پای خاطرات تابوشکن ورزش زنان ایران: هنوز حسرت میخورم
راحله خیراللهزاده که در بازیهای آسیایی 2002 بوسان به همراه الهام هاشمی و لیدا فریمان موفق شده بود اولین مدال تاریخ تیراندازی زنان ایران را کسب کند از خاطرات 19 سال قبل خود میگوید.
به گزارش ایسنا، اولین مدال زنان ایران در بازیهای آسیایی بعد از انقلاب اسلامی به سال 1381 و به بازیهای آسیایی 2002 بوسان برمیگردد؛ جایی که زنان ورزشکار در دو رشته تیراندازی و تکواندو به مدال برنز رسیدند تا جزو اولین زنان مدال آور بازی های آسیایی بعد از انقلاب اسلامی نامیده شوند.
پروانه محمد تقیپور در تکواندو اولین ورزشکار زن ایران بعد از انقلاب بود که مدال برنز را برگردن آویخت. بعد از او دختران تیرانداز بودند که در ماده تفنگ 10 متر به مدال برنز رسیدند.
راحله خیرالله زاده، لیدا فریمان، الهام هاشمی سه تیرانداز ایرانی بودند که به عنوان اولین زنان تیراندازی ایران پا روی سکوهای بازیهای آسیایی گذاشتند. آنها در شرایطی این مدال را گرفتند که هیچ کس انتظارش را نداشت و حتی هیچ عکسی از روی سکو رفتن آنها هم در دست نیست.
راحله خیرالله زاده حالا بعد از 19 سال که از آن مدال گذشته به مرور خاطراتش پرداخت. خاطراتی که یادآوری هر کدام پیامآور حسرت، غم و شادی برای او است. او با حضور در ایسنا با ما از روزی که قدم در رشته تیراندازی گذاشت تا روزی که با چند زخم و حسرت ورزش را کنار گذاشت به صحبت نشست.
تنها حسرت خیراللهزاده نرفتن به المپیک است. او معتقد است در آن سالها حقش خورده شده و به جای او فرد دیگری راهی المپیک سیدنی شده است. این گله ای است که از دنیای ورزش دارد.
اکنون او 43 سال دارد و کارمند اداره ورزش و جوانان استان تهران است. همسر او سیاوش گرجستانی فیلمساز و بازیگر و فرزند مرحوم سیروس گرجستانی است.
در ادامه گفتگوی ایسنا با دارنده اولین مدال تیراندازی زنان ایران را میخوانید:
تیراندازی را من انتخاب نکردم
پدرم ارتشی و از جانبازان جنگ تحمیلی دفاع مقدس است، او از کودکی ما تفنگ بادی در خانه داشت و گاهی گنجشک می زد اما ربطی به انتخاب رشته من نداشت. شاید به قول همسرم تیراندازی را من انتخاب نکرده باشم و آن مرا را انتخاب کرده است! پنج دختر بودیم و من فرزند آخر خانه. پدرم جنسیت ما برایش مهم نبود اما دوست داشت یک نفر از ما ورزشکار شود. مادرم می خواست یک دکتر در خانواده داشته باشیم و دوست داشت من به مدرسه مددیار پزشکی بروم اما هیچ کدام از دخترها این راه را نرفتیم. به واسطه اینکه مادرم پیشینه هنری داشت سه خواهرم به سمت هنر رفتند. من اما از سه سالگی با ورزش آشنا شدم و تا 6 سالگی ژیمناستیک کار کردم. در آن دوره دستم شکست و آسیب دیدم و دیگر پدرم میانه خوبی با آن رشته نداشت. او در ارتش پیشینه ای از همه رشته های ورزشی داشت اما دوومیدانی را خیلی دوست داشت. او مرا به سمت دوومیدانی سوق می داد. همه می گفتند پدرم دوست داشت پسری داشته باشد و من آن پسر بودم اما واقعا اینطور نبود. پدرم دنبال پسر داشتن نبود بلکه میخواست نامش ماندگار شود. همانطور که عموی من عبدالله خیرالله زاده عضو تیم فوتبال نساجی و به سر طلایی معروف بود. او الگویی بود که دوست داشتم مثل او شوم.
در "مدرسه ورزش" تیراندازی به سراغم آمد
در دبستان بدمینتون را شروع کردم و عضو تیم تهران هم شدم. همان مربی که با من بدمینتون کار میکرد به پدرم گفت مدرسه ای به نام ورزش هست که هر چهار سال یکبار دانش آموز می گیرد و آزمون ورودی سختی دارد. مدرسه ورزش تست های سختی داشت اما من از آن آزمونها سربلند بیرون آمدم و نفر دوم شدم. البته کمی قدم کوتاه و صدو پنجاه و شش سانتی متر بود در حالی که قد تعیین شده برای ورودی دبیرستان صد و شصت سانتی متر بود. من چون حکم قهرمانی و مدال زیادی با خود برده بودم و نفر دوم آزمون ورودی شدم مرا پذیرفتند و وارد دبیرستان ورزش شدم. در آن زمان اداره تربیت بدنی ورزش تهران این دبیرستان را بنیان گذاری کرده بود ولی بعد ها از بین رفت. حیف هم شد چون خیلی از زنانی که بعدا عضو تیم ملی شدند از همین دبیرستان بیرون آمده بودند.
زنان در اولین اعزام به بازیهای آسیایی
در دبیرستان ورزش در تیم هندبال و دوومیدانی فعال تر بودم. در همان سالها (دهه اول سال 1370) یک مربی از کشور چین به نام گان به ایران آمده بود. خانم طاهریان رییس ورزش زنان در آن سالها پیشنهاد کرده بود که برای تیراندازی یک تیم کم سنتر و ورزشیتر انتخاب شود چون تیم اولی که انتخاب و به بازی های آسیایی اعزام شده بود نظامی و بسیجیانی بودند که تنها با سلاح آشنایی داشتند. اعضای آن تیم هر چند ورزشکار نبودند اما راه سختی را رفته بودند. آنها اولین اعزام با پوشش اسلامی را انجام داده و تابوشکنی کرده بودند.
"گان" سه نفر را برای تیم تیراندازی تهران انتخاب کرد
با آمدن مربی خارجی میخواستند تیم را ورزشی و روی استعدادها کار کنند. به همین خاطر به سراغ دبیرستان ورزش آمدند. خانم گان تست های ورزشی مربوط به تیراندازی مثل حبس نفس و قدرت دست را از ما گرفت و سه نفر برای تیم تیراندازی انتخاب شدیم. من، آزاده توفیق واحد که آن زمان پرش ارتفاع کار می کرد و مریم احمدی را انتخاب کرد. من هیچ پیشینهای از تیراندازی و تیم ملی نداشتم. بعد ما را به دانشگاه علامه معرفی کردند تا آنجا تمرین کنیم. مسابقات قهرمانی کشور جوانان قرار بود برای اولین بار انجام شود و ما هم باید در آن مسابقه می دادیم. ما با خانم کبری الله کرمی که خودش آن موقع عضو تیم ملی بود تمرینات را شروع کردیم.
با دست های تاول زده و بدون لباس مخصوص تیر میزدیم اما قهرمان شدم
آن زمان شرایط خیلی خوب بود و ما تفنگ، ساچمه و فشنگ در اختیار داشتیم اما با لباس معمولی تیر می زدیم. با مانتو و مقنعه تمرین می کردیم. به مسابقات قهرمانی کشور که اعزام شدیم دیدیم که بقیه با کت، شلوار، کفش و دستکش مخصوص تیر می زنند. ما تمام دست هایمان تاول داشت. البته قبل مسابقات به ما یک جفت دستکش دادند و همین باعث شد رکوردهایمان بهتر شود. من در کمال ناباوری در مسابقات تیراندازی قهرمانی کشور جوانان اول شدم. باورم نمیشد چون در دوومیدانی مدال گرفتن خیلی سخت بود اما در تیراندازی در اولین مسابقه قهرمان شده بودم. رکوردم هم خیلی خوب و نزدیک به رکورد ملی بود و این برای همه و خودم عجیب بود.
اگر در بد باز میشد، دیگر هیچ زنی اعزام نمی شد!
