مهدوی دامغانی؛ ادیب و فقیه و استادی که در دادگاه انقلاب محاکمه شد / از اوین تا هاروارد
یادداشتی به بهانه درگذشت مهدوی دامغانی در 95 سالگی در آمریکا که چون پیش از انقلاب، رییس کانون سردفتران اسناد رسمی شد به زندان افتاد و در دادگاهی به ریاست آیتالله محمدی گیلانی محاکمه و نهایتا تبرئه شد.
عصر ایران؛ مهرداد خدیر - درگذشت دکتر احمد مهدوی دامغانی ادیب و فقیه پرآوازه ایرانی که در دانشگاههای تهران و هاروارد و پنسیلوانیا ادبیات فارسی و معارف اسلامی درس میداد مهمترین خبر فرهنگی روز جمعه 27 خرداد 1401 خورشیدی است.
درباره دانشمندی که از عمر 95 ساله قریب نیمی را در ایالات متحده به سر برد اما جالب است بدانید در سال های منتهی به پیروزی انقلاب 1357 رییس کانون سردفتران اسناد رسمی بود و به اعتبار همین سمت به عنوان همکاری با رژیم پهلوی زندانی و در دادگاهی به ریاست آیتالله محمدی گیلانی محاکمه شد و هر چه سید اسدالله لاجوردی میخواست بر او سخت بگیرد ولی رییس دادگاه در نهایت تحت تأثیر دفاعیات ادیب و فقیه زندانی قرار گرفت نه دادستان انقلاب که به او اتهاماتی چون تبلیغ اسلام آریامهری و دعوت نکردن سردفتران به اعتصاب را وارد میساخت.
محمدی گیلانی با مهدوی دامغانی از همان آغاز جلسه دادگاه وارد مباحثات فقهی و رد وبدل کردن اشعار عربی شد. در بیرون هم روحانیون مختلف در سطوح فقهی و علنی متفاوت و گاه در سطح نمایندگی از دفاتر برخی مراجع تقلید در تلاش برای رهایی او بودند و سیاسیون هم حکم محکومیت زندان برای چهرهای در اندازه و آوازه علنی و ادبی و فقهی او را اعتبار بخشی به دیگر محکومین قلمداد میکردند.
مجموعه این مباحثات و توصیه ها و البته کیفیت دفاعیات خود او و قانع شدن محمدی گیلانی به رغم اصرار سید اسدالله لاجوردی بر «طاغوتی بودن کسی که سند ازدواج شاه و همسرش در دمحضر او تنظیم شده» در نهایت حکم برائت برای او صادر شد.
در پی آن توانست اجازه خروج از ایران هم بگیرد و در آمریکا در بالاترین سطح ممکن در معتبرترین دانشگاه ها - هاروارد و پنسیلوانیا - در مقطع دکتری و پسا دکتری تدریس کرد.
احمد مهدوی دامغانی که متولد 13 شهریور 1305 مشهد بود، علوم متداول قدیم و جدید را در همین شهر فراگرفت و سپس به تهران کوچید و در سال 1327 از دانشکده معقول و منقول (بعداً الهیات) دانشگاه تهران و در سال 1333 در رشته ادبیات فارسی از دانشکده ادبیات دانشگاه تهران لیسانس گرفت.
در سال 1342 از دانشگاه تهران درجه دکتری در زبان و ادبیات فارسی هم گرفت و موضوع رساله دکتری او تصحیح کتاب «کشفالحقایق» عزیزالدین نسفی به راهنمایی محمدتقی مدرس رضوی بود. تا سال 1353 در دانشگاه تهران به تدریس اشتغال داشت و در همین سال دانشگاه مادرید از او دعوت کرد برای تدریس ادبیات عرب به اسپانیا برود و رفت.
مهدوی دامغانی اما چون عاشق ایران و زبان فارسی بود و برگشت و نمیخواست زندگی کارمندی ولو در کسوت استادی در بالاترین رتبه و حقوق ممتاز را داشته باشد و دفتر اسناد رسمی خود را فعال کرد و سردفتر اسناد رسمی و در پی آن به ریاست کانون سردفتران اسناد رسمی انتخاب شد و همین بعد از انقلاب به عنوان اتهامی او تبدیل شد تا سر از زندان اوین درآورد. چرا که دفتر ازدواج شاه و همسرش را تنظیم کرده بود.
در دادگاه اما به شرحی که خود آورده به سبب کیفیت دفاعیات خود و اطلاعات و شخصیت برجسته فقهی و نوع مباحثه با رییس دادگاه - آیت الله محمدی گیلانی - در نهایت حکم به برائت او داد.
