مرگ نویسنده داییجان ناپلئون؛ کار، کار اینگیلیسیهاست!
ایرج پزشکزاد در تمام 50 سالِ پس از نوشتن رمان دایی جان ناپلئون و ساختِ سریال بر اساس آن به کارگردانی ناصر تقوایی خارج از ایران زندگی کرد همه جا با همان شناخته میشد در حالی که آثار دیگری هم داشت و جدای نویسندگی و روزنامهنگاری دیپلمات و قاضی و حقوقدان هم بود. طرفه این که می خواست انگاره نسبت هر امری به انگلیسیها را دست بیندازد اما عکس آن ضربالمثل و باور شد!
عصر ایران؛ مهرداد خدیر - «این تصور ایرانیان از بریتانیاییها - که همیشه ما را به اسم انگلیسیها میخوانند - و باور به قدرت ماورایی به زیبایی در رُمان "داییجان ناپلئون" نوشته ایرج پزشکزاد آمده است که از آن بعدها سریال بسیار موفقی هم ساختند. داستان درباره پیرمرد پریشانحواس و رنجوری است که سرش از شکستهای روزگار کوفته و در خیال، خود را در هیأت ناپلئون میبیند و ایمان دارد که بریتانیاییها برای کشتن او دسیسه میکنند.... در حالیکه در همان کتاب هم آمده چنان دسیسهای وجود خارجی نداشته اما به چشم ایرانیها ما هنوز هم دست از سر این ملت برنداشتهایم... تکیه کلامهای جاری در زبان مردم، گویای همین نکته هستند: "پشت پرده همیشه یک اینگیلیسی است" و معروفتر و مهمتر از همه تکیه کلام خود دایی جان ناپلئون: "کار، کار اینگیلیسی هاست" و من عنوان کتابم را از همین حرف گرفتهام.» این جملات را "جک استراو" وزیر خارجه پیشین بریتانیا در آغاز کتاب خود (کار، کارِ انگلیسیهاست) نوشته است؛ سیاستمدار مشهور انگلیسی که ریاست هیأت اروپایی در مذاکرات سعدآباد تهران در دوران ریاست جمهوری سید محمد خاتمی و به طَرَفیت حسن روحانی را بر عهده داشت؛ در سال 83 و قبل از آن که محمود احمدینژاد رییس جمهوری ایران شود و 14 سال بعد در حالی که دیگر وزیر خارجه نبود اما طرف گفتوگوهای او رییس جمهوری ایران شده بود بار دیگر به ایران سفر کرد و سال بعد این کتاب را نوشت تا ریشههای بدبینی ایرانیان به سیاستهای بریتانیا را بکاود و چنان که خود توضیح داده برای کتاب خود تکیه کلام داییجان ناپلئون را به عنوان نام، برگزیده است. این اشارات نه برای معرفی کتاب جک استراو یا درباره او که به خاطر آن است که ایرج پزشکزاد، خالق رُمان «داییجان ناپلئون» دیروز در 94 سالگی در لُس آنجلس آمریکا درگذشت؛ نویسندهای که تمام 43 سال پس از انقلاب دور از وطن بود و مصداق دیگری از این سخن دکتر احسان یار شاطر شد که «وطن من زبان فارسی است». شهرت عمومی پزشک زاد به خاطر همین رُمان و البته بیشتر به این سبب بود که ناصر تقوایی بر پایه آن سریالی به همین نام از آن در سال 1355 خورشیدی ساخت.
