چهارشنبه 12 اردیبهشت 1403

وقتی یک زن روایت می‌کند، احساسات زنانه ناگزیر وارد متن می‌شود

خبرگزاری دانشجو مشاهده در مرجع
وقتی یک زن روایت می‌کند، احساسات زنانه ناگزیر وارد متن می‌شود

به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، سیزدهمین نشست از سلسله نشست‌های «تکیه کتاب» با موضوع «صدای زنانه در سفرنامه‌های پیاده‌روی اربعین»، با حضور فائضه غفار حدادی؛ نویسنده کتاب «سر بر خاک دهکده» و محدثه قاسم‌پور؛ نویسنده کتاب «پشت پرچم قرمز» در خانه کتاب و ادبیات ایران برگزار شد. حرمی که روزگاری مهمان گنبدش بودم در بخش ابتدایی این نشست محدثه قاسم پور بیان کرد: از دوران ابتدایی به نوشتن...

به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، سیزدهمین نشست از سلسله نشست‌های «تکیه کتاب» با موضوع «صدای زنانه در سفرنامه‌های پیاده‌روی اربعین»، با حضور فائضه غفار حدادی؛ نویسنده کتاب «سر بر خاک دهکده» و محدثه قاسم‌پور؛ نویسنده کتاب «پشت پرچم قرمز» در خانه کتاب و ادبیات ایران برگزار شد.

حرمی که روزگاری مهمان گنبدش بودم

در بخش ابتدایی این نشست محدثه قاسم پور بیان کرد: از دوران ابتدایی به نوشتن علاقه داشتم و بنا به عادت گذشته در سفر پیاده‌روی اربعین، شروع به ثبت وقایع آن کردم و حدود 80 درصد از کتاب «پشت پرچم قرمز» را در طول سفر نوشتم که دل‌نوشته‌هایم از سفر اربعین است.

وی ادامه داد: این کتاب حاصل سفر 90 دختر ایرانی است که در سال 91 از یک موسسه فرهنگی در کرج به سفر اربعین رفتند. آن سال‌ها سفر رفتن کار ساده‌ای نبود، مخصوصا برای دختر‌ها که با حضور داعش در عراق در آن زمان سفر خیلی سخت می‌شد.

این نویسنده در معرفی فصل‌های کتاب، گفت: یکی از فصل‌هایی که خودم خیلی به آن علاقه دارم فصل نهم است. در این فصل، راوی پرچمی است که آن 90 دختر پشت آن پرچم حرکت کرده و به پیاده‌روی اربعین رفته‌اند. در این فصل آمده است: «من بیشتر از همه کاروانیان اینجا را می‌شناسم. موکبی با پنجره‌های آبی و دیوار‌های نقره‌ای. موکبی که همه خرج‌هایش مستقیم از حرم حضرت عباس تأمین می‌شود. همان حرمی که من روزگاری مهمان گنبدش بودم. هنوز پای ما به کربلا نرسیده، علمدار ارباب آمده به استقبال. داخل موکب که می‌شویم خادم‌ها دورم حلقه می‌زنند و دستشان را ملتمسانه به قرمزی صورتم می‌کشند. خادم‌های عباس زود مرا شناختند. من هم آن‌ها را می‌شناسم. خادم‌های اینجا همه خانم‌هایی هستند با مدارک تحصیلی بالا، مهندس و دکتر و پروفسور، اما چه مدرکی بالاتر از خادم عباس بودن، چه افتخاری بالاتر از خادمی کردن برای حرم عباس. این را من بهتر از همه پرچم‌ها می‌فهمم».

قاسم‌پور افزود: کتاب من یک دلنوشته است و نه یک روایت یا یک گزارش. حس‌های معنوی خودم را در این کتاب آورد‌ه‌ام، نه الزاما حس‌های زنانه‌ام را. این کتاب یک مونولوگ است که مختص خودم است. اما زنان به‌عنوان مرکز زایش و آفرینش نسل بعد به یک نگاه مشترکی نسبت به یک سری از وقایع رسیده‌اند که سبب می‌شود مشابهت‌هایی در آثارشان دیده شود.

وقتی یک زن روایت می‌کند، احساسات زنانه ناگزیر وارد متن می‌شود

در ادامه این نشست، فائضه غفارحدادی درباره کتاب «سر بر خاک دهکده»، بیان کرد: این کتاب خیلی کمتر از آن است که بخواهد امام حسین (ع) و شخصیت والایش را از نگاهی زنانه توصیف کرده و به مخاطبان بشناساند. این کتاب روایت سفر کربلا از نگاه زنی است که سال‌ها حسرت پیاده‌روی اربعین را داشت، اما به‌واسطه مادر بودن و فرزندان کوچکش، فرصت سفر نمی‌یافت.

وی افزود: من در لوزان جای خالی، اما حسین (ع) را حس کردم. نزدیک به آغاز ماه محرم بود که وارد لوزان شدم و هنوز در جریان کشف مردم به‌سر می‌بردم و در شگفتی بودم که چقدر انسان‌ها در هرجای کره زمین که باشند به‌هم شبیهاند و چقدر سوئیسی‌ها در ویژگی‌های انسانی به ما شبیهاند.