او بعدها در حالی که در آمریکا رحل اقامت افکنده بود و در پی درگذشت محمدی گیلانی شرخ دادگاه خود را در روزنامه اطلاعات نوشت. چرایی انتخاب روزنامه اطلاعات هم با توصیفاتی که در این دو هفته درباره رییس فقید آن سید محمود دعایی خواندهاید روشن است و قطعا اگر حال او در این دو هفته رو به وخامت نگذاشته بود درباره مرحوم دعایی هم می نوشت اما خود با فاصله کمی نسبت به او درگذشت.
به روایت خود او در آن مقاله جلسه دادگاه به آنجا انجامید که «مرحوم آقای محمدی گیلانی حکم به برائت از آن اتهامات داد و بر پرونده نوشت: اقامت مهدوی در زندان مُبرری ندارد.»
بخش هایی از آن مقاله درباره آن محاکمه را نقل میکنیم:
- مبلغی در حدود چندین میلیون تومانِ آن ایام از امانات بعضی اصحاب معامله در دفتر 25 در حساب جاری بانکیام در بانک ملی موجود بود. دیناری از آن وجوه به من تعلق نداشت و اصلاً آن حساب را فقط برای وجوهِ اَمانی اصحاب معامله افتتاح کرده بودم. شرحی خدمت آیتالله محمدیگیلانی عرض کردم که آن وجوه ارتباطی به شخص منبنده ندارد و صورتریز آن اقلام و صاحبان و مستحقان آن نیز در فلان دفترچه که در صندوق دفترم هست، مضبوط است و خواهش کردم جناب ایشان در آن مورد رسیدگی فرمایند؛ چون هر لحظه ممکن است بعضی از صاحبان آن وجوه و مستحقانِ آن به علت انجام تعهدی که به موجب آن، وجهی در نزد منبنده به امانت گذارده شده است، بخواهند حق خود را استیفاء و وجه تودیعی را دریافت کنند و زندانیبودن منبنده مانعی برای ایصال حق آنان نگردد.
این اولین ارتباط کتبی با مرحوم آقای گیلانی بود و آن مرحوم در جلسه فرمود: بیشتر آن وجوه را به صاحبان آن مسترد کردهاند.
- سه چهار ماهی از اقامتم در اوین گذشته بود که یک روز مرا احضار کردند و یک راست به اتاق جناب آقای محمدیگیلانی بردند. دیدم برادرم مرحوم آیتالله حاج شیخ محمدرضا مهدویدامغانی و پسرم مرتضی نیز در آن اتاق نشستهاند و مرحوم آقاشیخ محمدرضا با آقای گیلانی سرگرم گفت وگویند. و بعد معلوم شد بنا بر توصیه مرحوم آیتالله آقای مرتضی حائرییزدی موافقت فرمودهاند برادر و پسرم با منبنده ملاقاتی داشته باشند. قریب سه ربع ساعت آن ملاقات طول کشید و من بیشتر ساکت بودم و دو مرحوم محمدی و برادرم درباره فرعی فقهی صحبت میکردند. ولی یادم است که مرحوم برادرم داستان جناب «حاطب بن ابیملبعه» صحابی (رضیالله عنه) را میخواست بر وضع بنده منطبق سازد! ولی منبنده بیشتر با پسرم صحبت میکردم. این هم دومین ارتباطم با مرحوم آیتالله گیلانی بود.
- و اما جلسه محاکمه:
[رییس دادگاه / محمدی گیلانی] در مقام گلهمندی و یا سرزنش خواندند که:
و اخواناً حَسِبتُهُمُ دُروعاً.
و بنده فوراً عرض کردم: جانا سخن از زبان ما میگویی که: فکانُوها و لکن للأعادی.
و جناب ایشان ادامه داد و بنده نیز (برحی از اشعار عربی را که رد و بدل کردهاند در آن مقاله آورده و اینجا نمیآوریم) و در ادامه:
- اضافه کردم: «قربان، مدتی قبل به توسط بعضی از آقایانی که در خدمتت ان در اینجا هستند، از این فقیر ناچیز امتحان فقه و اصول را فرمودهاید و گویا حالا قصد امتحان حقیر را در ادبیات دارید!»