"شما دری را می خواهید باز کنید که اگر بد باز شود برای همیشه بسته خواهد شد و دیگر هیچ زنی نمی تواند اعزام شوبعد از مسابقات قهرمانی جوانان کشور به تیم ملی تیراندازی دعوت شدم. قبل از تیم ملی با خانم الله کرمی، خانم میری و خانم میرزا بیگی به عنوان مربی تمرین میکردیم اما بعد که به تیم ملی جوانان دعوت شدم آقای حسن ذوالفقاری، آقای کوهپایه زاده و مرحوم فریدونی مربیان ما شدند. در آن زمان با وجود پوشش تمریناتمان تفکیک شده بود یعنی زنان جدا و مردان جدا تمرین میکردیم. سخت گیریها هم خیلی زیاد بود. با وجودی که تمرینات ما و آقایان جدا بود ولی هر روز حراست داخل سالن بود. به هر حال روی اولینها حساسیت ها زیاد بود و ما زیر ذره بین بودیم. همیشه به ما می گفتند "شما دری را می خواهید باز کنید که اگر بد باز شود برای همیشه بسته خواهد شد و دیگر هیچ زنی نمی تواند اعزام شود".
سختگیریها زیاد بود / همیشه در تیم ملی تنها بودیم
در تیم ملی خیلی ماجراها داشتیم. سخت گیری روی ما زیاد بود. ما با دوره قبلی تیم ملی فرق داشتیم. موی کوتاه مد بود و ما طبق مد پیش می رفتیم. ما با این شرایط وارد جوی شده بودیم;i رفتارهای ما اصلا برای آنها توجیه شده نبود. ما سه نفر همیشه با هم بودیم و در تیم خیلی پذیرفته نبودیم. تیپ و قیافه ما برای آنها متفاوت بود. مدام مسئولان ما را صدا و توجیه می کردند اما ما نمی دانستیم چه کار اشتباهی انجام می دهیم. آن زمان خانم فرهادی زاد و خانم طاهریان خیلی تلاش میکردند و شاید ما به عنوان ورزشکار اینها را نمی فهمیدیم. کل کل هم داشتیم و زیاد هم از سخت گیری های آنها خوشمان نمی آمد.
میترسیدند اعزام زنان متوقف شود
در اعزام ها هم ماجراهای زیادی داشتیم. اولین سفر ما در قالب تیم ملی مسابقات قهرمانی جهان اسپانیا بود. متاسفانه اوایل مسابقات خیلی سخت را برای اعزام انتخاب می کردند. برای ما که اولین بارمان بود اعزام می شدیم سطح مسابقات خیلی بالا بود. از طرفی مانتوهایی برای ما انتخاب شده بود که خیلی گشاد و بلند و تا مچ پا بود. همچنین مقنعه های بسیار بلند تا مچ دست داشتیم. شبیه زنان عربی شده بودیم و هر جا می رفتیم با ما عربی حرف می زدند و باید توضیح می دادیم که عرب نیستیم. آن زمان می ترسیدند که این اعزام ها به خاطر حواشی متوقف شود و به همین دلیل وضعیت اینچنین بود.
در اعزامها تنها بودیم / ورزشکاران دیگر کشورها سراغمان نمیآمدند
اولین اعزامی که رفتیم تنها بودیم. نمی توانستیم با ورزشکاران ارتباط برقرار کنیم. حتی دختران سایر کشورها سمت ما نمی آمدند و با ما ارتباط نمیگرفتند. ما مشکلی در تعامل با آنها نداشتیم اما آنها به سمت ما نمی آمدند. دقیق نمیدانم چرا، شاید از ما می ترسیدند. همیشه در نخستین اعزام ها تنها بودیم، یک بج نمیتوانستیم با ورزشکاران سایر کشورها عوض کنیم. البته ما هم میترسیدیم. نزدیکمان میشدند میگفتیم نکند عکسی از ما منتشر شود. البته هیچ گاه برای یک عکس برخوردی با ما نشد اما خودمان یک وحشتی در ناخودآگاهمان داشتیم.
عدهای کلا مخالف ورزش زنان بودند / عکس های توهین آمیز چاپ میشد
ما خیلی از سختگیریها خوشمان نمی آمد اما اکنون که به عقب بر میگردم میبینم حق داشتند، کار سختی بود و حساسیت زیادی وجود داشت. عده ای کلا مخالف ورزش زنان بودند و تعداد آنها خیلی هم زیاد بود. نمی خواهم توهین به قشر خبرنگار شود اما حتی در رسانهها هم جبهه علیه ما زیاد بود و مسخره میشدیم. یکبار یک عکس توهین آمیز از ما چاپ شد "تعدادی دختر که مانتوهایشان از جنس روزنامه است و به ابرها تیر میزنند". معتقد بودند که چرا ما تمرین میکنیم و چه اهمیتی دارد که زنان اعزام شوند. کسی نمی دانست اهمیت آن سالها بعد که زنان در المپیک مدال بگیرند مشخص خواهد شد.
مجبور بودیم زیر کت تیراندازی مانتو بلند بپوشیم
آن موقع حراست به ما اجازه نمی داد که مثل حالا با لباس تیراندازی به مسابقات برویم. باید مقنعه داشتیم و زیر کت تیراندازی مانتو میپوشیدیم. لباس تیراندازی باید خیلی تنگ باشد تا بدن را محکم نگه دارد. وقتی از زیر مانتو داشتیم باید آن کت یک سایز بزرگتر انتخاب می شد که دیگر کارایی لازم را نداشت. از طرفی گرما سبب میشد لباسها از زیر خیس، لکه و زشت شوند و ما مجبور بودیم دو سه مانتو ببریم که آنها را تعویض کنیم.
برای اعزامها به چشم دردسر به ما نگاه میشد
با این همه سختی هایی که به جان میخریدیم باز هم برای اعزام به بازیهای آسیایی بانکوک 1998 میگفتند چرا باید تیراندازی زنان اعزام شود؟ آیا قطعا مدال می گیرند؟ در یکی از مصاحبهها که با یک مجری سرشناس ورزشی هم بود به او گفتم این سوال را که از من می پرسید آیا از تیم ملی شنا یا بدمینتون مردان هم می پرسید؟ فوتبال هم همیشه مدال نمیگیرد اما اعزام میشود. حساسیت روی تیم زنان خیلی زیاد بود و ما را به چشم دردسر نگاه میکردند. خوب به نظرشان ما درد سر بودیم اعزام نمیشدیم بهتر بود. همه نگاهها همین بود. البته اندک ورزشکارانی هم بودند که از ما حمایت میکردند.
در اولین دوره بازیهای آسیایی کسی انتظار مدال از زنان تیرانداز نداشت / بعد از بانکوک به ما حمله شد
بانکوک دومین دوره بازی های آسیایی بود که زنان اعزام میشدند. اولین دوره اعزام زنان به صورت نمادین بود. نمیخواهم با این حرف به نفراتی که در آن دوره اعزام شدند توهینی کنم چون آنها تلاش زیادی کردند. آنها با حجاب در میادین حاضر شدند ولی اعزام نمادین بود و کسی هم از آنها انتظار مدال نداشت. اما در بازیهای آسیایی بانکوک تیم تیراندازی بعد از استعدادیابی، تمرین و اردو و مسابقات اعزام شده بود و همه از ما انتظار مدال داشتند که محقق نشد. بعد از بانکوک خیلی به ما حمله شد. هیچ کس ندید که خیلی از تیمهای مردان هم مدال نگرفتند اما فقط تیم ما که تنها تیم زنان اعزامی بود مورد حمله قرار گرفت. نگفتند که تیم ما نوپا است و باید دستش را بگیرند تا بلند شود. انتظار داشتند در اولین اعزام مدال بگیریم. بعد از بانکوک مهرعلی زاده رییس ورزش شد و کمی شرایط بهتر شد، شاید چون احتمال میدادند که مدال بگیریم. قبل از بازیهای آسیایی بوسان فشارها از روی تیم ما کمتر شد چون دو تیم قایقرانی و تکواندو زنان هم اضافه شد.
برای زنان قایقران کاریکاتور کشیدند
بعد از تیراندازی، تکواندو و قایقرانی توانستند مجوز حضور در مسابقات را بگیرند. تکواندوی زنان هم واقعا خوب عمل کرد. اولین مدال را در تکواندو گرفتیم. این رشته پر از پتانسیل بود که هیچ گاه نتوانسته بود خود را نشان دهد. البته قایقرانها خیلی اذیت شدند، کاریکاتورهایی که برای آنها کشیده شد خیلی بد بود و آنها با یک کشتی به گل نشسته مقایسه شدند. اما کمتر کسی می دانست که آنها با قایق ها و پاروهای قدیمی تمرین میکردند و وسیله نویی برای آنها خریداری نشده بود.
