شنبه 3 آذر 1403

یادداشت | هزینه رویارویی علامه مصباح یزدی با لیبرالیسم دولتی

خبرگزاری تسنیم مشاهده در مرجع
یادداشت | هزینه رویارویی علامه مصباح یزدی با لیبرالیسم دولتی

"علامه مصباح، یک خط معرفتی قوی و غیرقابل‌انکار است؛ او در قالب یک مکتب فکری، ماندگار و پابرجا شده و حذف‌شدنی و کنار نهادنی نیست."

- اخبار سیاسی -

به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری تسنیم، مهدی جمشیدی عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی در یادداشتی بمناسبت یکمین سالگرد درگذشت آیت‌الله مصباح یزدی، در یادداشتی نوشت، علامه مصباح، یک خط معرفتی قوی و غیرقابل‌انکار است؛ او در قالب یک مکتب فکری، ماندگار و پابرجا شده و حذف‌شدنی و کنار نهادنی نیست. راه او، با دروغ‌پراکنی و اتهام‌زنی و جوسازی‌های نیروهای سیاسی لیبرال، بی‌رهرو نخواهد شد.

تحریف و نبش قبر یک مصاحبه قدیمی در آستانه سالگرد علامه مصباح (ره)/ وقتی میدان تبیین و روایت، جهادگر ندارد مراسم سالگرد ارتحال آیت‌الله مصباح یزدی در قم برگزار می‌شود

متن یادداشت به شرح زیر است:

1. بیش از یک قرن سال است که جامعه ایران، دستخوش سلسله‌ای از «تنش‌ها» و «تکانه‌ها» است که در اثر حضور تحمیلی «تجدد غربی»، شکل گرفته‌اند. از اواسط دوره قاجار به این‌سو، این مسأله به‌تدریج آغاز شد و هرچه که پیش می‌رفت، صورت جدی‌تر و بنیادی‌تری می‌یافت تا این‌که در ماجرای «مشروطیت»، به اوج خود رسید و یک «نزاع بزرگ تاریخی» را در ایران رقم زد. دراین‌میان، کسی‌که پرچم روشنگری را برافراشت و با درک عمیقی که از ماهیت تجدد غربی داشت، تعارض و ناسازگاری آن را با «سنت دینی» تشخیص داد، شهیدشیخ‌فضل‌الله نوری بود که پس از چندی، به دار کشید شد و از صحنه حذف شد. پس از این بود که تجدد «آمرانه» و «شتابان» و «وحشی» به‌دست رضاخان پهلوی، پدید آمد و او کوشید تمام ساختارها و بنیان‌های فرهنگ بومی و دینی ایران را ویران، و تجدد غربی را جایگزین آنها گرداند. به‌این‌ترتیب، جامعه ایران برخلاف گذشته خود، در «مسیر» و «مدار» متفاوتی فروغلتید و به «دنباله تجدد غربی» تبدیل شد.

[2]. تجدد غربی در ایران، با هر دو شاخه «مارکسیستی» و «لیبرالیستی»‌اش وارد شد و فعال بود. آنچه‌که موافق طبع حکومت پهلوی بود، روایت لیبرالیستی از تجدد بود، اما در واکنش به انتخاب و تبعات آن، ایدئولوژی مارکسیستی نیز شکل گرفت و بدنه اجتماعی نیرومندی یافت، از جمله، حزب توده، از مهم‌ترین و اثرگذارترین جریان‌های مارکسیستی در ایران بود. در دهه‌های بعدی، ایدئولوژی مارکسیستی در ایران، روایت‌های دیگری را نیز ساخته‌و‌پرداخته کرد که هویت «التقاطی» و «چندپاره» داشتند، از جمله «سازمان مجاهدین خلق» و «گروهک فرقان» و.... در این زمان بود که مغز متفکر انقلاب ایران، شهید آیت‌الله مرتضی مطهری پا به معرکه دشوار و خونباری نهاد و در برابر موج اجتماعی ایدئولوژی مارکسیستی، صف‌بندی و سنگربندی کرد. کسانی که مانند او می‌اندیشیدند و این وضع را یک «خطر بزرگ و مهلک» قلمداد می‌کردند، اندک بودند. او در تنهایی و غربت، شمشیر برکشید و وارد عرصه «نبرد نظری» شد.

