قهرمان مسابقات جهانی کشتی در حال میوهفروشی با وانت
آشنایی با قهرمانانی که تصاویر تلخ دست فروشی و کارگریهایشان برای تامین هزینه زندگی خبرساز شد
تماشای تصویر ایستادن یک قهرمان روی سکوی جهانی و المپیک برای ما بسیار چشمنواز و لذتبخش است. قهرمانی که همه حریفان را شکست داده، با چهرهای بشاش رو به پرچم میایستد و سرود ملی میخواند تا حس غرور ملی به اوج خودش برسد، اما این تصویر جذاب و دلپذیر تنها واقعیت زندگی یک قهرمان نیست. قهرمان پشت این چهره خندان و بشاش خودش، رنج سالها تمرین و دست و پنجه نرم کردن با مشکلات زندگی را پنهان کرده است.
هر از گاهی تصاویر و خبرهایی از قهرمانان ملی منتشر میشود که برای تامین هزینههای معیشتی خودشان و در میان بی تفاوتی مسئولان، مشغول کارگری یا دستفروشی هستند؛ مشاغلی شریف و باآبرو و پرزحمت، چون کار کردن و نان بازوی خود را خوردن هیچ وقت مایه شرم نیست، اما باید در نظر بگیریم که این قهرمانان ملی سرمایههای ارزشمند کشور هستند. آنها تمام عمرشان را برای افتخارآفرینی گذاشتهاند و اصلا انصاف نیست که برای حداقل معیشت، در چنین تنگناها و دشواریهایی قرار بگیرند؛ به خصوص در مقایسه با ورزشکاران رشتههایی مثل فوتبال. در این پرونده به بهانه انتشار عکسی از «حمیدرضا زرینپیکر» قهرمان کشتی جهان که مشغول میوهفروشی پشت وانت است، به گفتگو با او نشستیم و در ادامه به زندگی تعدادی از ورزشکاران که بعد از قهرمانی به سراغ چنین شغلهایی رفتند، نگاهی انداختیم.
بارانداز در بازار میوه و ترهبار ساعت 4 صبح با برادرش به میدان تره بار میروند. بار میوهشان را میخرند و توی کوچه پس کوچههای شهر دور میزنند و کیلو کیلو بار وانت را به فروش میرسانند. این شغل روزانه حمیدرضا زرین پیکر قهرمان ملیپوش 26 ساله کشتی کشورمان است. خانوادهاش اصالتا کرد گیلانغرب هستند، اما بیش از سه دهه است که ساکن تهراناند. کشتی را از حدود 10 سالگی شروع کرده است. دانش آموخته کارشناسی ارشد تربیت بدنی است و علاقه دارد در آینده دکترای خودش را هم بگیرد. قهرمانی نوجوانان ایران، قهرمانی مسابقات بین المللی روز جهانی کودک، قهرمانی جوانان ایران، قهرمانی مسابقات جهانی بلاروس، عضویت در تیم امیدهای 2017 ایران، قهرمانی جام باشگاههای جهان و قهرمانی کشتی ساحلی جهان بخشی از افتخاراتی است که این کشتیگیر بااستعداد به آنها دست پیدا کرده است.
نمیدانم از انتشار عکس خوشحال باشم یا ناراحت تصمیم میگیرم این گفتگو را با ماجرای همان عکسی که به تازگی در شبکههای اجتماعی پربازدید شده، آغاز کنم. حمیدرضا درباره زمان و مکان عکس میگوید: «راستش دقیقا نمیدانم کجا گرفته شده است و عکاسش را هم نمیشناسم. آن لحظه توی عکس در حال راه انداختن کار مشتری بودهام که یکی عکس را گرفته و منتشر کرده است. هنوز هم نمیدانم باید خوشحال یا ناراحت باشم. بههرحال میبینم که این عکس خیلیها را به تعجب واداشته است، بعضیها را هم خیلی ناراحت کرده است و بعد از انتشارش بازتاب زیادی داشته و آدمهای زیادی (البته غیر از مسئولان!) با من تماس گرفتند و احوالم را جویا شدند. حتی بعضی از من خواستند که کنار خودرو و رو به دوربین هم بایستم و عکسهای دیگری بیندازم!»