اگرچه پس از انقلاب دیگر از تلویزیون پخش نشد اما فراوان در فراوان دیده شده تا جایی که شخصیتها و تکیه کلامهای آن بخشی از فرهنگ عامه به حساب میآید و وزیر خارجه پیشین بریتانیا هم نام کتاب خود را از آن میگیرد. طعنه آمیز است که ایرج پزشکزاد با این رمان نمیخواست بر تصور دخالت انگلستان در امور ایران پس از افول امپراتوری صحه گذارد بلکه به عکس هجویهای نوشته بود در نقد تئوری توطئه و شاید با این هدف که ایرانیان هر امری را به بیگانه نسبت ندهند و مسؤولیت بیشتری بپذیرند اما از قضا سرکنگبین صفرا فزود و "کار، کارِ انگلیسیهاست" به ضربالمثل بدل شد. پزشکزاد البته «ماشاءالله خان در بارگاه هارونالرشید» را هم نوشته که خوشبختانه پارسال به صورت قانونی و با رعایت حق مؤلف (کپی رایت) در ایران هم چاپ و از آن استقبال شده است. هر که رُمان را خوانده و سریال «قهوه تلخ» مهران مدیری را هم دیده باشد شباهتهای فراوانی میبیند هر چند که کارگردان به آن اشاره نکرده کما این که گفته میشد «مرد هزار چهره» هم برگرفته از داستانی از «عزیز نِسین» نویسنده مشهور ترک بوده است.
ناصر تقوایی اما خود رُمان را به سریال بدل کرد. رُمانی که ابتدا به صورت پاورقی در مجله فردوسی چاپ میشد و در همان زمان هم محبوبیت پیدا کرد. (راستی ایرج پزشکزاد روزنامهنگار هم بود). او که تجربه قضاوت و کار در وزارت خارجه را هم داشت به راستی "پزشک زاده" بود چون پدرش طبیب بود و چون نسب او از مادر به یک شاهزاده قاجار میرسید، از کودکی اختلاف طبقاتی در جامعه را درک کرده و دیدگاههای تئوری توطئه را شنیده بود و دست در کار رُمانی شد که پس از 50 سال در حافظه ایرانیان خوش نشسته با شخصیتهایی که به لطف سریال بیشتر جان گرفتند: شازده اسدالله با روحیات دون ژوانی، سعید عاشق پیشه، مشقاسم که مثل سانچو پانزا - تأیید کننده ادعاهای دُن کیشوت - به توهمات داییجان دامن میزد و خود هم باور کرده بود (با بازی درخشان پرویز فنیزاده) و تکیه کلام ضرب المثل شده " دروغ چرا؟ تا قبر آ، آ، آ، آ"، یا خود داییجان با بازی ماندگار غلامحسین نقشینه و هنوز میتوان این جمله را به خاطر آورد که نهیب میزد: «پای نسترن من، پیشاب میکنی پدر سوخته؟!» و بعد از این همه سال من هر جا آبشاری از نسترنها را در بهار میبینم به یاد این جمله میافتم و البته شیرعلی قصاب که از اسم بازیگر یا نابازیگر خود مشهورتر شد و آسپیران غیاثآبادی... هر چند سریال آن هیچگاه از سیمای جمهوری اسلامی پخش نشد اما دستیار ناصر تقوایی در آن، سریالسازِ اصلی تلویزیون در این سالها بوده است: سیروس مقدم که البته حالا انگار با منوچهر هادی در شبکه نمایش خانگی کورس گذاشته است! ایرج پزشک زاد اما تنها «دایی جان...» و «ماشاءالله خان...» را ننوشت. درباره انقلاب فرانسه و انقلاب شوروی و طنز فاخر سعدی هم کتاب نوشته (قابل توجه برخی از هممیهنان که از نویسندگان میپرسند تخصص اصلی آنها در کدام رشته است و با این نگاه دکتر همایون کاتوزیان اقتصاد خوانده نباید درباره سعدی مینوشت و شاملوی دانشگاه ندیده که هیچ نباید مینوشت). گرچه مرگ ایرج پزشک زاد در وهله نخست آن کتاب و سریال و جملات ضربالمثل شده را در ذهن متبادر میکند اما چند نکته دیگر نیز گفتنی است: نخست این که اگر چه با حسرت بازگشت و مردن و به خاک سپرده شدن در ایران روزگار گذراند اما حسرت ساخت سریال از روی رِمان بر دل او نماند. تصور کنیم اگر بهمن فرمانآرا هم اجازه مییافت چند رمان مشهور اسماعیل فصیح را به سریال تلویزیونی بدل کند چقدر موفق و پربیننده میشد. چون مردم ایران قصه دوست دارند.
