ناصر تکمیل همایون؛ حادثهای که زندگی او را زیر و رو کرد اما ماند
اعدام نشد و در سال 64 آزاد شد اما حالا یک استاد دانشگاه و نویسنده و پژوهشگر با سالها مبارزه با رژیم گذشته و دو دکتری تاریخ و جامعهشناسی از فرانسه و سابقه معاونت وزارت در دولت موقت مهندس بازرگان رسما بیکار و تنها و محروم از تدریس شده بود...
عصر ایران؛ مهرداد خدیر - این یادداشت هنگامی نوشته میشود که پیکر پژوهشگر سترگ و مورخ و جامعهشناس فقید - دکتر ناصر تکمیل همایون- از امام زاده حسین قزوین به بهشت حسینی این شهر تاریخی تشییع شده و در خاک سرزمینی که عاشقانه دوست میداشت، آرام گرفته است.
وجه غالب شخصیت او طی 60 سال بروز داشت همین ایراندوستی، ایرانپژوهی و ایرانستایی بود و به خاطر همین با اینکه در فرانسه دو رشته تاریخ و جامعهشناسی را تا اخذ دکتری پیموده و شخم زده بود به ایران بازگشت و پس از اتفاق تلخ در آغاز دهه 60 و خلاصی از آن نیز باز در ایران ماند و ماند و کار کرد و کار کرد و یک لحظه از یاد ایران و دکتر محمد مصدق فرونکاست و ابایی هم نداشت که وقتی از او پرسیدند "چرا در کار تحقیقی شما درباره زندگی سیاسی مصدق در دوره قاجار نکته انتقادی وجود ندارد"، پاسخ دهد: چون انتقادی نیافتم!
از این رو نمیرنجید اگر به او بگویند: "مورخ مصدقی" چون مصدقیبودن را مترادف با وطندوستی میدانست ولی این مصدقیبودن چنان نبود که او را به تعصب وادارد و در مواضع سیاسی همچون رفیق شفیق و قدیمی خود که از قتل فجیع او سخت رنجور شد - داریوش فروهر - چنان باشد که با دیگران نجوشد.
تکمیلهمایون قلم بسیار شیرینی هم داشت و مثل یک روزنامهنگار با جزییات و توصیفات مینوشت و قلم خشک آکادمیک نداشت. هنوز طعم مطلبی که درباره دروازههای قدیم تهران نوشته بود زیر زبانم است و دریغ که یک ساعت کتابخانه را زیر و رو کردم تا آن مطلب را پیدا کنم و نشد تا نشان دهم چه نثری داشته و چه تهرانپژوهی بوده این زاده و بالیده قزوین و کوچیده به تهران و چه انسان شریف و عمیقی بود این مرد که دانش زیاد او را به وادی غرور نینداخته که فروتنتر کرده بود و به تعبیر شاملو در "ارتفاع شکوهناک فروتنی" میایستاد و جدای محمد مصدق از یاد دکتر غلامحسین صدیقی - استاد خود - نیز فرونمیکاست و البته فراتر از همه اینها عاشق ایران بود و دوری از آن را تاب نمیآورد و حتی درباره آن سالهای زندان بعد از انقلاب که در بخشی از آن زیر تیغ اعدام هم بود میگفت شاید اگر از ایران رفته بودم حس تلختری داشتم؛ این جمله را در پایان یکی از نشستهای انجمن فرهنگی افراز فرصت گفتوگو دست داد به خودم گفت وقتی میخواستم بدانم واقعا به اولین رییس جمهوری ایران پس از برکناری پناه داده بود یا اتهام بود هر چند آن روز طفره رفت ولی بعدتر در خاطرات خود توضیح داد از جنس پناهدادن بوده نه مخفی کردن و ابوالحسن بنیصدر هم پس از چندی از خانه او رفت و نقشه خروج مخفیانه را جای دیگر ریخت.
تنها دفاع او در دادگاه او این بود که به من پناه آورده بود و در فرانسه رفیق بودیم (بنیصدر به ناصر میگفت: تکمیل) و نگران جان اولین رییس جمهور بوده تا قدری فضا آرام شود اما بعد به عکس تندتر شد و بنیصدر رفت و او به زندان افتاد و حکم اعدام هم صادر شد اما با وساطت آیتالله منتظری و شماری دیگر که ناصر تکمیل همایون را از دیرباز میشناختد پس از چند سال آزاد شد.
وقنی دکتر پرویز ناتل خانلری که وزیر کابینه اسدالله عَلَم بود و صورت جلسه هیأت دولت در برخورد با قیام 15 خرداد 1342 را امضا کرده بود بیش از 100 روز در زندان نبود و اعتبار و اشتهار فراوان علمی و ادبی به داد او رسید یا دکتر حسین خطبیی رییس طولانی مدت جمعیت شیر و خورشید سرخ - زیر نظر شمس پهلوی - و دکتر حسین شیخالاسلامزاده وزیر بهداری دولت هویدا هم به خاطر خدمات ادبی و علمی و پزشکی از اعدام جِسته و آزاد شده بودند چرا ناصر تکمیل همایون نه که یک عمر برای ایران کوشیده بود؟
اعدام نشد و در سال 64 آزاد شد اما حالا یک استاد دانشگاه و نویسنده و پژوهشگر با سالها مبارزه با رژیم گذشته و دو دکتری تاریخ و جامعه شناسی از فرانسه و سابقه معاونت وزارت در دولت موقت مهندس بازرگان رسما بیکار و تنها و محروم از تدریس شده بود. مثل دکتر حسن توانایانفرد نمیخواست برای امرار معاش به مسافرکشی روی آورد و یا مانند دکتر ناصر کاتوزیان استاد برجسته حقوق سالها در عسرت زندگی کند تا دریابند با یکی از نویسندگان پیشنویس قانون اساسی چقدر بد کردهاند.