میوههای مشتریها را بدون آسانسور بالا میبرم «وقتی هر صبح به ترهبار مرکزی میرویم، 20 کیلومتری مقصد به برادرم میگویم پیادهام کند تا مسیر را بدوم و در کنار کار ورزش کنم». او ادامه میدهد: «وقتی در کوچهها مشتری میآید و میوه میخرد، وسایل آنهایی را که در طبقات پنجم و ششم هستند، برایشان میبرم. با این که بعضی از ساختمانها آسانسور دارند، اما کیسهها را از پلهها بالا میبرم تا تمرین کنم. سخت است، اما از این کار لذت میبرم. چندبار کیسهها از دستم افتاد و پلهها کثیف شد. همیشه راهرو و پلهها را در این شرایط تمیز میکنم. همیشه فکر میکنم خدا به من ارادهای داده تا پای همه سختیها بایستم تا به بزرگترین هدف زندگیام که کسب عنوان قهرمانی المپیک است، برسم».
هم کارگری و بنایی کردم و هم بلالفروشی میوهفروشی پشت وانت کاری نیست که حمیدرضا تازه آغاز کرده باشد. او در همه اینسالها مخارج دوران دانشگاهش را هم از همین طریق تامین کرده است و البته میگوید این روزها میوهفروشی پشت وانت با این بنزین سه هزار تومانی صرفا میتواند هزینه معیشت روزانهشان را تامین کند. این قهرمان کشتی در توضیح وضع زندگیاش اینگونهتوضیح میدهد: «ما ساکن منطقهای محروم در تهران هستیم. پدرم کارش مسافرکشی و برای تامین مخارج خانواده نسبتا شلوغ ما در مضیقه بوده است. من حدود 9 سالی میشود به اتفاق برادرم کار میوهفروشی میکنم. البته قبل از آن هم از بچگی کارهای مختلفی مثل کارگری و بنایی کردهام. حتی بلال هم در پارکها فروختهام. به هرحال مجبور بودیم کار کنیم تا کمکخرج خانواده باشیم. غیر از الان که کارمان را به خاطر کرونا تعطیل کردهایم، من و برادرم صبح زود به میدان میوه و تره بار میرویم و میوه میخریم و پشت وانت میفروشیم».
عاشق کشتیهای علیرضا حیدری بودم ماجرای ورود زرین پیکر به عرصه کشتی هم با یک اتفاق عجیب و بامزه کلید خورده است. حمیدرضا برای یادآوری اولین جرقه کشتی گیر شدنش به 15-16 سال پیش برمیگردد و میگوید: «سوم ابتدایی بودم. یک بار خانم معلممان در کلاس به خاطر شلوغ کاریام لگدی به من پرتاب کرد. من هم با او گلاویز شدم و پایم را پشت پایش گذاشتم به شکلی که معلم را سرنگون کردم. این موضوع مرا تا مرز اخراج از مدرسه هم برد. از این کار خودم خوشحال نیستم، اما همین اتفاق جرقهای برای ورود من به عرصه کشتی شد.» او درباره انگیزههای دیگرش برای ورود به کشتی میگوید: «با دنبال کردن کشتیهای علیرضا حیدری در المپیک 2004 آتن خیلی به وجد میآمدم و صدای گرم هادی عامل هم مزید بر علت بود. پدرم همان زمان من را با بچههای فامیل یا داداشهایم گلاویز میکرد و همینها باعث علاقهام به کشتی شد».
مربیام هزینههای تمریناتم را تقبل کرد از همان آغاز شروع کشتیاش با مشکلات مالی درگیر بوده است، اما هیچ کدام باعث نشدند حمیدرضا از فتح قلههای پیدرپی افتخارآفرینی دست بکشد. حمیدرضا دوران آغاز ورزش حرفهای اش را این گونه روایت میکند: «پدرم خودش ورزشکار نبود، اما دوست داشت ما ورزش را دنبال کنیم تا به سمت اعتیاد و سایر آسیبها کشیده نشویم و انرژیمان را توی ورزش تخلیه کنیم. پس من را باشگاه کشتی ثبت نام کرد. مدتی از باشگاه رفتن من که گذشت مجبور شدم باشگاه را کنار بگذارم. همان موقع مربیام پیش پدرم آمد و از او خواست بگذارد من کشتی را ادامه بدهم. اما پدرم گفت: مشکلات مالی دارد و امکان تامین هزینه باشگاه را ندارد. مربی خودش هزینه را تقبل کرد و این شد که پس از وقفهای دوباره به کشتی برگشتم. میتوانم بگویم حرفهای از 15 سالگی کشتی را شروع کردم».