- (محمدی گیلانی رییس دادگاه گفت): به چه مناسبت با توجه به سوابق خانوادگی و تحصیلی نه تنها، خدمت طاغوت کرده اید، بلکه به صفوف انقلابیون هم نپیوستهاید و هیچ شرکتی در تظاهرات 6ماهه آخر سال 1357 نکردهاید... بعد به آقایی که او را میشناختم و از اعضای دفتری دادسرای تهران بود، اشاره کرد تا ادعانامه دادستان را قرائت کند. آن مرد پیش از انقلاب هر وقت مرا میدید، به محبت اظهار احترام میکرد اما اینجا با لحنی خصمانه شروع به خواندن ادعانامه کرد در هفت مورد. یکی که مرا خیلی متعجب و افسرده ساخت این بود: تبلیغ اسلام آریامهری در دانشگاه مادرید در طول سالهای 1352 تا 1355!
در این میان مرحوم آقای لاجوردی به آن سالن تشریف آوردند و سخنانی اضافه بر آنچه در ادعانامه ذکر شده بود، بیان کردند. مرحوم محمدی گیلانی به سخنان من به دقت گوش میداد؛ ولی مرحوم لاجوردی گاه با تحقیر و تمسخر و گاه با تهدید در میان فرمایشات آقای محمدی و عرایض من، بیاناتی میکرد که مآلاً مرحوم محمدی با لحن تندی به ایشان گفت و تکرار کرد که: «آسید اسدالله، آسید اسدالله، آسید اسدالله!»
- قریب یک ساعت و نیم از ابتدای جلسه گذشته بود و منبنده همچنان جواب ادعانامه را در مقام دفاع از خود میگفتم که باز ناگهان مرحوم لاجوردی و این بار با لحن ملایمتری خطاب به مرحوم آقای محمدی درحالی که مرا با انگشت خود نشان میداد، گفت: «این حرف هایی که این متهم درباره دفاع از خودش میزند و ممکن است بخواهد خودش را از اتهام تحکیم رژیم منحوس پهلوی تبرئه کند، ارزش ندارد. این متهم در عین اینکه دیناری از «اعتبار محرمانه» ای که در اختیار داشته است، هیچوقت خرجی نکرده و همه ساله آن را به موجودی کانون برمیگردانده است، اما در مقام اداری برای آنکه با انقلاب همکاری نکند و آن را به خیال خود به تأخیر بیندازد، در طول مدتی که همه ادارات و مؤسسات دولتی و ملی در حال اعتصاب بودهاند، این متهم به دفاتر اسناد رسمی دستور اعتصاب نداده است».
من بنده از جناب آقای محمدی اجازه خواستم عرایضم را ادامه دهم و ایشان موافقت کردند و به اطلاع ایشان رساندم بنده از مهر 57 تا 17 اسفند 57 در خارج از ایران و تحت معالجه فلج صورت و گردنم بودم چون در روز 28 مرداد 57 پس از آنکه در حال رانندگی بودم، از استماع خبر حریق سینمای رکس آبادان ناگهان به آن فلج مبتلا شدم و در سهراه خیابان فردوسی و خیابان کوشک اتومبیلم که اختیارش از دستم خارج شده بود، با اتومبیل دیگری تصادف کرد و مأموران پلیس مرا از همانجا به بیمارستان بردند و به علاوه مگر رئیس کانون برطبق قانون میتوانست دستور اعتصاب به سردفتران بدهد؟
آقای گیلانی شاید برای جبران تندییی که به مرحوم لاجوردی فرموده بود، خطاب به من فرمود: «شما میتوانستید از شغل تان کناره بگیرید و استعفا کنید. نگاه کنید همین آقای آسید اسدالله لاجوردی در زمان سابق میتوانست به مقامات عالیه در دستگاه دولت طاغوت برسد؛ ولی نخواست که خدمت طاغوت را کند و به دستمال و چارقدفروشی در بازار اکتفا کرد.»
منبنده که در طول این یک ساعت و نیم یا بیشترک فیالواقع از نحوه سخن گفتن بسیار فصیح آقای محمدی و احاطهاش به مبانی ادبی و حدیثی و سیر و اخبار، که علاوه بر فقاهت اصولیئی که بدان شهرت داشت، مبهوت شده بودم و با خودم میگفتم: خیلی عجیب است قدرت الهی که مردی را که چنین مؤدب و مسلط به موازین فقهی و اصولی و ادبی و اخبار است، به صدور احکام اعدام برای بندگانِ خدا که گول خورده فریفته شدهاند، وامیدارد و بر اساس همین بُهت و حیرت، جز آنچه را که برای دفاع از آن ادعانامه به نحو خیلی مختصر و موجزی صحبت میکردم، بقیه وقت همچنان سراپا به توجه و گوش به صحبت کردن ایشان باقی مانده بودم.»