در این دوره، آیت‌الله محمدتقی مصباح‌یزدی نیز جزو نوادری بود که این وضع تاریخی خاص را به‌درستی دریافت و «مبارزه فعال و روشنگرانه»‌ای را در پیش گرفت. مصباح در این مقطع، نظریه «ماتریالیسم دیالکتیک» را که جوهره ایدئولوژی مارکسیستی را تشکیل می‌دهد، فراگرفت و آن را به شاگران خویش نیز یاد داد و به «نقد بنیادین» آن اهتمام ورزید. اگر مصباح در برخی جلسه‌های نقادی خویش، مورد «حمله فیزیکی» و «ضرب‌وشتم» نیروهای مارکسیستی قرار گرفت، اما مطهری به‌عنوان خطر اصلی و عمده برای ایدئولوژی مارکسیستی، به‌کلی از صحنه کنار نهاده شد و به «شهادت» رسید.

[3]. در سال‌های پایانی دهه شصت شمسی که ایدئولوژی مارکسیستی در ایران، از رمق افتاده بود و توش و توانی نداشت، «ایدئولوژی لیبرالیستی» از راه رسید و در سطح نخبگانی و روشنفکری، به یک جریان پررنگ و مؤثر تبدیل شد. در سال‌های آغازین پیروزی انقلاب، «نهضت آزادی» به رهبری مهدی بازرگان، خط لیبرالیسم دولتی را در دستورکار خویش قرار داد و پس از چندی نیز به‌واسطه همین اختلاف‌ها و تضادهای ایدئولوژیک با انقلاب، کناره‌گیری کرد. اما این‌بار، کسانی‌که جزو مخالفان و منتقدان ایدئولوژی لیبرالیستی بودند و اسلام را با روایتی چپ‌گرایانه شناخته بودند، روندی معرفتی را آغاز کردند که از یک «چرخش معرفتی چشمگیر» حکایت می‌کرد. کسی‌که بیش‌ازهمه، «تسهیل‌کننده» و «محرک» این دگردیسی بود، عبدالکریم سروش بود. او در «حلقه کیان»، نظریه «قبض و بسط تئوریک شریعت» را مطرح کرد و به «تجدیدنظرهای معرفت‌شناختی و فلسفی» در قلمروی دین‌شناسی روآورد. به‌دنبال او، دیگرانی نیز به راه افتادند و به الهام از گفته‌ها و نوشته‌های او، کم‌کم جریان «روشنفکری لیبرالیستی» را شکل دادند.

[4]. در همین مقطع، یک اتفاق بزرگ دیگر نیز در عرصه «رسمی» و «حاکمیتی» رخ داد و آن عبارت بود از آغاز سیاست «لیبرالیسم اقتصادی» در دولت سازندگی. نیروهای تکنوکرات که در اطراف هاشمی‌رفسنجانی حضور داشتند، سیاست اقتصادی متفاوتی را به‌نام سیاست «تعدیل اقتصادی» آغاز کردند که برآمده از «صندوق بین‌الملی پول» و «بانک جهانی» بود. این سیاست، از چند جهت، فضای انقلابی و ارزشی را دستخوش تحول کرد: حاکمیت نیروهای تکنوکرات، به‌فراموشی‌سپردن معرفت و فرهنگ، عمل‌گرایی و رواج منطق موقعیت، تقدم رشد اقتصادی و تولید ثروت بر عدالت، شکاف میان دولت و ملت، پیدایی نارضایتی‌های اجتماعی و شورش‌های شهری و.... در این دوره تاریخی، مصباح، منتقد و نگران بود اما فضای تنگ سیاسی، مجال مباحثه شفاف را از او گرفته بود.