پاداشم تا امروز فقط یک تابلوفرش و 500 هزار تومان پول بوده هر قدر ویترین مدالها وافتخارات حمیدرضا پر و پیمان است، اما عایدی و دریافتی او از ورزش حرفهای بسیار ناچیز بوده است. او درباره پاداشهایی که بابت این قهرمانیها نصیبش شده میگوید: «در همه این سالها کل چیزی که به من رسیده یک تابلوفرش و مبلغ 500 هزار تومان پول است. هیچ پاداش دیگری در کار نبوده است. گاهی وعدههایی داده شده، اما تحقق پیدا نکردهاست. به ما پیشنهاد وام 10 میلیون تومانی دادهاند که با سود باید برگردانیم. از ما گذشته و سختیهایمان را به دوش کشیدهایم، اما امیدوارم زمینهای فراهم و برای ورزشکاران آینده کشور شرایط بهتری مهیا شود. یک ورزشکار باید تمرکزش را روی ورزش قهرمانی بگذارد، ولی مشکلات مالی مانع این موضوع میشود.»
به طرفداران کشتی میگویم که من را اشتباه گرفتهاید! حمیدرضا همراه برادرش روزانه به محلههای زیادی میروند تا میوههایشان را بفروشند. در این میان ممکن است کسانی هم پیدا بشوند که این قهرمان ملی کشور را بشناسند. وقتی میپرسم تا حالا پیش آمده که تو را بشناسند یا نه، پاسخ میدهد: «توی محله خودمان که همه من را میشناسند و موضوع را میدانند، اما توی محلههای دیگر هم گاهی پیش آمده که کسی من را شناخته است. مثلا یک بار پسربچهای من را به مامانش نشان داد و گفت: این همان کشتیگیر نیست که توی تلویزیون نشانش میداد؟ در پاسخ گفتم نه اشتباه گرفتهای. من اگر قهرمان کشتی بودم که الان روی تشک داشتم تمرین میکردم و کشتیام را میگرفتم. من نمیخواهم تصویر مردم از من خراب شود. ببینید این بچه خودش علاقهمند به کشتی بوده، دوست ندارم بفهمد که یک قهرمان کشتی مجبور است چنین کاری بکند. البته کار که عار نیست، اما اگر بفهمند من همان قهرمان هستم طبیعتا دیگر مادر این بچه که عاقبت من را دیده، نمیگذارد بچه علاقه مندش به سمت کشتی برود.»
از دست فروشی تا بنایی و ظرف شویی
آشنایی با قهرمانانی که تصاویر تلخ دست فروشی و کارگریهایشان برای تامین هزینه زندگی خبرساز شد
وقتی فردی قهرمان ملی میشود، سرمایه ملی حساب میشود و قطعا در چنین شرایطی باید از این قهرمان حمایت شود تا تمرکزش را روی ورزش قهرمانیاش بگذارد. اما ظاهرا برخی مسئولان چندان میلی به توجه به قهرمانان از خود نشان نمیدهند و همین باعث شده هر چند وقت یک بار خبرها و تصاویر تلخی را از دست فروشی و کارگری قهرمانان ملی بشنویم و ببینیم که برای تامین هزینه زندگیشان به هر شغلی مجبورند روی بیاورند. در ادامه چند مورد که تا کنون رسانهای شده را با هم مرور میکنیم.
دست فروشی بانوی دوچرخهسوار اولین بانوی ایرانی بوده که در مسابقات بینالمللی دوچرخهسواری بانوان مدال کسب کرده است. رکورددار دوچرخهسواری سرعت بانوان است. خودش از اصطلاح یک گونی مدال برای توصیف تعداد قهرمانیهایش در مسابقات داخلی و برونمرزی یاد میکند. خانم آتوسا عباسی دیگر ورزشکاری است که انتشار اخباری درباره دست فروشی کردن او در پیادهروهای تهران توجه رسانهها و شبکههای اجتماعی را به خودش جلب کرد. وعدههایی که برای حمایت از او داده شد هیچ وقت جامه عمل بهشان پوشانده نشد تا این بانوی دوچرخهسوار که همسر مربی سابق دوچرخهسواری بوده برای تامین هزینههای زندگیشان مجبور به فروشندگی باشد.