از دنیای ورزش گله دارم / وایلد کارت المپیک سیدنی حق من بود
برای المپیک سیدنی سهمیه نگرفته بودیم اما برای وایلد کارت اصولا باید فردی که رکورد بالاتری داشت اعزام میشد ولی این کار را نکردند. همیشه هم این سوال بود که چرا این کار را کردند؟ این گلهای است که از دنیای ورزش دارم. تیراندازی و کلا ورزش برایم از همه چیز مهمتر بود. من به آن نقطه ای که باید نرسیده بودم. واقعا آرزوی رفتن به المپیک را داشتم. غایت یک ورزشکار رفتن به المپیک است. درست بود که ما در تیراندازی برای المپیک 2000 سیدنی سهمیه نگرفته بودیم اما برای وایلد کارت اصولا باید فردی که رکورد بالاتری داشت اعزام میشد ولی این کار را نکردند. برای اینکه بتوانم برای سیدنی جایگاهم را بدست آورم آنقدر تمرین کرده بودم که رکورد خودم را دوباره ارتقاء دادم. رکورد کشور 388 و دست خودم بود و در مسابقات مونیخ آن را به 390 رساندم. همه جا گفتند رفتنم به المپیک قطعی شد اما جای من فرد دیگری از رشته تپانچه را اعزام کردند. همیشه هم این سوال بود که چرا این کار را کردند و هیچ کسی هم پاسخی نداد. این گلهای است که از دنیای ورزش دارم. چیزی که حاصل تلاش خودم و لطف خدا بود را از من گرفتند و من آنها را نمیبخشم. اکنون هم که در موردش میگویم حالم بد می شود.
تفکرات غلط کار را خراب کرد
فکر میکنم ضعیف پیش رفتم، خیلی جا داشتم که کار کنم. زمانی که وایلدکارت سیدنی به من داده نشد یک جمع خبرنگار یکی از مسئولان وقت را به اصطلاح گیر انداختند تا بپرسند چرا این کار را کرده؟ جواب هایی که گرفتیم خیلی جالب بود. گفتند خیرالله زاده برود می خواهد دهم شود آن یکی چهلم میشود. برای ما زیاد فرقی نمیکند مدال که نمیگیرند. اینها روحیه ام را خراب کرد، باید یک نفر دهم میشد تا بعد رفته رفته به مدال میرسیدیم. چطور فکر میکنند باید یک مرتبه اول شد. ضربههایی که ما خوردیم خیلی زیاد بود.
در بوسان فکر نمیکردند مدال بگیریم / هیچ مسئولی با ما نیامد
در بازیهای آسیایی بوسان 2002 تیم ما متشکل از من، الهام هاشمی و لیدا فریمان مدال برنز گرفتیم. در دوره بعدی بازیهای آسیایی بوسان 2002 تیم ما متشکل از من، الهام هاشمی و لیدا فریمان مدال برنز گرفتیم. روزی که ما مدال گرفتیم همه نمایندگان ایران شکست خورده بودند و تنها مدال روز را ما گرفتیم. خیلی هم عجیب بود که تیراندازی زنان به مدال رسیده بود و عجیب تر هم اینکه هیچ مسئولی با ما نیامده بود، فقط فرهادی زاد کنار ما بود. ما را تحویل نمی گرفتند و فکر نمی کردند مدال بگیریم. حتی روزنامهها تیتر زدند که "به همت بانوان بی مدال نماندیم". خبرنگاری هم نبود برای همین هیچ عکسی از ما در داخل سالن تیراندازی بازیهای آسیایی بوسان نیست. تنها عکسی که مانده را آقای علی کاوه گرفته است. آن هم بعد از پایان مسابقات و آن هم در محوطه خوابگاه. دوباره لباس پوشیدیم مدال ها را انداختیم و در حیات عکس انداختیم.
عکس از علی کاوه در دهکده بازیهای آسیاییفقط علی دایی از مدال ما خوشحال شد / از بقیه کلی متلک شنیدیم
علی دایی تا مدال ها را بر گردنمان دید چشمهایش برق زد. کلی سوال پرسید، تشویقمان کرد و گفت "چرا نگفتند که ما هم برای استقبال بیاییم، نمی دانستند مدال می گیرید؟"حتی بعد از کسب مدال برنز بوسان از ما استقبالی هم نشد. تا به آسانسور برسیم از سوی مسئولان و سایر ورزشکاران انواع متلک ها را هم شنیدیم. هیچ نگاه خوبی به ما نداشتند حتی می گفتند مگر چند تیم بودند که شما توانستید مدال بگیرید؟ دیگری میگفت با رایزنی به شما مدال دادند؟ این حرفها مثل آب سرد بود. ما با مدال و عروسک آمدیم که تشویق شویم اما برعکس شد. روزگار سختی بود ما 3 خانم میان 120 مرد مدال گرفتیم و حس غرور و افتخار داشتیم. آن روز جلوی آسانسور علی دایی با ما روبه رو شد تا مدال ها را بر گردنمان دید چشمهایش برق زد. کلی سوال پرسید، تشویقمان کرد و گفت "چرا نگفتند که ما هم برای استقبال بیاییم، نمی دانستند مدال می گیرید؟" اینها هیچ وقت از یاد انسان نمی رود. آن موقع فهمیدم او چه انسان بزرگی است و بعدها هم به من ثابت شد که علی دایی چقدر مرد بزرگی است.
گوینده رادیو هم ما را مسخره کرد
بعد از گرفتن مدال بازخوردهای خیلی بدی از برخی گرفتیم. فکر میکردیم از ما خیلی استقبال شود اما نشد. به یک برنامه رادیویی دعوت شدم. تا گفتند این خانم قهرمان تفنگ 10 متر است، یکی از گویندگان رادیو قبل از شروع برنامه گفت 10 متر! تف هم بندازی 10 متر آنطرفتر میافتد. من کم سن و سال بودم و خیلی ناراحت شدم و نمیخواستم دیگر آنجا باشم و مصاحبه کنم. توهین خیلی بدی به من شده بود. ولی به احترام برنامه زنده ماندم. خانم فرهادی زاد هم عصبی شده بود. صدایم میلرزید. هر موقع بعد از آن صدای آن گوینده را میشنوم شبکه رادیو را عوض میکنم.
پرچمی را بالا بردیم که دیگر پایین نیامد
این مدال بازیهای آسیایی بوسان برای هر سه ما خیلی خوب بود و بعد از آن توانستیم سرمان را بالا بگیریم. آن همه حرف و حدیث و در تنگنا بودن بالاخره به مدال ختم شده بود. آن هم اولین مدال در رشته تیراندازی. به قول یکی از دوستانم آن زمان ما پرچمی را بالا بردیم که دیگر پایین نیامد. چون بعد از ما هم الهه احمدی توانست مقامهای بیشتر و بهتری بگیرد و به المپیک برسد. شاید ما کار زیادی هم نکرده باشیم اما پرچمی که بالا بردیم دیگر پایین نیامد. اتفاق خوبی برای ما بود. خیلی برای این مدال تلاش کرده بودیم، من 8 سال، خانم فریمان 10 سال و خانم هاشمی که قدیمی تر از ما هم بود. ضربهها و فشارهای زیادی را تحمل کردیم.
میخواستیم قهرمان باشیم
بعد از کسب مدال نگاه ها عوض شد. به ما می گفتند سفیر پوشش اسلامی هستیم اما ما می خواستیم قهرمانانی با لباس اسلامی باشیم نه فقط یک سفیر. شاید سفیر هم بودیم و قسمتی از مسئولیت ما این بود. اما من معتقدم یک سفیر که میخواهد پوشش را تبلیغ کند باید روی سکو اینکار را کند که ما موفق شدیم. اینکه تنها به مسابقات برویم و سفیر حجاب باشیم و بخواهیم بگوییم می توان با پوشش هم تیر زد به هدف نمیرسیدیم بلکه باید با این پوشش به مدال رسید و روی سکو رفت. این مدال اتفاقهای خوبی را برای همه زنان بعد از ما رقم زد.
هیچ پولی نمیگرفتیم اما به ورزش خیلی عشق داشتیم
ما هیچ حقوق و مزایایی نداشتیم. پولی نمی گرفتیم، لیگی هم وجود نداشت. همه چیز رایگان بود و باید از جیب هزینه میکردیم. فرقی که با حالا داشت ما خیلی به ورزش عشق داشتیم. تنها علاقه بود که ما را در ورزش نگه می داشت. من همیشه رویایی از کودکی داشتم که نامم بر زبان ها باشد. دلم می خواست آدم وقتی که میمیرد اسمی از او بماند. شاید بچگانه و مسخره بود اما کودک بودم همیشه آدمهای دورو برم را مقایسه می کردم. برخی وقتی میمردند تمام میشدند و دیگر چیزی از آنها نمیماند اما نام برخی همیشه زنده بود. دوست داشتم نام من هم بماند. ما به خاطر عشق دیده شدن، ماندگار شدن و خیلی دلایل دیگر میماندیم و تلاش میکردیم. خیلی دنبال پول و قرارداد نبودیم. نمیگویم آن شرایط خوب بود شاید هم خیلی بد بود. چون در ورزش حرفه ای باید پول و امکانات باشد.