[5]. با رخ‌دادن اتفاق سوم، مثلث تجدد غربی به روایت لیبرالیستی در ایران کامل شد و آن، عبارت بود از قدرت‌گیری جریان روشنفکری سکولار در نیمه دهه هفتاد شمسی و جایابی آنها در درون «ساختار رسمی دولت». در این نقطه از تاریخ بود که تمام «امکان‌ها» و «فرصت‌ها» در کنار یکدیگر قرار گرفتند و نیروهای تجددی، یکپارچه و آشکار، «ایدئولوژی انقلابی» را به چالش کشیدند. این موج، بسیار شبیه موجی بود که در ماجرای مشروطیت و از سوی روشنفکران آن دوره تاریخی شکل گرفت. اینجا بود که مصباح، «تصمیم قاطع» خویش را گرفت و «صریح» و «بی‌پروا»، به صحنه نزاع و ستیز وارد شد؛ همان‌گونه که مطهری در دهه پنجاه شمسی، از چیزی نهراسید و خطر اصلی و عمده را تشخیص داده بود.

این «مواجهه انتقادی و شفاف»، جریان رسمی و غیررسمی ایدئولوژی لیبرالیستی را به‌شدت ناخشنود کرد؛ چنان‌که هرچه زمان می‌گذشت، بیشتر احساس می‌شد که مصباح، در حال بر باد دادن فتوحات آنهاست و بدنه اجتماعی‌شان را دچار واگرایی می‌کند. «قاطعیت» و «جدیت» مصباح دراین‌باره، جریان لیبرالیسم ایرانی را نیز در مبارزه با وی، مصمم کرد و ازاین‌پس، مصباح به «کلیدی‌ترین شخصیت معرفتی» تبدیل شد که روزانه و هفتگی، آماج «حمله‌های رسانه‌ای و تبلیغی» این جریان واقع می‌شد.

در آن مقطع، هیچ شخصیتی همچون او، مورد «هجوم» و «تخریب» قرار نگرفت. بااین‌حال، او از راه‌رفته، بازنگشت و به روشنگری و نقادی خویش ادامه داد. به‌این‌ترتیب، انبوهی از شبهه‌ها و اشکال‌ها و ابهام‌ها و ایرادهای رسانه‌ای درباره مصباح شکل گرفتند و او که تا آن زمان چندان شناخته‌شده نبود، ناگهان صدرنشین خبرها و تحلیل گردید. تقابل «جریان لیبرالیسم دولتی و روشنفکری» با مصباح، از جنس «دلیل» نبود و بلکه «غرض‌ها» و «سیاسی‌کاری‌ها» و «قدرت‌مداری»، بحث و گفتگو را از عرصه «دلیل» به عرصه «علت» سوق داد و تفکر مصباح، به دست‌مایه «تقطیع» و «تحریف» و «بازی‌سازی‌های تبلیغی» و «جوسازی‌های سیاسی‌کارانه» تبدیل گشت.

[6]. حجم «حمله‌های تخریبی» بر ضد مصباح، آنچنان زیاد بود و آن‌قدر دروغ‌های کوچک و برزگ درباره او «تکرار» و «تکرار» شدند که به‌تدریج، حقایق به حاشیه رفتند و «چهره‌ای دیگر» از مصباح، ساخته‌وپرداخته شد که نسبتی با وی نداشت. ما به تجربه دیدیم که چگونه «تکرار دروغ»، موجب می‌شود که «دروغ»، بر جای «حقیقت» تکیه بزند و امکان هرگونه چون‌وچرا و تأملی را بستاند. چند دهه گذشت اما نه‌فقط بسیاری از نگرش‌ها نسبت به مصباح تغییر نکردند، بلکه دیگرانی نیز به جرگه منتقدان وی پیوستند و آنها نیز، همان گفته‌های میان‌تهی و مغالطه‌آمیز جریان لیبرالیسم دولتی و روشنفکری را تکرار کردند. برای مطهری نیز چنین اتفاقی رخ داد؛ مطهری نیز از سوی جریانی که او آنها را «ماتریالیسم منافق» خوانده بود، ترور شخصیت شد و جز به بهای شهادتش، احیاء نشد.