ظرف شویی قهرمان المپیک وقتی مدال برنز نوجوانان جهان را کسب کرد توجههای زیادی به توانایی فنی این جودوکار جلب شد. او خیلی زود طلای المپیک نوجوانان را هم کسب کرد تا فدراسیون جودو از او به عنوان چهره پرفروغ و آیندهدار جودوی کشور یاد کند. اما این همه واقعیت زندگی رامین صفویه جودوکار نخبه ایرانی نبود. پخش تصاویری از این قهرمان که او را مشغول ظرف شستن در یک رستوران نشان میداد موجب حیرت مردم از وضع زندگی قهرمانشان شد. البته ظاهرا این حیرت هیچ گاه شامل حال مسئولان جودوی کشور نشد. این جودوکار درباره شرایطش به رسانهها گفت: «به خاطر مشکلات مالی و از آن جا که پدرم آشپز یک رستوران در شهر قزوین است و دیگر نمیتواند از من حمایت مالی کند تا فقط به جودو بپردازم، در رستورانی که پدرم کار میکند مشغول ظرف شویی هستم و ماهی 800 هزار تومان (در آن زمان) درآمد دارم. من حتی هزینه رفتوآمد خودم برای تمرین را هم نداشتم و مسئولان خیلی راحت به من گفتند، نخواستی نیا!»
بوکسوری که آجر پرتاب میکند ملیپوش بوکس ایران است و در مسابقات بینالمللی مختلفی به عنوان نماینده ایران حضور پیدا کرده است. چندین عنوان قهرمانی کشوری دارد و خودش قهرمانی المپیک را مهمترین هدفش در عرصه ورزش مشتزنی اعلام میکند. مسلم مقصودی برای رسیدن به قهرمانی المپیک مسیر خیلی دشواری را در پیش دارد. او علاوه بر خوب مشت زدن به کیسه بوکس در تمرینات دشوار خودش، بخش زیادی از روزهایش هم مجبور است توی کارگاههای ساخت و ساز، آجر پرتاب کند. فرغون بالا بکشد و دیوار بالا ببرد. او هم درباره وضع زندگی خودش میگوید: «من عاشق ایران هستم و برای بالا بردن پرچم ایران لحظهشماری میکنم. میخواهم که این افتخار را به دست بیاورم، آرزوی من کسب مدال المپیک است و این را هم در خود میبینم. مطمئن هستم میتوانم اولین مدال المپیک در ورزش بوکس ایران را به ارمغان بیاورم. فقط دوست دارم از من حمایت بشود تا تمرکزم را روی ورزش بگذارم».
عروسکفروشی آسمانخراش ایران خبر دست فروشی او کنار خیابان که منتشر شد همه در شوک فرو رفتند. کسی باورش نمیشد آن ملیپوش بلندقامت 216 سانتی متری عرصه بسکتبال مجبور شده باشد از دست فروشی در پیادهرو امرار معاش کند و روزانه با ماموران سد معبر شهرداری درگیر باشد. اما خبر واقعیت داشت و ایرج خدری بسکتبالیست توانای دهههای 60 و 70 کشور، سالهای پایانی زندگیاش اصلا خوش و شیرین نبود. این بسکتبالیست در پاسخ به این که چرا رو به عروسک فروشی آورده از مشکلات زندگیاش به رسانهها گفت. از این که همسرش بیماری ام اس دارد، باید اجاره خانه بپردازد و به او به عنوان پیش کسوت بسکتبال هیچ توجهی نمیشود. سرانجام شوک دومی که همه را در بهت فرو برد خبر درگذشت او در 45 سالگی بود. او که به خاطر آسیب نخاعی مجبور به کنار گذاشتن بسکتبال شده بود، به خاطر از دست دادن قوای جسمانیاش خیلی زود چراغ زندگیاش برای همیشه خاموش شد.
سمبوسهفروشی قهرمان کشتی پنج سال به طور پیاپی در عرصه ملی و جهانی قهرمانی کسب کرد. در سال 90 مقام سوم کشتی آزاد جهان در مجارستان را کسب کرد. در مسابقات جهانی ترکیه روی سکوی قهرمانی قرار گرفت. اینها تنها بخشی از کولهبار افتخارات و نامآوریهای مجتبی مرادی کشتیگیر بااستعداد کشورمان است. شوربختانه هیچ کدام از این عناوین باعث نشد از او حمایت لازم شود و با انتشار خبر فلافلفروشی او کنار خیابان، حیرت خیلیها برانگیخته شد. او درباره مشکلات شخصیاش به رسانهها این طور توضیح داد: «پدر پیری دارم که 9 سال است به دلیل درد شدید کمر و زانو خانه نشین شده است و من و برادر دانشجویم برای تامین مخارج زندگی در یکی از میدانهای دزفول سمبوسهفروشی میکنیم».
منبع: زندگی سلام