جوایز زنان و مردان برای یک مدال متفاوت بود
جایزه ما با ورزشکار مردی که مدال برنز گرفته بودند متفاوت بود. حتی صندوق حمایت از قهرمانان نیز برای ما حقوقی که تعیین کرد براساس جنسیت متفاوت بود. حقوق ما از بقیه خیلی کمتر بود. در آن زمان حتی جوایز تعیین شده برای زنان و مردان متفاوت بود و هیچ گاه نفهمیدیم چرا؟ جنسیت در ارث و میراث تعریف متفاوتی دارد اما در جایزه نباید متفاوت بود. ما مدال برنز بازی های آسیایی بوسان را گرفتیم اما جایزه ما با ورزشکار مردی که مدال برنز گرفته بودند متفاوت بود. حتی آن زمان صندوق حمایت از قهرمانان نیز برای ما حقوقی که تعیین کرد براساس جنسیت متفاوت بود. حقوق ما از بقیه خیلی کمتر بود یعنی شاید یک سوم مدال برنز یک ورزشکار مرد. دلایلی که برای ما میآوردند این بود که مدال ما تیمی بوده اما خوب والیبال و فوتبال هم تیمی مدال می گرفت یا میگفتند این رشته انفرادی است و شما مدال تیمی گرفتید. دلیل دیگر این بود که شما زن هستید و آنها مرد.
ارزش مدال مردان بیشتر از مدال ما بود
هیچ وقت ما نفهمیدیم این چه توجیه های عجیبی بود که برای ما می آوردند. ممکن است همین مدال را مردان در تیراندازی و یا تیروکمان هم گرفته باشند اما ارزش آن انگار از نظر مسئولان بیشتر بود. به نظرم مسئولان این تفاوت را در افکار عمومی هم برجسته می کردند. وقتی ما مورد توهین قرار میگرفتیم و کسی ما را حمایت نمیکرد به نظرم مسئولان مقصر بودند. هنوز برخی از این شرایط ادامه دار هم هست.
هم دورهای های من به فائزه هاشمی بدهکارند
اگر بخواهیم به ترتیب اولویت نام کسانی را ببریم که در پیشرفت و پیشبرد ورزش زنان کمک کردند فائزه هاشمی اولین فرد بود. خیلی به او ارادت دارم و فکر میکنم از معدود افرادی بود که سبب شد زنان به محیط ورزش بیایند. او بنیانگذار بازیهای کشورهای اسلامی بود و همیشه میگفت "میخواستم در این بازیها دختران ورزشکار ما در شنا و دوومیدانی که نمیتوانند اعزام شوند با ورزشکاران خارجی رقابت کنند تا بفهمند دنیای قهرمانی چه شکلی است". هم دورهای های من واقعا به خانم هاشمی بدهکارند. خیلی تلاش کرد. یادم است که خیلی هم او را اذیت میکردند. نمیخواستند به هیچ عنوان این اتفاق بیفتد.
همه فکر میکردند پایان راه ورزش زنان فساد است. هیچ وقت نفهمیدیم چطور یک خانم که پر از هدف و تلاش است ممکن است به فساد برسد. آن زمان زیاد می شنیدیم که "دختران ما را امروز به میادین جهانی می برند ولی فردا آنها سر از دیسکو در میآورند. ما که در محیط ورزش برای قهرمان شدن همه وقت و انرژی مان را میگذاشتیم مانده بودیم که چه زمانی برای این کارها خواهیم داشت. همه وقت ما با ورزش پر بود. من حتی روز مرگ مادرم در اردوی تیم ملی بودم و روز هفتمش در مسابقات تیروکمان کشورهای اسلامی مسابقه دادم.
طاهریان، فرهادی زاد و هاشمی طبا نیز برای اعزام ها خیلی تلاش کردند
اگر بخواهم به ترتیب اولویت بگویم بعد از خانم هاشمی خانم طاهره طاهریان که اکنون هم در کمیته ملی المپیک مشغول است، خیلی برای اعزام زنان تلاش میکرد. بعد از او هم مهین فرهادی زاد بود. هاشمی طبا هم دید خوبی به اعزام ورزشکاران زن داشت. برای اعزام بازیهای آسیایی بانکوک همه سعی داشتند که تنها تیمهایی که مدال میگیرند اعزام شوند یعنی تیم تیراندازی زنان را اعزام نکنند. یادم میآید که هاشمی طبا مخالفت کرد و میگفت "چرا ما باید باخت را در کشور خودمان قبول کنیم. چرا نگذاریم ورزشکاران اعزام شوند بعد ببینیم آنها مدال می گیرند یا خیر. اینکه بگوییم از قبل چه تیمی مدال می گیرد پیش گویی است و هیچ کس غیب گو نیست. این تصمیم پذیرش باخت قبل از مسابقه است" این حرف های او خیلی کمک کرد تا تیم ما به بانکوک اعزام شود.
برخی از خبرنگاران هم برای ورزش زنان خیلی زحمت کشیدند
آن زمان تعدادی خبرنگار چون مهین گرجی، نگین حسینی پروین مقدم و فروغ آسمانی خیلی به ما کمک کردند. شرایط سخت و اسم ورزش زنان میآمد خیلیها عقب نشینی میکردند. یادم میآید موقع المپیک 2000 سیدنی که جریان اعزام نشدن من پیش آمده بود خبرنگاران در آن موقع به من خیلی کمک کردند. نشست مطبوعاتی با مسئولی که نمیتوانستم ببینم ترتیب می دادند. بعد با من تماس می گرفتند که به آن جلسه بروم. اینها در یاد ما مانده است.
برای برگزاری بازیهای زنان کشورهای اسلامیمقاومت هایی وجود داشت و اصلا دوست نداشتند این بازیها برگزار شود. در حالی که مسابقات عالی بود و اکنون هم به عنوان یک دستاورد برای نظام حساب می شود. فرهنگ هم خیلی تاثیرگذار بود. هم فرهنگ مردسالارانه مطرح بود و هم اینکه فکر میکردند محیط ورزش یک محیط علافی است. هنوز هم برخی مواقع این نگاه وجود دارد. مادر ورزشکارانم گاهی به سراغم میآیند و از من میخواهند فرزندشان را به سمت درس سوق دهم. گاهی به آنها می گویم همه که پروفسور سمیعی نمیشوند اگر فرزندتان مثل علی دایی شد چه؟ مگر بد است؟
یک سیاستمدار هیچگاه نمیتواند مثل هنرمند و ورزشکار پرچم ایران را بالا ببرد
دنیای ورزش دنیایی است که رقابت بین مردم و بدون سیاست است. در آن مسابقات آدمها و کشورها شناخته می شوند. وقتی یک ورزشکار مدال می گیرد پرچم کشورش را بالا می برد. چند تا جنگ کنیم که پرچم ایران بالا برود؟ هیچ وقت سیاست را دوست نداشتم و همیشه فکر می کنم یک سیاستمدار هیچوقت نمیتواند کاری که یک ورزشکار یا یک هنرمند می کند را انجام دهد.
تیراندازی را به دلایل زیادی رها کردم
بعد از مدال بازیهای آسیایی بوسان و قهرمانی در سه ماده سه وضعیت، خفیف و بادی قهرمانی کشور تیراندازی را رها کردم. المپیک 2000 سیدنی ما در خانه تلویزیون روشن نمیکردیم. پدرم اجازه نمیداد چون من غصه میخوردم. من لاغر بودم اما در یک ماه 13 کیلو وزن کم کرده بودم. با آن فشار دیگر نمیتوانستم با قدرت ادامه دهم. فقط برای اینکه به خودم ثابت کنم خوب بودم بعد از المپیک سیدنی به بازیهای آسیایی بوسان رفتم و مدال گرفتم و در قهرمانی کشور هم در تفنگ بادی، خفیف و سه وضعیت قهرمان شدم و بعد تیراندازی را کنار گذاشتم. دلایل خیلی زیادی داشت که گفتنش زخم باز می کند و پای خیلیها وسط میآید اما مهمترینش همین بود. نفر اول تیم ملی بودم اما فرد دیگری را اعزام کردند. من سرخورده شدم و تیراندازی را رها کردم. بعد از خداحافظی هم هیچ کس دنبال من نیامد کسی هم نپرسید قهرمان سه ماده کشور کجاست؟ برایشان مهم نبود. الان هم همین است.