مصباح نیز با «لیبرالیسم منافق»، دست‌به‌گریبان شد و تا آن‌هنگام که زنده بود، تاوان این مواجهه‌اش را پرداخت و زخم خورد و طعنه شنید. وقتی «عملیات روانی»، جایگزین «مباحثه فکری» می‌شود؛ وقتی «جهان غیرمعرفت» بر «جهان معرفت»، سایه می‌فکند؛ وقتی به‌جای «صد جلد کتاب مصباح»، به «مشهورات رسانه‌ای»، ارجاع داده می‌شود؛ وقتی «قدرت»، حق «معرفت» را تضییع می‌کند؛ وقتی «غرض‌ورزی»، «حقیقت‌طلبی» را می‌بلعد؛ و... روشن است که چنین وضعی پدید می‌آید. امروز نیز «به مصباح ارجاع دادن»، فضیلت نیست و «در کنار مصباح بودن»، هزینه دارد. مصباح، «متفکر همیشه‌متهم» بود و هست. هنگامی‌که «علت» به معرکه پا بنهد، بساط «دلیل»، برچیده خواهد، و روشن است که آتش «علت»، با آب «دلیل»، خاموش نخواهد شد.

[7]. علامه مصباح چه کرده که عده‌ای - به تعبیر رسای شهید سید اسدالله لاجوردی، «منافقان انقلاب» - تا این اندازه با او «دشمنی» دارند؟! چقدر «نفرت» و «کینه» و «بددلی»!! قاعده این شده که «اتهام‌زدن» نسبت به علامه مصباح، محتاج «دلیل» نیست، بلکه همین که گفته بشود، پذیرفته هم خواهد شد!! مظلومیت از این بیشتر؟! زندگی و وجود و رفتار علامه مصباح، چقدر شبیه «شمع» بود و هست: رسم «روشنگری»، «سوختن» هست و میان این دو، امکان انتخاب نیست! پس برای روشنگری، باید سوخت. اگر شهید، از جانش می‌گذرد، در اینجا باید از «آبرو» و «اعتبار اجتماعی» گذشت! برای رضای الهی و اقامه دین. علامه مصباح تا وقتی‌که بود، «بی‌دفاع» بود و از خودش دفاع نمی‌کرد، و اکنون که نیست، در بر همان پاشنه می‌چرخد! حمله می‌کنند و زخم می‌زنند! احساس می‌کنم که بخش عمده‌ای از مراتب و کمالات معنوی علامه مصباح، برخاسته از همین «ملامت‌ها» و «اهانت‌ها» و «تخریب‌ها» بود! شاید خدا برای علامه مصباح، این‌گونه خواسته باشد.

علامه مصباح، باید مقارن شهید سلیمانی از دنیا برود تا «عمار» در کنار «مالک‌اشتر» بنشیند. باید از قم به تهران بیاید و در تهران باشد تا آیت‌الله خامنه‌ای بر پیکرش «نماز منحصربه‌فرد» بخواند. باید در زمانه‌ای از دنیا برود که مزارش در کنار «آیت‌الله بهجت» باشد. و.... علامه مصباح، یک «خط معرفتی قوی و غیرقابل‌انکار» است؛ او در قالب یک «مکتب فکری»، ماندگار و پابرجا شده و حذف‌شدنی و کنارنهادنی نیست. راه او، با «دروغ‌پراکنی» و «اتهام‌زنی» و «جوسازی‌ها» ی نیروهای سیاسی لیبرال، بی‌رهرو نخواهد شد. مانند علامه مصباح باشیم؛ علامه مصباح از «ارزش‌ها» دفاع کرد، و چون خود «علامه مصباح» هم ارزش است، پس امروز بر ماست که از او دفاع کنیم. «خاموشی» و «نظاره‌گری»، طریق جوانمردی نیست.