یاداشت | پاسخ به نوشته اخیر عبدالکریم سروش که حرمت قلم را در کینهورزی نسبت به انقلاب شکست
سعید توتونکار پژوهشگر مسائل سیاسی طی یادداشتی در پاسخ به نوشته اخیر عبدالکریم سروش نوشت: جمهوریت در ایران «بها» است و بهانه نیست. ما جمهوریت را نه از زبالههای دموکراسی غرب و نه در موزههای خاک گرفته شرق جستجو نمیکنیم.
به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری تسنیم، سعید توتونکار پژوهشگر مسائل سیاسی در پاسخ به یادداشت اخیر عبدالکریم سروش طی یادداشتی با عنوان «سروش شیطانی و ریشههای سوخته» نوشته است:
چراغی را که ایزد برفروزد / گر ابله پف کند ریشش بسوزد
انقلاب که شد...
آنانکه کمر بستهاند برای حفظ اسلام باید اشخاصی باشند که اگر همه رفتند آنها بمانند. کسی که مشغول کاری هست باید با مشکلات بسازد. کسی که عمل به این مهمی میکند باید بسازد تا درست شود. کسی که بخواهد مشکلی در کار نباشد باید مثل مردهها برود قبرستان، یا مثل درویشها منزوی بشود.(صحیفه امام خمینی - جلد18- صفحه 348).
برخی رفتند...
همچون سرابی تشنه، از حرارت نالیدند و در آغوش غروب خزیدند و در غربیترین نقطه زمین، مرثیه آفتاب سرودند...
در امواج طوفانی حوادث انقلاب مانند کفی روی آب، چند روزی صدرنشین بودند؛ اما فروریختند تا ناخالصیها کنار رود و نصرت الهی در انتظار صابران است...
آفت فتنهی نفاق اشد من الکفر، به صورتی چنگ میزند که بر حقانیتش شهادت داده... و خداوند شهادت میدهد که آن دروغی بیش نیست...
تار و پود کلمات را به اسم ادب و رسم مذبذب با قافیه ملک و ملت در هم میبافد تا نقش آتش فتنه بر پیشانی مملکت بنشاند. با توسل بر سحر کلمات به التماس تمثل اوهام و خیالات زانو زده، غافل از آنکه عروهالوثقی معجزه موسی تمام ریسمانها را خواهد بلعید.
غرق در جاهلیت مدرن برای خوشآمد جنایتکاران، اشعار جاهلی میسراید و با تحریف جمهوریت به تحقیر ملت قلم میزند و زیر پرچم ولایت غرب قدم میزند؛ تا کامکاران را خودکامه و نامآوران را بدنام بنمایاند.
انتخاب ملت را استبداد میخواند و هر کس جز خود را به تیر غیرت میراند. استعداد مملکت را به هیچ میانگارد و استمداد از غرب را مقدس میشمارد. برای شکست مقاومت، محکمات را بر متشابهات حمل میکند. آیات بینات انقلاب اسلامی را نادیده، شعار مردم را نشنیده، شعور مردم را نفهمیده میگیرد.
روزن نور را گم کرده، سرگشته سایه خویش بر زمین است و بر گمراهی خود هر آن میافزاید. از سرودههای عدالتش ظلمت میتراود و از دعوت هدایتش ضلالت میچکد و از آهنگ صلح و سلامتش صفیر عداوت به گوش می رسد. گویی سروش شیطان است.
هر برگ انتخاب برای مردم ایران نمادی از ایمان است و نشان از امتحان و این صیرورت و سیلان، آنان را هم ادای پیمان است و هم مایه سر و سامان و هم ارتقاء تاب و توان.
جمهوریت در ایران «بها» است و بهانه نیست. ما جمهوریت را نه از زبالههای دموکراسی غرب جستجو میکنیم و نه در موزههای خاک گرفته شرق؛ نه ولایت بازنشستههای غرب را میپذیریم و نه ولایت ورشکستههای شرق را. نه دین به دنیای غرب میفروشیم و نه از برای لقمهای نان از کاسه شرق میکوشیم. نه فرمانبردار فرمانروایان غربیم و نه سرسپردهگان سیاستگذاران شرق.