بعد از تیراندازی به تیروکمان رفتم / دیگر همه چیز رنگ عوض کرده بود
از سال 1382 دیگر همه چیز تغییر کرد، پوششها عوض شد. با خودم میگفتم چقدر راحتتر اعزام میشویم. میتوانستیم سفید و یا لباسی به رنگ پرچم ایران تن کنیم.
بعد از تیراندازی در سال 1382 به تیم ملی تیروکمان رفتم، دیگر همه چیز تغییر کرده بود. پوششها عوض شده بود و با خودم میگفتم چقدر راحتتر اعزام میشویم. قبل تر به ما میگفتند فقط باید مشکی بپوشیم اما حالا دیگر رنگها عوض شده بود. میتوانستیم سفید بپوشیم و یا لباسی به رنگ پرچم ایران تن کنیم. اینها خیلی برای ما خوشایند بود. نگاهها هم عوض شده بود. در اعزامها دیگر برای سایر کشورها آشنا بودیم. میدانستند تیم ایرانیم که با پوشش اسلامی اعزام میشویم. آن تنها بودنها از بین رفته بود.
مربی تیم ملی تیروکمان شدم
مدتی در این رشته کار و مربیگری کردم. در سال 1395 با تیم ملی تیروکمان قرارداد بستم. باز هم دیدم چقدر همه چیز عوض شده و چقدر به ملی پوشان نسبت به قبل خوش میگذرد (با خنده). با همین شرایط گاهی غر میزدند به آنها میگفتم غر نزنید اگر بدانید به ما چه گذشته است غر نمیزنید. باور نمی کردند که روزگار ما چگونه بوده است. البته اکنون هم شرایط مطلوب نیست و نگاه به ورزش زنان هنوز هم آنطور که باید باشد نیست.
با گرفتن یک عکس با ورزشکاران خارجی بغض میکنم!
در آخرین اعزامی که به عنوان مربی با تیم ملی تیروکمان رفتم با مربی 80 ساله تیم انگلیس صحبت کردم. می گفت "شما ابتکار جالبی داشتید اوایل که به مسابقات میآمدید میترسیدیم به شما نزدیک شویم اما اکنون فرق کردید. اکنون رنگی می پوشید و لباسهایتان ورزشی است. آن موقع ها میدانستیم که نمی شود با شما حرف زد اما انگار اکنون به شما این اجازه را می دهند". آن زمان ما میترسیدیم با ورزشکاران سایر کشورها عکس بگیریم آنها هم میترسیدند. هیچ گاه برای یک عکس برخوردی با ما نشد اما خودمان یک وحشتی در ناخودآگاهمان داشتیم. دختر ملیپوش کامپوند وقتی مدال گرفت ورزشکاران سایر کشورها برای عکس گرفتن با او آمدند. منی که از آن نسل آمده بودم واقعا بغض کردم. بالاخره جایگاهمان را پیدا کرده بودیم. آنهایی که از بیرون نگاه می کنند شاید به نظرشان موضوع خاصی نباشد اما منی که آن دوره را دیدم بغض میکنم. حالا دیگر به عنوان قهرمان به مسابقات می رویم.
بعد از یک مصاحبه در تیروکمان به دادگاه فراخوانده شدم
یک ملیپوش که میرود دشمن، وطن فروش و سرسپرده میشود اما کسی علت آن را نمیگوید. هیچ کس نمیپرسد چرا رفت. تنها کاری که میکنند بعد از مصاحبه ها اخراج، کمیته انضباطی و محرومیت در نظر میگیرند. در این کارها خیلی قوی هستند. روسای فدراسیون ها مهارت دارند که یک ورزشکار یا یک مربی ملی در دادگاه حاضر شود. این درد خود من است. بعد از یک مصاحبه به دادگاه جرایم کارکنان دولت فراخوانده شدم. آن هم زمانی که کلی اختلاس شده بود و افرادی را با غل و زنجیر در دادگاه میبردند. من هم رفتم پیش قاضی. قاضی پرسید مربی تیم ملی چرا اینجاست؟ گفتم یک مصاحبه کردم، مصاحبه را خواند و گفت "خوب مربی تیم بودی نظر کارشناسی ات را گفتی. چرا دادگاهی شدی؟ " خیلی درد بود. من را به دادگاه فرستادند چون حرف حق را زدم.
بعد از آن مصاحبه برای همیشه محروم شدم
اولین مربی تیم ملی جوانان تیروکمان بودم و یکی از ورزشکارانم به المپیک جوانان راه یافته بود. من به خاطر یک مصاحبه به کمیته انضباطی دعوت شدم. برای من دوسال محرومیت در نظر گرفتند. هر چند محرومیت بعد از دو سال بخشیده شد ولی عملا محروم شدم. یعنی وقتی دیگر مربی را نخواهند با محرومیت فرقی ندارد. دیگر سراغ من نیامدند. اینهمه تلاش با یک مصاحبه از بین رفت. به رئیس بعدی فدراسیون هم سپرده بودند که با من کار نکند. هزاران بار جلوی خودم را گرفته بودم که حرفی نزنم اما دیگر نمیشد. ورزشکار حرف راست را میزد و من پشتش را گرفتم. من در این مدت هم بیکار نشستم و دکترا گرفتم. تیراندازی و تیروکمان خانه من است، روسای فدراسیونها مجبور هستند چهار سال بعد عوض شوند و بعد هم فراموش میشوند اما ورزشکاران فراموش نمیشوند. روسای فدراسیونها هیچ گاه نمی توانند سد راه ورزشکاران موفق شوند.
آن زمان ورزش خط قرمز بود / دیر ازدواج کردم
میگفتند دختر را چه به ورزش و تیراندازی! رشته قحط بود چرا تیراندازی؟ ما ها که آن زمان در ورزش فعال بودیم، نسبت دختران دیگر فشار بیشتری روی ما بود و زندگی محدودتری داشتیم. به من میگفتند فلانی ازدواج کرد، مادر شد و تو هنوز تفنگ دست می گیری. خیلی وقتها پیش می آمد که مادرم میگفت "فلانی گفته اگر دخترت ازدواج کند باز هم میخواهد به اردو برود و ورزش کند؟ آنها ورزش را خط قرمز میدانستند که باید کنار گذاشته میشد." در دوران دبیرستان در رشته های مختلف زیاد قهرمان شده بودیم اما نگاه ها در جامعه متفاوت بود. خیلی میشنیدیم که میگویند دختر را چه به ورزش و تیراندازی! رشته قحط بود چرا تیراندازی؟ یادم است یک برنامه تلویزیونی دعوت شدم. آنها قبل از رفتن روی آنتن با من شوخی می کردند که برای من جالب نبود. به من میگفتند که "چهار روز دیگر می خواهی شوهر کنی چه کسی تو را می گیرد؟! تیرانداز هستی و یک موجود خطرناک". این جبهههایی که گرفته میشد برای من خیلی عجیب بود. اما اکنون که سنم به بالای 40 رسیده خوشحالم که از جمله افرادی هستم که دری را در ورزش باز کردیم و به جایی رسیدیم که با افتخار از گذشته صحبت کنیم. نمیخواهم از خودم تعریف کنم ولی حس خوشایند درونیام را می گویم. برای انتخاب همسرم نیز دوست نداشتم با فردی زندگی کنم که هیچ تلاشی نکرده است. خیلی هم دیر و با سیاوش گرجستانی ازدواج کردم و شاید یکی از دلایلش همین موضوع بود.
حسرت میخورم / کاش راحتتر زندگی میکردیم
تیراندازی خیلی برایم مهم و بزرگ بود اما گاهی حسرت میخورم. به گذشته که برمیگردم میگویم کاش راحت تر زندگی میکردیم. با آن همه سختی تهش باید جایگاه خوبی پیدا میکردیم اما نشد. تیراندازی خیلی برایم مهم و بزرگ بود اما گاهی حسرت میخورم. به گذشته که برمیگردم میگویم کاش راحت تر زندگی میکردیم. با آن همه سختی تهش باید جایگاه خوبی پیدا میکردیم اما نشد. لیدا فریمان اکنون در انجمن نقاشان کار میکند. با الهام هاشمی طوری رفتار شد که میخواهد با کشور دیگری قرارداد ببندد. من هم 22 سال در اداره کل ورزش تهران کار میکنم هنوز پست کارشناسی دارم. با وجودی که دکترای تربیت بدنی دارم و مربی تیمهای ملی بودم و همچنان به فعالیتم ادامه میدهم اما در شغلم هیچ ارتقایی نداشتم. همچنان حقوق هفت میلیون و پانصدی میگیرم. اینها درد است. ورزشکاران مرد هم رده من اکنون رئیس فدراسیون شده یا جایگاهی دارند اما ما نمیتوانیم این شرایط را داشته باشیم.