غفارحدادی گفت: در همین حال و هوا بودم که روز عاشورا رسید و من خیلی احساس تنهایی می‌کردم. آنجا بود که احساس کردم با همه شباهت‌ها، چه تفاوت بزرگی با سوئیسی‌ها دارم. من گنجی دارم که آن‌ها ندارند. چقدر این جماعت فقیر هستند که امام حسین (ع) را ندارند و چقدر من خوشبختم که می‌توانم به او توسل جویم.

این نویسنده در ادامه با اشاره به بهانه مشترک شیعه برای دور هم جمع شدن و تفاوت راوی زن بودن، اظهار کرد: ما شیعیان هر جای جهان که باشیم، یک سری آشنا هستیم که در کل جهان پراکنده‌ایم و اربعین و امام حسین (ع) ما را دور هم جمع می‌کند. هرکسی که بخواهد روایتی از سفر بنویسد، ناگزیر از وصف مکان و زمان و بیان یک‌سری مسائل شخصی خود است. حال اگر راوی یک زن باشد، باید از جنس احساسات خاص زنانه و مادرانه خود نیز بگوید.

وی افزود: وقتی یک زن روایت می‌کند، احساسات زنانه ناگزیر وارد متن می‌شود و اینگونه نیست که من در کتابم قصد داشته باشم با صدایی زنانه واقعه اربعین و پیاده‌روی را تشریح کنم. جنس صدای من از نوع یک مادر است که سبب می‌شود صدایی زنانه در سفر باشد.

نویسنده کتاب «سر بر خاک دهکده» در پایان گفت: بخشی در کتاب من وجود دارد با نام «هوا را از زن بگیر، اما غر زدن را نه». در این بخش کتاب نوشته‌ام: «نزدیک اذان صبح خانمی با بلندگو می‌آید و همه را برای نماز صبح بیدار می‌کند. انگار که خود حضرت اسرافیل قدم رنجه فرموده و در صور دمیده باشد. رستاخیزی در سالن اتفاق می‌افتد و انبوه پتو‌های رنگارنگ زمین افتاده به انسان‌های خواب‌زده ایستاده تبدیل می‌شوند. عده کمی زودتر برای استفاده از وقت خلوتی دستشویی‌ها یا مثل ما از سرما بیدار شده‌اند و حالا آماده تشکیل صف‌ها هستند. عده کمی هم هستند که یا نمی‌شنوند یا نمی‌خواهند بشنوند. یکیشان زن جوانی است که دو ساعت پیش لرزان و خسته و بدون پتو آمد و خواهرجان پتویش را بهش داد و نزدیک ما جایی پیدا کرد و خوابید. هرچه خانم‌های توی صف تکانش می‌دهند که حداقل برو آخر صف بخواب، تکان نمی‌خورد. عاقبت با غرغر می‌آید و پیش ما می‌نشیند. خیلی شاکی است. همه‌اش یادآوری می‌کند که دیشب که توی موکب عراقی خوابیده کسی برای نماز صبح بیدارش نکرده و صف جماعت را اطراف او بسته‌اند. سعی می‌کنیم دلداری‌اش بدهیم. می‌گوید اولین بار است که با شوهرش آمده و دیروز هر دو سرمای سختی خورده‌اند و مجبور شده‌اند روز را استراحت کنند؛ اما تمام شب را راه آمده‌اند. قرار بوده تا صبح که موکب‌ها خلوت می‌شوند راه بروند؛ اما سرما و خستگی و مریضی آن‌ها را از پا درآورده و به اینجا پناهنده شده‌اند».

«پیرزنی که حرف‌های ما را گوش می‌کند می‌گوید خوب جایی پناه گرفته‌ای. اینجا جمکران است، مال خود امام زمان است. من که با این نیت از دیروز عصر همین جا نشستم و جلوتر نرفتم. کنار صف، جایی برای زن جوان جور می‌کنیم که بخوابد. قبول نمی‌کند. پتو را بیشتر دور خودش می‌پیچید و جوری که پیرزن نشنود، می‌گوید: «من که دیگه از سال بعد نمی‌یام. امسال هم اشتباه کردم اومدم.» و ما بهش لبخند می‌زنیم؛ چون «تازه از ماشین پیاده شده‌ای عافیت‌طلبی» بیش نیستیم و قطعا نمی‌دانیم که دو سه روز پیاده‌روی آن هم با سرماخوردگی یعنی چه؛ اما خانم دیگری که تازه از وضوخانه برگشته و لیوانی چای هم با خودش آورده، چایش را می‌گذارد جلوی زن و می‌گوید: «عجله نکن. من هم بار اول به اصرار شوهرم اومده بودم. تمام مسیر بهش می‌گفتم من دیگه نمیام ها؛ اما الان بار پنجمه. دیگه هر سال من شوهرم رو زور میکنم میارمش.» زن بابت چای تشکر می‌کند و دیگر ساکت می‌شود. دلم برایش می‌سوزد. نه به خاطر اینکه در عین خستگی و مریضی به‌زور بیدارش کرده‌اند؛ برای اینکه نگذاشتند راحت و بدون سانسور غرهایش را بزند. من خودم اهل غرزدن نیستم، اما به نظرم هوا را از زن بگیر، غرزدن را نه!».