دکتر مهدوی دامغانی در بخش دیگری هم آورده است:
«من برای اینکه در خدمت دولت نباشم و امر مرحوم والدم را اطاعت کنم، حرفه سردفتری را انتخاب کردم که شغلی آزاد است و سوابق تدریسی بنده هم در دانشگاه ها براساس پروندهای که این ادعانامه بر مبنای آن صادر شده است، معلوم است و خودم خودم را میشناسم و خدا میداند در انجام وظایف شغلی و اداری همواره پایبند اصول شرعی و اخلاقی و قانونی بودهام و بحمدالله هیچگاه مال کسی را نخوردهام و عرض کسی را نبردهام و در همه این موارد و دعاوی که در ادعانامه مذکور است، ذکری از اینکه این بنده خدای نکرده خیانتی و ستمی و ابطال حقی کرده باشم، نیست و حداکثر جرم ادعایی علیه منبنده این است که به علت قصور در پیوستن به صفوف انقلاب، خود را از آن افتخار محروم کردهام.»
خدا میداند جناب آقای محمدیگیلانی که اشک هایش ریزان شده بود، چند بار به من احسنت و احسنت فرمود و یاد خیری از مرحوم والدم رحمهالله کرد.
....
آن جلسه همچنان ادامه داشت؛ ولی باز برای چندمین مرتبه مرحوم آقای لاجوردی در بیان اتهاماتی که به موجب آن ادعانامه بر این بنده متوجه کرده بود، شرحی درباره خدمتگزاری این بنده به رژیم طاغوت و اینکه برای جشنهایی که جنبه مذهبی نداشته است و فقط در مقام اخلاص مندی به شاه معدوم بوده که آن جشن را اقامه میکردهام و در دفترخانهام سند برای شاه و همسرش نوشتهام و از این موضوعات داد سخن دادند و مرحوم آقای محمدی از من سؤال فرمود که: «خوب جواب این فرمایشات آقای لاجوردی را چه میدهی؟»
عرض کردم: شکی در اینکه بنده به مناسبات مختلفی که مربوط به دوران گذشته حکومتی بوده است، مجالس ترتیب دادهام و یا اسنادی برای شاه و همسرش نوشتهام، نیست؛ ولی در اینکه آقای لاجوردی میفرمایند «اخلاص مندی» نه (و سپس احادیثی آورد).
آقای لاجوردی حالا از بنده شرمنده مؤاخذه میکند که چرا جشن تولد شاه را گرفتهام، درحالی که در همان سال ساواک حقیر را احضار کرد که: چرا نام شاه را در دعوت نامه، بعد از نام نامی و اسم گرامی اعلیحضرت اقدس علی بن موسیالرضا ذکر کردهام؛ زیرا در سال 1355 یا 1356 نمیدانم چهارم آبان مصادف با یازدهم ذیقعده روز ولادت باسعادت حضرت رضا صلواتالله علیه بود و اینکه چرا در صحبتم از قول شاه، شعر حافظ را خواندهام که شاه خطاب به حضرت رضا عرض میکند:
شاها، اگر به عرش رسانم سریر فضل مسکین آن جنابم و محتاج این دَرَم.
....
آقای محمدی رحمهالله چند لحظهای ساکت ماند و سپس فرمود: «دستور میدهم کاغذ و قلم در اختیار شما بگذارند که دفاعیه خود را مشروحاً بنویسید تا بعداً رأی صادر شود و فعلاً جلسه را ختم میکنم» و به آقای لاجوردی خطاب کرد: «اگر لازم است، برای مهدوی ترتیب ملاقات با خانوادهاش را بدهید» و خودشان دوباره به من فرمودند: «اگر احتیاج مالی دارید، من الان از خودم به شما قرض میدهم که بعداً به من بپردازید.»
عرض کردم: «سپاسگزارم و نیازی به پول ندارم و در حال حاضر از آقای حاج اصغرآقا کاشانی میداندار که همبند این بنده در زندان است، چهارهزار تومان نقد در نزد من است که وقتی که ایشان مرخص شدند، آن وجه را به بنده دادند که از آن به همبندانی که نیازمند کمک هستند، هر قدر لازم بدانم پرداخت کنم.» ...
چند روزی گذشت و یک روز رئیس بند، آقای حاج آقارضا که از مردان خوب و بسیار نجیب و متدین بود و خدا کند به سلامت و سعادت و عافیت باقی باشد، به داخل اتاق بند آمد و مژده آزادی مرا داد.
تماشاخانه