پستهای زنان در ورزش تشریفاتی است
حالا نگاه متفاوت به زن به شکل دیگری خود را نشان میدهد. حتی یکبار که به من حکم سرپرستی هیات تهران داده شد قبلش به من تاکید شد که نباید کاندیدا شوم. اکنون نایب رئیس زنان هیات تیراندازی تهران هستم اما تقریبا یک پست تشریفاتی است. پست های زنان در ورزش بیشتر تشریفاتی است. آقایان به زنان مدال اهدا میکنند اما نداریم که یک مسئول زن به یک ورزشکار آقا مدال بدهد. اولین مدال بازیهای آسیایی در رشته تیراندازی توسط ما گرفته شد اما هیچ گاه از ما دعوت نشد که برای اهدای مدال برویم. یکی از دلایل هم شاید به این برمیگردد که مسئولان ورزشی ما خیلی محدود هستند و از پست های دیگری انتخاب میشوند.
حذف انجمن زنان برای برخی رشتهها کمک کننده بود ولی در برخی نه
اگر تیراندازی در آن زمان توانست خود را بالا ببرد و به مدال برسد یکی از دلایلش این بود که بودجه داشت. تیراندازی زنان یک انجمن بود و رئیس انجمن هم مهین فرهادی زاد بود. ما خودمان یک فدراسیون بودیم و میتوانستیم تیم اعزام کنیم. آن زمان اعزامهای ما بیشتر از پسرها بود و همیشه به شوخی کیومرث خسروانی که اکنون مربی تیراندازی است میگفت کاش فدراسیون ما را هم تحت انجمن زنان قرار میدادند. البته بعد انجمن زنان حذف شد و زنان به فدراسیونها ملحق شدند. این اتفاق در یکسری از رشته ها کمک کرد ولی در برخی نه. اتفاق درستی بود باید یک فدراسیون میشدیم. ولی زمانی که برای انتخاب رئیس و دبیر فدراسیون هم مساوات برقرار شود. نه اینکه به دلایل مسخره مثل اینکه مگر یک زن میتواند در مسابقه مردان حاضر شود اجازه کاندیدا شدن در پست ریاست را به زنان ندهند. در این شرایط مدال المپیک که هیچ مدال کره ماه هم را بگیریم نگاه مسئولان به زنان همان است و تغییر نمیکند.
بعد از ادغام نگاه و بودجه به ورزش زنان کم شد
اگر ورزش زنان همان راهی که شروع کرده بود را با همان سرعت پیش میرفت اکنون باید خیلی بالاتر میبود. اما متاسفانه سرعت کند شد. ادغام اتفاق افتاد که باید اتفاق خوبی می بود ولی در برخی رشته ها خوب نبود. مخصوصا رشته هایی مثل قایقرانی، تیراندازی که مستقل کار میکردند. آنها زمانی که زیر نظر فدراسیونها رفتند یک مرتبه جنس دوم شدند و تمرکز از روی آنها برداشته شد. نمیگویم مردان حق ما را خوردند اما نگاه و بودجه به ورزش زنان کمتر شد. این سبب شد ورزش زنان متوقف شود و بعد دست و پا شکسته جلو برود. بعد تر هم خود ورزشکاران بیشتر تلاش کردند. با قهرمانان که صحبت میکنم میبینم خودشان و با هزینه شخصی کار میکنند. الهه احمدی زمانی روانشناس و بدنسازش را با هزینه شخصی گرفته بود. اگر به تیم تکیه میکرد این الهه نمیشد. اگر در ورزش ما خود ورزشکاران تلاش نکنند به هیچ کجا نمی رسند. خود ورزشکاران و والدین هزینه میکنند.
الان ورزشکار به مسئول اولویت دارد
در یک جلسه در اداره کل که همه مسئولان ورزش حضور داشتند، یکی از آنها گفت "جدیدا ورزشکاران خیلی پرو شدهاند اینجا میآیند و میگویند چرا پاداش ما را نمیدهید. مگر ما حقوق گرفته ایم که آنها پاداش طلب میکنند". شاید نمیدانند که حضور ما در این پستها به خاطر حضور همان ورزشکاران است. اگر ورزشکار نباشد این اداره هم نیست. ورزشکار به ما اولویت دارد. مسئولان خودشان را خیلی بالا میبینند و ورزشکاران را کارمند خود میدانند. اگر روزی الهه احمدی و امثال او تیر نزنند رئیس فدراسیون به چه کار میآید؟ اینها فراموش شده. فکر میکنند چون رئیس شده اند باید همه به حرفشان گوش دهند.
تخصص از مدیریت مهمتر است
میگویند فلانی که ورزشکار بوده رئیس فدراسیون شده و" ه " را از "ب" تشخیص نمیدهد. مگر میشود یک ورزشکار که حداقل 15 سال عضو تیم ملی بوده و کلی مدال دارد ورزش نداند اما کسی که از ارگان دیگری میآید بداند در ورزش چه خبر است؟ تخصص از مدیریت خیلی مهم تر است. یک متخصص میتواند مدیریت فراگیرد اما یک مدیر نمیتواند ورزشکار شود. شب بیداری، تمرینات سنگین، دوری از خانواده، اردوهای طولانی مدت را یک فرد نظامی نمیداند اما رئیس فدراسیون تیراندازی همیشه یک فرد نظامی بود.
زمانی برای سلام ندادن به رییس، به کمیته انضباطی رفتم!
آن اوایل موقع یکی از رکوردگیری ها من به کمیته انضباطی رفتم. در تیراندازی رکورد گیری خیلی حساس است و هر چه تمرکز به سمت هدف محدودتر شود تیر بهتری شلیک میشود. تمرکز باز که ورزشکار همه اطرافش را ببیند سبب میشود همه تیرها پخش و پلا شوند. در آن روز خیلی رکوردگیری برای من مهم بود و نفهمیدم رئیس فدراسیون به سالن آمده است. اما بعدش من را صدا زدند و گفتند "رئیس آمد همه سلام دادند اما تو برنگشتی". نمیدانم کار من درست بود یا غلط هیچ وقت نفهمیدم.
در بوسان نیز از این اتفاق ها را داشتیم. مقنعه ای که ما سر میکردیم معمولی بود و هنوز مقنعه ورزشی مرسوم نشده رود. خیلی هم سُر و دست و پا گیر بود. گونه فرد مثل یک تکیه گاه برای تفنگ است. باید با گونه تفنگ را نگه داشت اما مقنعه سبب سُر خوردن تفنگ میشد. من مجبور شدم مقنعه را پشت گوشم بگذارم با این حال مویم پیدا نبود. وسط تیر زدن هی یک نفر (پیس پیس) یکی را صدا میزد. چون وسط مسابقه اجازه حرف زدن ندارند. کلافه شدم برگشتم دیدم خانمی که تحت عنوان حراست با ما آمده اشاره میکند مقنعه را درست کنم. هیچ خبرنگار ایرانی هم با ما نیامده بود. تعداد محدودی در سالن بودند و خوب هیچ کس به این گوشه مقنعه من نگاه نمیکرد. همه حواس ها به امتیاز ها بود که چه کسی مدال میگیرد. آنقدر عصبی شدم نمیدانستم چه کنم. تفنگم را زمین گذاشتم. لیدا از پشت سر میگفت "بزن تیر بزن" ولی من عصبی بودم. به خاطر این حرفها خیلی درد کشیدیم.