دوم این که نتوانست به ایران بازگردد چون یک چند با شاپور بختیار در فرانسه همکاری کرده بود اگرچه خود میگفت کار سیاسی نمیکرده و مطبوعاتی بوده اما بختیار، بختیار بوده دیگر! با این همه اگر اعلام عفو عمومی شده بود چه بسا مجال بازگشت می یافت. سوم هم این که چه خوب شد که سال پیش «ماشاءالله خان در دربار هارون الرشید» در ایران چاپ شد. کتاب و رمان خوب را که در رسانهها معرفی شود مردم می خوانند. همین حالا مگر کتاب دکتر حمید رضا صدر فقید و نازنین به چاپهای متعدد نرسیده در حالی که هنوز چند ماه از مرگ او نگذشته است. کتابی که هم برای پزشکان نکات آموزنده دارد، هم علاقهمندان سینما و فوتبال پر از ارجاعات شیرین است و هم از نثری با ضرباهنگ تند برخوردار است. این روزها دارم «وقتی نیچه گریست» را میخوانم. میدانید به چاپ چندم رسیده؟ چهل و هشتم.
چهارم: در دستگاه وزارت خارجه کنونی چند تا نویسنده در این ردیف و طراز میتوان یافت؟ در شرکت نفت چند تا مثل ابراهیم گلستان و اسماعیل فصیح و نجف دریابندری پیدا می شود؟ ریشه این همه ادبیاتستیزی یا دستکم بیمهری یا نشناختن آن در چیست؟ زندگی با حاصل خیال نویسندگان خلاق زیبا میشود و جدل با زیبایی، ستیز با خود زندگی است. شاید ریشه در این باشد که ایدیولوژی با فرهنگ، اشتباه یا یکسان انگاشته شده است. شاید به این خاطر که زندگی آدمها چند ساحَته شده است. یا به خاطر سانسور و سانسورچیانی که نمیدانند انسان اگرچه یک بار زندگی میکند اما با هر رمان می تواند به زندگی های فرضی دیگر سرک بکشد و تجربه کسب کند و لذت ببرد.
جهان، ما را نه با صنعت که با ادبیات مان میشناسد و شعر و ادبیات ما چنین به محاق رفته است. کاش کارگردانان ما بیشتر سراغ داستان های چاپ شده بروند و داستان نویسان نیز کمتر سخت بگیرند و نگویند خوب درآورده یا درنیاورده و مخاطبان هم وقتی کسی مثل شهرام اسدی «روز واقعه» را بر اساس آنچه بهرام بیضایی نوشته ساخته فیلم را هم به بیضایی نسبت ندهند اگرچه نام او آن قدر بزرگ باشد که سایه بیندازد. دایی جان ناپلئون بهترین گواه برای موفقیت همکاری سینما با ادبیات است. فرهنگ، زیبایی هایی است که در قالب کلمات و نقش ها ترسیم می شود و خاطرات مشترک نسلهاست. این است که هر جا شجریان میرفت از او میخواستند «مرغ سحر» را بخواند و پزشک زاد میگفت در کنفرانسی درباره موضوعی بینالمللی شرکت کرده بود و سؤال ها درباره دایی جان بود!
در آغاز به نام و جملاتی از کتاب «جک استراو» اشاره شد. جالب است بدانید او طبق نوشته مترجم، «کار، کار اینگیلیسی هاست» را دقیقاً با همین شکل و به انگلیسی در کتاب آوانگاری کرده است و این جادوی ادبیات است که نه تنها در هنر نمایش که درسیاست و دیپلماسی هم خود را نشان میدهد.
بیشتر بخوانید: خالق دایی جان ناپلئون در گذشت لینک کوتاه: asriran.com/003Rre