جمعه 9 آذر 1403

نمی‌دانستید میرحسین شیمیایی شده؟ + عکس

وب‌گاه مشرق نیوز مشاهده در مرجع
نمی‌دانستید میرحسین شیمیایی شده؟ + عکس

وقتایی که زود به زود سرما می‌خورد و گاهی سرمای سخت و تارهای صوتی‌ش اذیت می‌شد، حتی برای حرف زدن. یا این که از یه جایی به بعد بخاطر حنجره‌اش دیگه نتونست قرائت قرآن کنه و فقط ترتیل می‌خوند.

به گزارش مشرق، سید مجتبی مومنی از فعالان فرهنگی این روزها در اورژانس بیمارستان امام خمینی تهران به بیماران کرونایی خدمات پزشکی ارائه می کند. آنچه در ادامه می خوانید، روایتی از اوست...

حوالی ساعت نه صبح روز هشتم فروردین | حیاط غسالخاله

+ دکتر جلالی چرا؟ چرا این‌جوری شد؟ - ببین سیدمجتبی! من متخصص جراحی‌ام و برادر هم متخصص قلب؛ ولی وقتی مادر سرطان گرفت، هیچ‌کدوم کاری ازمون برنیومد و مادرمون به رحمت خدا رفت. + خدا رحمتشون کنه. - خوب در مورد میرحسین فرق می‌کرد؛ اون چون بدنش قوی بود، شنیدم والیبالیست بود و شنا می‌کرد، توی مرحله سوم متاستاز تازه مشخص شد. ینی از وقتی ریه، کبد و روده کوچک درگیر شدن تازه مشخص شد که مشکل چیه؟ + ینی سرطان بوده؟ - تو نمی‌دونستی که سرطان بوده؟ عصر روز چهاردهم فروردین | خانه + حاج خانم ما به همراه بچه‌های اتحادیه برای عرض تسلیت اومدیم. - سلامت باشید، لطف کردید. + به هرحال آقای مومنی فارغ از مسئولیتشون خیلی در حق بچه‌های اتحادیه حق داشته و دارن. از پیگیری‌هایی که برای تجهیز اتحادیه گرفته تا بعدش. به خصوص توی این زمان که اتحادیه انجمن‌های اسلامی توی غربت بوده و.... ما زیاد مزاحم نمی‌شیم، این قرآن به رسم یادگار و احترام تقدیم به شما. روی صفحه اول قرآن نوشته شده بود: "تقدیم به خانواده شهید مومنی." موقع بدرقه گفتم آقای «...» روی قرآن نوشته شده شهید ولی بابا که شهید نبوده؛ مشکل ریوی یا کبدی داشت و... تو واقعا نمی‌دونی که آمیرحسین شیمیایی بوده؟ روز پانزدهم فرودین | دم در خانه عمو حسین + ببین عموجان من که اون دوره با میرحسین نبودم. ولی اولین سری که عکس‌ها، آزمایش‌های ریه بابا رو بردیم؛ دکتر ازش پرسید: توی جنگ شیمیایی شدی؟ خندید و گفت نه اونقدر. دکتر بهش گفت این عکس‌هایی که من می‌بینم یا باید سی‌سالی الکل و سیگار مصرف کرده باشی یا گاز استتنشاق کرده باشی. خانه خودمان | زمانی بعد از همان وقت + مامان واقعا شما نمی‌دونستی که بابا شیمیایی شده؟ - راستش ما هیچ وقت در مورد این قضیه نشد حرف بزنیم. واقعیتش هم نمی‌دونم چرا و چی می‌شد. وقتایی که زود به زود سرما می‌خورد و گاهی سرمای سخت و تارهای صوتی‌ش اذیت می‌شد، حتی برای حرف زدن. یا این که از یه جایی به بعد بخاطر حنجره‌اش دیگه نتونست قرائت قرآن کنه و فقط ترتیل می‌خوند.

یا حتی وقتی با آقای... از دکتر برگشتند و احتمال دکتر رو در مورد استنشاق گاز شیمیایی رو برام تعریف کرد؛ هیچ وقت جدی حرف نزدیم. شاید هم چون اون نمی‌خواست چیزی بگه، برای همین من هم چیزی نگفتم و پیگیری نکردم. چه زمانی که خودش بود. چه اون روز آخر که گفتن اجازه کالبدشکافی بدم برای.... ‌امروز هشتم فروردین از آن هشتم فروردین که دوم محرم بود؛ حدود نوزده سال می‌گذرد.