سر تمرین بودم مادرم را از دست دادم
ورزشکار در راه رسیدن به هدفش خیلی چیزها را از دست میدهد. در خانواده ما قول خیلی مهم بود و پدرم هیچ گاه قول الکی به ما نمیداد. ما هم این مدلی بزرگ شدیم. در بازیهای کشورهای اسلامی من عضو تیم کامپوند بودم. آن زمان آقای رضا زمانی نژاد که رنک 6 دنیا را داشت و بهترین کامپوند زن ایران بود را به عنوان مربی تیم ملی تیروکمان زنان انتخاب کردند. او خیلی سختگیر و جدی بود. داشتم تمرین میکردم یک مرتبه آمد به من گفت به خانه برو. تعجب کردم، وسط تمرین اجازه آب خوردن به ما نمیداد. گفتم چرا؟ گفت فکر میکنم حال مادرت خوب نیست، باید به خانه بروی. فهمیدم اتفاق بدی افتاده اما نمیخواستم قبول کنم. به خانه آمدم و دیدم مادرم در اثر یک مراجعه ساده و در اثر یک سهل انگاری پزشکی فوت شده بود. تنها 15 دقیقه طول کشیده بود و هیچ کاری نتوانسته بودند برای او بکنند. خیلی اتفاق بدی بود. ما چهار روز بعدش مسابقه کشورهای اسلامی را داشتیم. همه میدانستند من چقدر مامانی ام. مادرم در همه مسابقات من حاضر میشد. من ته تغاری بودم و وابسته به مادر. با این حال با آن شرایط به اردو برگشتم. من نفر اول کامپوند بودم و روز هفتم فوت مادرم فینال داشتم. با مقنعه مشکی که برخلاف بقیه تیم بود در فینال شرکت کردم. با وجودی که حقوقی دریافت نمیکردیم اما حس میکردم من با پول کشور تمرین کرده ام و باید مسابقه را شرکت کنم.
معتقد بودم با پای شکسته هم باید مسابقه را تمام کرد
واعظ موسوی یک فیلم برای ما گذاشته بود که میگفت هر جوری که شده حتی با پای شکسته مسابقه را تمام کن حتی نفر آخر باش ولی تمام کن. این در گوش من بود. من در آن شرایط مسابقه دادم ولی در اختتامیه با اجازه رئیس فدراسیون شرکت نکردم. تمام هم تیمیهایم بعد از مراسم برایعرض تسلیت به خانه ما آمدند. بعد از این اتفاق هم، من از ورزش خداحافظی کردم. اکنون اما اینطور نیست متاسفانه خیلی میبینم که تا یکم پرداختی ها دیر میشود ورزشکار به مسابقه نمیرود. بدتر از مرگ عزیزترین فرد آدم که نیست ما در آن شرایط مسابقه را تمام میکردیم. تعریف ورزش حرفه ای این است که باید پول دریافت شود تا ورزشکار کار کند اما جوری برخورد میشود که کار را خراب هم میکند.
با همه شرایط سخت حداقلها را داشتیم
آن موقع هم فشنگ به وفور نبود. ما با تجهیزات قدیمی تمرین میکردیم اما نزدیک مسابقه برای ما تامین میکردند. چند وقت پیش که به اردوی تیم ملی سر زدم دیدم شرایط شان به شدت از زمان ما بدتر است. خیلی از مسائل به عهده خود ورزشکار است. به ورزشکار میگویند خودت برو فشنگ تامین کن! چیزی که برای ما فراهم بود. ساچمه، فشنگ حتی سلاح هایمان برای تیم بود. تفنگ شخصی نمیخریدیم. همه را تیم برای ما تهیه میکرد. با آن همه شرایط سخت اما حداقل ها را داشتیم. الان میبینم ورزشکاران خودشان باید تفنگ و تجهیزات بخرند.
عنوانتیراندازان همیشه پر درداند / خوشحالم الهه احمدی رکوردم را شکست
ورزشکاران حال حاضر تیراندازی دوستان من هستند بارها مخصوصا موقع انتخابات با هم صحبت کردیم. آنها خیلی پر از درد هستند. شغلی نمیتوانند داشته باشند. ورزش شغل آنها است. در رشته تیراندازی هیچ گاه بهایی به تیراندازان داده نشده است. الهه احمدی اسمی است که همه میشناسند. از ورودش به تیراندازی همیشه درخشیده است. رکورد من که شکسته شد اول یکم ناراحت شدم اما وقتی که فهمیدم الهه شکسته خیلی هم خوشحال شدم. پدرش با من تماس گرفت و گفت" نمیدانم خوشحال باشم یا ناراحت الهه رکورد تو را زد". الهه دختر خوب و آدم حسابی است اما همیشه پر درد است. پاداش، حق و حقوقش را هیچگاه ندادند. حالا همین ورزشکار که چند دوره المپیک رفته و چند مدال آسیایی دارد را با یک کشتیگیر یا فوتبالیست مقایسه کنید. یک هزارم آنها را به او ندادهاند. کلا تیراندازی همیشه محروم بوده است.
چرا رییس تیراندازی همیشه نظامی است؟
نمیدانم چرا همیشه باید رئیس فدراسیون تیراندازی یک فرد نظامی باشد، من این را نمیپسندم. ما سالهای سال است که در این رشته کار میکنیم و کلی قهرمان در این رشته داریم اما آنها هیچ گاه کاندیدا نمیشوند چون میدانند رای نمیآورند. در این سالها هیچ گاه یک ورزشکار کاندیدا نشده و رییس نشده است. یکی از دردهای تیراندازی ما شاید همین است. در مورد ساعی و دبیر خوشحال شدم. مخصوصا ساعی چون بعد از سالها این اتفاق در تکواندو رخ داد. ای کاش این تغییرات را در سایر رشته ها شاهد باشیم تا ببینند چه اتفاقی رخ میدهد. شاید هم بد کار کنند اما حداقل این اجازه به ورزشکار داده شود. اینها فقط مختص ورزش نیست در هنر هم همین اتفاق می افتد.
درد در تیراندازی زیاد است / باید ریزتر ریشه یابی کرد
همه این مشکلات سبب افت تیم ملی میشود. چرا الهام هاشمی که تیم ما را به المپیک برد باید به کشور دیگری برود؟ هیچ کس هم پشت این مربی نیست. در حالی که در فوتبال که میخواهند مربی انتخاب کنند ملت نظر میدهند. آنقدر درد زیاد است که نمی توان گفت. علت افت تیم را اگر بخواهید به همینها برمیگردد. باید ریز تر نگاه و ریشه یابی کرد. اتفاق دیگری نمی افتد که یک ورزشکار سرد و دلشکسته میشود.
آن زمان مسئولان به ما انگیزه میدادند / ورزش ما حالا راه غلطی را میرود
مهاجرت ورزشکاران بحث پیچیده ای است که نمیتوان در مورد آن نظر داد. من نمیدانم فقط میگویم کار دست کاردان نیست. انگیزه در میان ورزشکاران نیست. البته آن انگیزه هم همیشه پول نیست. آن زمان ما انگیزه داشتیم. برخوردها سخت و سنگین بود اما یک عقیده واحد ما را کنار هم نگه میداشت، بدون دریافت پول. انگیزه را مسئولان ورزش به ما میدادند. جامعه راجع به ورزش زنان ایده ای نداشت اما مسئولان تلاش میکردند. هاشمی با شور و هیجان برای ما حرف میزد که زن ایرانی باید در دنیا شناخته شود، قوی باشد اینها انگیزه میشد. به پول فکر نمیکردیم. اکنون ورزش ما راه غلطی را در پیش گرفته است. من در ادارات کار میکنم و میبینم که جایگاهی که باید به ورزش تعلق بگیرد نیست. همین ها به ورزشکاران سرایت میکند و دیگر آنها انگیزه هایشان را از دست میدهند. هنوز فکر نمیکنم هیچ تیراندازی برای کشور دیگری رفته باشد، هنوز آنها با همه سختی ها نجابت دارند. در حالی که خیلی از آنها میتوانستند بروند اما نرفتند.
کرسیهای بینالمللی تشریفاتی است
برای گرفتن کرسیهای بین المللی در کشور ما خیلی تشریفاتی عمل میشود. وقتی نگاه کنیم کمتر قهرمانی در این کرسی ها مشغول است. بیشتر رئیس فدراسیونها انتخاب میشوند که آن هم همه میدانیم کاملا تشریفاتی است و با رایزنی این کار را میکنند. جدیدا هم آن کسی که رئیس تیمهای ملی میشود قدرتمند شده و کرسی دارد. دبیر فدراسیون هم کرسی میگیرد. این افراد اغلب هم ورزشی نیستند. یک نفر که دکترای تربیت بدنی دارد، قهرمان رشته است کنار نشسته و افراد غیر ورزشی فعال شدند. چند وقت پیش شنیدم خانم پدیده بلوری زاده قهرمان دوومیدانی و والیبال یک همکاری با کمیته ملی المپیک دارد. باور کنید اگر من کاره ای بودم او را رئیس کمیته ملی المپیک میگذاشتم چرا در کنار باشد. هم علم ورزش میداند، هم متخصص است، هم به زبان انگلیسی تسلط کامل دارد. اما سمتی ندارد. خیلی های دیگر هم با این شرایط هستند اما کسی در راس مینشیند که باید دور او چند مترجم باشد. درد های این شکلی زیاد است.