کسی که شیطان بزرگ را کدخدای جهان میداند، همرأی و همزبان با تروریسم تبهکار آلبانی و ارتجاع بی متاع سلطانی و حکام اشغالگر کنعانی، به پشتگرمی تروریست متجاوز جانی، کینه سلیمانی را به دل گرفته که برق خاتمش آزادگان را آزاد و حرامیان را در بند کرد و تحریمیان را پراکند. هر چند حتی تن صدپاره او نیز چنان بر دلها حکم میراند که دریدگان و درندگان رانده شده، تاب و تحمل آن را ندارند. حرامیان از پیش و تحریمیان از پس ما را به عقبنشینی فرا میخوانند؛ غافل از آنکه ما از روزی که به میدان آمدیم زرهمان پشت نداشت. ما اهل تجاوز نبوده و نیستیم. اهل دفاعایم.
پیش از این نیز ارکان تجاوزگری ما را با دستان خونریز خود آزمودند. دیروز از تهران تا خوزستان و امروز از یمن تا افغانستان. دیروز محور مقاومت، مرزهای وطن بود و امروز مرزهای دشمن. دیروز امنیت را به وعده متجاوز گره نزدیم و آتش را به فریب او بس نکردیم. تاختیم و خود را نباختیم. امروز نیز عهد ما همان است که بستیم تا آنکه آتش به جانشان انداختیم.
برای اهل ایمان، دفاع، مقدس است و مرگ، شهادت. آنان که مرگشان، مرگ است، برای بودن میجنگند و صاحبان احدی الحسنیین در برابر آن جهاد میکنند. جنگ تحمیلی آغاز پیکار نبود، بلکه صفحهای از کتاب سیاه سپاه کفر بود که طوفان حوادث آن را ورق زد. آغاز آن حسینی بود و پایان آن حسنی. در ابتدا آتشی بر نیافروختیم و به استقبال دشمن نرفتیم، در انتها نیز پا پس نکشیدیم و دشمن بدعهد را بدرقه کردیم. هشت سال خون دادیم و خون دل خوردیم و سرانجام جام زهر سرکشیدیم؛ اما جهاد مشق هر روزه ماست.
جنگ تحمیلی خانمانسوز بود، خانمانساز شد. پایمردان، خاک تن تکاندند و دشمن را به خاکستر نشاندند. حجمی از عشق و اخلاص در کشور جاری شد که افتخار تاریخ و اقتدار امروز و امتداد فرداست. به زعم تزویر، نه ادامه عقب راندن دشمن سوء تدبیر بود و نه با صلح، بر جای نشاندن او، با تأخیر. جهاد و اجتهاد در هم آمیخت و مصلحت و شجاعت در هم تنید. و کدام برهان قاطعتر از فروغ جاویدان که به مرصاد جوانمردان روسیاه شد. دشمن عقب نشست؛ اما دشمنی ماند. امروز در رگ و ریشه سرزمینی چنان جان روانیم، که دیروز گروگان دشمن ایران و ایمان بود. این همان فتح مبین است که او بیافتخار میخواند.
پیر ما که در جهاد اکبر با اعدی عدو نفس به مقام روحاللهی نائل آمد، در میدان جهاد کبیر، مکر منافقان را باطل کرد و در عرصه جهاد اصغر، کافران را پشت دیوارهای بلند قلعه خیبر راند.
گر عقل «ما عُبِدَ بِهِ الرَحمان» است، امام راحل برگزیده بندگان زمان بود و اگر عقل در برابر نقل است، او جامع عقل و نقل بود و اگر عقل در برابر عشق است، او فیلسوفی عارف بود. نفس مطمئنه بود؛ جامع اطراف، مانع اغیار و اما خلف صالح او قدم جای پای امام خویش گذاشت، نه بیش و نه کم. در راه او پایدار است و در پی او بیپروا. در صحن و سرای عینیت سیاست و دیانت، عقل، ذوب در عشق؛ و خلف، فانی در سلف خویش است. آنچه را عقل میکوشد، از عشق میجوشد و آنکه از این مشرب، جام محبت مینوشد، عاشقانه میکوشد. دشمن دوستنما ناامید شد و دشمن بینوا روز خوش ندید. ردای ولایت بر قامت فقیهی نشست که خُلقاً و منطقاً بر جای پای امامش قدم گذاشت. رخت سیاه خیانت دوستنمایان و جنایت دشمنان نمایان هنوز بر تن ما بود که بدخواه سیاهبخت شد.