در این دوران تیره نوری تابید و دکتر محمود بروجردی داماد امام خمینی به او پیشنهاد داد با همان موقعیت دانشگاه به پژوهشگاه مطالعات و علوم انسانی در یوسف آباد (چهارراه آ. اس. پ) برود و به تحقیق و نه ندریس بپردازد چرا که در فرانسه هم اوقات فراغت و بعد اشتغال خود را در کتابخانه میگذراند و این که به میان کتابها بازمیگشت انگار از زندان به بهشت رفته است و انصافا دکتر بروجردی محیط آنجا را حفظ کرد تا وقتی به دست دیگری افتاد که دکتر سروش را تاب نیاورد و قصه های دیگر که خارج از این موضوع است.
دکتر بروجردی به رغم نسبت بسیار نزدیک خود با بینانگذار جمهوری اسلامی به ریاست همان پژوهشگاه بسنده میکرد و البته طبیعی بود که روی حرف او وزیر و نخستوزیر هم حرف نزنند و استادان و پژوهشگران با خاطری آسوده و فراغ بال کار میکردند.
پس کنج دنجی به تکمیل همایون داد که تا 20 سال خانه دوم او بود تا سال 84 که بازنشسته شد و از خوشوقتی های من این بود که در 10 سال اول دو سه بار او را دیدم نه در آن مؤسسه که در مؤسسه گل و گیاه خودمان که در آن نزدیکی ها بود و لذت میبردم که انتظار نداشت وقتی برای خرید گیاه آمده درباره تاریخ و فرهنگ حرف بشنود اگرچه تا به سیاست گریز میزدم نقطه پایان میگذاشت و احساس میکردم می خواهد بگوید: از آن دنیا آمدهام، دست بردار جوان!
او در 25 آبان 1401 گذشت یعنی 40 سال بعد از سال 61 یا کمی قبل تر و بعدتر که به اتهام اختفای اولین رییس جمهوری ایران به اعدام محکوم شد. مخالفان حکم اعدام دو استدلال مهم دارند: نخست اینکه چه بسا بعد از اعدام مشخص شود فرد بیگناه بوده و فرصت جبران نباشد حال آن که در زندان همچنان می تواند برای اثبات بیگناهی یا متناسب نبودن مجازات با جرم و بزه بکوشد. دوم این که با گذر زمان چه بسا نظر حکم دهنده رقیق یا شاکی منصرف شود و او در بازگشت به جامعه منشأ خدمات تازه شود. کما اینکه دیدیم دکتر شیخالاسلامزاده سالها در بیمارستان پارس کار کرد و همان جا هم میخوابید. یا احسان نراقی در یونسکو یا دکتر خطبیی.
آن حکم اگر اجرا می شد 40 سال زندگی بعد از تکمیل همایون گرفته شده بود در حالی که خوش بختانه بعد سه چهار سال آزاد شد و در فاصله سالهای 64 تا همین اواخر یک دَم از فعالیت فرهنگی بازنایستاد و بیش از نهادهای بودجهخوار کممصرف تولید فرهنگی و ثمر داشت. (راستی تا یادم نرفته مراد از اعدام در این فقره ناظر به اعدام غیرقصاصی است).
اگر مجالی برای گفتوگوی تفصیلی دست میداد شاید میپرسیدم علاقه شما به نادرشاه افشار - که سبب شد نام فرزند خود را نیز نادر بگذارید - به خاطر دوستی دیرین با دکتر رضا شعبانی است که نادرپژوهترین مورخ ایرانی است یا سبک نادر را نمیپسندید چرا که به هر حال پادشاه بود و جهانگشای و شما مصدقی هستید و شاید هم پاسخ میداد مهم ایراندوستی است چه در نادر بروز کند چه در مصدق و شاید هم به طنز میگفت نام فرزندم را نادر گذاشتم تا به نام خودم (ناصر) شبیه باشد! این نکته آخر آمد تا بدانیم تاریخپژوهی او چه عمق دلچسبی داشت و از همه مهمتر این که هم در کتابخانه بود و هم در جامعه. هم استاد آکادمیک هم اهل تعامل با رسانهها.
کمترین حق او این بود که این روزها تصویر تهرانپژوه را در جایجای تهران ببینیم و البته چه جای نقد به شهرداری کنونی وقتی احمد مسجد جامعی نوشت در دوران قبل هم این مجال فراهم نیامد اگرچه در محافل و مجامع حضور داشت و با مزهتر از همه رونمایی از کتاب "دروازه غار" در قهوه خانه رمضان یخی بود و آقای مسجد جامعی نوشته از این پیشنهاد بسیار استقبال کرد و گفت خاطره باشگاه کارگران در سالهای اول انقلاب را هم برای او تازه میکند. مورخ و جامعه شناس باید در متن جامعه باشد و ناصر تکمیل همایون، چنین بود...
تماشاخانه