از وجود تشکلهای پیشکسوتان میترسند
خیلی خوب است که اگر یک تجمعی برای تبادل اطلاعات پیشکسوتان وجود داشته باشد و آنها با هم دیدار کنند. من حداقل برای مربیان دوست داشتم این اتفاق بیفتد اما نگاه خوبی به این موضوع وجود ندارد. در تیروکمان پیشنهاد دادم که مربیان درجه یک جمع شویم و تبادل اطلاعات کنیم. اما فدراسیونها از این حرکات میترسند. باید خانه پیشکسوتان یا صندوق حمایت از قهرمانان یک اتاق فکر داشته باشد تا پیشکسوتان و قهرمانان در حل مشکلات کمک کنند. البته اخیرا کمیته ملی المپیک کمیسیون ورزشکاران المپیکی را تشکیل داده که حرکت خوبی است. اما در کل از ایجاد این تشکلها میترسند. دلیل آن هم مشخص است فکر نمی کنم دیگر از میان پیشکسوتان کسی باشد که تحصیلات دانشگاهی نداشته باشد، زبان انگلیسی نداند، آنها چیزی برای مدیریت کم ندارند. اما اغلب روسای فدراسیونها غیر ورزشی اند و ورزشکار نبوده اند.
آرزوی من با گرفتن اولین مدال زنان ورزشکار ایرانی در المپیک برآورده شد
حس حضور در المپیک مرا وادار می کرد در ورزش بمانم اما در نهایت نشد. روزی که برای اولین بار در المپیک مدال گرفتیم احساس می کردم آن مدال را من گرفتهام. برای همه خنده دار بود. من گریه و حس میکردم آرزوی من برآورده شده است. میگفتم یکی از زنان ایرانی توانست حقمان را بگیرد، چیزی که حقمان بود و سالها برای آن زحمت کشیده بودیم. خیلی ها قبل از ما بیهوده تمام شدند در حالی که میدانستیم اگر اجازه اعزام به المپیک داشتند مدال میگرفتند. آن موقع اعزامی وجود نداشت.
چرا با لباس مرتب حجاب را تبلیغ نکنیم
در مورد تیم ملی فوتبال زنان چقدر جریان پیش آمد که چرا لباس دختران این شکلی بود. در صورتی که وقتی عکس ها را دیدم خیلی هم پوشیده بود و فقط خیلی لباسها شیک بود. فکر میکنم آنها با شیک بودنش مشکل دارند. چقدر هم خوب است که زمانی که میخواهیم پوششمان را به کشوری دیگر نشان دهیم شیک باشد. چرا باید لباسهای گشاد و نا مرتب بپوشیم تا خوشایند برخی باشد.
سرپرست هیات تیراندازی تهران شدم
در روزهای پایانی سال 98 یعنی سه روز مانده به عید نوروز، طی مجمع فوق العاده رییس هیات تیراندازی استان تهران برکنار شد. از اداره کل ورزش و جوانان استان تهران با من تماس گرفته و به من اعلام شد که تا برگزاری مجمع انتخاباتی به عنوان سرپرست هیات انتخاب شده ام. از آنجایی که هیات تیراندازی در وضعیت نابسامان و به هم ریختهای بود، حرف و حدیث و اختلاف بیداد میکرد، حساب هیات هم خالی بود و خیلی مشکلات دیگر وجود داشت و من قبول نمیکردم. به من این اطمینان را دادند که فقط یک ماه سرپرست خواهم بود و فورا بعد از عید مجمع تشکیل خواهد شد. خودم هم که قاعدتا نباید کاندیدا میشدم. روزی که هیات را تحویل گرفتم به لطف رییس قبلی فقط 11 میلیون تومان پول در حساب هیات بود و کرونا هم شیوع پیدا کرده بود. بعد عید هم باید حقوق کارمندان را پرداخت می کردم که کفاف نمیداد! دلم به این خوش بود که فقط یک ماه هست و تمام خواهد شد. از طرفی اداره کل و فدراسیون هم کلی وعده و وعید کمک مالی داده بودند که هرگز رنگ این پولها را هم ندیدم.
میگفتند کارمندان را اخراج کن!
یک ماه گذشت و با هر سختی بود حقوق کارمندان را پرداخت کردم، حتی بیمه آنها را از جیب خودم پرداختم اما مجمع برگزار نشد. من ماندم با یک حسابی خالی. تنها منبع درآمد هیات باشگاه قدیمی و غیر استاندارد کبکانیان بود. آنجا هم نیاز به تعمیرات جدی داشت همچون تعویض تابلو برقی که قبلا آتش گرفته بود و به صورت موقتا تعمیر شده بود. همچنین نور و تهویه نامناسب، خطهای قدیمی کریر، موکتهای کهنه و پاره داشت که اصلا قابل مقایسه با باشگاههای دیگر که اغلب مانیتورینگ هستند، نبود. حتی به خاطر کرونا تعطیل شده و مدتها نظافت هم نشده و پر از سوسک بود. روزهای سختی بود و مجمع هم مدام به ماه بعد موکول میشد، هر وقت برای حقوق کارکنان هم به سراغ اداره کل و یا فدراسیون میرفتم میگفتند تعداد کارمندان را کم کن اما خدارا خوش میآمد آنها را اخراج کنم. آن هم در آن روزهای کرونایی و بیکاری؟ مجوز بازگشایی کبکانیان را گرفتیم اما باشگاه درآمدی نداشت
بالاخره مجوز گرفتیم تا باشگاه با رعایت پروتکلها باز شود. از قبل دو مربی خوب در باشگاه بودند ولی باشگاه مدیر نداشت، پولی هم نداشتیم که حق الزحمه به مدیر بدهیم. چه کسی رایگان برای اینکار وقت میگذاشت؟ درآمد ماهانه باشگاه در بهترین حالت به 4 یا 5 میلیون تومان میرسید و باید یک کار میکردم. خواستم باشگاه را بازسازی کنم تا هم خطرناک نباشد و هم شاید چند نفری جذب شوند و درآمدی حاصل شود. اینکار هم هزینه داشت و باز نامهنگاری کردم اما جواب همیشگی را گرفتم "نداریم!" هیچکس کمک نکرد.
باید از خجالت کارمندان بیرون میآمدم / دنبال ایجاد جاذبه در باشگاه بودیم
در خانه هم عصبی بودم و استرس کلافهام کرده بود. با همسرم مشورت کردم و به این فکر افتادیم که اگر بتوانیم جذابیتی در باشگاه ایجاد کنیم. شاید باعث شود مخاطب بیشتری جذب کنیم و باشگاه رونق بگیرد تا بتوانم از خجالت کارمندانم که چند ماه بود حقوقشان پرداخت نشده بود درآیم. به فکر افتادیم تا از حضور هنرمندان در باشگاه استفاده کنیم. اصولا مردم هنرمندان را دوست دارند و این میتوانست آن جاذبه باشد. با اداره کل و فدراسیون مطرح کردم و آنها هم از این ایده استقبال خیلی خوبی کردند. همسرم قبول کرد به صورت افتخاری مدیریت باشگاه را به عهده بگیرد. تیم هنرمندان تشکیل دهد تا با افزایش درآمد تعمیرات و بازسازی انجام شود تا شاید اسپانسر برای تیم و باشگاه جذب شود و به لطف خدا رونق بگیرد. خیلی خوشحال بودم و با خودم فکر میکردم حداقل نصف مشکلات هیات حل شده است.
به لطف برخی مطبوعات ضربه بدی خوردم / یک طرفه محاکمه شدم
با بدترین و زشتترین تیترها یک اتفاق خوب نابود شد. آنها تیتر زدند و محکوم کردند. آن روز بود که فهمیدم باید به حرف اداره کل و فدراسیون که میگفتند پول نیست کارمندان را کم کن گوش میدادمفردای آن روز در حالی که من از این اتفاق خوشحال بودم برخی از رسانهها به طرز عجیب با یک حرکت دسته جمعی و درست سر یک ساعت مشخص و البته که اتفاقی! به من، کارکنان هیات و همسرم که قرار بود کمک کننده باشد و حتی اعضای دیگر خانواده تیراندازی ضربه بدی زدند. یعنی به لطف چند تن از دوستان مطبوعاتی این اتفاق که میتوانست شرایط خوبی را رقم بزند با بدترین و زشتترین تیترها نابود شد. آنها بدون اینکه حتی با من صحبت کرده باشند تیتر زدند و محکوم کردند. آن روز بود که فهمیدم باید به حرف اداره کل و فدراسیون که میگفتند پول نیست کارمندان را کم کن گوش میدادم.
انتهای پیام