رسم خدمت اسمی جدید، بر دفتر خاطرات نگاشت. ساز سازندگی کوک کرد و وعده عمران داد. بسیار نواخت؛ اما توان وفای پیمان نداشت. ایران تشنه امیران بود. اکبر بود؛ اما کبیر نبود. عهد همان عهد بود و پیمان همان پیمان که دیگری وعده سامان داد. کاشت و داشت و برداشت و جز آفت فتنه بر جا نگذاشت. خاتَم اصلاحات، مدعی گفتمان بود. گفتمان او در حد گفتگو بازماند و هنوز بر تکیهگاه غرب آرام نگرفته بود که جنگ تمدنها از آستین برآمد. مدعیان تمدن، تحصن کردند و آنان چون چنین دیدند، بر هر چه گفته بودند شوریدند. مردم که چنین بیوفایی دیدند، کار را به آن سوی کارزار کشیدند. قرعه به نام آن بیمرام افتاد. مردی بیقرار، با آرزوهای بیشمار. عهد همان عهد بود و پیمان همان پیمان و وعده آب و نان برای مردمان بیخانمان. چندی نگذشت؛ آجری از زیر برداشت و به رو گذاشت. ساختمانی را ساخت که پی نداشت.
خرداد هشتاد و هشت از راه رسید. قدرت جمهور آشکار شد. پرده گفتگوی تمدنها از چهره مدعیانش کنار رفت و از زیر دستکش مخملی، شرارهای از جنگ تمدنها برخاست و به جان ملک و ملت افتاد. شورشیان پیمانها از هم گسستند و عهدی تازه با او بستند و فتنه جمهوریت برپا شد. از انتخاب جمهور چنان شوریدند که شعور از کف دادند و شعارها بر باد دادند و به پشتگرمی اینکه او با ماست با اکبر و صغیرهایش همپیمان شدند و به میز و هر چه بر آن است پشت پا زدند. در کشاکش فتنه مجال نامداری و وامداری این و آن نبود. اغراض شخصی، شخصیت نظام را زیر سؤال برده بود و صاحبمنصبانی که خود را صاحبان نظام میدانستند، زیر بار عهد و پیمان نمیرفتند.
کشتی انقلاب در امواج سهمگین حیرت خواص و تشویش عوام متلاطم بود و کشتیبان در اندیشه که سکان را چنان بگرداند که امید و آرزوی امتی در گرداب شهوت جماعتی غرق نشود. شورش ملوانان به سرانجام نرسید، طرح و نقشه آنان نقش بر آب شد و در عمق حادثه فرورفت.
به قدم نحس فتنه سبز، زمستان سرد اصلاحات از راه رسید تا ناچار خود را در لباس بنفش بپیچد و بار دیگر جولان دهد. اما این مکر و حیله نیز به فرجام نرسید و تشت رسوایی بار دیگر فروافتاد و پرونده صغیر و کبیرشان را در هم پیچید. اما عهد همان عهد بود و پیمان همان پیمان.
نامها یک به یک به تلخکامی مردم دشنام شدند. اما جمهوریت نظام بار و برگی دیگر برآورد و نوبت انتخاب دیگر شد.
فرمان کاروان معیشت مردم در سراشیبی پیچ و تابی لغزنده رها شد و در دستان رئیسی دیگر آرام و قرار گرفت. قاضیالقضات پیشین به مسند خدمت تکیه زد. وحشت سراپای بدنامان را چنان فراگرفته که نزدیک است فروپاشند. به رسم بهترین دفاع از هیچ هجمهای فروگذار نیستند. به عادت سابق تمام رخنهها که دشمن از آن غافل گشته، مسدود کردند و آنچه را از عهده برنمیآمده بی مزد و مواجب به سرانجام رساندند. به رسم خدمت در اختلاف امت و ملت همت کردند و بیتاب و ناتوان چشم به راهند که چه زاید این کوه زمانه تا بیش از این رسوایشان کند. آری الخائن خائف...
گویا خبری نو در راه است. انگار نفسی تازه دمیده... باز هم بازیچه شرور، دعوت به شرارت میکند. گویا دست شیطان کوتاه شده و ریسمانهایش را آویخته... کژدم در کمین مردم است. باز هم نقشهای برای جمهور در راه است؟!...