انتقال به سمت آینده بهتر رخ نخواهد داد. این موضوع بهطورکلی توجیهگر رویش فرقههای شخصیتی در جامعههای اقتدارگرای فراگیر در طول قرن بیستم بود.
33. Far-Right
34. Trumpism
35. Reality Test
هدف از این روش در رواندرمانی و مشاوره، آن است که پزشک یا مشاور بر بیمار خود تأثیر بگذارد تا وی افکار و باورهای منفی خود را بشناسد و آنها را بهطور منطقی - نه عاطفی - ارزیابی کند و نهایتا بتواند تعیین کند که آیا چنین افکار و باورهایی معتبر هستند یا خیر.
36. Self-Reflect
37. Jehovahs Witnesses
38. Undue Influence
39. Fourth Generation Warfare
برای بحثهای بیشتر پیرامون این مفهوم، ر. ک.:
Junio, Timothy J., 2009. "Military History and Fourth Generation Warfare." Journal of Strategic Studies. 32(2): 243-269.
40. The Family